بریدۀ کتاب
1403/5/10
صفحۀ 25
_ ... منتها حالا دیگر تمام شده، نورا. مادرم دیگر به آرامش رسیده ... دیگر به من احتیاجی ندارد. برادرانم هم دیگر آن قدر بزرگ شدهاند که کار کنند و خرج خودشان را دربیاورند. + پس حالا احساس آزادی میکنی! _ نه... فقط یک جور خلاء احساس میکنم. احساس میکنم زندگیم پوچ و تو خالی شده. دیگر کسی را ندارم که به خاطرش زندگی کنم.
_ ... منتها حالا دیگر تمام شده، نورا. مادرم دیگر به آرامش رسیده ... دیگر به من احتیاجی ندارد. برادرانم هم دیگر آن قدر بزرگ شدهاند که کار کنند و خرج خودشان را دربیاورند. + پس حالا احساس آزادی میکنی! _ نه... فقط یک جور خلاء احساس میکنم. احساس میکنم زندگیم پوچ و تو خالی شده. دیگر کسی را ندارم که به خاطرش زندگی کنم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.