معرفی کتاب کوری اثر ژوزه ساراماگو مترجم مهدی غبرائی

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
89
خواندهام
1,857
خواهم خواند
466
توضیحات
کوری یک حکایت اخلاقی مدرن است، و مانند داستانهای اخلاقی کهن پیامهایی اخلاقی را، اما برای مخاطبی امروزی، در خود نهفته دارد. به همین دلیل است که باز مانند آن داستانها، قهرمانهایش نه به نام بلکه با یک صفت یاد می شوند، و در آغاز کتاب نیز با نقل قول از اثری ناموجود به نام کتاب موعظه ها، به ما یادآوری می شود که این رمان یک موعظه است. موعظه رعایت کردن و مراعات. دنیای سراسر سفیدی پلید و وحشت باری که کورشدگان داستان در آن به سر می برند خاویه بی نظمی و آشفتگی است که نظم روابط انسانی بر آن حاکم نیست و در آن مهمترین چیزی که انسانها نمی بینند حقوق یکدیگر است. ساراماگو چهره مسیحایی نجات بخشی را جست و جو می کند که دوباره درس محبت را به آدمها بیاموزد.
بریدۀ کتابهای مرتبط به کوری
نمایش همهلیستهای مرتبط به کوری
نمایش همه1404/4/4
پستهای مرتبط به کوری
یادداشتها
1401/3/11
1400/12/3
1403/10/24
1403/4/2
1403/11/18
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
جنگ، کورها همیشه در جنگ هستند، همیشه در جنگ بودهاند! زندگی در شهر کورها با بینایی راحتتر است یا بدون آن؟ کوری داستانی با چند لایه است که که در آن تمام مردم کور میشوند به جز یک نفر. جامعهای که رفته رفته تمدن را از یاد میبرد و مردم آن تنها دغدغهی بقا دارند. (( اگر نمیتوانیم کاملا مثل آدم زندگی کنیم، دستکم هرچه در توان داریم بهکار گیریم تا کاملا حیوان نشویم! )) کوری در لایهی اول داستان شهری است که تمام اهالی آن به کوریِ سفید مبتلا شدند به جز یک نفر. در لایهی دوم نویسنده به از بین رفتن تمدن بشر با هرج و مرج، به اعمال انسان وقتی بداند کسی آن را تماشا نمیکند، به شهوت و قدرت طلبی انسان در هر شرایطی اشاره میکند. و در لایهی آخر داستان نویسنده به کوری اشاره میکند اما نه کوری که در آن بینایی را از دست میدهیم، او به کوری واقعی بشر در تمام تاریخ اشاره میکند. به جنگ بین انسانها، به سواستفاده کردن از بدبختی دیگران، به بیتوجهی به درد و حتی مرگ همنوعان. به کوریِ حقیقی که سالهاست انسانها مبتلا به آن هستند! (( آنچه هميشه ثابت مانده، سوءاستفاده عدهاى از بدبختى ديگران است كه از اول تاريخ وجود داشته و به ارث رسيده و نسل اندر نسل منتقل شده. )) (( بیتفاوت گذشتن از کنار جنازهها از رسوم دیرینه است. )) ما در داستان شخصیت زنی داریم که تا آخر به کوری مبتلا نمیشود و از دیدن دنیایی که همه در آن کور هستند رنج میبرد؛ انگار که نویسنده میخواهد رنج آگاه بودن در دنیایی که همه کور هستند را با آن شخصیت به ما نشان بدهد. اینکه تمام شخصیتهای داستان اسم نداشتند و ما فقط به شغل، ویژگی ظاهری یا به واسطهی همسرشان آنها میشناختیم، میتواند بیانگر این باشد که مسئلهی نویسنده هویت نیست، انسان است. یکی از بهترین بخشهای داستان پایانش بود. زمانی که انسان فهمید کاری از خدایان، پیامبران و ... برنمیآید و فقط خودش میتواند به خودش کمک کند، بیناییاش بازگشت. یکی از بخشهای دیگری که توجه من را به خود جلب کرد، رابطه دختر و پیرمرد بود. زمانی که دختر چشمهایش نمیدید فارغ از جسم شکسته و ضعفهای پیرمرد عاشق او شد. ساراماگو قصد به تصویر کشیدن عشق واقعی را داشت یا نیاز ما به عشق در شرایط سخترا؟ و شاید فقط مثالی بود برای فرار از تنهایی. ساراماگو سبک خاصی در نوشتن دارد که ممکن است خیلی طرفدار داشته باشد اما برای من، استفادهی کمترین علامت نگارشی، جمله بندیهای بسیار طولانی، دیالوگهای تفکیک نشده و یک دست بودن کل متن کمی خواندن را سخت کرده بود. کتابی که همیشه در ذهنم خواهد ماند و شاید بارها آن را بازخوانی کنم و از آن بنویسم.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.