خوندن این کتاب مصادف با سالروز درگذشت صادق هدایت شد و همین مسئله معناش رو برام بیشتر کرد .
این کتاب از کتاب قبلی (سگ ولگرد) تاریک تر و ترسناک تر بود . تو تمام داستان ها شخصیتها با سرنوشتشون داشتن میجنگیدن . جنگی که همیشه آدمیزاد توش بازنده است چون قدرت سرنوشت جمعی بیشتر از سرنوشت فردیه .
_داستان اول مرتبط ترین داستان با عنوان کتاب هست . زنده به گور ! اگر حال مناسبی ندارین پیشنهاد میکنم سراغش نرین . برای من خوندن این بخش عقیدهای رو که خودکشی روش مرگ شریفی میدونه قابل قبول تر کرد . شاید باید به افرادی که نمیخوان زنده بمونن اجازه بدیم بمیرن و تو کارشون دخالت نکنیم و به جای متهم کردن اونا عواملی که باعث شد این تصمیم رو بگیرن رو متهم کنیم . مشکل اینجا است که ما از وسط داستان تلاش برای خودکشی وارد شدیم و از قبل و اتفاقاتی که براش افتاده خبر نداریم . گیاهخواری و تفاوت با گوشت خواری.
_داستان دوم حاجی مراد بود . کسی که میدونست باید چه تصمیمی بگیره ولی از ترس تغییر و تنش اون تصمیم رو نمیگرفت و به خودش لقب خوش قلب رو داده بود تا وجدانش رو آروم کنه . در نهایت خود سرنوشت کاری کرد که پشیمون بشه.
_داستان سوم نقل خاصی نداشت .
_داستان چهارم هم ترکیبی از شب های روشن و چند تا کتاب دیگه بود .
_داستان پنجم هم نقل خاصی نداشت .
_داستان ششم هم همینطور .
_داستان هفتم هم دوباره منو به این باور رسوند که خیلی جاها خودکشی بهترین راه حله!
_داستان هشتم داستان یک فرد مرده (ارجاع به زنده به گور) که در واقع نمرده بود و دو تا زنش به جون هم افتاده بودن . خود داستان یه داستان خاله زنکی پوچ بود ولی اگر نمادین در نظرش بگیریم میتونه روشنگر هم باشه.
_داستان آخرش داستان قشنگی بود . تخیلی و پر هیجان . یه ترکیبی از داستان یوسف پیامبر و کیمیاگر و این جور داستان ها بود که آخرش هم به خوبی و خوشی تموم شد .
درمجموع باید بگم که به جز داستان اول و آخر بقیه بار ادبی خاصی نداشتن و فقط در حالتی میتونم بگم خوب بود که همهی داستان ها نمادین بوده باشن . ولی خوبی صادق هدایت اینه که خیلی خوب حس میکنه و میتونه این حواس رو در ما هم بیدار کنه .
خوندنش رو اگر حال خوبی ندارین توصیه نمیکنم .
بورخس
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.