ای سوریه تا جهان باقی است تو در ساحل دریا کنار کوه ها و تپههای سرخ رنگ شهرهای بزرگ بساز و اطـراف آنهـا حـصارهای
مرتفع بر پا کن و هر دفعه که باد میوزد غبار استخوانهای من از صحرا بطرف شهرهای تو روان خواهد گردید تا بلاد تو را ببوسد.
آزیرو، پادشاه سوریه در رثای سرزمین دوست داشتنیاش، اینگونه می سراید. سرزمینی که از گذشته بستر زیست اقوام گوناگون در کنار هم بوده و هست.
سرزمینی که چکاچک شمشیرهای قدرت طلب، همواره دشتهای آن را از خون مردمش آبیاری کرده
در سوره مبارکه انعام نیز آمده که: آیا اینان سیر در زمین نمی کنند تا بنگرند سرنوشت آنان(طغیانگران پیشین) چگونه شد...؟
ما کم به سراغ تاریخ می رویم. اما اگر ساعاتی کوتاه را به جست و جوی روزهایی که گذشتکان ما آن را زندگی کردهاند، بپردازیم، میبینیم که اتفاقاتی که امروزه در دور و اطراف ما می افتد، الگوی تکرارشونده تاریخی دارد و در اعصار بارها و بارها تکرار شده.
این نشان می دهد که هر چقدر روزها از هم بگذرد و فناوریها پیشرفته پا به دنیا بگذارند، باز هم فطرت انسان، همان فطرت انسان سههزار سال قبل است.
با سینوهه، در بنادر ازمیر راه رفتم و با سوداگران سوری حرف زدم، با کشتی از روی رود نیل گذشتم و زحمت زارعان را از نگاه گذراندم و شهر محاصره شده غزه را زیر پا گذاشتم و ثمره مقاومت مردمش را دیدم و شهرهایی که با اعتماد اشتباه به قدرت چپاول گر هاتی، با خاک یکسان شده بودند را نظاره کردم و با پرحرفی های کاپتای زبر و زرنگ خندیدم.