آنا کارنینا

آنا کارنینا

آنا کارنینا

4.3
146 نفر |
28 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

30

خوانده‌ام

255

خواهم خواند

188

شابک
9646552366
تعداد صفحات
864
تاریخ انتشار
1399/10/7

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        رمان آنا کارنینا اثری فاخر از لئو تولستوی، نویسنده شهیر روسی است. کتابی که برخی منتقدان آثار تولستوی آن را بهترین رمان دنیا دانسته‌اند، و برخی دیگر آن را بهترین رمان کلاسیک روسیه می‌خوانند. اما جملگی منتقدان آناکارنینا، این کتاب را یکی شاهکارهای ادبیات کلاسیک جهان معرفی می‌کنند. این کتاب در دهه‌های اخیر همواره جزو ۱۰ کتاب برتری است که توصیه شده تا پیش از مرگ خوانده‌شود. آنا کارنینا برحسب دغدغه‌های اساسی تولستوی، درون‌مایه‌ای سیاسی، اجتماعی و مذهبی دارد، که البته بستر عاشقانه داستان فضای آن را تلطیف می‌کند.
در کتاب آنا کارنینا شخصیت‌های زیادی فعالانه حضور دارند، اما محور داستان روایت احوال و اتفاقات دو شخصیت اصلی ولی نه چندان مرتبط است: کنستانتین لوین و آنا کارنینا. این دو شخصیت تنها در قسمت‌های پایانی رمان با یکدیگر مواجهه‌ای دارند؛ اما داستان هر دو به موازات هم حکایت می‌شود. آنا نماینده زنان طبقه اشراف در روسیه آن زمان است که شخصیتی دو پاره دارد، شخصیتی عمیق و منطقی که در اوایل داستان با جملاتی ماندگار در ادبیات کلاسیک شاهد آن هستیم، و شخصیتی طغیان‌گر بر فرهنگ و روابط اجتماعی که پس از آشنایی وی با جوانی به نام کنت ورونسکی و شکل گیری روابطی عاشقانه میان آن‌ها، ظهور می‌کند. اما این رابطه، عاقبتی نافرجام دارد. تولستوی، داستان دلدادگی لوینِ مهربان به کیتی (یکی دیگر از شخصیت‌های رمان) را نیز برای خواننده روایت می‌کند. لوین نماینده عقاید دینی تولستوی در این اثر است. تولستوی خود از طبقه اشراف روسیه آن زمان و منتقدی اجتماعی و سیاسی به حساب می‌آید و یکی‌از درون‌مایه‌های اصلی آثارش نظریات انتقادی و اصلاح‌طلبانه وی به وضعیت موجود آن زمان روسیه است.
در میان ترجمه های متعددی که از آثار تولستوی وجود دارد، از بهترین ترجمه‌های آنا کارنیا می‌توان ترجمه سروش حبیبی (منتشر شده در انتشارات نیلوفر) ، مشفق همدانی (طبع یافته در انتشارت امیرکبیر) و محمد مجلسی (در نشر دنیای نو) یاد کرد. 
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به آنا کارنینا

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

پست‌های مرتبط به آنا کارنینا

یادداشت‌ها

غیاب در تج
          غیاب در تجربه عشق

تا حالا به هم‌ذات‌پنداری نویسنده با شخصیت‌های رمانش فکر کرده‌اید؟ نویسنده چقدر باید احساس شخصیت‌هایش را درک کند؟ حاصل این هم‌ذات‌پنداری و درک چیست؟ تا به حال به تعارض خواستۀ شخصیت و نویسنده‌اش فکر کرده‌اید؟ به تعارض تأثیری که مورد نظر نویسنده است و تأثیری که مخاطب از داستان می‌گیرد چه؟ به آن فکر کرده‌اید؟ فرض کنید که نویسنده‌ای بزرگ تصمیم بگیرد که با نوشته‌هایش به اصول اخلاقیِ از پیش تعیین‌شدۀ جامعه‌اش استحکام ببخشد. او تصمیم می‌گیرد که شخصیتی خلق کند و او را بر سر دوراهیِ انتخابی سخت قرار دهد. دوراهی سختی که شاید بیشتر آدم‌ها در طی زندگی با آن مواجه شده باشند. مثل دوراهی انتخاب عملی اخلاقی یا غیر اخلاقی. فارغ از تعاریف مرسومِ عمل اخلاقی و عمل غیر اخلاقی، این راه خوبی‌ست تا خواننده به بازی کشانده شود. خوانندۀ رمان با سؤال‌هایی که از خودش می‌پرسد مثل: «اگر من جای آقا یا خانم ایکس بودم کدام راه را انتخاب می‌کردم؟» خود را جای شخصیت داستان می‌گذارد و با او موقعیت را تجربه می‌کند. اینجاست که نویسنده می‌تواند دخالت کند و با هدایت خواننده او را به نتیجه‌گیری خاص مد نظر خودش بکشاند.

 

تا اینجا همه چیز مشخص است و شاید به نظرتان بدیهی بیاید. اما امکان دارد اتفاق دیگری بیفتد که با هیچ‌کدام از پیش‌بینی‌های نویسنده جور درنیاید.

 

تولستوی رمان آنا کارنینا را می‌نویسد. او دلش می‌خواهد خواننده‌اش به ارزش‌های سنتی منجر به پایداری خانواده پی ببرد و آنها را در زندگی‌اش به کار ببندد. اما او انقدر نویسندۀ بزرگی‌ست که شخصیت داستانش مستقل از او جان می‌گیرد؛ طوری که بعید نیست خواننده را بعد از خواندن رمان نسبت به همان ارزش‌ها مردد سازد و ارزش عشق و احساس را در نظر او چنان برجسته سازد که به قمار تمام سنت‌ها و چارچوب‌ها بیرزد. ماندگاری شخصیت‌های رمان بیشتر از تفکر و جهان‌بینی نویسنده به توانایی او در همذات‌پنداری با آنها بستگی دارد. تولستوی، عشق را با آنا کارنینا لحظه به لحظه تجربه می‌کند و در این لحظات خودش غایب است و فقط موقعیت خاصی را که آفریده در وجود شخصیت زندگی می‌کند. با ذهن خود شخصیت تصمیم می‌گیرد و احساس می‌کند، نه با ذهن نویسنده. اگر این شاهکار را نخوانده‌اید، در دست بگیرید و بخوانید تا قدرت آفرینش شخصیت را درک کنید.
        

1

          
در برابر بزرگی و عظمت اشیا، پدیده ها و مفاهیم هرکس عکس العمل خاصی دارد.وقتی انسانها به لذت کشف می رسند،گاهی هریک منحصر به خودشان هیجان یا عکس العملی خاص بروز می دهند.
من هم در مقابل عظمتِ اثرِ ادبیِ بی نظیر قرن ۱۹،کتاب آنا کارنینا،تکه ای از ذهنم و قلبم را برای همیشه در اختیار آموخته هایم از این کتاب گذاشتم. 
چند روز می شود که کتاب تمام شده است. مفاهیم اخلاقی و اجتماعی و انسانی جاری در داستان مرا شوکه کرده بود و نمی توانستم چیزی بنویسم.درونم زلزله به پا شده بود.هیجان زده بودم.نمی دانستم چه بنویسم.هنوز هم نمی دانم از کجا شروع کنم.

اما  از آنجا که ننوشتن در مورد آنا کارنینا جفا در حق یک جامعه شناس،روانشناس و فیلسوف و نویسنده نامی است، از سر ادب و احترامی که برای تولستوی بزرگ قائلم ،چند خطی درمورد آنا سیاه می کنم.

جهانی که تولستوی در این کتاب خلق کرده است، دقیق و شفاف و بی نظیر است.توجه او به جزئیات رفتار انسانها نشان از بلوغ فکری او دارد.آدم هایی چنان عمقی دارند که هیچ گوشه‌ی تاریک و ناشناخته ای از آنها برای نویسنده باقی نمانده است.
علاوه بر شخصیت های درخشان ،تولستوی جامعه و فرهنگ زمانه اش را زیر بینانه تصویر کرده است.
او با تسلطی مثال زدنی تمام صفات انسانی و اخلاقی(مثبت و منفی) رادر اعمال اشخاص نشان داده است.
روند تغییر آدمها نرم و باور پذیر است. تمام فضائل و رذائل فردی در لباس رفتار ها بروز می کند:
خشم،حسادت،غرور،دروغ،عشق،محبت،دلبستگی،ریا، خیانت،تنهایی،وابستگی،ترس،اضطراب،هوس، وحشت،
امید،تعهد،مذهب،ایمان،خدا،شرافت،مردانگی، فساد،تعصب،غیرت،شجاعت،... نمونه ای از مواردی است که نویسنده به آن پرداخته است.وجه معجزه وار داستان آنا کارنینا این است که چطور یک انسان به جایی می رسد که می تواند دقیق و درست به بررسی این مسائل و درونیات بپردازد.
جایگاه تولستوی به راستی خدا گونه است.در این رمان بدون قضاوت نویسنده،مخاطب در جریان وقایعی قرار می گیرد که در انتهای داستان باوری عمیق را در او شکل می دهد.
قله موفقیت یک اثر هنری، تاثیری شهودی است که در مخاطب می گذارد.
آنا کارنینا بی شک، تا سالیان دراز آینده نیز در قله می ایستد و نه تنها ما بلکه آیندگان به احترامش می ایستند.
در این کتاب مخاطب بدون اینکه پای خطابه یا وعظی نشسته باشد ،هرچه لازم است بداند ،دریافت می کند ،با تمام اشخاص همذات پنداری می کند،دنیایشان را می شناسد و مشتاقانه در انتظار ادامه راه داستان می ماند.
و تمام احساساتی که در بالا ذکر کردم،به تمامی دریافت می کند.
امیدوارم نوشته بالا خوانندگان یادداشت را ترغیب کند قدم در دنیای این شاهکار ادبی بگذارند و خودشان وجوه مذکور را لمس کنند.

توصیه می شود همه این کتاب را بخوانند.البته که برداشت عمیق تر در سنین بالای ۳۰ سال میسر است.(به دلیل لایه های چند گانه و بی نظیر مفاهیم و ارزش ها)

⛔️⛔️⚠️⚠️ **خطر افشای داستان**

اگر بخواهم تاثیر گذارترین واقعه کتاب را انتخاب کنم،حادثه ای را انتخاب می کنم که خلاصه‌ی موجز و نمادین از کتاب است.
وقتی که ورونسکی در مسابقات اسب سواری با ولع پیروزی بر روی مادیان زیبا و گران قدرش چنان می تازد که در آخرین مانع، آسیبی به اسب می زند که سبب شکستن کمر مادیان زیبا می شود!
و بعد بی تفاوت حیوان را از پا در می آورد! و زندگی را به روال سابق ادامه می دهد...
واسبی که تمام توان و وجودش را بی دریغ به ورونسکی بخشیده بود،جان می دهد.😔
اوج داستان برای من همین است.


#ادبیات_روسی
#رمان_کلاسیک
#خیانت
#زندگی_اجتماعی_قرن۱۹_روسیه‌تزاری
#زندگی_فرهنگی_قرن۱۹_روسیه‌ترازی
#مذهب
#اخلاق
        

14

          رمان آناکارنینا اثر #تولستوی، نویسنده‌ی مشهور و محبوب قرن نوزدهم است. یکی از معروف‌ترین جملات شروع مربوط به این رمان است . ((همه خانواده‌های خوش بخت مثل هم‌اند اما خانواده‌های شوربخت هرکدام بدبختی خاص خود را دارند)) .
این رمان تولستوی داستان موازی دو شخصیت است. آنا کارنینا، شخصیت اول، یک زن زیبا از طبقه اشراف است که زندگی‌اش به نحو غم‌انگیزی به پایان می‌رسد و نفر دوم، مالکی به نام کنستانتین لووین است که دغدغه‌های او درباره کشاورزی، اخلاقیات و نجابت و آنچه که قرار است بر سر روسیه بیاید، در اصل بازتاب دهنده تفکرات و نظرات خود نویسنده است.
تولستوی همانند رمان #جنگ_و_صلح، در این رمان هم شخصیت‌های بسیار زیادی را خلق کرده .روند تغییر شخصیت‌ها در کتاب بسیار آرام و باورپذیر است و تعدد آن‌ها به هیچ‌وجه سردرگمی ایجاد نمی‌کند و خواننده به آسانی با آن‌ها همراه می‌شود . علاوه بر خلق شخصیت‌های متعدد ، تولستوی جامعه و فرهنگ زمانه‌اش را نیز ریزبینانه به تصویر کشیده است که این نشان‌دهنده نبوغ نویسنده است .
نقطه اوج و همچنین نفس‌گیر داستان برای خواننده ، ماجرایی است که بر ورونسکی و اسبش می‌گذرد و خواننده را از فرط حیرت ، میخکوب می‌کند . پس از آن خواننده از مواجه شدن با هیچ اتفاقی به این اندازه متعجب نخواهد شد.

پ.ن۱: درک رمان کلاسیک با وجود پیچیدگی‌های و توصیفات زیاد ممکن است برای خواننده مدرن کمی ملال‌آور باشد ، از این‌رو اگر به خوندن رمانهای کلاسیک علاقمند هستید ، صبور باشید و متمرکز.
پ.ن۱: دو ترجمه بسیار خوب از این کتاب هست ؛ ترجمه #سروش_حبیبی از #انتشارات_نیلوفر و ترجمه #حمیدرضا_آتش‌برآب از نشر #علمی_و_فرهنگی .
نرجمه حمیدرضا آتش‌برآب روان‌تر و به اصطلاح امروزی‌تر است . 
        

14

          داستان چند شخصیت داره که هر کدوم مفصل بهشون پرداخته شده و آناکارنینا تنها یکی از اون هاست.
روابط بینشون هم به شکلی است که روی هم تاثیر میزارن و مسیر زندگی دیگری رو تغییر میدن.
تولستوی به زیبایی شخصیت هارو جون دار میکنه و ما آناکارنینا،لوین،کیتی،ورونسکی،دالی و... رو میتونیم مثل یکی از آدم های اطرافمون درک کنیم و با چالش های اون ها ما هم به چالش کشیده میشیم.
برخی موضوعاتی که در کتاب پر رنگ تر بوده: 
عشق، خیانت، عذاب وجدان، زندگی زناشویی،سیاست،دین و ایمان.
حال و هوای کتاب بسیار خوب توصیف شده و میتونین روسیه اون سال هارو به زیبایی حس کنین
گفت و گوی بین شخصیت ها هم به خوبی شکل گرفته بود.
از هر چی که بگذریم از زیاده گویی های نویسنده نمیشه گذشت، یه جاهایی اونقدر زیاد میشه که کلافه میکنه، چیزیکه تو سال های بعد و در اواخر عمرش خلاف این عمل میکنه و بیشتر روی حرفی که میخواد بزنه تمرکز میکنه و خب نتیجش هم میشه همون کتاب های کم حجم.
ترجمه سروش حبیبی هم خوب بود.
        

0

          درخشان! درخشان!
احتمالاً همه‌مان از خوبی تولستوی شنیده‌ایم، اما، باید این کتاب را بخوانید، توصیفات بی‌نظیرش را ببینید و با خودتان فکر کنید که چطور ممکن است کسی این همه زندگی‌های مختلف را تجربه کرده باشد که بتواند اینگونه وصف کند؟ چطور ممکن است؟ و فقط حیرت کنید و کلماتش به قلبتان وارد شود. جادوتان کند.
لیلی همیشه از ادبیات روس بدش می‌آمد و من که چیز جدی‌ای در این زمینه نخوانده بودم، می‌گفتم که خب من هم خوشم نمی‌آید و همیشه با گارد با کتاب‌های روسی مواجه می‌شدم، ولی وقتی قرار شد که برای زنگ تماشا بخوانیمش، این کتاب و شاهکار بودنش، تصاویر خوش رنگ و لعاب و گاه غمزه‌ای که جلوی چشم‌های من به تصویر می‌کشید و شخصیت پردازی‌های پیچیده و کاملش، من را شگفت زده کرد. شگفت زده و شیفته. به طوری که ما (یعنی من وخواهرم) همزمان این کتاب را می‌خواندیم و مدام از همدیگر می‌دزدیدمش تا بیشتر بخوانیم و بعد در مورد شخصیت‌ها و کارهاشان با هم بحث‌های طولانی می‌کردیم.
همچنین بنظرم جا دارد که حتماً و حتماً، از ترجمه شاهکار آقای حبیبی هم یاد کنم، که بنظرم می‌رسد عمر و زندگی خودشان را، با تمامی د‌قت و وسواس، انگار که خود این کتاب را دوباره نوشته‌اند، پای این اثر گذاشته‌اند و بعد که می‌بینم کتاب‌های عظیم دیگری هم به زیبایی ترجمه کرده‌اند، متعجب می‌شوم... به همراه آن مقدمه قشنگشان!

---
‌بریده‌های از کتاب که برای خودم گوشه‌ای یادداشت کرده بودم:

پایین رفت و از نگاه کردن طولانی به او، چنانکه از نگاه کردن به خورشید، اجتناب می‌کرد ، اما نگاه نکرده نیز او را همچو خورشید می‌دید. 
*
همه خندان بودند اما او نمی‌توانست شادمان باشد و همین آزارش می‌داد. 
*
کیتی چتر او را باز و بسته کنان گفت: اه، چه احمقانه، چه حقارتی! هیچ احتیاجی به این کار نبود. همه اش تظاهر! 
-ولی آخر به چه منظور؟ 
-برای اینکه در چشم مردم، پیش خودم، و در پیشگاه خدا آدم بهتری بنظر آیم. همه اش فریب! نه، حالا دیگر گول نمی‌خورم، تسلیم نمی‌شوم. بهتر است دختر بدی باشم ولی دست کم فریبکار و دورو نباشم. 
*
من هیچ چیز نمی‌خواهم، هیچ... فقط می‌خواهم که همه چیز تمام شود.
*
ورونسکی از چشم مردی به او نگاه می‌کرد که به گلی که خود کنده است و در دستش پژمرده است نگاه می‌کند و زیبایی و طراوتی را که به طمع آن گل را کنده و تباه کرده است به زحمت در آن باز می‌یابد.
*
آنا دست او را با حرکت شدیدی فشرد و گفت: بله، همین بهتر است. دوستم داشته باش. این تنهای چیزی است که برای ما مانده است.
*
وقتی این حرف را به روشنی بفهمی چیزها همه بی ارزش می‌شوند. وقتی می‌فهمی که امروز یا فردا می‌میری و همه چیز فانی است آن وقت همه چیز در چشمت ناچیز می‌شود. من هم خیال می‌کنم که فکرم خیلی مهم است، ولی حقیقت این است که حتی اگر بتوانم اجرایش کنم، اهمیتش بیش از تعقیب و به دام انداختن این خرس نیست. به این ترتیب زندگی خود را طی می‌کنیم و سر خود را با شکار و کار گرم می‌کنیم تا به فکر مرگ نیفتیم.
*
می‌دانی! وقتی به مرگ فکر می‌کنی می‌بینی زندگی چیز چندان خوشایندی ندارد... ولی آرام تر می‌شوی.
        

9

          چند سال پیش در یک نظر سنجی بزرگ به عنوان بهترین رمان قرن نوزدهم شناخته شد.
 "از ظرائف و طرائف نگاه تولستوی این است که مسئلهء "غیرت" به شرقی ترین شکلش در این رمان مطرح میشود که یادم هست همان بار اول هم که خواندم غافلگیرم کرد
از آن عجیب تر این که نه تنها از مرد که از زن هم توقع غیرت میرود
ن ک آخرین گفتگوی آنا با شوهرش قبل از جدایی"
 "تولستوی واقعا پیامبری است در میان نویسندگان. کسی که میتواند این قدر خوب زیبایی ها و حس معنوی مادر بودن و زندگی خانوادگی را ترسیم کند.

یکی از فرازهایی هم که در نوبت اول مطالعه خیلی جذبم کرد ماجرای سفر کیتی و خانواده ش به شهرک آب گرم آلمانی و شیفتگی کیتی به وارنکا دخترنیکوکار و زاهدبود. دیروز با لذت تمام این بخش را خواندم و واقعا از خواندنش به وجد آمدم"
 "بار اول که آناکارنینا را خواندم این اندازه متوجه نشدم که جایگاه بعضی اتفاقات جانبی و پاساژها در روایت کلی چیست.
اما حالا میبینم تولستوی خیلی جاها درباره آن چه در آینده قرار است اتفاق بیفتد با یک واقعه کوچک به ما پیش آگهی میدهد. مثلا وقتی آنا برای اولین بار به مسکو میرسد در ایستگاه قطار ولوله ای می افتد و معلوم میشود یک نفر خودش را زیر قطار انداخته و خودکشی کرده. یا مثلا ماجرا شکست خوردن ورونسکی در مسابقه اسبدوانی"
 "لوین اشرافی است و اگرچه خوش را انسان آزاده‌ای میشناسد، بر اهمال کاری اشراف در واگذاری برخی امتیازات و نشناختن قدر برخی فرصت ها افسوس میخورد. به نظرم علتش این است که جریان تازه به دوران رسیده های پس از الغای نظام طبقاتی را جریانی بی ریشه و دور از فرهنگ میداند. سفر استپان ارکادیچ برای فروش جنگل به یک موژیک، جزو بخش های درخشان رمان است."
 "نقش خدای گونه پدر کیتی چقدر خوب است. واقعاً بهترین رمان همه اعصار است"
 "بعد از شش سال دارم بازخوانی اش میکنم. واقعا شاهکار است"
        

0