Nafiseh

تاریخ عضویت:

خرداد 1404

Nafiseh

@Nafis_Violet

2 دنبال شده

2 دنبال کننده

یادداشت‌ها

Nafiseh

Nafiseh

21 دقیقه پیش

        به نظرم از بهترین گزینه ها برای شروع ادبیات روسیه و البته قلم آقای داستایفسکی هست.
فضای سرد، سرما، هوای شب و... همه و همه روی هم از نشانه های دیدگاه تاریک شخصیت اصلی به این دنیاست. سنگینی غم و تنهایی اون از مدل بیان شدن محیط اطرافش، جوری که با ناستنکا شروع به صحبت کردن میکنه و دلبستگی ناگهانیش فقط در چند شب به ناستنکا مشهوده.
روند داستان آرامه، که به نظرم برای این داستان نیاز بود. چون دیالوگ های کتاب دریچه ای رو به روح شخصیت های ما باز کرده که به ما اجازه میده راحت تر مقصودشون رو از ساعت ها حرف زدن با هم دیگه متوجه بشیم.
چیز دیگه ای که از داخل متن میشه بهش اشاره کرد ، خامی و پختگی شخصیت های ما بود.
مدل صحبت کردنشون با هم نشون میداد که تجربه ی هر کدوم در زمینه های مختلف زندگیشون چقدر بوده. مرد رویاپردازی که به نظر میومد تا به حال نتونسته بوده به درستی با کسی صحبت کنه، حالا با دیدن ناستنکا شروع به زبون باز کردن و حرافی بیش از حد میکنه که نشانه از بی تجربگی اجتماعیشه.
همچنین تجارب گذشته ی ناستنکا و البته اتفاقی که در پایان داستان میوفته، نشون میده که اون هم هنوز خام و بی تجربست و بر اساس این ها تصمیمات عجولانه و ناگهانی ای میگیره. شاید حتی میتونست بیانگر این باشه که عشقی که پایه هاش این چنین سریع روی هم چیده میشه، به راحتی هم میتونه فرو بریزه و ویران بشه.
اما نقطه ای که این دو رو به هم رسونده بود، تنهایی و غم درونشون بود. شاید به این دلیل این قدر زود به هم دل بسته شدن که حرف های روح و دل هیچکدومشون برای گوش کسی خریداری نداشت.
تنهایی میتونه نابودگر باشه، درست جوری که هر دو تا شخصیت اصلی داستان رو به شیوه ی خودش خرد میکنه. به نظر شخصیت های داستان نمادین بودن. چیزی شبیه به نماد جامعه ی حال ما که اکثر افراد از درون تنهان و نمی‌تونن به خوبی با هم ارتباط برقرار کنن. 
و اما پایان داستان که کاملا برای من یکی غیرقابل پیش بینی بود. البته که توقع ویرانی داشتم، اما مشخصا نه به این صورت.
همونطور که قبلا اشاره کردم ، یکی از نشانه های خامی ناستنکا رو در این نقطه به راحتی می شد درک کرد.
به نظرم منظور از شب های روشن، "تنها شب های روشن زندگی مرد جوان داستان" بوده. شاید این چند شب تنها زمان هایی بودن که روح بیقرار اون رو آرام کردن. شاید فقط همین چند شب در زندگیش بخش خالی روحش رو پر کردن.
شاید نشون میده که هر چقدر هم ما پنهان کنیم، روح ما در جایی که بتونه به خوبی احساس آسودگی کنه، خودش رو آشکار میکنه.
چیز هایی که اشاره کردم فقط چندتا دونه از پیام ها و مفاهیم عمیق قابل برداشت از این داستان بود که به نظرم شاید حتی هنوز به خیلی هاشون دست پیدا نکردم.
اما در آینده حتما این کتاب رو دوباره خواهم خوند.
این مدل شخصیت پردازی آقای داستایفسکی که با درک از دیالوگ داستان میشه به روح شخصیت ها دست پیدا کرد یکی از خلاقانه ترین و جذاب ترین شیوه هاست که به شخصه خیلی در این کتاب دوست داشتم.
اصلا کتاب تک بعدی ای نیست و فقط نمیشه از یک منظر بهش نگاه کرد و شاید حتی باید بار ها و بارها خوندش.
در کل به همه ی افراد، به ویژه ورودی های جدید به دنیای ادبیات روسیه پیشنهادش می‌کنم. 
داستانی که ناخودآگاه شما رو وادار به همدردی میکنه و  با خوندنش وارد فضایی آرام و سرد میان گفت و گوی گرم دو جوان تنها و دلزده میکنه.
امیدوارم لذت ببرید.
      

0

Nafiseh

Nafiseh

10 ساعت پیش

        شاید به خاطر این خیلی مشهور شده بود که خیلی ها با داستانش تونستن ارتباط برقرار کنن.  اما به نظرم واقعا اونقدری که تبلیغ شده بود ارزش نداشت. نتونستم زیاد باهاش ارتباط برقرار کنم. به شخصه اگر برگردم عقب دیگه پولم رو برای این کتاب هدر نمیدم و از تصمیمم پشیمونم.
داستان به نظرم خیلی آبکی و قابل حدس بود و نظراتی که راجع بهش پخش شده به نظرم تا حدودی مبالغه آمیزه. ساده و روان نوشته شده که به نظرم میتونه یه امتیاز مثبت براش باشه اما در عین حال روند داستان خیلی حوصله سر بر و یکنواخت و قابل پیش بینیه. 
یکی از دلایلی که الکی مشهورش کرده دو تا شخصیت اصلی مرد داستان یعنی اتلس و رایل بودن که باعث شده بودن بین خواننده ها این بحث پیش بیاد که حق با کدومشونه اما در مورد این دو شخصیت هم تا حدود زیادی اغراق آمیز صحبت شده.
یکی از نکات مثبت دیگش صحبت راجع به خشونت علیه زنان بود که خب توجهش به این موضوع میتونه یکی دیگه از دلایل شهرتش باشه.
گذشته ی شخصیت اصلی خیلی روی تصمیمات حال حاضرش تاثیر گذاشته که فکر کنم یکی دیگه از نکات مثبت کتاب بود. این که نباید احساسی و بر اساس اتفاقات گذشته تصمیم گرفت. اما یه همچین درونمایه ای نباید با یه محتوای این شکلی ارائه داده می‌شد . از نظر من داستان هنوز خام بود و جای فکر کردن بیشتر روش وجود داشت که بتونه بهتر مطلب رو توی ذهن خواننده هم بنشونه.
در کل من این کتاب رو به هیچکس پیشنهاد نمیدم،  عاشقانه ی ضعیفیه و تا وقتی کتاب های دیگه هست به نظرم اونقدری ارزش نداره و همش هدر دادن وقت و زمانه. به نظرم نویسنده مفاهیم خاصی که میخواسته انتقال بده رو نتونسته خوب ارائه بده و شاید باید روش بیشتر فکر می‌کرده. 
از کالین هوور هم به نظرم کتاب یاد او از این خیلی چیز بهتریه و ارزش خوندن بیشتری داره. برخلاف این کتاب به نظرم ارزش حداقل به بار خونده شدن رو داره.

      

2

Nafiseh

Nafiseh

13 ساعت پیش

        عنوان و زمینه ی اصلی داستان این مجموعه خیلی مشهوره و تقریبا میشه گفت که همه اسم این کتاب به گوششون خورده. شاید یکی از دلایل این شهرت فیلم های زیادی باشه که از این کتاب ساخته شدن. اما به نظر من هیچ کدوم از اون فیلم ها به جز مجموعه ی Anne with an E  نتونستن حس دقیق و خوبی از این کتاب منتقل کنن.
در مورد شخصیت ها و داستان کتاب که باید بگم واقعا جذابه و وقتی این مجموعه رو میخوندم کتاب ها رو خیلی سریع تموم کردم. گر چه ممکنه توصیفات و جزئیاتی که نویسنده در متن داستان قرار داده واسه ی خیلی از افراد " حوصله سر بر" تلقی بشه که در پاسخ بهشون باید بگم اصل داستان های کلاسیک همینه :)
با شخصیت اصلی یعنی همون آنی به شدت ارتباط برقرار میکنم و به نظرم آنی پر از حس زندگیه، سرشار از امید به آیندست و میتونه آدم های مایوس و دلمرده ای که کنارشن رو دوباره پر از حس حیات بکنه. توی دنیای حال حاضر ما هم که این همه  هیاهو و سروصدا وجود داره، به نظرم به آدم هایی مثل اون واقعا نیاز داریم که به جای  صرفا " زنده بودن"، "زندگی کردن" رو به ما یاد بدن.
آنی در طول روند داستان و جلد به جلد طرز فکر پخته تری پیدا میکنه که یکی از  نشانه های فکر شدگی سر داستان و قلم حرفه ای نویسندست. چون نه اونقدر به شما شوک ناگهانی وارد میکنه که از دنیایی به دنیای دیگه پرتاب بشید و نه اونقدر کند جلو میبره که شما از دوره های زندگی آنی حوصلتون سر بره. درست مثل محو شدن رنگ ها توی تیکه ای از  نقاشی، آنی هم آروم آروم بزرگ میشه، اما در عین حال مثل همون رنگ ها، اصل و اساس ویژگی های شخصیتیش  پابرجاست که فقط تیره تر یا روشن تر شدن.
ظرافتی که در قصه و محیط و شخصیت پردازی داستان وجود داره واقعا جذاب و ارزشمنده. 
جلد هفت و هشت این مجموعه از شخصیت اصلی داستان فاصله میگیره و داستان از دیدگاه بچه های آنی دیده میشه که به نظرم نویسنده واقعا کار درستی انجام داده. در شش کتاب قبلی ماجرا ها و رویداد ها متعلق به آنی هستن، پس برای درک بهتر اون ها این اتفاقات از ذهن و دیدگاه آنی بیان میشن. اما لزومی نداره تجربه هایی که بچه ها دارن کسب میکنن از نگاه مادرشون بررسی بشه. شاید حتی بتونیم بگیم آنی ای که مادر شده دغدغه های متفاوتی داره و مسئولیت های سنگینی روی دوششه و مثل دوران کودکی و نوجوانی نمیتونه مسائل رو همون قدر بی خیال و خونسرد برای بچه هاش نگاه کنه .خانم مونتگمری هم دقیقا کار درست رو انجام داده و به نگاه خواننده جهت متفاوتی میده که وقایع و دیدگاه ها با هم همخونی داشته باشن.
خوبی این کتاب ها اینه که توی هر سنی میشه خوندشون و احساس متفاوتی نسبت بهشون داشت اما من به شخصه پیشنهاد میکنم که حتما دختر خانم ها کتاب هشتم رو توی سنین ۱۵ تا ۲۰ حداقل یک بار بخونن،
چون روایت داستان اون کتاب از زبان یک هم زبون تعریف میشه که اثر بخشیش رو دو چندان میکنه. ریلایی که شما در ابتدای جلد هشتم می‌بینید کاملا با ریلای آخر جلد فرق میکنه که به زیبایی بلوغ و رشد فکری در دوران نوجوانی رو قابل رویت میکنه.
داستان کتاب اونقدر عجیب و غریب نیست. داستان زندگیه و به نظرم همین باعث میشه اتفاقات برای مخاطب ملموس تر و قابل فهم تر باشن.
شخصیت های داستان اونقدر تخیلی و دور از ذهن نیستن، شاید حتی اگر خوب بگردیم آدم های شبیه بهشون رو در اطرافمون  پیدا کنیم. اما این واقعی بودن شخصیت ها همون چیزیه که از یه نویسنده ی خوب انتظار میره.
این شخصیت ها شبیه ترین و نزدیک ترین حالت به شخصیت انسان ها رو دارن. اون ها بی نقص نیستن و برعکس، عیب و ایرادات خاصی دارن، اما همون عیب و ایرادات منحصر به خودشونه. صفات خاصی دارن که برای خودشون شخصی سازی شده که شبیه به دنیای ما آدم هاست. دقیقا مثل ما که نقص هامون،  تفاوت ها و پیچیدگی افکار و احساساتمون  باعث به وجود اومدن چنین جهان شگفت انگیزی از تعاملاتمون شده. دنیای این کتاب هم دقیقا به همون شگفت انگیزیه. 
درس هایی که از این کتاب گرفتم هنوز که هنوزه هم در ذهنم  پابرجان و احساس میکنم که یکی از بهترین شیوه های یادگیری چیز هایی که در زندگی مورد استفاده قرار میگیرن، خوندن این سبک کتاب هاست. شما با خوندنشون تک تک شخصیت ها رو احساس می‌کنید،  ذهنتون رو به سمت موقعیت اون ها می‌برید و تجربه می‌کنید. در نهایت راه حل اون شخصیت رو می‌بینید و نتایج رو با هم مقایسه می‌کنید. وقایع این کتاب هم متعلق به دنیای واقعی ما هستن. همون مشکلات، همون شادی ها، همون ناراحتی ها، همون همدردی ها و ...
همه ی این ها باعث میشه که شما در کنار خوندن این کتاب و لذت بردن از فضا و محیط و شخصیت ها، چیزی به اندوخته هاتون اضافه بشه.
در آخر، به نظرم این مجموعه باید توسط همه ی افراد حداقل یک بار خونده بشه و برای کسایی که میخوان نویسنده بشن، باید به شدت مورد ارزیابی و بررسی قرار داده بشه. به نظرم این مجموعه از بهترین آثار برای شروع کتابخوانی،  داستان نویسی ، نقد کردن و خیلی چیز های دیگه میتونه باشه. داستانی سرشار از امید و احساس و زندگی که ابدا شما رو خسته نمیکنه.
خانم مونتگمری واقعا یکی از بهترین نویسنده هاییه که کتاب هاش با روح و روان آدم صحبت میکنه :)))
امیدوارم با خوندن این مجموعه شما هم به همون اندازه ازش لذت ببرید و به شدت پیشنهاد میشه.
      

41

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.