لنگرگاهی در شن روان: شش مواجهه با سوگ و مرگ

لنگرگاهی در شن روان: شش مواجهه با سوگ و مرگ

لنگرگاهی در شن روان: شش مواجهه با سوگ و مرگ

3.7
54 نفر |
22 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

15

خوانده‌ام

95

خواهم خواند

83

شابک
9786226194464
تعداد صفحات
192
تاریخ انتشار
1400/5/25

توضیحات

        نویسندگان: چیماماندا انگزی آدیچی، رالف والدو امرسون، جویس کرول اوتس، جون دیدیون، راینر ماریا ریلکه، الکساندر همن. گردآورنده و مترجم: الهام شوشتری‌زاده. 

لنگرگاهی در شن روان شرح تجربه‌ی سوگ و مواجهه با فقدان است از زبان شش نویسنده در سه قالب متفاوتِ جستار، نامه‌نگاری و خاطره‌پردازی‌. نویسندگان این کتاب از تجربه‌ی سوگ و تأمل در مرگ حرف می‌زنند و از احساسات و احوالی که از پی آن می‌آیند و از زندگی که صورت تازه‌ای می‌یابد.

      

لیست‌های مرتبط به لنگرگاهی در شن روان: شش مواجهه با سوگ و مرگ

نمایش همه

پست‌های مرتبط به لنگرگاهی در شن روان: شش مواجهه با سوگ و مرگ

یادداشت‌ها

14

sajede

1403/1/11

          با گریه تمام شد.
الهام شوشتری زاده شش جستار از نویسنده های مختلف با موضوع مرگ و سوگ را جمع آوری کرده و کنار هم گذاشته است. مرگ پدر، همسر، فرزند و...  را همراه نویسندگان جستارها تجربه میکنیم. سوگواریشان بعد از وفات عزیزانشان را به تماشا می‌نشینیم و همراهشان التیام می‌یابیم.
نوشته های محبوب من یادداشت های سوگ از چیماماندا انگزی آدیچی و قصه‌ی بیوه زن از جویس کرول اوتس بود.
بعضی ازاین جستارها را دوست نداشتم اما این به معنی بد بودن آن ها نیست. اگر جون دیدیون فکر میکند با نوشتن جزییات قبل از مرگ همسرش میتواند ساکن شود حق با اوست.
اگر جویس کرول اوتس به بیوه شدنش از منظر اجتماعی نگاه میکند و جوانب آن را بررسی می کند، کار درستی می‌کند. اگر ریلکه برای همه دوستانش نامه هایی با مضمون یکسان می نویسد، به خاطر ناتوان بودن در توصیف مرگ است.
اگر یک چیز از این کتاب یادگرفته باشم این است که سوگواری برای هرکسی متفاوت است، شاید هرکدام از این نگاه ها برای کسی آشنا به نظر بیاید و برای دیگری بی‌معنا.
        

0

          کتاب لنگرگاهی در شن روان در برگیرنده شش مواجهه با سوگ و مرگ است. چهار مورد روایت از افرادی که درگیر سوگ عزیزان‌شان شدند، یک مجموعه از نامه‌هایی پیرامون مرگ نزدیکان گیرنده یا فرستنده و در نهایت جستاری تحت تاثیر سوگ در مورد زندگی. اگر از نامه ‌های راینرماریا ریلکه و جستار رالف والدو امرسون که بگذریم چهار روایت مربوط به سوگ به شدت همذات پنداری را بر می انگیزند، به ویژه اگر خواننده تجربه سوگ نزدیکان و عزیزانش را داشته باشد. 
نکته جالب این روایت‌ها این بود که احساسات، شیوه رفتار و برخورد با سوگ، بسیار آشنا بود. همان پریشانی، همان پرداختن وسواس گونه به کارهای عادی، همان اضطراب ناگهانی بعد از بیداری و ... اما جالب اینجاست  که نتیجه‌گیری روحی و عاطفی اما، متفاوت و گاه غیر منتظره است. 
روایت‌ها و دو متن دیگر، همه ترجمه هستند و از فرهنگ‌های نسبتا متفاوت اما جالب این جاست که درد، برای ما آشناست، شدت سوگ غریبه نیست، انگار خود ما هستیم که با این درد، این سوگ، مواجه شده‌ایم. نکته جالب دیگر این روایت‌ها این است که در همه روایت‌ها، روایت‌گر، خود نویسنده و ماجرایی درگیری یکی نویسنده با سوگ است. یعنی کسی که قدرت بیان و مکتوب کردن اندوهش را داشته است.
ترجمه روان و خوشخوان، ویراستاری خوب، فونت، کمی ریز، و صحافی افتضاح! 
در پایان کتاب با فهرست اسامی خاص به زبان انگلیسی جهت جستجو و ... موجود است.
اگر به تازگی با سوگ روبرو شده‌اید، یا تمایل دارید با این ورطه تاریکی و نور، روبرو شوید، خواندن این کتاب برای شما خالی از لطف و فایده نخواهد بود.
این کتاب با ترجمه خانم الهام شوشتری زاده ، توسط نشر اطراف چاپ و روانه بازار شده است.
روایات این کتاب (غیر از جستار و نامه ها) از افراد زیر است:
چیماماندا انگزی آدیچی
جویس کرول اوتس
جون دیدیون
الکساندر همین
        

1

حسین

1402/2/21

          یکی از سفسطه‌های بشر این است که رنج موجب تعالی می‌شود، که رنج گامی است در مسیر وارستگی یا رستگاری. اما رنج و مرگ ایزابل نه برای او، نه برای ما و نه برای جهان فایده‌ای نداشت. تنها پیامد مهم رنج و عذاب ایزابل مرگ اوست. ما هیچ درسی که ارزش آموختن داشته باشد نیاموختیم و هیچ تجربه‌ای که سودی به کسی برساند کسب نکردیم. ایزابل که رفت، من و تری با دریا دریا عشقی که دیگر توان ابرازش را نداشتیم باقی ماندیم....

خواندنش تک تک غم‌های قدیمم را زنده کرد. به یاد همه آن‌هایی افتادم که از دست‌شان داده‌ام. همه آدم‌هایی که دوست‌شان داشتم و دوستم داشتند و مرگ آن‌ها را از من گرفت.

همیشه رفتن هست. همیشه هستند آدم‌هایی که امروز در زندگی‌ت هستند و فردا دیگر نخواهی دیدشان. روابطی که روزی ارزش داشته‌اند و با گذشت زمان ارزش‌شان را از دست می‌دهند. آدم‌هایی که مهاجرت می‌کنند و به قاره دیگری می‌روند. همه این‌ها هست. رفتن آدم‌ها بخشی از زندگی‌ست. درد هم دارد. وقتی دیگری از زندگی‌ت می‌رود بخشی از وجودت کنده می‌شود و با او می‌رود. اما هیچ رفتنی مثل مرگ نیست. در مرگ آدم‌ها، یک تکه از وجودت کنده نمی‌شود، بلکه می‌میرد. می‌میرد و باید بعدش با همان تکه مرده زندگی کنی. که بدانی هرچقدر هم زمان بگذرد، هرچقدر هم شاد باشی، باز نمی‌توانی صبح‌ها از خواب بیدار شوی و چشم‌ت به آن تکه از وجودت که مرده، نیفتد.

یک چیزی که در همه سوگ‌ها مشترک است، این است که هیچ کس دردت را نمی‌فهمد. غم‌ت در واژه‌ها نمی‌گنجند. هیچ واژه‌ای هم نیست که تسکین‌ت دهد. جهان برایت معنای دیگری پیدا می‌کند. شاید اگر هایدگر بود می‌گفت که هستی به گونه‌ای دیگر بر تو منکشف و آشکار می‌شود. به آدم‌ها نگاه میکنی و متوجه نمی‌شوی که چطور زندگی‌شان را می‌کنند.
حیرت‌آور است که آدم‌های دیگر زخمی نیستند، که آزادند و می‌توانند به این‌ چیزها اهمیت بدهند، به چیزی بیشتر از زندگی شخصی، به چیزی بزرگ‌تر از مسائل شخصی. اما تو نمی‌توانی...چقدر میان دوستانم احساس بی‌کسی می‌کنم. مثل مفلوجی‌ام که رقصنده‌ها را تماشا می‌کند. حسم به آن‌ها حتی حسادت نیست، کمابیش نوعی ناباوری است. بی‌نهایت با من تفاوت دارند و از این تفاوت غافل‌اند. دوستانم سرنشین‌های آن کشتی نورانی راهیِ دریا هستند و من در ساحل جا مانده‌ام...

به عنوان آدمی که مرگ چندتا از بهترین دوستانم را دیده‌ام، می‌خواهم بگویم که آدم‌های سوگوار را دریابید. بیشتر از همه چیز، آدم‌های سوگوار با از دست دادن عزیزان‌شان تنها می‌مانند. حرف‌هایی از این جنس نزنید که «همه آدم‌ها می‌میرند»، «سوگ انسان رو تعالی می‌بخشه». خیلی وقت‌ها تلاش برای کاستن درد آدم‌ها با واژه‌ها بیهوده‌ست. آدم‌ها خودشان یاد می‌گیرند که چگونه با مسئله مرگ و زندگی کنار بیایند. شاید مهم‌ترین کاری که ما می‌توانیم برای سوگواران انجام دهیم، بودن در کنارشان، در آغوش گرفتن و نگه داشتن دست‌شان است. به قول گاردر: « آخرین چیزی که انسان را محکم نگه می‌دارد، اغلب دست کسی‌ست.»
        

0

          به نام خدای حیات و ممات🖤
مواجهه ی هرکس با سوگ،متفاوت است.
یک نفر گریه میکند و صورت خود را می خراشد،یک نفر بق میکند و عقده میگیرد.
هیچکدام از این واکنش ها،ربطی به سخت یا آسان بودن سوگ ندارد.بلکه به شخصیت فرد بستگی دارد.

کتاب "لنگرگاهی در شن روان" روایتی از مواجهه ی ۶ نفر از افراد مشهور ،با سوگ و فقدان است.
۶ مواجهه در ۳ قالب متفاوتِ جستار،نامه نگاری،و خاطره پردازی.

اگر تجربه ی تجربه کنندگان را داشته باشید،پای بسیاری از پاراگراف های این کتاب اشک خواهید ریخت و اگر چنین تجربه ای نداشته اید،اطلاعاتی از این واقعه ی ناگوار و بی رحم بدست می آورید.

سوگ اتفاقی ست که هیچ گاه نمیتوان به درک عمیقی از آن رسید،مگر به واسطه ی چشیدنِ زَهرش.
به قول جون دیدیون،یکی از نویسندگان این کتاب:
"سوگوار که میشوی،میفمهی سوگ جایی است که هیچ کدام مان،تا وقتی به آن نرسیده ایم،نمیشناسیمش.
دلهره داریم که یکی از نزدیکانمان بمیرد(و میدانیم که چنین اتفاقی خواهد افتاد)اما دور تر از چند روز یا چند هفته بعد از این مرگ تصور شده را نمیبینیم.حتی درباره ی ماهیت آن چند روز یا چند هفته هم اشتباه فکر میکنیم.شاید انتظار داشته باشیم که،در صورت ناگهانی بودن مرگ،شوکه شویم.اما انتظار نداریم این شوک،ویرانگر باشد و جسم و روان مان را پریشان کند."
اما
با نشستن پای روایت ها و خاطره نگاری های افرادِ سوگوار،شاید بتوان احساساتی را که در آن لحظه ها و حتی لحظاتی که در سالهای دور تجربه میکنند،لمس کرد.
شاید بتوان(اندکی)منزوی شدنشان را فهمید.یا اینکه چرا پرحرف و خاطره پرداز شده،و مدام از عزیز سفر کرده شان میگویند.
شاید بشود اندکی به دنیای تاریک و بی روشنای آنها سفر کرد و باهاشان همدرد شد(هرچند که تعلیق به محال است🙂)

✍️🏻مرور نویس:رعناکایدخورده
        

2