شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
zahra kazemi

zahra kazemi

22 ساعت پیش

        این کتاب فوق العاده منو وادار کرد جان کیتینگ ها و نولان های زندگیمو پیدا کنم(که چقدر نولان ها زیاد هستن دور از جون شما). نمی گم آقای پِری ها(پدر نیل)چون هدف پدر مادر همیشه بهترین چیز برای فرزندشونه(بر خلاف نولان ها که هدفشون اعتبار و جیب خودشونه).اما مسیری که آقای پری ها انتخاب می کنن اشتباهه و اینجا لزوم آگاهی مشخص میشه برای نسل جدید و تفاوت های نسل ها و مهمتر کمبود های زندگی آقای پری.
شخصیت پردازی داستان فوق العاده بود و شخصیت ها برام خیلی ملموس و قابل درک بودن.مثلا شخصیت آقای پری بدلیل نداشتن توجه به تحصیلش از طرف والدین و پولدار نبودنش و کمبودهاش، می خواست همشو برای پسرش *از همون طریق* جبران کنه که خیلیییی برای من باتوجه به کثرت این مورد توی جامعه ملموس بود.اگر بخوایم شخصیت شش پسر داستانمون رو بررسی کنیم،می بینیم هرکدوم می تونستن مکمل دیگری باشن.مثلا شما چارلیِ بی پروا و نترس رو با یخورده احتیاط و تشخیص نیل، میکس یا تاد تصور کن که مبارزش رو با قوانین،منطقی ادامه می داد،یا مثلا اراده آهنین ناکس برای رسیدن به میوه ممنوعه و معشوقش رو درون نیل و بقیه بچه ها.و بنظرم اگر ما بتونیم هر شیش پسر رو درونمون داشته باشیم ولی با مدیریت خیلی خوب می شد. چارلی بی پروا+نیل رنجیده و عاشق هدفش+تاد کم صحبت و خجالتی اما با اکت های بجا+میکس درسخون و با کمالات و اهل دود و دم نیستو .....+ناکسِ عاشقِ میوه ممنوعه با اون همه مانع اما پرتلاش و درنهایت منهای کامرون.
حالا شاید اول فکر کنیم خب اینا که همه یه مشت تضادن چطور همرو برقرار کنیم؟قرار نیست همه باهم برقرار بشن،مهم اینه همشونو توی موقعیت مناسب بکار ببندیم و کنترل شده.هیچکدوم بد نیستن.شاید اگر نیلِ رنجیده کمی ترکیبی از ناکس و چارلی رو داشت زود پاپس نمی کشید اما بازهم اون ایمان آورده بود به «carpe diem» و نمی خواست جوونیشو از دست بده.درکل می تونست بیشتر مبارزه کنه ولی با مرگش داستان،پایان خوب و پر معنایی گرفت و خب این ویژگی نیل هم ویژگی مهم شخصیتش و هنر نویسنده و هوشمندیش بود.پایانی که مفهوم زیادی برام داشت.
و حالا اقای کیتینگ.«ناخدا،ناخدای من».جان تو دوران جوونیش در آکادمی ولتون همراه با رنج عظیمی اون دوران رو سپری می کنه.با رنج از سنت و انضباط و کپی پیست شدن.این رنج رو تو دلش نگه می داره و با تشکیل انجمن شاعران مرده با دوستاش اون دوران رو تحمل می کنه تا وقتیکه خودش معلم می شه و میاد توی اون جهنم تا یکم از آتیششو خاموش کنه و تغییر ایجاد کنه توی اون جو مضخرف.و حاضره همه جانبه تاوانشم بپردازه(چیزی که توی تعریف آزادی و آزادگی به ما نگفتن همینه،ما در قبال سرکشی ها،انتخاب های آزادانه مون مسئول هستیم با هر عواقبی که داره)یادتونه راجع به ترکیب روحیات پسرا گفتم؟ حالا دقیقا ما همه اونا رو تو جسم کسی به اسم جان کیتینگ می بینیم؛ شجاع، عاشق، عاقل، رنجیده و.... کسی که روحیه شجاعت بچه ها و اشتیاقشونو بیدار کرد، کسی که با شعر (زندگی) آشناشون کرد،کسی که تاد اندرسن خجالتی و درونگرا رو با بیرون ریختن بهم ریختگی های ذهنش شکوفا کرد، کسی که ورقه های کتاب درسی رو پاره کرد چون شعر و آزادگی رو زیر سوال می برد با نمودار و منطق بی منطقش. به بچه ها یاد داد از یک دریچه به مسائل نگاه نکنن و در یک کلام: *اونا رو زنده کرد به اسم شاعران مرده*
حالا می ریم سراغ پایان شگفت انگیز داستان؛سرکلاس ادبیاتِ آقای نولان در آکادمی ولتون. همه بچه ها رو با ظاهر دموکراسی(شما بخون دیکتاتوری)وادار به امضا کردن که کیتینگ مارو مجبور به پیوستن به انجمن شاعران مرده و هواییمون کرده و در نهایت باعث مرگ(شما بخون احیا) نیل پری شده. ما تو صحنه های آخر ری اکشن های فوق العاده ی تاد رو می بینیم.تادی که توسط جان کیتینگ احیا شده و فک می کنم هیچ کس به اندازه اون جان رو دوست نداشت از بین بچه ها. تادی که شجاعتش مدل خودش بود با همون درونگرایی جذاب خودش.اگرچه اگر چارلی اخراج نشده بود اونم شاید همزمان با تاد با شعار(ناخدا.ناخدای من)روی میز می ایستاد.ولی شور و شعفی که تاد به جان داشت اونو که همیشه با دیدن نولان از ترس و خجالت و احترام سرخ می شد وادار به اون کار کرد بدون اهمیت به اینکه خودش داره تنها به عنوان نفر اول وایمیسته و شاید بقیه همراهیش نکنن.ولی کاری که جان با بچه ها کرده بود باعث شد همشون (بجز کامرونی که به نمراتش،اعتبارش همه چی فکر می کرد جز دوستاش و خودش و شاید اینده خوبی داشته باشه اما هرگز حس بی پروایی و خودش بودنو تجربه نکرده مثل بقیه و خطر کامرون بودن بیش از هرچیزی می تونه نزدیک باشه به ما) پا شن به افتخارش و همین برای جان و ماموریتش بس بود. یه پایان باشکوه برای چارلی و جان کیتینگ اخراجی و مرگ غم انگیز نیل.اصلا مهم نیست جامعه قانون حاکمیت مردم دارن باهات چیکار می کنن، فقط بگو وجدانت در چه حاله؟اگر آرومه پس لبخند بزن،تبریک می گم،تو هیچی از دست ندادی.تنها نقد جدیم به این کتاب هم در راستای تحسینشه اونم اینکه می تونست بیشتر باش.در پایان اینو بگم که با خوندن این کتاب یاد دیالوگ محشری از کتاب جز از کل افتادم که دوست دارم باهاتون در میون بگذارم:
(وقتی بچه هستی برای اینکه پیرو جمع نباشی با این جمله بهت حمله می کنن«اگر همه از بالای پل بپرن پایین تو هم باید بپری؟»ولی وقتی بزرگ می شوی ناگهان متفاوت بودن با دیگران جرم به حساب می آید و مردم می گویند«هی همه دارن می پرن پایین از روی پل، چرا تو نمی پری؟»
      

3

        آغاز یک تمدن

دوستان ، ما با یک متن حماسی دیگه طرفیم. متنی بر امده از دل جنگ تروا و اون داستان معروف دزدیده شدن هلن و بردنش به تروا و جنگ بعدش که 10 سال طول کشید. کتاب انه اید، مجموعه ای از اشعار حماسی نوشته ی ویرژیله که در سده ی یکم پیش از میلاد مسیح به رشته ی تحریر درآمد. این کتاب رو پاسخِ تمدن روم به حماسه های هومر یعنی دو کتاب ایلیاد و ادیسه در نظر گرفته اند. اشعار ویرژیل، نوای پیروزی های فرهنگ روم را سر می دهد و و تراژدی تروا را به مسیری به سوی بنیان گذاری روم توسط نوادگان آخرین قهرمان تروایی، آنئاس، تبدیل می کند. آنئاس که به همراه چند نفر دیگر در حال فرار از ویرانه های شهر است، با ماجراجویی های عجیب و جذابی رو به رو می شود: رابطه ای عاشقانه و پرشور با ملکه ی کارتاژ؛ سفری به دنیای زیرین برای ملاقات با پدرش و نبردی مرگبار با پادشاهی قدرتمند به نام تورنوس. هر ماجراجویی، رشادت، اخلاقیات و انسانیت آنئاس را به ورطه ی آزمایش می کشد و نشان می دهد که او، لیاقت این را دارد که جدِ یکی از بزرگترین امپراطوری های تاریخ باشد.

کتاب قطعا صلابت و قدرتی بیش از ایلیاد و همپایه ادیسه داره. کتاب به ادیسه شبیه تره تا ایلیاد . در این کتاب ما به خوبی می تونیم پایه گذاری تفکر و اسطوره های رومی رو که وام گرفته از یونان باستان هستند رو ببینیم. 
رومی ها در ابتدای راه ، نگاه زیادی به یونان باستان داشتند و سعی می کردند هویت و جایگاه خودشون رو در اون تمدن پیدا کنند و حتی تمدنی همپایه و ادامه دهنده یونان رو برای خودشون دست و پا کنند. از مجسمه سازی و شعر و شاعری و تراژدی سرایی گرفته تا معماری و انواع و اقسام هنرهای دیگه اما هیچوقت روم به اون جایگاهی که یونان داشت نرسید. 

ویرژیل اینقدر در اروپا و بین ایتالیایی ها معروف و محبوبه که در اثر فاخر دانته " کمدی الهی " ما ویرژیل رو در برزخ و دوزخ راهنمای دانته می بینیم که جهان اخروی رو به دانته نشون میده ( ویرژیل به خاطر مسیحی نبودن قادر نیست که وارد بهشت بشه ) . 

انه اید قطعا یکی از بزرگترین آثار حماسی تمام اعصاره. قصه زیبا ، اسطوره های جذاب و داستان خوبش تا ابد ماندگار میمونه اما چیزی که هست اینه که این اثر فقط میتونه با ایلیاد و ادیسه همراه بشه و هیچوقت در حد و اندازه اثر سترگ حکیم خراسان " فردوسی " بزرگ نیست. جناب کزازی به خوبی در مقدمه کتاب شرح میده که این سه اثر بزرگ در بهترین حالت میتونند همپایه یکی از داستان های فردوسی قرار بگیرند نه تمام شاهنامه. 

ترجمه جناب کزازی هم از فارسی بسیار شیرین و فاخری برخورداره اما کمی برای کسانی که هنوز با زبان فاخر فارسی مانوس نیستند و مخصوصا نسل جوان کمی سخت خوان باشه. این که این اثر به دلیل قدمت و حماسی بودنش نیاز داره که از زبانی مثل زبان شاهنامه بهره ببره کاملا منطقی و درسته اما ای کاش ترجمه روون تر و ساده تری برای استفاده نسل جوان هم از این اثر بشه. 
در واقع بتونیم انتخاب کنیم که اثر جناب کزازی رو با فارسی فاخر و ادبی بخونیم یا ترجمه ساده تری مثل ترجمه های سعید نفیسی از ایلیاد و ادیسه ( منهای پرگویی ها و توضیح ها و پاورقی های بی مورد اون دو کتاب مخصوصا ایلیاد ).

ما تا امروز در باشگاه راوی ایلیاد ، ادیسه ، هزار و یکشب ، کلیله و دمنه ، گیلگمش و حالا انه اید رو خوندیم . خود این اثار نشون میده که در این باشگاه چه راه پر خطری رو پیش گرفتیم . گاهی سخت بوده و دلسرد شدیم گاهی با شوق به خوندن ادامه دادیم اما چیزی که هست اینه که حتی رفتن سراغ این اثار و خوندن شون جسارت میخواد که باشگاه راوی این جسارت و افتخار رو به ما داد که در زندگی این اثاری که اسم بردیم رو بخونیم و لذتش رو ببریم. 
در این راه همراه ما باشید چون اثار بزرگ دیگه ای منتظرند تا به سراغ اونها بریم . 

درهای باشگاه راوی به روی شما بازه...
      

11

zahra kazemi

zahra kazemi

23 ساعت پیش

        کتاب شب هرگز کاراکاس را ترک نخواهد کرد اثری از کارینا ساینس بورگو نویسنده ای از دل ادبیات لاتین، که روایتگر انقلاب ، آشوب ،مرگ و بقا در تجربه زیسته آدلایدا فالکون در کاراکاس قلب ونزوئلا است.داستان با آدلایدا فالکون راوی و شخصیت اول قصه، با از دست دادن مادرش شروع می شود و با خاطراتی از مادر از دست رفته و وطن از دست رفته اش ادامه می یابد. پس از آشنایی با برخی شخصیت های محوری در کتاب از جمله همسایه ها و خاله هایش و قصه هایشان وارد حال و هوای آشوبناک و تلخ تری از زندگی کنونی آدلایدا در کاراکاس شده و با تلاش او برای صرفاً بقا و نقطه عطف داستان که برخورد او با جنازه ی یکی از همسایه هایش است روبرو می شویم. 
کتاب هر چه از میانه دور تر می شود و جلوتر می رود از تک گویی بیشتر خارج شده و دیالوگ ها ، گفت و گو ها و حوادث بیشتری را شاهد می شویم که خود از نکات مثبت کتاب است. اما گاهی در میانه هیجانات و اتفاقات کتاب دوباره آدلایدا با هجوم خاطرات زندگی گذشته اش مواجه می شود و ما باید چندین صفحه را با او به کوهستان های کاراکاس، اتوبوس بین شهری، موزه ها و مسافرخانه ی فالکون و حتی توصیفات زیاد از یک خوراکی محلی همراه شویم تا دوباره به روایت اصلی متن و تراژدی جدید او یعنی بقا در بحبوحه آشوب و غارتگری بازگردیم و این می توانست خواننده را گاهی از ادامه دادن خسته کند. 
اما نقطه عطفی که جلوگیری می کرد از متوقف ساختن خواننده در چنین موقعیت هایی قلم قوی و شاعرانه و تک گویی های قوی نویسنده بود.صد البته که این فلش بک ها هم اکثر اوقات به نظر من طبیعی می آمد و آن هم به این دلیل که برای آدلایدا تنها معنا های زندگی اش درحال از بین رفتن بودند و کنار آمدن با این موضوع اصلا راحت نبود.این دو معنا شامل مادرش، تنها فرد مهم زندگی او(بجز دوره ی حضور موقتی مردی متبحر در روزنامه نگاری که او را هم قاتلان وطنی از او گرفتند) و وطن او که خاستگاهش و خاطرات کودکی اش در آنجا بود، می شد.اتفاقات سیاسی، تاریخی کتاب ارتباط مستقیمی با درام قصه داشت و حتی دلیل مرگ مادرش و رخ دادن این تراژدی ارتباط مستقیمی با دارو های تقلبی در بازار سیاه آنجا داشت. او فقط می خواست کاری کرده باشد که مادر بماند.و حتی پس از از دست دادنش هراس داشت که نکند قبر او را شکافته و همه چیز مادر را از زیر خاک بدزدند. دیگر هیچ چیز در وطن او سرجایش نبود. خانه اش را تحت هجوم از دست داده بود و حال فقط جنازه ی همسایه ی همسن و تقریبا مشابه از نظر ظاهری می توانست امید او به بقا باشد.آن هم با پاسپورت اسپانیا و تابعیت اسپانیای او.فرار از آدلایدا فالکون بودن و هویت واقعی اش و گذر از گذشته برایش بسیار سخت بود ولی چاره ای نبود. او باید دوباره زاییده می شد اینبار از رحم تنگ و تاریک وطن پیشینش تا ساقط نشود و بتواند زندگی کند.و چقدر سخت و غریبانه است این زایش دوباره، اما ممکن بود و او استفاده کرد از این امکان.
نقاطی از داستان که حس همذات پنداری و همدردی بیشتری با آدلایدا را در من بر می انگیخت بیشتر مرتبط با آن بخش هایی از قصه بود که او تلاش می کرد دل بکند. تلاش می کرد جدا شود از پوستین پیشین خود که بخش های زیادی اش را دوست داشت ولی حال برای بقای انسانی ناچار به ترک آن بود. و البته که هیچوقت این بخش ها در آدلایدای جدید یا اورورا پرالتای جعلی گذشته نخواهد مرد و همواره بخشی از او متعلق به مادر، خاله های خرافاتی و خیابان های کاراکاس و اکوماره خواهد بود.آدلایدا می گفت شب در کاراکاس خواهد ماند اما شاید زمانی روزنه هایی از روز تابانده شود.تا وطن مانده امید هست. 
      

1

سمیرا

سمیرا

دیروز

        داستانی با ریتم کلاسیک و فضاسازی دقیق که معمایی حساب‌شده رو قدم‌به‌قدم جلو می‌بره؛ از همون اول پر از جزئیاتی بود که اگه حواست نباشه، راحت از دستت می‌ره. مثل بیشتر داستان‌های آگاتا کریستی، شروعش با انبوهی از اسم‌ها و شخصیت‌هاست که واقعاً گیج‌کننده‌ست. راستش تا آخر کتاب هنوز بعضی اسم‌ها رو اشتباهی می‌گرفتم و این موضوع خوندن رو برام سخت کرده بود.
هرکدوم از شخصیت‌ها چیزی برای پنهان کردن داشتن و همین باعث شد تا لحظه‌ی آخر همه زیر ذره‌بین باشن. حضور پوآرو، با همون دقت و وسواس همیشگی‌اش، برای من که قبلاً توی *پس از تشییع جنازه* باهاش آشنا شده بودم، یه حس آشنا و جالبی داشت.
نقشه‌ی قتل این‌بار خیلی حرفه‌ای و دقیق طراحی شده بود. نسبت به دوتا کتاب قبلی که از آگاتا کریستی خونده بودم و حس می‌کردم یه بچه پشتشون نشسته، این یکی واقعاً یه ذهن خلاق و پخته می‌خواست. البته پایانش یه‌جوری بود که آدمو یاد فیلم‌های ترکی می‌نداخت؛ همه با هم آشنا در اومدن و یه‌جور غافلگیری خاص خودش رو داشت.
و در نهایت، پایان‌بندی‌ای داشت که شاید قانون‌مدارانه نباشه، اما به طرز عجیبی قانع‌کننده و انسانی بود.
      

19

فرنوش

فرنوش

دیروز

        به نظرم این کتاب از اون مدل‌هاست که یا خیلی درکش می‌کنی یا اصلا باهاش همزاد پنداری نمی‌کنی. برای من اینطور بود که نویسنده همه چیز رو برای خودش سخت می‌کرد. از اون شخصیت‌هایی داشت که احتمالا من نتونم باهاشون کنار بیام. بیشتر به کسایی توصیه می‌کنم که اعتماد به نفس پایینی دارن و همیشه نیمه خالی لیوان رو می‌بینن. البته خوندنش برای باقی هم بد نیست تا یه سری علائم رو در بقیه یا حتی خودشون تشخیص بدن و یه فکری براش بکنن.
برای من نیمه پایانی کتاب که جلسات تموم شد و نویسنده افکارش رو نوشت جذاب‌تر بود و بیشتر باهاش همزادپنداری می‌کردم گرچه همون بخش‌ها هم گاهی به‌نظرم اضافه میومد و انگار داشتم دفترخاطرات می‌خوندم تا یه کتاب.
بعضی کتاب‌ها نثر روانی دارن و به خودت میای می‌بینی یهو سی صفحه خوندی و متوجه نشدی ولی این کتاب با اینکه کلمات قلمبه سلمبه نداشت ولی من گاهی مجبور بودم پاراگراف‌هاش رو دوباره بخونم چون مطلب از دستم در می‌رفت
      

25

Daydreamer

Daydreamer

دیروز

        راستش توقعم از کتاب خیلی بیشتر بود ولی با توجه به اینکه کتاب "فردا و فردا و فردا" رو هم قبلا از همین نویسنده خونده بودم، تقریبا میشه گفت که همون نقاط قوت و همون نقاط ضعف توی این کتاب هم دیده میشه. اولین نکته قوت داستان، روان بودن جریان داستانه، کاملا این قابلیت رو داره که یهو متوجه بشین که تعداد صفحاتی که خوندین بیشتر از چیزی هستش که انتظار داشتین. دومین نکته قوت هم دنیاسازی داستانه، این قضیه خیلی خلاقانه و با جزئیات نسبتا خوب برگرفته از آیین های مختلف (مخصوصا بودائیسم) انجام شده و باعث میشه که خواننده برای دونستن این دنیای جدید کنجکاو بشه و به خوندن داستان ادامه بده ولی نکته منفیش اینجاست که از یه جایی به بعد که نویسنده حس میکنه روند اشنا کردن مخاطب با دنیای جدیدی که ساخته به یه جای قابل قبول رسیده، دیگه ادامه اش نمیده و در همون حد رهاش میکنه و به نظرم هنوز جا داشت که دنیاسازیش رو گسترش بده چون واقعا با این کار میتونست به داستان اوج و هیجان بیشتری بده ولی خب میگم همین الانشم در حداقل ترین و قابل قبول ترین حالت ممکن این امر رو انجام داده. یکی دیگه از نکته های منفی اینه که خیلی به جزئیات مهم نمیپردازه، مثلا کاراکتر ها در ابتدایی ترین سطح موندن، مکان ها، رویداد ها و همه اینا در حد ابتدایی صرفا برای فهمیدن مخاطب بیان شده و اصلا نویسنده احساس نیاز نکرده که شاید جزئیات برای تکمیل داستان و پر کردن حفره های ذهنی خواننده نیاز باشه و برای همین هم کاراکتر های داستان، هم اتفاقات و رویداد های داخل جریان داستان با کمترین جزئیات و پردازش به مخاطب ارائه شده و یه جاهایی خواننده توقع داره برای یه سری چیزا توضیحات بیشتری توسط نویسنده بهش داده بشه ولی در نهایت هیچی به هیچی، تو میمونی و یه سری علامت تعجب برای اتفاقای کوچیک که توی روند داستان رخ داده. سومین نکته منفی و به نظرم بزرگ ترین نکته منفی، بخش رومنس کتابه که وای واقعا مزخرف بود! حس میکنم نویسنده حوصله نداشته پروسه عاشق شدن رو به تصویر بکشه و کاراکترای تو کتاب یهویی بدون هیچ پیش زمینه توضیح داده شده برای مخاطب عاشق هم میشدن و واقعا و به شدت این مورد تو ذوق من زد! چهارمین نکنه منفی هم به این اشاره می‌کنم که پایان کتاب واقعا کلیشه‌ای و لوس بود و وقتی خوندمش اینجوری بودم که خسته نباشی واقعا برای این پایان اصلا حتی نیاز نبود فکر کنی. برای آخرین مورد هم میخوام به هدف داستان یه ایراد تقریبا شخصی بگیرم، من تا حدودی منظور نویسنده رو برای نوشتن این کتاب درک میکنم ولی خب...آخرش چی؟ چرا دقیقا جایی که می‌تونست هیجان انگیز ترین بخش کتاب باشه اینقدر قابل پیش‌بینی و ساده تموم شد؟ این همه نوشتی صرفا برای چندتا جمله پندآموز؟ یا اینکه صرفا یه دنیاسازی برای دنیا بعد از مرگ انجام بدی؟ راستش علت توقع بالام هم به این خاطر بود که با توجه به موضوع میشد خیلی نتیجه گیری های قوی تری داشته باشه این کتاب و داستان. درکل، کتابای بهتری توی ژانر رئالیسم جادویی هست که میتونه اولویتتون برای خوندن باشه تا این کتاب.
      

26

autumngirl

autumngirl

دیروز

        چرا آخرش ... 🥲💔
 نارضایتیم از دو فصل آخر باعث نمیشه به ۲۹ فصل دیگه خیانت بکنم و تعریفی که لایقش هستن رو ازشون دریغ بکنم ...

من این کتاب رو بدون هیچ پس‌زمینه ای شروع کردم و اصلا نمیدونستم داستان راجب چی هست یا چه حال و هوایی داره و به محض شروع بهش علاقه‌مند شدم 

یکی از زیبایی های این کتاب توصیف های نویسنده از طبیعت توپچنار و تشبیه ها و استعاره ها برای توصیف حال شخصیت هاست ، من واقعا از نویسندگی خانم شاه‌حسینی لذت بردم ، خیلی خوب خواننده رو به فضای داستان می‌بره 
راجب داستان باید بگم که همونطور که اول کتاب در یادداشت نویسنده اومده  تا حدودی از زندگی خانم فرزانه صالح آبادی گرفته شده و داستان بسیار آموزنده ، تاثیرگذاریه 
من با این داستان لبخند و گریه داشتم و این چند روز همراه فرزانه با مردم پرتلاش و با محبت توپچنار زندگی کردم (: 
بی شک دلم برای دل پاک و صاف و مهربان هیبت‌الله ،  شیطنت و بی‌پروایی غنچه‌گل ، مهربانی بی‌منت فرزانه ،  دل جوان و پر شکوفه گلبوته ، نون گرم ننه‌نقل ، دل عاشق خدیجه و گلدان شمعدانی روی طاقچه کلاس تنگ میشه  (: 
البته که از سلیمه و لیلا و نرگس و امیدعلی و بهارعلی و آقای معلم هم نمیشه چیزی نگفت ... 

خلاصه بعد از خوندن کتاب های نخوندم حتما دوباره بهش سری میزنم ♡ 

بهار ۱۴۰۴ 🌱
      

22

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.