شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
Nafiseh

Nafiseh

10 ساعت پیش

        عنوان و زمینه ی اصلی داستان این مجموعه خیلی مشهوره و تقریبا میشه گفت که همه اسم این کتاب به گوششون خورده. شاید یکی از دلایل این شهرت فیلم های زیادی باشه که از این کتاب ساخته شدن. اما به نظر من هیچ کدوم از اون فیلم ها به جز مجموعه ی Anne with an E  نتونستن حس دقیق و خوبی از این کتاب منتقل کنن.
در مورد شخصیت ها و داستان کتاب که باید بگم واقعا جذابه و وقتی این مجموعه رو میخوندم کتاب ها رو خیلی سریع تموم کردم. گر چه ممکنه توصیفات و جزئیاتی که نویسنده در متن داستان قرار داده واسه ی خیلی از افراد " حوصله سر بر" تلقی بشه که در پاسخ بهشون باید بگم اصل داستان های کلاسیک همینه :)
با شخصیت اصلی یعنی همون آنی به شدت ارتباط برقرار میکنم و به نظرم آنی پر از حس زندگیه، سرشار از امید به آیندست و میتونه آدم های مایوس و دلمرده ای که کنارشن رو دوباره پر از حس حیات بکنه. توی دنیای حال حاضر ما هم که این همه  هیاهو و سروصدا وجود داره، به نظرم به آدم هایی مثل اون واقعا نیاز داریم که به جای  صرفا " زنده بودن"، "زندگی کردن" رو به ما یاد بدن.
آنی در طول روند داستان و جلد به جلد طرز فکر پخته تری پیدا میکنه که یکی از  نشانه های فکر شدگی سر داستان و قلم حرفه ای نویسندست. چون نه اونقدر به شما شوک ناگهانی وارد میکنه که از دنیایی به دنیای دیگه پرتاب بشید و نه اونقدر کند جلو میبره که شما از دوره های زندگی آنی حوصلتون سر بره. درست مثل محو شدن رنگ ها توی تیکه ای از  نقاشی، آنی هم آروم آروم بزرگ میشه، اما در عین حال مثل همون رنگ ها، اصل و اساس ویژگی های شخصیتیش  پابرجاست که فقط تیره تر یا روشن تر شدن.
ظرافتی که در قصه و محیط و شخصیت پردازی داستان وجود داره واقعا جذاب و ارزشمنده. 
جلد هفت و هشت این مجموعه از شخصیت اصلی داستان فاصله میگیره و داستان از دیدگاه بچه های آنی دیده میشه که به نظرم نویسنده واقعا کار درستی انجام داده. در شش کتاب قبلی ماجرا ها و رویداد ها متعلق به آنی هستن، پس برای درک بهتر اون ها این اتفاقات از ذهن و دیدگاه آنی بیان میشن. اما لزومی نداره تجربه هایی که بچه ها دارن کسب میکنن از نگاه مادرشون بررسی بشه. شاید حتی بتونیم بگیم آنی ای که مادر شده دغدغه های متفاوتی داره و مسئولیت های سنگینی روی دوششه و مثل دوران کودکی و نوجوانی نمیتونه مسائل رو همون قدر بی خیال و خونسرد برای بچه هاش نگاه کنه .خانم مونتگمری هم دقیقا کار درست رو انجام داده و به نگاه خواننده جهت متفاوتی میده که وقایع و دیدگاه ها با هم همخونی داشته باشن.
خوبی این کتاب ها اینه که توی هر سنی میشه خوندشون و احساس متفاوتی نسبت بهشون داشت اما من به شخصه پیشنهاد میکنم که حتما دختر خانم ها کتاب هشتم رو توی سنین ۱۵ تا ۲۰ حداقل یک بار بخونن،
چون روایت داستان اون کتاب از زبان یک هم زبون تعریف میشه که اثر بخشیش رو دو چندان میکنه. ریلایی که شما در ابتدای جلد هشتم می‌بینید کاملا با ریلای آخر جلد فرق میکنه که به زیبایی بلوغ و رشد فکری در دوران نوجوانی رو قابل رویت میکنه.
داستان کتاب اونقدر عجیب و غریب نیست. داستان زندگیه و به نظرم همین باعث میشه اتفاقات برای مخاطب ملموس تر و قابل فهم تر باشن.
شخصیت های داستان اونقدر تخیلی و دور از ذهن نیستن، شاید حتی اگر خوب بگردیم آدم های شبیه بهشون رو در اطرافمون  پیدا کنیم. اما این واقعی بودن شخصیت ها همون چیزیه که از یه نویسنده ی خوب انتظار میره.
این شخصیت ها شبیه ترین و نزدیک ترین حالت به شخصیت انسان ها رو دارن. اون ها بی نقص نیستن و برعکس، عیب و ایرادات خاصی دارن، اما همون عیب و ایرادات منحصر به خودشونه. صفات خاصی دارن که برای خودشون شخصی سازی شده که شبیه به دنیای ما آدم هاست. دقیقا مثل ما که نقص هامون،  تفاوت ها و پیچیدگی افکار و احساساتمون  باعث به وجود اومدن چنین جهان شگفت انگیزی از تعاملاتمون شده. دنیای این کتاب هم دقیقا به همون شگفت انگیزیه. 
درس هایی که از این کتاب گرفتم هنوز که هنوزه هم در ذهنم  پابرجان و احساس میکنم که یکی از بهترین شیوه های یادگیری چیز هایی که در زندگی مورد استفاده قرار میگیرن، خوندن این سبک کتاب هاست. شما با خوندنشون تک تک شخصیت ها رو احساس می‌کنید،  ذهنتون رو به سمت موقعیت اون ها می‌برید و تجربه می‌کنید. در نهایت راه حل اون شخصیت رو می‌بینید و نتایج رو با هم مقایسه می‌کنید. وقایع این کتاب هم متعلق به دنیای واقعی ما هستن. همون مشکلات، همون شادی ها، همون ناراحتی ها، همون همدردی ها و ...
همه ی این ها باعث میشه که شما در کنار خوندن این کتاب و لذت بردن از فضا و محیط و شخصیت ها، چیزی به اندوخته هاتون اضافه بشه.
در آخر، به نظرم این مجموعه باید توسط همه ی افراد حداقل یک بار خونده بشه و برای کسایی که میخوان نویسنده بشن، باید به شدت مورد ارزیابی و بررسی قرار داده بشه. به نظرم این مجموعه از بهترین آثار برای شروع کتابخوانی،  داستان نویسی ، نقد کردن و خیلی چیز های دیگه میتونه باشه. داستانی سرشار از امید و احساس و زندگی که ابدا شما رو خسته نمیکنه.
خانم مونتگمری واقعا یکی از بهترین نویسنده هاییه که کتاب هاش با روح و روان آدم صحبت میکنه :)))
امیدوارم با خوندن این مجموعه شما هم به همون اندازه ازش لذت ببرید و به شدت پیشنهاد میشه.
      

40

        
یکی از ضعف‌های من دیالوگ نویسی هست. اصل خواندن این‌کتاب هم به خاطر همین بود. می‌خواستم ببینم مصطفی مستور وقتی هفت_هشت‌تا شخصیت می‌گذارد توی کتابش، دیالوگ‌های‌شان را چطور پیش می‌برد که مخاطب بتواند بدون دیدن نام شخصیت بگوید این حرف مال کدام یکی است.
الحق هم که خیلی خوب از پسش بر آمد. 
اولش خیلی زوم بودم روی دیالوگ‌ها و بعد کم کم دیدم غرق شدم توی خود روایت. افتادم توی قلاب نویسنده و روایت‌های خانه‌های برج خاوران که مستور آدم‌های داستانش را در قالب آن ریخته. 
جملات مستور ساده و پر معناست.  تکنیک‌های درست و تشبیهات به‌جا دارد.
کتاب را نه فقط به آن‌ها که مثل من در دیالوگ نویسی ضعف دارند که به همه رفقایی که در تکنیکِ نگو نشان بده هم لنگ می‌زنند پیشنهاد میدهم. 
در نهایت باید بگم  از جملات مفهومیِ "دانیال" و مدل ابرازش خوشم آمد. 
مهم‌تر از همه‌ی این‌ها باید بگویم انتخاب اسم کتاب عالی بود. فوق‌العاده.
امیرالمؤمنین علیه السلام:
"به خدا سوگند دنیا و تعلقات شما نزد من پست‌تر و حقیرتر است از استخوان خوکی در دست‌های جذامی"

🌱📚
      

37

tahoora🦋

tahoora🦋

21 ساعت پیش

        یک عاشقانه آرام 
فکر نمی‌کنم برای هیچ کتابی تا این لحظه انقدر لحظه شماری کرده باشم تا زودتر تموم بشه و درباره‌اش بنویسم.
سال‌ها قبل وقتی که تصمیم به خوندن این کتاب داشتم و چند صفحه‌ای از اون رو خوندم توقع یک رمان سراسر عاشقانه روان  داشتم و چون با انتظاراتم متفاوت بود و تنها جملات کتاب رو غرق در نثر ادبی و ظاهرا تکلف می‌دیدم ناامیدانه از عدم برقراری ارتباط کنار گذاشتمش و هر وقت صحبتی از این کتاب نادر ابراهیمی می‌شد با ناراحتی ابراز می‌کردم که با وجود معروفیتش با اون نساختم ( اینکه کتاب چاپ آفست بود هم شاید مزید برعلت بود!)...
گذشت تا سال قبل که اتفاقی در سایت سیبوک با یک نسخه چاپ قدیمی از کتاب مواجه شدم که قیمت خیلی مناسبی داشت و گفتم خریدنش ضرری نداره و شاید بهانه‌ای بشه برای تلاش مجددی برای خوندن کتاب یا گزینه مناسبی برای هدیه دادن.( جلد گالینگور(سخت) کتاب که عاشقش هستم هم اینجا پر تاثیر بود!).
وقتی کتاب به دستم رسید از میزان قشنگی جلد اصلی و محافظ کتاب و کاغذ کاهی اون ذوق زده شدم و جالب بود که این آخرین نسخه سایت بود و کلا چاپ تمام بود.
اما به این زودی ها به لیست کتاب‌های در دست خواندن من اضافه نشد تا همین تیرماه که یک روز که کنار کتابخونه نشسته بودم هوس کردم که نگاهی به کتاب بندازم و... 
من مسحور یک عاشقانه آرام شدم!
و جمله‌ای که با خودم بارها زمزمه کردم و جوابی بود به هرکس که بپرسه چرا نظرت عوض شد این بود که: الان وقتش بود! 
به قول پدرم هرچیزی وقتی داره.
این کتاب نادر ابراهیمی هم الان و در این موقعیت در جان من نشست.
من تاحدی مخالف نظریه مرگ مولف هستم و اینبار هم بهم ثابت شد که خوندن سه کتاب دیگر نادر درباره خودش و زندگیش قبل این کتاب پله‌هایی بود که من رو به این موقعیت درست برای خوندنش رسوند.
اون سه کتاب چهل نامه عاشقانه آرام، ابن مشغله و ابوالمشاغل بود.
یک عاشقانه آرام نه به طور مستقیم و نه خیلی غیرمستقیم داستان زندگی خود نادر و همسرش فرزانه هست.
من تفکرات نادر ابراهیمی رو در لابه‌لای تک تک جمله‌های کتاب می‌دیدم و نمی‌تونستم این کتاب رو جدای نویسنده‌اش تصور کنم.
گیله مرد کوچک لاغر‌اندام همان نادر نه لاغر‌اندام و کمی گیلکی خودمان است و عسل اصل سبلان هم همسرش فرزانه تهرانی الاصل است.
اما عاشقانه آرام چیست؟ 
یا بهتر هست بگویم کیست؟
بهترین توصیفی که در یکی از نظرات دیدم به نظرم درست ترین تعریف اولیه بود:« عاشقانه آرام را بخوانید تا بدانید ادبیات چیست؟»
من ادبیات را از اولین جمله این کتاب یافتم!یافتنی که تا به حال انقدر شیرین، به شیرینی عسل سبلان، نبود.
اصلا شاید یکی از دلایل ارتباط من در خوانش دوم، ورودم در رشته‌ای بود که روح این کتاب از آن اون هست.
چند روز پیش به دوستم می‌گفتم که کاش (باید) خواندن این کتاب شرط ضمن عقد جوانان باشد که سراسر درس عشق هست.
راستش دو هایلایت من سر این کتاب نیمه جان شدند از بس که دلم می‌خواست هر جمله را پررنگ کنم و ببوسم.
این کتاب درس‌ عشق را می‌دهد؛ اما دقیقا بعد عاشق شدن، بعد شروع زندگی، بعد گذشتن از شیرینی های عاشقانه روزهای اول و گرگرفتن‌های ابتدایی ترین روزها.
از سختی ها، از تلخی ها، از جان به لب آمدن ها، نداری ها میگوید، از اینکه معجزه‌ای در کار نیست!.
اما آیا من به این کتاب نقدی ندارم؟ آیا با جملاتی مخالف نبودم؟ قطعا بودم. مثل حرف‌هایی که برای من کمی بوی حزب و تفکر عدالت رابین‌هودی میداد و میدونم که دراین باره هم نویسنده بی‌سابقه نیست.[ شاید هم اشتباه می‌کنم!]
یا فضای سیاسی کتاب که دوست نداشتم اما به هرحال شیرینی غالب بود! 
شیرینی از تلاش یک زوج پر شور و حال آزادی خواه که بعد از انقلاب دچار یک خلأ بزرگ میشن که حالا چه کنیم؟! و در تلاش برای خاک نگرفتن عشق و زندگی دست به مبارزه با عادت می‌زنند!
یک عاشقانه آرام یک رمان ساده هیجانی امروزی نیست که چند ساعته بتونید تمومش کنید و بعد کناری بره.
یک عاشقانه آرام رو باید آروم آروم مزمزه کرد و جرعه جرعه نوشید. اون وقت باید هرچند وقت یکبار سمتش رفت و یکی از جملات رو بارها و بارها برای خود مرور کرد و غرق شد در مهی واقعی...آرام و عاشقانه...
در پایان کتاب برای خود نوشتم(بسیار آموختم.)چرا که شاید اولین کتابی بود که تا این حد ملموسات زندگی روزمره رو روبه‌رویم قرار داد و از چیزی دور، مات و غیر قابل دسترسی حرف نزد.
شاید تجربه شما از خوندن این کتاب مثل تجربه اول من از خوندنش باشه یا تجربه دوم و حتی تجربه‌ای دیگه؛ اما در هر صورت امیدوارم بخونیدش و رزق خودتون رو از لابه‌لای صفحات این کتاب بردارید.
بیست و چهار.
      

25

joiboy

joiboy

21 ساعت پیش

        📚پیله، چهاردهمین کتاب امسال من📚

اولین کتاب علمی‌تخیلی جدی‌ایه که خوندم؛ و بی‌اغراق یکی از بهترین تجربه‌هایی بود که تا حالا توی کتاب‌خوانی داشتم. اون‌قدر با احساساتم بازی کرد، اون‌قدر با شخصیت‌هاش ارتباط گرفتم، و اون‌قدر دنبال کردن این داستان لعنتی برام عجیب و درگیرکننده بود که اصلاً فکر نمی‌کردم یه روزی این‌جوری عاشق یه کتاب بشم!


---

1️⃣:داستان:

ایده‌ش محشر بود. یه شب، ماه و ستاره‌ها یهو و بدون هیچ دلیلی از آسمون ناپدید می‌شن. حالا آدم‌ها گیج و وحشت‌زده‌ان که چه بلایی داره سر زمین میاد. ما هم دنبال "تایلر"، شخصیت اصلی، می‌ریم؛ کسی که دوست یه خواهر و برادره و پدر اون دوتا هم یکی از آدم‌های مهم توی تحقیقات فضایی و نجومیه، که دارن سعی می‌کنن بفهمن دقیقاً چه اتفاقی افتاده.
از اول تا آخر داستان بی‌نظیر بود. کشش و جذابیتش رو تا انتها حفظ کرد، و همیشه یه چیزی برای رو کردن داشت که خواننده رو هل بده جلو و بگه: «ببین بعدش چی می‌شه؟ چه بلایی قراره سر این شخصیت‌ها بیاد؟»


---

2️⃣:روایت:

یکی از عجیب‌ترین و خاص‌ترین روایت‌هایی بود که دیدم. تو اکثر کتابا، زمان حال اهمیت بیشتری داره، ولی اینجا برعکسه. هر چند فصل یه‌بار می‌پریدیم به زمان حال، و من هی می‌پرسیدم: «چی شده؟ چرا الان اینجان؟ دارن چی‌کار می‌کنن؟»
راستش زمان گذشته خیلی بیشتر برام جذاب بود. روایت حال اون‌قدری کشش نداشت و بیشتر انگار فقط بود که گم نکنیم خط اصلی داستانو. این برام نقطه‌ضعف کوچیکی بود. ولی روایت زمان گذشته؟ عالی بود، پرفکت.
البته اینم بگم، ترکیب زمان حال و گذشته باعث شده بود تعلیق داستان بیشتر بشه. و چون روایت اول‌شخص بود، هم جذاب‌تر بود، هم راحت‌تر می‌شد با شخصیت‌ها ارتباط گرفت.

📌نکته: در روایت غیرخطی، وقتی تعلیق بین گذشته و حال خوب مدیریت بشه، می‌تونه مثل یه بازی پازل عمل کنه و ذهن خواننده رو درگیر نگه داره.


---

3️⃣:شخصیت‌پردازی:

به‌نظرم مهم‌ترین و جذاب‌ترین نقطه‌ی قوت کتاب، همین شخصیت‌پردازیشه. واقعاً فکر نمی‌کردم توی یه کتاب علمی‌تخیلی این‌قدر خوب روی شخصیت‌ها کار شده باشه. همون‌طور که مترجم هم گفته بود، توی این ژانر معمولاً تمرکز بیشتر روی ایده‌ها و مسائل علمیه، نه روی شخصیت‌ها. ولی این کتاب یه استثنا بود. شخصیت‌هاش به‌شدت قوی و عمیق بودن.
مخصوصاً سه شخصیت اصلی، فوق‌العاده بودن. از اون کتاباست که نمی‌فهمی چطور، ولی یهو می‌بینی با همه‌شون رفیق شدی. رابرت چالز ویلسون واقعاً استاد شخصیت‌پردازیه.

وسطای داستان بود که یهو به خودم اومدم و دیدم: وای، چرا تایلر (شخصیت اصلی) هیچ ویژگی خاصی نداره؟ اون دو تای دیگه هر کدوم یه چیز متفاوت و برجسته دارن، ولی تایلر انگار فقط در کنار اونا معنا پیدا می‌کنه.
تا این‌که رسیدم به یه پلات تویست خفن، که یکی از شخصیت‌ها از عمق شخصیت تایلر یه چیزی می‌گه که رسماً مغزمو ترکوند. همون لحظه گفتم: "برگام!"
واقعاً حیرت‌زده شدم از این حجم دقت و ظرافت تو شخصیت‌پردازی. نمی‌خوام اسپویل کنم، فقط اینو بگم که تایلر یکی از معمولی‌ترین، ولی در عین حال یکی از نزدیک‌ترین و واقعی‌ترین شخصیت‌هایی بود که تا حالا دیدم. جزو شخصیت‌های محبوب‌مه تو کل کتاب‌هایی که خوندم.

البته، یه جاهایی هم نویسنده می‌تونست بیشتر احساسات تایلر رو نشون بده، مخصوصاً جاهایی که اتفاقات بزرگی براش می‌افتاد. بعضی جاها رد می‌شد، در حالی‌که می‌تونست وایسته و عمیق‌تر وارد احساساتش بشه. این یه کوچولو اذیتم کرد.


---

4️⃣:رومَنس:

رابطه‌های عاشقانه‌ی کتاب یکی دیگه از نقاط قوتش بود. واقع‌گرایانه، ملموس، و در عین حال خیلی احساسی. عاشقانه‌هایی که فقط یه چاشنی نبودن، بلکه قلب داستان بودن. جوری با قلب و روحم بازی کرد که هنوزم تو شکم! خیلی خوب بود.


---

5️⃣:تعلیق و قلم نویسنده:

تعلیقش؟ خدا بود. تا تهش نگه‌داشت. و فقط به خاطر معماها نبود؛ خودِ رابطه‌ها و تحول شخصیت‌ها هم یه بخش مهمی از این تعلیق بودن. یعنی نه‌تنها داستان کلی، بلکه جزئی‌ترین چیزا هم کشش داشتن.
قلم نویسنده هم یه چیز عجیب و درخشان بود. چه توی توصیفای علمی، چه توی بیان احساسات و رابطه‌ها، همیشه دقیق و تأثیرگذار.


---

6️⃣:🛑مسائل علمی:🛑

با اینکه موضوعات علمی توی کتاب پیچیده بودن، ولی جوری نوشته شده بودن که نه‌تنها اذیت نکنن، بلکه کنجکاوی‌ات رو هم بیشتر کنن. کلی چیز یاد گرفتم و تازه فهمیدم چقدر عاشق این ژانر و علمم!
ممکنه برای بعضیا یه کم سخت باشه، ولی اگه به این فضا علاقه داشته باشی، لذت‌بخش می‌شه.

📌نکته: علمی‌تخیلی خوب، پلی می‌زنه بین واقعیت و تخیل؛ و می‌تونه باعث علاقه‌مندی مخاطب به دنیای واقعی علم بشه.


---

7️⃣:پایان:

پایانش برای من معمولی و خوب بود، ولی اون چیزی که اذیتم کرد این بود که باید خداحافظی می‌کردم با دنیا و شخصیت‌هاش. از اون کتاباس که نمی‌خوای تموم شه. انگار دلت می‌خواد دوباره از اول بشینی بخونیش.


---

8️⃣:ترجمه:

ترجمه واقعا بی‌نظیر بود. همین طور پانویس‌های آقای شهرابی به شدت کمک می‌کرد به فهم داستان. و جالبیش اینجا بود که یه سری از ایرادات نویسنده‌ رو هم داخل این پانویس ها گفته بود. واقعا بی نظیر بود و از این ترجمه عالی لذت بردم. دست مریزاد.🙏🏻

در آخر؟

🔸کتابیه که با کله می‌گم بخونیدش و مطمئنم کلی باهاش حال می‌کنید.🔸


---

🟦🟡با نظراتم موافقی؟🟡🟦
      

38

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.