Amin mousavi

Amin mousavi

@Nerd
عضویت

مرداد 1404

181 دنبال شده

54 دنبال کننده

                  in longing to arrive ☁️
              

یادداشت‌ها

Amin mousavi

Amin mousavi

دیروز

        اگه اسپینوزا فقط یه فیلسوف بود، خب، ماجرا این‌قدر جذاب نمی‌شد. ولی وقتی یه روان‌پزشک امروزی تصمیم می‌گیره بند بند ذهن این مرد تبعیدیِ قرن هفدهمی رو از دلِ قرن بیستم و با نگاهی به نازیسم بررسی کنه، دیگه با یه کتاب معمولی طرف نیستی؛ با یه سفر فکری طرفی. البته از نوعی که گاهی تهش می‌رسی، گاهی هم گم می‌شی توش و شک می‌کنی که اصلاً چی رو باید پیدا می‌کردی.

#مسئله_اسپینوزا بیشتر از اینکه فقط یه داستان باشه، یه تلاشه: برای وصل کردن ذهنِ منطقی و عاطفه‌ی انسانی، برای فهمیدن این‌که تفکر ناب چطوری ممکنه جلوی نفرت یا حتی جنون رو نگیره.

تو هر فصل، انگار داری از اتاق اسپینوزا در آمستردام می‌ری توی ذهن آلکساندر، یه نازیِ درگیر با خودش، با قدرت، با معنا. تضادشون همون‌قدر فکریه که اخلاقی. ولی چیزی که منو گرفت، نگاه #دیالوم به #فلسفه بود. نه به عنوان یه مشت ایده خاک‌گرفته توی کتابخونه، بلکه به‌عنوان نبردی زنده بین انسان و خودش.

برای اونایی که فکر می‌کنن کتاب فلسفی یعنی خشک و خسته‌کننده، این کتاب یه «لطفاً تجدید نظر کن» محترمانه‌ست.
و برای اونایی که دنبال جواب قطعی‌ان؟ خب... اسپینوزا خودش می‌گفت همه‌چیز بخشی از طبیعته. حتی ندانستن.
      

2

Amin mousavi

Amin mousavi

دیروز

        کتاب Five Feet Apart رو که شروع کردم، فکر نمی‌کردم این‌قدر زود درگیرش بشم. راستش رو بخواین، معمولاً به داستان‌های عاشقانه‌ای که حول بیماری و مرگ می‌چرخن یه‌جور شک دارم. همیشه با خودم می‌گم: «این یه ابزارِ احساسی دم‌دستی نیست؟» ولی خب، این یکی... فرق داشت.

اینجا با دوتا شخصیت روبه‌روییم که حتی اجازه ندارن همدیگه رو لمس کنن، ولی توی هر صفحه دارن لمس می‌شن—با نگاه، با واژه، با فاصله. منطق می‌گه «عاشق نشو»، اما قلب، خب... قلب همیشه کار خودشو می‌کنه. *

ویل و استلا، به‌نظرم نه فقط قهرمانای یه قصه‌ی عاشقانه‌ان، بلکه نماینده‌ی تمام ماهایی‌ان که وسط محدودیت‌ها و قوانین، دنبال یه‌ذره نزدیکی می‌گردیم. انگار زندگی همیشه یه متر فاصله بین ما و خواسته‌هامون می‌ذاره، نه؟

نثر کتاب ساده‌ست، ولی اون سادگی خطرناکه؛ یه‌جور که یه‌هو وسط خوندن می‌فهمی قلبت داره تندتر می‌زنه و پلک‌هات یه‌جوری مرطوبه انگار بارون زده توی صورتت.

در کل، اگه دنبال داستانی هستی که مرزهای عشق و بیماری، منطق و عاطفه، نزدیکی و فاصله رو بندازه روی میز و بگه: «بیا، خودت تصمیم بگیر»، این کتابو بخون.
اما هشدار: اگه قلبت نازکه، یه جعبه دستمال کاغذی دمِ دست داشته باش(:
      

2

Amin mousavi

Amin mousavi

6 روز پیش

        نمی‌دونم چرا، ولی وقتی «مورسو» رو خوندم، حس کردم دارم خودمو تو آینه‌ای تار تماشا می‌کنم؛ آینه‌ای که نه تعریفم می‌کنه، نه قضاوتم. فقط هست... همون‌قدر خونسرد، همون‌قدر بی‌اعتنا.

کامو نمی‌خواست قهرمان بسازه. مورسو آدمی بود که احساسات رو نه به‌خاطر نبودنشون، بلکه به‌خاطر بی‌معنایی‌شون انکار می‌کرد. مرگ مادرش؟ واکنشش سرد نبود؛ فقط از دنیایی اومده بود که واژه‌ی «احساس» دیگه براش کار نمی‌کرد. انگار زندگی براش فقط یه مشت اتفاق بود که می‌افتاد، بی‌هیچ قصه‌ای پشتش.

و خب، عجیب‌ترین چیز اینه که این بی‌تفاوتی اذیتم نکرد. حتی شاید... آرومم کرد؟
شاید چون منم گاهی از حجم تظاهر توی دنیا خسته‌م. از اینکه برای هر چیزی باید ژست بگیری، نقش بازی کنی، وانمود کنی که مهمه.

«بیگانه» اون چیزیه که تو رو از قصه بیرون می‌کشه و پرتت می‌کنه وسط یه خلأ. بدون طناب، بدون هدف. ولی شاید دقیقاً توی همون خلأ بفهمی که آزادی واقعی یعنی چی.

پایان کتاب؟ با لبخند مردن جلوی گلوله؟
نه قهرمانانه بود، نه تراژیک. فقط واقعی بود.
و شاید... این واقعی بودن، خطرناک‌ترین چیزه.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

28

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.