آناکارنینا

آناکارنینا

آناکارنینا

4.3
184 نفر |
40 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

31

خوانده‌ام

360

خواهم خواند

249

ناشر
نگاه
شابک
9786222673130
تعداد صفحات
1,004
تاریخ انتشار
1401/1/2

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        رمان آنا کارنینا اثری فاخر از لئو تولستوی، نویسنده شهیر روسی است. کتابی که برخی منتقدان آثار تولستوی آن را بهترین رمان دنیا دانسته‌اند، و برخی دیگر آن را بهترین رمان کلاسیک روسیه می‌خوانند. اما جملگی منتقدان آناکارنینا، این کتاب را یکی شاهکارهای ادبیات کلاسیک جهان معرفی می‌کنند. این کتاب در دهه‌های اخیر همواره جزو ۱۰ کتاب برتری است که توصیه شده تا پیش از مرگ خوانده‌شود. آنا کارنینا برحسب دغدغه‌های اساسی تولستوی، درون‌مایه‌ای سیاسی، اجتماعی و مذهبی دارد، که البته بستر عاشقانه داستان فضای آن را تلطیف می‌کند.
در کتاب آنا کارنینا شخصیت‌های زیادی فعالانه حضور دارند، اما محور داستان روایت احوال و اتفاقات دو شخصیت اصلی ولی نه چندان مرتبط است: کنستانتین لوین و آنا کارنینا. این دو شخصیت تنها در قسمت‌های پایانی رمان با یکدیگر مواجهه‌ای دارند؛ اما داستان هر دو به موازات هم حکایت می‌شود. آنا نماینده زنان طبقه اشراف در روسیه آن زمان است که شخصیتی دو پاره دارد، شخصیتی عمیق و منطقی که در اوایل داستان با جملاتی ماندگار در ادبیات کلاسیک شاهد آن هستیم، و شخصیتی طغیان‌گر بر فرهنگ و روابط اجتماعی که پس از آشنایی وی با جوانی به نام کنت ورونسکی و شکل گیری روابطی عاشقانه میان آن‌ها، ظهور می‌کند. اما این رابطه، عاقبتی نافرجام دارد. تولستوی، داستان دلدادگی لوینِ مهربان به کیتی (یکی دیگر از شخصیت‌های رمان) را نیز برای خواننده روایت می‌کند. لوین نماینده عقاید دینی تولستوی در این اثر است. تولستوی خود از طبقه اشراف روسیه آن زمان و منتقدی اجتماعی و سیاسی به حساب می‌آید و یکی‌از درون‌مایه‌های اصلی آثارش نظریات انتقادی و اصلاح‌طلبانه وی به وضعیت موجود آن زمان روسیه است.
در میان ترجمه های متعددی که از آثار تولستوی وجود دارد، از بهترین ترجمه‌های آنا کارنیا می‌توان ترجمه سروش حبیبی (منتشر شده در انتشارات نیلوفر) ، مشفق همدانی (طبع یافته در انتشارت امیرکبیر) و محمد مجلسی (در نشر دنیای نو) یاد کرد. 
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به آناکارنینا

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به آناکارنینا

نمایش همه
مرشد و مارگاریتانازنینیادداشت های زیر زمینی

سخت ترین کار جهان بعد از کار در معدن!!

5 کتاب

سلام!! چند وقت پیش شنیدم که یک خانم کتابداری میگفت :همون طور که ایرانی ها در شعر گفتن مهارت دارند روسی ها در داستان نویسی مهارت دارند امکان نداره شما کتابخوان یا حتی طرفدار کتاب باشید و اسم کتاب های روسی را نشنیده باشید ، برای من خوندن کتاب های روسی بشدت سخته، مخصوصا الان که بیشتر عاشق ادبیات فارسی و رمان های ایرانی شدم و بیشتر کتاب های ایرانی میخونم بیشتر از قبل سراغ کتاب های روسی رفتن برام سخت شده . قبلا یکسری کتاب از ادبیات روسی خوندم ،اما بازهم دیگر کتاب ها را ترجیح میدهم البته شاید مشکل از من بود و من از کتاب های سنگین شروع کردم . اما سوالتون اینکه که چرا کتاب های روسی انقدر خوندنش برای من سخته ؟ مثلا من واقعی اذیت میشدم بعضی وقت های فقط دو صفحه داره توصیف میکنه بعضی وقت اصلا نمیفهم چی شد !چرا انقدر اسم ها سخته؟ اسم های شبیه به همه ؟ و جالبیش اینکه قبلا با اینکه کم میفهمیدمش اما میخوندم . اما الان دیگه جز کتاب های ایرانی هیچ کتاب را نمیتونم بخونم و کتاب های ایرانی بشدت من را بد عادت کردن مثلا یک کتاب ایرانی ۳۰۰ صفحه ای را میتونم توی دو روز بخونم اما یک رمان ۵۰ صفحه ای روسی را توی یک هفته ! خلاصه شما بگید کتاب های روسی برای شما چطوری اند ؟ و چطوری شروع به خوندن کتاب های روسی کردید ؟

1

داستان دو شهرچشم هایشجای خالی سلوچ

سیاهه سیاحت، سیر وسلوک یا سیمای سحر و سیاست زنانه

73 کتاب

اول خواستم فقط رمان و حسب‌حال بنویسم اما دیدم کتاب‌هایی در ذهنم هست که دلم پیش‌شان است و دستم به حذف‌شان نمی‌رود. بعدتر اگر مجالی بود شاید این فهرست را تفکیک کردم! آنروز موعود قول میدهم که در فهرست‌های جداگانه مفصل‌تر بنویسم! (وعده سر خرمن) برای خواندن این سیاهه حرف‌هایی به نظر مهم می‌رسد که بدانید. البته اگر یادداشت حقیر در خصوص داستان دوشهر را خوانده باشیددستتان می‌آید تصویر زنان در آینه این پیرمرد نورس را! 1- در کتاب، زن سوژه است و ابژه! قهرمان است و مقهور! محبوب است و منفور! قاعده است و قرار! قدرت است و غیرت! نفرت است و موهبت! زمین است و زمان! آن است و آینده! حقیقت است و فسانه! دلدار است و دل‌داده! عصمت است و پتیاره! پیامبر است و ساحره! گل است و گلاب! صواب است و عقاب! شهد است و شراب! زهر و است و سراب! حزین است و شاداب! شاهد است و شهید! شهر است و شعر! شهرت است و غریبی! ساحل است و صخره!‌ کویر است و دریا! بهشت است و دنیا! 2- در شاعرانگی‌ها بالا اگر خواستید بجای «و»، «یا» بگذارید! بجای کتاب هم اگر خواستید زندگی بگذارید! قضاوتش با شما! بگذریم! 3- سیاهه شامل کتبی است داستانی و ناداستان که در آن یا زن قهرمانی است یا بستر بروز قهرمانی یا چشم سیاهی در جستجوی قهرمانی به نظر من. ۴- اول که فهرست را که نوشتم مورد لطف و نظر تعدادی از اهل ذوق قرار گرفت و کتبی را پیش نهادند تا اضافه کنم که از ۵۰ به بعد شماره شده است. ۵- بخشی از کتاب‌ها نه فارسی و نه زبان اصلیشان در ایران نمایه نشده و متاسفانه قادر به فهرست کردنشان در بهخوان نیستم. بخاطر همین اسامی مهم‌ترین آن‌ها را در همین نوشتار تقدیم می‌کنم. ۱- نوشتن علیه فرهنگ نوشته خانم لیلا ابولغود ۲- زن در الجزایر نوشته خانم آسیه جبار ۳- عشق آوای خیال نوشته خانم آسیه جبار پ.ن. کتاب‌ها بی هیچ علتی و برداشتی ۷۲ تن شدند.

21

پست‌های مرتبط به آناکارنینا

یادداشت‌ها

          آنا کارنینا شاید سومین رمان روسی بود که خواندم و برخلاف تصورم و برخلاف آنچه که می‌گویند، خواندنش آن‌قدرها هم سخت نبود و از نظر نثر، وجود جزییات  شخصیت‌های متعدد و... تفاوت چندان زیادی با دیگر کلاسیک‌ها (اروپایی یا آمریکایی) نداشت.
 
گرچه یک تفاوت جالب وجود داشت، آن هم آشنا شدن با فضای روسیه تزاری بود. تا قبل از این هر کتاب کلاسیکی خوانده‌بودم به آمریکا و اروپای قرن هجده و نوزدهم محدود می‌شد و  به همین ترتیب خواندن یک کلاسیک روسی و دیدن تفاوت کشورها جالب بود. روسیه سرد، پهناور با شهرهای متعدد و نظام دیوان‌سالاری پیچیده و شغل‌های متعدد است. در حالی که انگلیس، فرانسه و حتی آمریکا فضای متفاوتی دارند. (از آن عجیب‌تر که آنچه از روسیه خوانده بودم به کتاب‌های مثل 1984 و قلعۀ حیوانات محدود می‌شد و به همین خاطر همه چیز در مورد روسیه در ذهنم پیچیده و عجیب شده بود.)

نکتۀ جالب توجه دیگر  این بود که قبل از این نظریات مارکسسیستی زیادی خوانده‌بودم، از طرفی بارها تاریخ روسیه، چه روسیه تزاری، چه شوروی را مطالعه کرده بودم اما هیچ تصویر دقیقی از این نظریات و تاریخ نداشتم. خواندن آنا کارنینا (و احتمالاً به طور کلی رمان‌های روسی) کمک می‌کرد که آنچه به صورت نظری خوانده‌ام، شکلی از واقعیت پیدا کند. مثلاً وقتی در نظریات در مورد بروکراسی صحبت می‌شد، تصویر دقیقی از آن نداشتم؛ در حالی که در این کتاب، شغل «الکسی کارنین» و برادرزنش «اوبلونسکی» کاملاً فضای اداری روسیه تزاری را روشن می‌کرد. از طرفی نظریات «لوین» برای ادارۀ بهتر زمین و استفادۀ بهتر از کارگر، برایم جالب بود و شکل‌گیری نظام مارکسیستی پس از آن را روشن می‌کرد. شاید برای کسانی که درگیر نظریات جامعه‌شناسی نیستند این موارد به نظر خسته‌کننده بیاید و ارتباطی با روند کلی داستان پیدا نکند در حالی که برای کسی مثل من حتی گاهی جالب‌تر از روند حوادث داستان بود. از طرفی شرح دقیق آنچه در ذهن لوین می‌گذشت و محدود نکردن شخصیت‌ها به روابط فردی و عاشقانه و به تصویر کشیدن مشغله‌های کاری آن‌ها (که بخش بسیار مهمی از زندگی است) جذب‌کننده و حتی آموزنده بود.

برخلاف آن‌چه می‌گفتند و تصور می‌کردم، یاد گرفتن اسم شخصیت‌ها چندان دشوار نبود، (گرچه هنوز هم نمی‌توانم خیلی از آن‌ها را تلفظ کنم) اما به طور کلی همه را می‌شناسم. توضیحات مترجم در مورد نحوۀ نامگذاری در روسیه هم جالب هم آموزنده بود هم به فهم بهتر نام شخصیت‌ها (و اینکه چرا  دو نام دارند.) کمک می‌کرد. در بخشی از داستان هم کمی گیج شدم و نسبتِ بعضی از شخصیت‌ها را فراموش کردم که با جست‌وجو کردن در اینترنت، به راحتی، نقشۀ روابط شخصیت‌ها را پیدا کردم و مشکل حل شد.

برخلاف تصورم داستان، حداقل در جلد اول، آن‌قدر ها هم در مورد شخصیتِ «آنا کارنینا» نبود و به جزییات زندگی همۀ شخصیت‌ها می‌پرداخت و به طور شگفت‌انگیزی از همۀ شخصیت‌های بیشتر از آنا خوشم می‌آمد. در پایان جلد یک با خودم فکر کردم «آنا کارنینا بیش از اندازه شبیه به اسکارلت اوهارایِ برباد رفته است، همان‌قدر دمدمی‌مزاج و بی‌فکر، گرچه آنا حتی توانمندی و قدرت اسکارلت را هم ندارد!» به طور کلی آنا (تا پایان جلد اول) شخصیتی نیست که دوستش داشته باشم. در حالی که تا اینجا شخصیتی مانند «لوین» را بسیار پسندیدم.

نکتۀ جالب دیگر، شرح جزییات زندگی زنانه از دیدگاه یک مرد بود. در بخشی از داستان تولستوی، احساس «کیتی» در یک جشن رقص را توصیف می‌کند و با جزییات توضیح می‌دهد که کیتی چقدر خوشحال است که همۀ لباس‌هایش، از سرآستین تا دستکش‌ها، همه در وضعیت خوبی هستند و توضیح چنین جزییاتی برای مردی که تاکنون لباسی زنانه نپوشیده، واقعا عجیب و جالب است. به همین ترتیب نویسنده در ادامۀ داستان هم به خوبی احساسات زنان قصه را توصیف می‌کند. گرچه اگر  خیلی عمیق به شخصیت‌ها نگاه کنیم، شخصیت‌های زن نوشته شده توسط او، با شخصیت‌هایی که جین آستین یا خواهران برونته طراحی کرده‌اند، تفاوت‌های چشمگیری دارند و بررسی همین تفاوت‌ها نیز به نوبۀ خودش جالب است.

هر چه هست، خواندن جلد اول کتاب آنا کارنینا، ترس دیرینۀ من از خواندن رمان‌های کلاسیک روسی را از بین برد و حتی باعث علاقه‌ام شد. و خوشحالم که این کتاب را دیرتر، بعد از خواندن خروارها نظریۀ جامعه‌شناسی و در میانۀ 28 سالگی، خواندم. شاید اگر زودتر سراغش می‌رفتم لذت کشف امروز را درک نمی‌کردم.
        

45

غیاب در تج
          غیاب در تجربه عشق

تا حالا به هم‌ذات‌پنداری نویسنده با شخصیت‌های رمانش فکر کرده‌اید؟ نویسنده چقدر باید احساس شخصیت‌هایش را درک کند؟ حاصل این هم‌ذات‌پنداری و درک چیست؟ تا به حال به تعارض خواستۀ شخصیت و نویسنده‌اش فکر کرده‌اید؟ به تعارض تأثیری که مورد نظر نویسنده است و تأثیری که مخاطب از داستان می‌گیرد چه؟ به آن فکر کرده‌اید؟ فرض کنید که نویسنده‌ای بزرگ تصمیم بگیرد که با نوشته‌هایش به اصول اخلاقیِ از پیش تعیین‌شدۀ جامعه‌اش استحکام ببخشد. او تصمیم می‌گیرد که شخصیتی خلق کند و او را بر سر دوراهیِ انتخابی سخت قرار دهد. دوراهی سختی که شاید بیشتر آدم‌ها در طی زندگی با آن مواجه شده باشند. مثل دوراهی انتخاب عملی اخلاقی یا غیر اخلاقی. فارغ از تعاریف مرسومِ عمل اخلاقی و عمل غیر اخلاقی، این راه خوبی‌ست تا خواننده به بازی کشانده شود. خوانندۀ رمان با سؤال‌هایی که از خودش می‌پرسد مثل: «اگر من جای آقا یا خانم ایکس بودم کدام راه را انتخاب می‌کردم؟» خود را جای شخصیت داستان می‌گذارد و با او موقعیت را تجربه می‌کند. اینجاست که نویسنده می‌تواند دخالت کند و با هدایت خواننده او را به نتیجه‌گیری خاص مد نظر خودش بکشاند.

 

تا اینجا همه چیز مشخص است و شاید به نظرتان بدیهی بیاید. اما امکان دارد اتفاق دیگری بیفتد که با هیچ‌کدام از پیش‌بینی‌های نویسنده جور درنیاید.

 

تولستوی رمان آنا کارنینا را می‌نویسد. او دلش می‌خواهد خواننده‌اش به ارزش‌های سنتی منجر به پایداری خانواده پی ببرد و آنها را در زندگی‌اش به کار ببندد. اما او انقدر نویسندۀ بزرگی‌ست که شخصیت داستانش مستقل از او جان می‌گیرد؛ طوری که بعید نیست خواننده را بعد از خواندن رمان نسبت به همان ارزش‌ها مردد سازد و ارزش عشق و احساس را در نظر او چنان برجسته سازد که به قمار تمام سنت‌ها و چارچوب‌ها بیرزد. ماندگاری شخصیت‌های رمان بیشتر از تفکر و جهان‌بینی نویسنده به توانایی او در همذات‌پنداری با آنها بستگی دارد. تولستوی، عشق را با آنا کارنینا لحظه به لحظه تجربه می‌کند و در این لحظات خودش غایب است و فقط موقعیت خاصی را که آفریده در وجود شخصیت زندگی می‌کند. با ذهن خود شخصیت تصمیم می‌گیرد و احساس می‌کند، نه با ذهن نویسنده. اگر این شاهکار را نخوانده‌اید، در دست بگیرید و بخوانید تا قدرت آفرینش شخصیت را درک کنید.
        

1

          
در برابر بزرگی و عظمت اشیا، پدیده ها و مفاهیم هرکس عکس العمل خاصی دارد.وقتی انسانها به لذت کشف می رسند،گاهی هریک منحصر به خودشان هیجان یا عکس العملی خاص بروز می دهند.
من هم در مقابل عظمتِ اثرِ ادبیِ بی نظیر قرن ۱۹،کتاب آنا کارنینا،تکه ای از ذهنم و قلبم را برای همیشه در اختیار آموخته هایم از این کتاب گذاشتم. 
چند روز می شود که کتاب تمام شده است. مفاهیم اخلاقی و اجتماعی و انسانی جاری در داستان مرا شوکه کرده بود و نمی توانستم چیزی بنویسم.درونم زلزله به پا شده بود.هیجان زده بودم.نمی دانستم چه بنویسم.هنوز هم نمی دانم از کجا شروع کنم.

اما  از آنجا که ننوشتن در مورد آنا کارنینا جفا در حق یک جامعه شناس،روانشناس و فیلسوف و نویسنده نامی است، از سر ادب و احترامی که برای تولستوی بزرگ قائلم ،چند خطی درمورد آنا سیاه می کنم.

جهانی که تولستوی در این کتاب خلق کرده است، دقیق و شفاف و بی نظیر است.توجه او به جزئیات رفتار انسانها نشان از بلوغ فکری او دارد.آدم هایی چنان عمقی دارند که هیچ گوشه‌ی تاریک و ناشناخته ای از آنها برای نویسنده باقی نمانده است.
علاوه بر شخصیت های درخشان ،تولستوی جامعه و فرهنگ زمانه اش را زیر بینانه تصویر کرده است.
او با تسلطی مثال زدنی تمام صفات انسانی و اخلاقی(مثبت و منفی) رادر اعمال اشخاص نشان داده است.
روند تغییر آدمها نرم و باور پذیر است. تمام فضائل و رذائل فردی در لباس رفتار ها بروز می کند:
خشم،حسادت،غرور،دروغ،عشق،محبت،دلبستگی،ریا، خیانت،تنهایی،وابستگی،ترس،اضطراب،هوس، وحشت،
امید،تعهد،مذهب،ایمان،خدا،شرافت،مردانگی، فساد،تعصب،غیرت،شجاعت،... نمونه ای از مواردی است که نویسنده به آن پرداخته است.وجه معجزه وار داستان آنا کارنینا این است که چطور یک انسان به جایی می رسد که می تواند دقیق و درست به بررسی این مسائل و درونیات بپردازد.
جایگاه تولستوی به راستی خدا گونه است.در این رمان بدون قضاوت نویسنده،مخاطب در جریان وقایعی قرار می گیرد که در انتهای داستان باوری عمیق را در او شکل می دهد.
قله موفقیت یک اثر هنری، تاثیری شهودی است که در مخاطب می گذارد.
آنا کارنینا بی شک، تا سالیان دراز آینده نیز در قله می ایستد و نه تنها ما بلکه آیندگان به احترامش می ایستند.
در این کتاب مخاطب بدون اینکه پای خطابه یا وعظی نشسته باشد ،هرچه لازم است بداند ،دریافت می کند ،با تمام اشخاص همذات پنداری می کند،دنیایشان را می شناسد و مشتاقانه در انتظار ادامه راه داستان می ماند.
و تمام احساساتی که در بالا ذکر کردم،به تمامی دریافت می کند.
امیدوارم نوشته بالا خوانندگان یادداشت را ترغیب کند قدم در دنیای این شاهکار ادبی بگذارند و خودشان وجوه مذکور را لمس کنند.

توصیه می شود همه این کتاب را بخوانند.البته که برداشت عمیق تر در سنین بالای ۳۰ سال میسر است.(به دلیل لایه های چند گانه و بی نظیر مفاهیم و ارزش ها)

⛔️⛔️⚠️⚠️ **خطر افشای داستان**

اگر بخواهم تاثیر گذارترین واقعه کتاب را انتخاب کنم،حادثه ای را انتخاب می کنم که خلاصه‌ی موجز و نمادین از کتاب است.
وقتی که ورونسکی در مسابقات اسب سواری با ولع پیروزی بر روی مادیان زیبا و گران قدرش چنان می تازد که در آخرین مانع، آسیبی به اسب می زند که سبب شکستن کمر مادیان زیبا می شود!
و بعد بی تفاوت حیوان را از پا در می آورد! و زندگی را به روال سابق ادامه می دهد...
واسبی که تمام توان و وجودش را بی دریغ به ورونسکی بخشیده بود،جان می دهد.😔
اوج داستان برای من همین است.


#ادبیات_روسی
#رمان_کلاسیک
#خیانت
#زندگی_اجتماعی_قرن۱۹_روسیه‌تزاری
#زندگی_فرهنگی_قرن۱۹_روسیه‌ترازی
#مذهب
#اخلاق
        

14

          رمان آناکارنینا اثر #تولستوی، نویسنده‌ی مشهور و محبوب قرن نوزدهم است. یکی از معروف‌ترین جملات شروع مربوط به این رمان است . ((همه خانواده‌های خوش بخت مثل هم‌اند اما خانواده‌های شوربخت هرکدام بدبختی خاص خود را دارند)) .
این رمان تولستوی داستان موازی دو شخصیت است. آنا کارنینا، شخصیت اول، یک زن زیبا از طبقه اشراف است که زندگی‌اش به نحو غم‌انگیزی به پایان می‌رسد و نفر دوم، مالکی به نام کنستانتین لووین است که دغدغه‌های او درباره کشاورزی، اخلاقیات و نجابت و آنچه که قرار است بر سر روسیه بیاید، در اصل بازتاب دهنده تفکرات و نظرات خود نویسنده است.
تولستوی همانند رمان #جنگ_و_صلح، در این رمان هم شخصیت‌های بسیار زیادی را خلق کرده .روند تغییر شخصیت‌ها در کتاب بسیار آرام و باورپذیر است و تعدد آن‌ها به هیچ‌وجه سردرگمی ایجاد نمی‌کند و خواننده به آسانی با آن‌ها همراه می‌شود . علاوه بر خلق شخصیت‌های متعدد ، تولستوی جامعه و فرهنگ زمانه‌اش را نیز ریزبینانه به تصویر کشیده است که این نشان‌دهنده نبوغ نویسنده است .
نقطه اوج و همچنین نفس‌گیر داستان برای خواننده ، ماجرایی است که بر ورونسکی و اسبش می‌گذرد و خواننده را از فرط حیرت ، میخکوب می‌کند . پس از آن خواننده از مواجه شدن با هیچ اتفاقی به این اندازه متعجب نخواهد شد.

پ.ن۱: درک رمان کلاسیک با وجود پیچیدگی‌های و توصیفات زیاد ممکن است برای خواننده مدرن کمی ملال‌آور باشد ، از این‌رو اگر به خوندن رمانهای کلاسیک علاقمند هستید ، صبور باشید و متمرکز.
پ.ن۱: دو ترجمه بسیار خوب از این کتاب هست ؛ ترجمه #سروش_حبیبی از #انتشارات_نیلوفر و ترجمه #حمیدرضا_آتش‌برآب از نشر #علمی_و_فرهنگی .
نرجمه حمیدرضا آتش‌برآب روان‌تر و به اصطلاح امروزی‌تر است . 
        

14

          داستان چند شخصیت داره که هر کدوم مفصل بهشون پرداخته شده و آناکارنینا تنها یکی از اون هاست.
روابط بینشون هم به شکلی است که روی هم تاثیر میزارن و مسیر زندگی دیگری رو تغییر میدن.
تولستوی به زیبایی شخصیت هارو جون دار میکنه و ما آناکارنینا،لوین،کیتی،ورونسکی،دالی و... رو میتونیم مثل یکی از آدم های اطرافمون درک کنیم و با چالش های اون ها ما هم به چالش کشیده میشیم.
برخی موضوعاتی که در کتاب پر رنگ تر بوده: 
عشق، خیانت، عذاب وجدان، زندگی زناشویی،سیاست،دین و ایمان.
حال و هوای کتاب بسیار خوب توصیف شده و میتونین روسیه اون سال هارو به زیبایی حس کنین
گفت و گوی بین شخصیت ها هم به خوبی شکل گرفته بود.
از هر چی که بگذریم از زیاده گویی های نویسنده نمیشه گذشت، یه جاهایی اونقدر زیاد میشه که کلافه میکنه، چیزیکه تو سال های بعد و در اواخر عمرش خلاف این عمل میکنه و بیشتر روی حرفی که میخواد بزنه تمرکز میکنه و خب نتیجش هم میشه همون کتاب های کم حجم.
ترجمه سروش حبیبی هم خوب بود.
        

0

          درخشان! درخشان!
احتمالاً همه‌مان از خوبی تولستوی شنیده‌ایم، اما، باید این کتاب را بخوانید، توصیفات بی‌نظیرش را ببینید و با خودتان فکر کنید که چطور ممکن است کسی این همه زندگی‌های مختلف را تجربه کرده باشد که بتواند اینگونه وصف کند؟ چطور ممکن است؟ و فقط حیرت کنید و کلماتش به قلبتان وارد شود. جادوتان کند.
لیلی همیشه از ادبیات روس بدش می‌آمد و من که چیز جدی‌ای در این زمینه نخوانده بودم، می‌گفتم که خب من هم خوشم نمی‌آید و همیشه با گارد با کتاب‌های روسی مواجه می‌شدم، ولی وقتی قرار شد که برای زنگ تماشا بخوانیمش، این کتاب و شاهکار بودنش، تصاویر خوش رنگ و لعاب و گاه غمزه‌ای که جلوی چشم‌های من به تصویر می‌کشید و شخصیت پردازی‌های پیچیده و کاملش، من را شگفت زده کرد. شگفت زده و شیفته. به طوری که ما (یعنی من وخواهرم) همزمان این کتاب را می‌خواندیم و مدام از همدیگر می‌دزدیدمش تا بیشتر بخوانیم و بعد در مورد شخصیت‌ها و کارهاشان با هم بحث‌های طولانی می‌کردیم.
همچنین بنظرم جا دارد که حتماً و حتماً، از ترجمه شاهکار آقای حبیبی هم یاد کنم، که بنظرم می‌رسد عمر و زندگی خودشان را، با تمامی د‌قت و وسواس، انگار که خود این کتاب را دوباره نوشته‌اند، پای این اثر گذاشته‌اند و بعد که می‌بینم کتاب‌های عظیم دیگری هم به زیبایی ترجمه کرده‌اند، متعجب می‌شوم... به همراه آن مقدمه قشنگشان!

---
‌بریده‌های از کتاب که برای خودم گوشه‌ای یادداشت کرده بودم:

پایین رفت و از نگاه کردن طولانی به او، چنانکه از نگاه کردن به خورشید، اجتناب می‌کرد ، اما نگاه نکرده نیز او را همچو خورشید می‌دید. 
*
همه خندان بودند اما او نمی‌توانست شادمان باشد و همین آزارش می‌داد. 
*
کیتی چتر او را باز و بسته کنان گفت: اه، چه احمقانه، چه حقارتی! هیچ احتیاجی به این کار نبود. همه اش تظاهر! 
-ولی آخر به چه منظور؟ 
-برای اینکه در چشم مردم، پیش خودم، و در پیشگاه خدا آدم بهتری بنظر آیم. همه اش فریب! نه، حالا دیگر گول نمی‌خورم، تسلیم نمی‌شوم. بهتر است دختر بدی باشم ولی دست کم فریبکار و دورو نباشم. 
*
من هیچ چیز نمی‌خواهم، هیچ... فقط می‌خواهم که همه چیز تمام شود.
*
ورونسکی از چشم مردی به او نگاه می‌کرد که به گلی که خود کنده است و در دستش پژمرده است نگاه می‌کند و زیبایی و طراوتی را که به طمع آن گل را کنده و تباه کرده است به زحمت در آن باز می‌یابد.
*
آنا دست او را با حرکت شدیدی فشرد و گفت: بله، همین بهتر است. دوستم داشته باش. این تنهای چیزی است که برای ما مانده است.
*
وقتی این حرف را به روشنی بفهمی چیزها همه بی ارزش می‌شوند. وقتی می‌فهمی که امروز یا فردا می‌میری و همه چیز فانی است آن وقت همه چیز در چشمت ناچیز می‌شود. من هم خیال می‌کنم که فکرم خیلی مهم است، ولی حقیقت این است که حتی اگر بتوانم اجرایش کنم، اهمیتش بیش از تعقیب و به دام انداختن این خرس نیست. به این ترتیب زندگی خود را طی می‌کنیم و سر خود را با شکار و کار گرم می‌کنیم تا به فکر مرگ نیفتیم.
*
می‌دانی! وقتی به مرگ فکر می‌کنی می‌بینی زندگی چیز چندان خوشایندی ندارد... ولی آرام تر می‌شوی.
        

9