معرفی کتاب عروسک خانه اثر هنریک ایبسن مترجم بهزاد قادری

عروسک خانه

عروسک خانه

هنریک ایبسن و 1 نفر دیگر
4.0
91 نفر |
35 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

10

خوانده‌ام

180

خواهم خواند

394

ناشر
بیدگل
شابک
9782000694489
تعداد صفحات
144
تاریخ انتشار
1257/10/11

توضیحات

        کتاب عروسکخانه، نمایشنامه ای نوشته ی هنریک ایبسن است که برای نخستین بار، دورویی و تزویرِ ازدواجِ افرادی از طبقه ی متوسط در عصر ویکتوریا را بر روی صحنه به تصویر کشید. این نمایشنامه، داستان جدایی نورا هلمر از زندگی بدون ماجرا و بی دغدغه ی سابق خود را روایت می کند؛ نورا که تمام زندگی خود را تحت سلطه ی پدر و همسرش، توروالد، گذرانده است، پایه و اساس تمامی باورهای خود را پس از به چالش کشیده شدن ازدواجش به زیر سوال می برد. نورا با قرض گرفتن پول از طریق جعل امضای پدرش به ایتالیا می رود تا جان همسر بیمار خود را نجات دهد. از همان زمان، نورا مجبور می شود به دنبال راه هایی برای پس دادن بدهی خود باشد و با قواعد پیچیده ی دنیای پیرامون آشنا شود.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به عروسک خانه

عروسک خانهپدر عروسی خون

رپرتوار شماره ۱ هامارتیا ( آشنایی با زبان درام )

45 کتاب

💫 بارها و بارها با این سوال رو به رو می شدم که نمایشنامه خوانی رو از کجا باید شروع کرد یا این که چطوری نمایشنامه بخونیم؟ یا حتی سوالی اساسی تر : ❓ چرا باید نمایشنامه خوند؟ 💥هر بار به دنبال این بودم که برای کسانی که خیلی با این سبک ادبی آشنا نیستند یک لیست درست کنم که وقتی کسی گفت میخوام نمایشنامه بخونم ، این لیست رو بهش بدم و بگم اینا رو بخون. اما این لیست باید یک سری ویژگی ها هم میداشت. ⚠️ اول اینکه لیست سختی نباید می بود . مثلا نباید ادیپ یا هملت رو بهش معرفی می کردم. چون وقتی کسی هنوز با نمایشنامه آشنا نیست ، ممکنه خوندن این آثار علیرغم شاهکار بودنشون باعث بشه که شخص درک درستی از این اثار نداشته باشه در نتیجه عطای نمایشنامه خوانی رو به لقاش ببخشه. 📍 دوم اینکه این لیست باید علیرغم ساده بودن یک نمای کلی از ژانرهای مختلف نمایشی رو هم در بر میگرفت که شخص علاوه بر خوندن نمایشنامه و علاقه مند شدن بهش ، بتونه یک دید کلی به ژانرهای نمایشی داشته باشه. 🙄 اما درست کردن این لیست هی عقب میفتاد و هربار که شخصی ازم میخواست که بهش نمایشنامه برای شروع معرفی کنم ، دوباره با خودم میگفتم که ای کاش درست کردن لیست رو پشت گوش نمینداختم. 🌸 پارسال بود که با افتتاح باشگاه 🎭 هامارتیا 🎭 ، این لیست هدفمند ساخته شد. در باشگاه نمایشنامه خوانی هامارتیا قرار بر این شد که کنار هم نمایشنامه بخونیم و درباره این آثار به گپ و گفت بشینیم. 🤔 اما همخوانی تنها کافی نبود و نیست. در هامارتیا ابتدا به این پرداختیم که چرا باید نمایشنامه خوند؟ فرق نمایشنامه با رمان و داستان کوتاه چیه. 💡 به این پاسخ رسیدیم که نمایشنامه یک گونه ادبی کاملا مستقله که سوای تئاتری که بعدا میشه از روش ساخت ، درباره ش قضاوت میشه. خیلی ها فکر می کنند که نمایشنامه رو باید فقط در اجرا دید و نباید خوند که این یک دیدگاه کاملا اشتباهه. نمایشنامه رو میشه مثل یک داستان خوند . تئاتری که از روی این نمایشنامه ساخته میشه یک اثر مستقل و جداست و سوای نمایشنامه باید درباره ش قضاوت کرد. 🎭 نمایشنامه یک اثر دراماتیک و عمل محوره. در نمایشنامه شما با گزارش اعمال کاراکترها طرفید. نمایشنامه نویس برعکس رمان و داستان نویس از توصیف بی بهره ست. در رمان شما به راحتی به افکار کاراکترها پی میبرید چون نویسنده میتونه راحت تمام درونیات و ذهنیات کاراکترها رو برای شما تشریح کنه اما در نمایشنامه این درونیات و ذهنیات باید از طریق گزارش اعمال کاراکترها به مخاطب رسونده بشه. در نتیجه نمایشنامه خواننده فعال تری نیاز داره. 🎧 ما در هامارتیا ابتدا در یک جلسه آنلاین به بررسی فرم و محتوا پرداختیم و نمای کلی ای درباره فرم در آثار هنری ارائه دادیم. سپس با خوندن هر نمایشنامه به گپ و گفت نشستیم. درباره درام و آنتاگونیست و پروتاگونیست و نقاط عطف و اوج و... صحبت کردیم. در باشگاه در کنار آثاری که خوندیم سعی کردیم با فیلم ها و نقاشی هایی که در تاریخ هنر ماندگار بودن به پرورش حس اعضای باشگاه بپردازیم. کسانی که در باشگاه هامارتیا عضو شدند امروز قطعا آشنایی ای حتی کوتاه درباره فرم ، اثر هنری ، حس ، ناخوداگاه هنری و... رو پیدا کردند و امروز در مواجهه با یک اثر هنری منفعل نخواهند بود. 💫 هدف ما در رپرتوار اول ( کلمه فرانسوی که معنای اون برنامه یا لیسته ، تماشاخانه های بزرگ در سراسر جهان ، ابتدای هر سال یک لیستی از آثار نمایشی ای که اون سال قراره در اون تماشاخانه به اجرا بره ، منتشر می کنند که به این برنامه رپرتوار گفته میشه ) این بود که اعضا نمایشنامه خوانی رو شروع کنند و با زبان درام و نمایشنامه آشنا بشند و از رپرتوار دوم بریم سراغ تراژدی های یونان و مرحله به مرحله با تاریخ نمایش جلو بیایم و در کنار خوندن نمایشنامه ها و تحلیل سیر درام در تاریخ از فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ تئاتر هم حرف بزنیم. 💠💠 در باشگاه هامارتیا قراره بیش از 1500 اثر نمایشی در قالب 20 و اندی رپرتوار همخوانی بشه. نمیدونم چقدر طول بکشه اما تا جایی که بتونیم پیش خواهیم رفت. تمام اثار نمایشی ایرانی و خارجی در باشگاه هامارتیا برنامه ریزی شده. 🧑‍🏫 در رپرتوار اول برای آشنایی با زبان درام 40 اثر نمایشی رو خوندیم ( در هنگام نوشتن این لیست اثر 38 رو در حال همخوانی هستیم ) و یک دید کلی درباره نمایشنامه ها به دست آوردیم ، در این همخوانی آثار ۲ درام نویس رو به صورت کامل همخوانی کردیم . 🤩 مارتین مک دونا و آنتون چخوف ( سیر هامارتیا باعث شد که نظرها درباره چخوف عوض بشه ، کسانی که ابتدا با چخوف ارتباط نمی گرفتند ، وقتی با هامارتیا همراه شدند، چخوف تبدیل به یکی از نویسندگان مورد علاقه شون شد ) بلاخره ابتدا باید بدونیم نمایشنامه چیه و زبان درام چه زبانیه و بعد که شناختیمش بریم به دنبال این که چطوری به وجود اومد و چه سیری رو طی کرد. این رپرتوار برای شروع نمایشنامه خوانی در باشگاه هامارتیا خونده شده. در انتهای هر رپرتوار لیست همخوانی اون رپرتوار منتشر خواهد شد. 💥 لازم به ذکره که ما در هامارتیا علاوه بر نمایشنامه هایی که میخونیم، بعضی از آثار نمایشی رو برای مطالعه بیشتر با هشتگ #متمم قرار می دیم ، این آثار یا اقتباسی از آثاری هستند که در حال خوندن اونها هستیم یا آثار کم اهمیت تری هستند که گذاشته میشن تا هرکسی اگر دوست داشت اونها رو بخونه ، خوندن این آثار در دوره همخوانی گروه نیست و فقط و صرفا برای مطالعه بیشتره . در این لیست شما بعد از اثر شماره ۴۰ می تونید متمم ها رو هم ببینید و اگر دوست داشتید اونها رو هم مطالعه کنید. اگر شما هم به ادبیات دراماتیک علاقه دارید ، خانواده بزرگ 305 نفره 🎭 هامارتیا 🎭 ( در روز ایجاد لیست ) با آغوش باز پذیرای شماست تا با ما در این مسیر جذاب همراه باشید :

102

پست‌های مرتبط به عروسک خانه

یادداشت‌ها

bita

bita

1404/4/6

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          نوشته ای بر نمایشنامه خانه عروسک

نمایشنامه خانه عروسک نوشته هنریک ایبسن قسمتی از زندگی یک خانواده در قرن نوزدهم رو نشون میده.

نورا، زنی هست که در یک خانواده مرفه، زندگی ظاهراً خوشبختی رو با همسرش توروالد و سه فرزندش داره.
به هر حال پشت ظاهر این زندگی زیبا یک راز بزرگ نهان هست که می‌تونه جون خیلی ها رو  به خطر بندازه،ولی فقط خود نورا در ابتدا نمایش از این راز خبر دارد و کم کم آدم های بیشتری می‌فهمن و زندگی نورا با مشکلات زیادی مواجه میشه.

این نمایشنامه اولین بار سال 1879 در کپنهاگ منتشر شد و اولین نمایشنامه مدرن ایبسن به شمار میاد و بلافاصله توجه هارو به خودش جلب کرد.
اولش منتقدان این نمایشنامه رو یک نمایشنامه تراژدی حساب می‌کردند اما کم کم همه شک کردند که این نمایشنامه تراژدی محسوب می‌شود یا نه و حتی بعضی جاها اون رو طنز حساب می‌کردند.

یکی از دلایل اینکه این نمایشنامه محبوب شده بود دیدگاه فمنیستی اون بود که من هم به شخصه ازش بسیار لذت بردم و در پرده آخر نمایش بیشتر قابل توجهه.
و چیزی که این نمایشنامه در واقع بهش می‌پردازه اهمیت استقلال فردی و حق انتخاب زنانه. و ایبسن با نشون دادن نورا درواقع داره نقش سنتی زنان در خانواده رو نقد میکنه و یکی از تیکه های نمایشنامه که من خیلی دوستش داشتم میگه:

 "هلمر: اما این شرم آور است. پس اینگونه مقدس ترین وظایفت را نادیده می گیری؟ نورا: در نظر تو، مقدس ترین وظایف من چیست؟ هلمر: این را هم من باید به تو بگویم؟ وظیفه ات نسبت به همسر و فرزندانت مقدس ترین نیست؟ نورا: من وظیفه ی دیگری دارم که به همان اندازه مقدس است. هلمر: نمی توانی داشته باشی. منظورت چه وظیفه ای است؟ نورا: وظیفه ام نسبت به خودم."

در همین جهت این نمایشنامه به عنوان آثار پیشگام توی جنبش فمینیسم شناخته میشه.

حالا برین سراغ خود ایبسن.
هنریک یوهان ایبسن،زاده 20 مارس 1828 نمایشنامه نویس و درام نویس نروژی بود.
ایبسن با وقوع انقلاب 1848 در شمال اروپا به سرودن شعر های آزادی خواهانه پرداخت و کلا از اول این بخش آزادی خواهانه در نوشته هاش بود همونطور که توی خانه عروسک هم بود.
        

2

الی الی

الی الی

1403/5/23

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        نظر من و دوستم:

من اولش خیلی ساده و سطحی دیدم اثر رو
بعدش اما...
یعنی من از دیدگاه خودم دیدم
یعنی نورا رو خودم دیدم و کاملا حق دادم بهش
و وقتی خلاصه ی اثر رو برای دوستم گفتم و نظرش رو گفت، دیدم که کاملا یه طرفه دیدم اثر رو
چون تو بچگی و نوجوونی و جوونی 80 درصد نظر پدرم حاکم بوده رو من و بعدش که وارد رابطه با  مرد شدم، نه دقیقا اونجوری مثل پدرم، اما اینجوری بوده که اونا بیشتر تصمیم گیرنده بودن برای خیلی مسایل من. 
و حالا بحثی که تو جامعه الان هست women, life, freedom و این اثر، کاملا خودم رو دیدم در موقعیت دیگه ای.

از خود گذشتگی های بیجا و زندگی کردن برای دیگران، برای حفظ آبرو و...

ترُوالد حتی نپرسید از نورا که چرا اون پول رو گرفتی از کروگستاد؟

دقیقا نقش یک زن وقتی تو خونه ی پدرشه، به عنوان یه دختر چیه؟ وقتی ازدواج می کنه چیه؟ و...

الان متوجه می شم چقدر جنجالی بوده این اثر برای اون دوره


اما وقتی با دوستم صحبت کردم، نظرم متفاوت شد کمی.

اینکه...
برای خودم هم تو موقعیت های مختلف این اتفاق برام افتاده.

که مثلا خود نورا هم این رو پذیرفت که باهاش اینطور رفتار بشه. می تونست بجنگه، یا شاید هم جنگید و بعد از کمی تلاش وا داد و خسته شد.

تغییر سخته
کُنده

و الان به یکباره منفجر شد و دیگه متوجه نیست که مسیوله در برابر بچه هاش


چون فقط و فقط به چیزی که تو این 30 و چند  سال زندگیش به دست نیاورده می خواد برسه. به اینکه خودش کیه؟ چی می خواد؟ علایقش چیه؟ ایا اصلا این مرد رو می خواست؟ ایا اصلا می خواست ازدواج کنه؟

الان کار نورا درست نبود که ترک کنه و بره برای همیشه
چون ترُوالد معذرت خواست ازش

و ترُوالد و پدر نورا نادانسته اونطور رفتار کردن اما نورا الان اگاه شده و اگاهانه داره می ره اما انفجاریه این حرکت

می شه بمونه و بسازن با هم دوباره رابطه رو از اول


من به دوستم گفتم خوب نورا خسته س روحی
توان نداره
فقط می خواد بره


و 5 ماه پیش وقتی انفجاری از کُر اومدم بیرون، بعد از کلی ایثار بیجا، همین حس نورا رو داشتم که فقط می خواد بره.

دوستم می گه خودخواهی نوراس

و الان می بینم درسته
نورا دیگه به هیچی و هیچکس جز خودش فکر نمی کنه الان

و اینجوری گذاشتن و رفتن به همون نسبت درست نیست که ترُوالد و پدر نورا اون مدلی بودن.

اون دو تا نااگاهانه و نورا اگاهانه

اما این حالت آرمانیه که نورا بمونه و دوباره از اول همه چیو بسازن



اما در واقعیت
روح ادم خسته س
نمی کشه
ادما با هم فرق دارن
روانشون
طرحواره هاشون
و راحت ترین و به نفع ترین کار رو اکثرا انتخاب می کنن


من به دوستم گفتم حالا فکر کن این اتفاق مثلا بین نورا و مادرش بود، البته مادرش فوت شده تو اثر، مثاله

به دوستم گفتم وقتی تو خانواده اینجوری رخ بده، تو که نمی تونی مادرتو طلاق بدی و بری، با یه زجر تو ذهن، هر سری باید ببینیش و معاشرت و فیلم بازی کنی و...نمی شه ترکشون کنیم خانواده رو، برادر، خواهر، پدر

اما دوستم گفت می شه


و یه کم فکر کردم، حرفم رو پس گرفتم، می شه، خود من همین الان فراری ام از خانوادم🥹
در عین اینکه دوستشون دارم، 
شاید هم ندارم، شاید چون خانوادمن، پدرم خرجم رو داده، مادرم پخته و شسته و بزرگم کرده، فکر می کنم شاید باید دوستشون بدارم


متاسفانه اون فاصله ای که نیازه بین اثر و خودم رو بذارم رو فراموش می کنم

و از خوندن و دیدن خیلی فراری بودم
غرق می شم توی اثر
خودم رو با شخصیت یکی می بینم

الان حالم بده اینو خوندم

خیلی دردناکن آثار

رنج می کشم و نمی خونم و فیلم و سریال نمی بینم تا به جنون نرسم


اما خوب اشتباهه دیگه

ولی هنوز نتونستم انقدر تاثیر نگیرم

بهتر شدم البته


الان می گم درسته، همه ی اینایی که نورا گفت درسته، 


اما می شه جا نزد


بمونه و درست کنه، البته اگه واقعا بخواد


یا اگه نمی خواد

حداقل طلاق بگیره اما بچه هاشو سر بزنه هر از گاهی
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

          
"در هر حال باید سعی کنم آدم بشم"

نمایشنامه بی‌نظیر که واقعاً آدم می‌ماند؛ چجور یک نفر توانسته چندین و چند مورد از جوانب زندگی معاصری که ما درون آن زندگی می‌کنیم را ۱۳۸ سال قبل، درش به بهترین شکل ممکن که تا به حال من دیدم، جا بدهد.

زن، خود، وظایف، جامعه، روابط، فداکاری... همه‌ و همه تنها در یک اثر ۱۴۴ صفحه‌ای!

از معضلاتی که انسان اگر به خودش نگه نکند و روراست نباید با آن روبرو می‌شود، نبودن در عین بودن است.

تو هستی اما صرفاً یک عروسک یا شایدم یک حیوان؛
کار می‌کنی، غذا می‌خوری، تفریح می‌کنی، با این و آن صحبت می‌کنی...

اما از چه روی؟ از روی عادت آیا؟
اینجا ما می‌بینیم که نورا از ملوسک بودن در خانه پدرش تبدیل به طوطی، سنجاب یا به قول خود نورا، عروسک در خانه شوهر می‌شه؛
عروسکی که حتی تایید انسان بودنش هم به واسطه تایید حرف شوهر یا "صاحب عروسکه".

اما در آخر می‌بینیم که هرچقدرم عروسک عزیزی باشید، در نهایت عروسکید؛
و در حادثه‌ای، صاحب عروسک شما را می گذارد و می رود، و عروسک بدون صاحب چه معنایی داره؟ هیچ.

بخشی از قصه نورا به خود اشاره دارد، به من، به قالب یک انسان و نه عروسک، ملوسک، طوطی یا سنجاب.

اینکه وظیفه اولیه همه ما نسبت به خودمان وجود داره و خواهد داشت.
اینکه برای اینکه بدهکار خود نباشی باید بشناسی این من را، تا بود و فداکار بود، مادر بود، پدر بود یا همسر و... باید اول بود، وگرنه این بدهی بر گرده انسان تا اخر عمر می ماند و وظایفی که به‌ظاهر به عهده گرفتی، هیچ‌گاه وظایف تو نخواهند بود.

اما در این بین، ایبسن به یک معضل دیگر هم اشاره می‌کند: "فرهنگ عروسک‌پَرور".

فرهنگی که به نظر بنده از طبیعیات اولیه و محیطی که انسان درش زندگی می‌کرده شکل گرفته، اما به‌جای پیش آمدن و عوض شدن در طول روزگار مدرن ما، صرفاً آپگرید شده، و این آپگرید با معضلات مدرنی که در جامعه سنتی ما به وجود آمده اصلاً هم‌خوانی ندارد.

نیاز به خود و این تضاد های مدرن در جامعه ما از اینجا می‌آید که ما امروزه در جامعه خود زنانی داریم که از فمینیسم و زن مستقل و قوی صحبت می‌کنند و دم از آزادی زن می‌زنند، اما حاضر نیستند ذره‌ای از محبّت عروسک بودن آن‌ها کم شود.
اما آیا آن‌ها خود را شناخته‌اند؟ یا از خود در کسب صرفاً ارضای نیازهای اولیه خود با شکل‌های پلید انسان‌گونه است؟

آن‌ها خود را تبدیل به شیاطینی کرده‌اند در قالب عروسک؛ آن‌ها آنابل دنیای امروز ما شده‌اند!
تا مثل یک عنکبوت با ویژگی ها، زیبایی ها و .... و ماسک های خود بندبازی کنند و طعمه‌شان را در پیله بپیچند؛ آن وقت که شیره‌اش تمام شد، استوری کنند و بگویند: Buy Iran, Helo Dubai
تا شاید شیخی شکار کنند یا در همین ایران خودمان به شکار دیگری بپردازند.

آن‌ها استقلال و آزادی و "منم نظر دارم، من دست به سیاه و سفید نمی‌زنم، کلفت گیر آوردی؟" می‌خواهند و می‌گویند، اما نباید ذره‌ای از شیر‌بها، پول توجیبی و ۲۰۲۵ سکه مهریه‌شان کم شود!

شوخی نداریم؛ در جامعه ما هنوز مرد دست برتر را دارد.
اما اینان خود، بزرگ‌ترین ضربه را به زن و جایگاه و ارزشش می‌زنند و جلوی حضور بیشتر زنان را به‌صورت انسان‌گونه در جامعه می‌گیرند.
به زن به‌مثابه انسان، به زن وجودی مستقل از مرد، که با مرد و قوانین نرینه تعریف نمی‌شود؛ به زن به‌مثابه یک انسان، و نه موجودی حریص و آهن‌پرست.

حتماً تا به حال درخواست‌های متعدد کاری زنان را دیده‌اید که کارفرما با بازتعریف درخواست کار در قالب جندگی، آن‌ها را سورپرایز کرده!

و این اصلاً وجود مردانی که در جامعه امروز ما به‌دنبال جنده، بازیچه و عروسک‌بازی‌های زودگذرند را نه‌تنها کم‌رنگ نمی‌کند، بلکه...

اینگونه انسان‌ها، چه مردان و چه زنان، جامعه را تبدیل به جنگلی پر هرج‌ومرج می‌کنند که گاوها همدیگر را شاخ می‌زنند تا ماده از یکی از آن‌ها خوشش بیاید؛ اما با کثافات و پلیدی‌های انسانی.

به‌راستی ایبسن استادگونه مسائل مختلف را به پرده می‌کشد:
از خود، از زن، از عروسکی بیش نبودن، و از اجتماع و دیدگاه‌های اون.

چگونه از دل سرمای سرد نروژ چنین مردی با دنیا آمده؟
        

1

          
"عروسک خانه" اثر "هنریک ایبسن ۱۸۲۶-۱۹۰۶" 
ترجمه "منوچهر انور"
یک نمایش‌نامه از نویسنده و شاعر پرآوازه نروژی
برای من اولین تجربه خواندن نمایش‌نامه بود ولی خیلی لذت بردم. انگار تو سالن تئاتر نشستم و دارم بازی ها رو تماشا می‌کنم. خود اثر هم خیلی گیرا بود، چند صفحه اول رو که خوندم دیگه تا انتها ادامه دادم درست مثل اینکه دیدن فیلمی رو شروع کنید و نتونید تا آخر ولش کنید. 
داستان درباره خانمی است بنام "نورا" که با شوهرش "هلمر" و سه تا فرزند کوچک زندگی میکنه. شوهرش وکیل و بتازگی ترفیع مقام گرفته به سمت ریاست بانک. همه اتفاقات طی چند شب ایام کریسمس میچرخه. یک دوست خانوادگی دارن بنام دکتر "رانک" و دوست نورا بنام "خانم لینده" که یکدفعه بعد سالها سر و کله‌اش پیدا می‌شه و یک دشمن مشترک برای نورا و هلمر بنام آقای "کروگستاد".
داستان سه پرده داره و طولانی نیست کلا ۱۱۰ صفحه. موضوع اصلی داستان درباره وضعیت زنان در قرن ۱۹ میلادیه. زمانی که خانمها کم کم داشتن از زیر سلطه مردانه بیرون میومدن و برای خودشون دنبال هویت مستقلی بودن. نام نمایش‌نامه هم برگرفته از همین موضوع هست که خانم‌ها عروسک نیستند تا بازیچه دست مردان باشند. خانم لینده دوست تازه وارد نورا که سرد و گرم چشیده تر هست و تازه معنای زندگی و استقلال رو درک کرده، تلنگری به نورا میزنه تا بخودش بیاد و جدی باشه نه‌اینکه مثل بچه‌ها رفتار کنه.
نورا خطاب به هلمر:"در تمام مدت این هش سال از همون اول آشناییمون تاحالا، هیچ وخ یک کلمه درباره یه موضوع جدی بین من و تو رد و بدل نشده.... خونه ما فقط جای بازی بوده. من اینجا 'عروسک-زن" تو بوده‌م، همون‌جور که تو خونه بابا، 'عروسک-بچه' ش بودم. بچه‌هاام به نوبه خودشون عروسکای من بوده‌ن. این بوده زن و شوهری ما."
هلمر اوایل ازدواجشون دچار مریضی میشه و نیاز به هزینه زیادی داشتن که نورا اون پول رو جور می‌کنه و هلمر مداوا میشه. به شوهرش میگه از باباش قرض کرده ولی درواقع اون پول رو نزول کرده و چون باباش خیلی زود فوت کرده، شوهرش هیچ‌وقت نفهمیده پول از کجا اومده بوده، نورا هم مخفیانه با پس‌انداز از خرجی خونه کم کم اون پول رو پس میداده و از چیزایی که دلش میخواسته صرف‌نظر می‌کرده.
"هلمر:  نورا، من حاضرم روز و شب از جان و دل برای تو کار کنم، به‌خاطر تو زیر بار فقر و پریشانی برم. اما هیچ مردی حاضر نیس حیثیتشو فدای عشقش بکنه.
نورا: صدها هزار زن این کارو کرده‌ن."

البته این کتاب غیر از این نمایشنامه درباره خود نویسنده و چالش‌های ترجمه هم مطالبی بیان کرده که حدود ۱۷۰ صفحه‌ای میشه.

#عروسکخانه #هنریک_ایبسن 



        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

زن‌ها، دیو
          زن‌ها، دیوارها، درها

یکی از جذاب‌ترین ویژگی‌های یک داستان، رخدادی اپیفانیک است. رخداد اپیفانیک یعنی تجلی چیزی که قبلاً در مورد واقعیت نمی‌دانستیم و یکهو بر ما آشکار می‌شود. در بعضی آثار بزرگ لحظاتی اپیفانیک هست که یکی از شخصیت‌ها در اثر تجلی ناگهانی واقعیت، تغییر می‌کند. نه تغییری عادی، بلکه تغییری که زندگی او را به دو بخش قبل و بعد از آن تقسیم می‌کند. این لحظات اپیفانیک از آنجا که به اصالتی فکری گره می‌خورند، عمق پیدا می‌کنند و گاهی به لحظاتی تاریخی مبدل می‌شوند و نسلی را وادار به اندیشیدن و تغییر رویه می‌کنند. شاید خیلی از آدم‌ها در زندگی خود چنین لحظاتی را تجربه کرده باشند و چیزهایی برایشان به ناگهان فرو ریخته باشد و پرده‌هایی کنار رفته باشد که بعد از آن بازگشت به عقب غیرممکن بوده باشد. همه چیز در یک طرف این رخداد رنگ می‌بازد و در طرف دیگر به شکلی تازه نمایان می‌شود. دری بسته باز می‌شود. درست مثل لحظه‌ای که «نورا» در را باز می‌کند و می‌رود. در نمایشنامۀ «خانۀ عروسک»، ایبسن، این شخصیت را طوری از این رخداد عبور می‌دهد که گویی تنی را غسل تعمید می‌دهد. لحظه‌ای که نورا در را باز می‌کند و می‌رود، لحظه‌ای‌ست که به نورا و داستان او ختم نمی‌شود و پشت سر او زن‌های زیادی درها را باز می‌کنند و از لابیرنت‌های طراحی‌شده برای به بازی کشاندنشان بیرون می‌روند تا زندگی را به شکلی تازه و با تکیه بر نیروی خویش بیازمایند. نورا که در تمام طول نمایش زنی‌ست به‌ظاهر بوالهوس، در لحظه‌ای که فکرش را نمی‌کنیم، درست وقتی که از یک فروپاشی حتمی بیرون آمده، در عین ناباوریِ مخاطب در را باز می‌کند و می‌رود و این لحظه، لحظه‌ای تاریخی‌ست. لحظۀ طغیان علیه نظم موجود، علیه حفظ ظاهر، علیه هرچه مصلحت می‌خوانیمش. چه چیزی چنین طغیانی را در نورا ایجاد می‌کند؟ چرا در لحظه‌ای که از مهلکه گریخته، در لحظه‌ای که تمام مسائل‌شان حل شده و نجات یافته‌اند، چنین تصمیمی می‌گیرد؟ او برای برگشتن دوباره، به هلمر امید می‌دهد که اگر معجزه‌ای رخ دهد شاید آنها باز با هم زندگی کنند و همین نشان می‌دهد که چطور با تصمیم به طغیان ورق را به نفع خودش برگردانده است. او در را می‌بندد اما درهای زیادی پس از آن در تاریخ گشوده می‌شوند.
        

2

          نمایشنامه خانه عروسک ازهنریک ایبسن نویسنده نروژی که اورا پدر نمایشنامه نویسی مدرن میدانند.ایبسن این نمایش نامه را باالهام از زندگی یکی از دوستان خود به رشته تحریر درآورده است.نمایشنامه ای جذاب که در۳پرده روایت میشودودرژانر رئال نوشته شده است ؛درپایان نمایش نامه احساس میکردم یک تراژدی خوانده ام.
نمایشنامه زندگی آقاوخانم هلمر را روایت میکند.خانم نورا در گذشته به خاطرفداکاری درحق شوهر بدون مشورت با وی مبلغ زیادی را قرض کرده وامضای پدر بیمار خود راجعل کرده است واینکار تبعاتی برایش به همراه خواهد داشت.
هلمر مردی با جایگاه اجتماعی خوب که باهمسر خود همچون عروسک ،رفتاری مالکانه دارد.توروالدهلمر مردی که به همسرخود به دید کودک نکاه میکند که نیاز به امرونهی وآموزشهای اخلاقی دارد مثلِ آموزشهای اخلاقی پدر وفرزندی  ازجمله اینکه مدام به همسر خود گوشزد میکند شیرینی نباید بخوری،سرزنش کردن نورا درمورد نداشتن مدیریت مالی وخطاب او به سنحاب من،موشی من و....
توروالد هلمر موفقیت وخوشبختی ظاهری را برپیوند واقعی بین انسانها مقدم میداند.
واما نورا دختری که درکودکی جامانده دومرد اصلی زندگی وی با او رفتاری این چنینی داشته اند،دختری ساده ودهان بین ومطیع که خوشبختی را در ولخرجی کردن میبیند.نورا هرگر فرصت کشف زندگی ورشد شخصیتی پیدا نکرده است.درک درستی از جامعه ندارد ودرزمان تصمیمات مهم زندگی تنها به هدف فکر میکند واصلا توجه نمی کند که انتخاب وسیله نادرست دراین راه چه ضربه سختی به او وارد خواهد کرد.
شناخت لایه های درونی شخصیت زنان برای مردان غالبا سخت خواهد بود(همینطور شناخت مرد برای زن).ولی آقای ایبسن چقدررر زیبا وماهرانه دراین وادی پای گذاشته اند.چقدر زیبا دختری که درکودکی خود جامانده دختری که به اوفرصت رشدوترقی داده نشده است دختری بی روح ومنفعل که حتی زمان طغیانش هم تصمیمی کودکانه میکیرد.تصمیم ترک همسر وفرزندانش.(به جای ماندن وساختن وبه دست اوردن عزت نفس نداشته اش).نورا توقع داشت همسرش سینه سپر کند وهمه چیز را به گردن بگیرد ولی شاهزاده سوار بر اسب نورا به جای حمایت از همسر اورا مورد سرزنش قرار میدهد.
طرح جلدزبان اصلی کتاب ،طرحی از قفس است ودر آن چندین خطاب دیگر از همسر نورا به او وجود دارد که در ترجمه ها محذوف شده است،که در آنها نگاه شی بودن به غیرازنگاه کودک بودن به او بیشتر نمایان میشود.
تکان دهنده ترین جمله کتاب ونه زیباترین:
هیچ مردی ،شرفش رو فدای کسی که دوستش داره نمیکنه
نورا:هزاران زن اینکار رو کرده اند.




        

59

ایمان

ایمان

1403/9/13

        قصدم دفاع از حقوق مردان و... نیست اما بقیه جوری تعریف میکنند که حق همیشه با نورا بود. اما اگر داستان را با دید تحلیلگرانه بخواهیم بخوانیم، متوجه میشویم که همیشه هم حق با نورا نبود! نورا هم اشتباهاتی داشت و صد البته شوهرش بدتر و بیشتر. به قول دوستان این نمایشنامه سیلی خیلی خوبی به جامعه مرد سالار بود. اینکه زن رو ابزار نبینند... حیوان خانگی شان فرض نکنند... 
در نهایت اثر خوبی بود و دوستش داشتم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          پدر و همسر نورا در تربیت او اشتباهات فاحشی مرتکب شده‌اند که غیرقابل بخشایش است. از طرفی همان پدر و همان همسر هم خودشان درست تربیت نشده‌اند که چنین رفتار اشتباهی را با نورا دارند و آن را بهترین رفتار می‌دانند.

نورا با فداکردن خود، مسئولیت زندگی را به تنهایی بر دوش گرفته و از این راز یعنی نجات زندگی خانواده و همسرش، به قیمتی گزاف و بدون اطلاع اطرافیانی که حق آنها است که با خبر باشند، لذت می‌برد.

اگر نورا جرات و جسارت آن را داشت که با پدر یا همسرش سخن بگوید و آنان را متقاعد سازد که این کار درست است، آن وقت دیگر مجبور نبود کار را پنهانی انجام دهد و فرد مقابل از او سوء استفاده کند و سال‌ها او را تحت ستم و آزار قرار دهد.

تمام آدم‌های این قصه از هم جدا و رهایند و هر یک در جزیره‌ای تنها زندگی می‌کنند و شاید بهتر باشد بگوییم که زنده‌مانی می‌کنند نه زندگانی! همه مغرورند و تنها خود و رفتار خود را درست می‌دانند و برای دیگران نقش بازی می‌کنند.

هر یک برای خود سرگرمی و اسباب‌بازی‌ای دارد که با آن مشغول است و به ویرانی پایه و اساس زندگی‌شان توجهی ندارند. درست مثل بچه‌ای که زیر پایش خالی شده و در حال افتادن در چاله‌ای است، اما همچنان غرق بازی با اسباب‌بازی و جقجقۀ خود است. 

از بین این افراد، خانمِ تازه‌وارد (دوست نورا) در دوستی صداقتش را ثابت کرد ـ هر چند به نظر می‌رسد، قدری خودخواهی هم با آن همراه بود ـ و سنگ تمام گذاشت و نورا را وادار کرد که با همسرش روراست باشد.
        

11

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

28