معرفی کتاب سعادت زناشویی اثر لی یف نیکالایویچ تولستوی مترجم سروش حبیبی

سعادت زناشویی

سعادت زناشویی

3.8
109 نفر |
42 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

14

خوانده‌ام

201

خواهم خواند

121

شابک
9789643625832
تعداد صفحات
136
تاریخ انتشار
1399/5/6

توضیحات

        چنان که گفتی افکارش را دنبال‌کنان گفت: بله، ما همه، و خاصه شما زن‌ها، باید کشاکش زشت و بی‌معنای زندگی را تنها طی کنیم تا به اصل پاکیزه‌ی آن برسیم. کسی تجربه‌های دیگری را باور نمی‌کند و نمی‌پذیرد. خیلی مانده بود که تو از دریای دیوانگی‌ها و بازی‌های کودکانه‌ی زندگی، که من درگیری‌ات با آن‌ها را تحسین می‌کردم بیرون آیی. این است که آسوده‌ات گذاشتم تا همه چیز را خود بیازمایی و بحران شور شبابت بگذرد و احساس می‌کردم که حق ندارم در تنگنایت بفشارم، گرچه برای من موسم این جوانی مدت‌ها بود سپری شده بود.
از متن کتاب
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به سعادت زناشویی

نمایش همه

یادداشت‌ها

سارا

سارا

دیروز

          نمی‌دونم چطور و از کجا شروع کنم . بعد از مدت ها کتابی بود که تونست اشکم رو دربیاره . جوری توی لحظات کتاب ذوب شده بودم که انگار خودم جای تک تک شخصیت هاش داشتم زندگی می‌کردم . 
از وقتی شروع کردم به خوندنش تا تموم شدنش واقعا نمیتونستم کتاب رو زمین بذارم.

اسپویل:
داستان دختر ساده‌ی روستایی و مردی بود که عاشق هم شدن . هیچ کس مثل تولستوی نمی‌تونست شور‌ و شوق عاشقی‌شون رو به این خوبی به قلم بیاره . سادگی دختر ، لحظاتی که از فرط شرم نمیتونستن احساس واقعی‌شون رو به هم بگن ، انتظار کشیدن های کوتاه که براشون خیلی طولانی بود ، سکوت ، نا امیدی و امید همزمان ، همه‌ی این‌ها چیزهایی بود که فقط تولستوی میتونست انقدر خوب بنویسه و منو همراه داستان عاشقی شون پیش ببره . هر چند سعادت اولیه شون بعد از رفتن به پترزبورگ تقریبا رو به سردی رفت ، تولستوی از سعادت و عشق جدیدی که بینشون شکل گرفت صحبت کرد و این پایان بندی واقعا بی نظیر بود . 
اتفاقاتی که افتاد و رابطه شون رو به سردی کشوند خیلی خوب توصیف شده بود . اینجا فهمیدم که حرف زدن حین عصبانیت یکی از بدترین اشتباهاتیه که هر کسی میتونه انجام بده . بعد از شنیدن بعضی از حرف ها ، هیچ چیز نمیتونه مثل قبل بشه و تصویر خیلی چیز ها فرو می‌ریزه .
اسپویل تمام

یک نکته‌ی جالب دیگه ای که باعث شد از کتاب خوشم بیاد این بود که تولستوی داستان رو از زبان یک دختر نوشته بود . کاری که خیلی کم دیدم نویسنده ها جرأت انجامش رو داشته باشن . چون هر چقدر هم که توانا باشی خیلی از حالات و احساسات جنس مقابل رو نمیتونی بفهمی و بنویسی . ولی تولستوی نوشته بود ، خیلی هم خوب نوشته بود . از چیزهایی حرف زده بود که تصور می‌کردم فقط دختر ها ازش خبر دارن و حسش می‌کنن.  خیلی جاها شک کردم که شاید زن تولستوی در نوشتن این کتاب بهش کمک کرده باشه .( چون در رونویسی ها خیلی کمکش میکرده)
عشق یعنی دوست داشتن بسیار 
واژه‌ی بسیار رو شما رو هر چی بذاری ضایع است . تعادل در عشق درسته . تعادل رو اگر رعایت کنید اسمش‌میشه دوست داشتن
در مجموع داستان ساده ، مختصر ، بدون اضافه گویی و واقعا عمیق بود . خوندنش رو خیلی پیشنهاد می‌کنم.
        

1

          《سخن عاشقانه گفتن دلیل عشق نیست،
عاشق كم است، سخن عاشقانه فراوان..
عشق عادت نیست، عادت همه چیز را ویران می كند از جمله عظمت دوست داشتن را…
از شباهت به تكرار می رسیم، 
از تكرار به عادت، 
از عادت به بیهودگی از بیهودگی به خستگی و نفرت.... 
_نادر ابراهیمی🤍》

شما در زندگی به دنبال چه نوع سعادتی هستید؟
یا بهتر است بپرسم، رسیدن به چه هدفی را سعادت در زندگی می‌دانید؟

نمی‌دانم ماریا برای جناب تولستوی نماد چه نوع فردی است، ولی برای من نماد فردی است که هدف خود را به اشتباه انتخاب کرده‌ یا در اواسط مسیر، هدف اصلی را فراموش کرده و دل به لذت‌های کوتاه‌مدت سپرده‌است و غرق در این دنیای تجملی شده است!

ماریا نوجوانی بیش نبود که والدین خود را از دست داد، مدتی بعد جای این فقدان و ناامیدی را با عشقی پرسوز پر کرد.
هدفش را خوشبختی در ازدواج و زندگی مشترک قرار داد..
ولی زندگی مشترک با تصوراتش تفاوت های زیادی داشت!

اولین مشکل 
تبدیل لذت های اولیه رابطه‌شان به روزمرگی و 
دومین مشکل
عادت کردن بر این خوشبختی بود..

ماریا دیگر خوشبختی را نمی‌دید، اصلا وجود خوشبختی را حس نمی‌کرد، حتی حس می‌شد که از آن خسته شده است.!
دیگر این نوع خوشبختی را لذت‌بخش نمی‌دانست و به دنبال دیگر لذت‌ها رفت!

《زندگی مشترک را نمی‌توان یک بار به خطر انداخت، و باز انتظار داشت که شکل و محتوایی همچون روزگاران قبل از خطر داشته باشد.
چیزی ، قطعاً خراب خواهد شد
چیزی فرو خواهد ریخت
چیزی دگرگون خواهد شد
چیزی - به عظمت حرمت - که بازسازی و ترمیم آن بسی دشوارتر از ساختن چیزی تازه است》

اشتباهات ماریا را خیلی خوب فهمیدم و درک کردم، برایم جالب است که درآخر هم به درستی متوجه اشتباهاتش نشد!
چقدر زیبا عذاب وجدان را توصیف کرده بود!
چیزی از آن نمی‌گویم، امیدوارم هیچوقت همچین حسی را تجربه نکنید..

ولی می‌شود گفت که "او" در مقابل ماریا اشتباهی نداشت؟
او که می‌دانست ماریا دختر ساده ای است که از روستا به این مجالس اعیانی آمده، او که با سادگی های ماریا آشنایی داشت، چرا هیچوقت لب به سخن باز نکرد؟
واقعا چرا انقد گفتن از ناراحتی‌ها و نارضایتی ها سخت است؟
در آخر اینکه در هیچ زندگی، یک نفر به تنهایی مقصر نیست..

آلبر کامو راست گفته است که؛
 همهٔ بدبختی انسان‌ها ناشی از این است که به زبان صریح و روشن حرف نمی‌زنند.❤️‍🩹


*نکته دیگری که در کتاب به آن پرداخته شده، بحث تفاوت سن بالا در ازدواج است.
اختلاف سن موضوعی نیست که قابلیت تعمیم دادن داشته باشد (به روحیات و شخصیت هر فرد بستگی دارد) ولی ازدواج با تفاوت سنی یک دهه و بیشتر به صورت ناخودآگاه باعث می‌شود یک زوج، در دو دنیای متفاوت زندگی کنند و همدیگر را به درستی درک نکنند..
یکی به تازگی وارد دوره‌ی شور و هیجان جوانی شده و دیگری از آن خارج شده است!
خیلی سخت می‌شود که این دو بتوانند باهم ارتباط مؤثر برقرار کنند..
در این کتاب هم در بیان جزئیات احساسات و تفریحات این موضوع را بیان می‌کند.(یکی از بخش های موردعلاقم در کتاب همین بود:)🩵)


*لطفا به این کتاب فقط به چشم یک داستان نگاه نکنید، و آن را با دقت بخوانید! 
به جای کتاب‌های روانشناسی مختلف دررابطه با زندگی مشترک، این دست از کتاب‌ها را بخوانید!
        

85

          برعکس تعریفاتی که از این کتاب شده، حتی از یک کتاب معمولی هم سطح پایین‌تری داره.
داستان جذاب نیست، قابل پیش‌بینیه، محتوا خیلی عمیق نیست، مطالب خیلی آموزنده‌ای نداره.
تنها چیزهایی که می دونستم و تا حدی با خوندن این کتاب دوباره یادآوری شد برام، اینا بود:
*هیچ وقت نباید بذاری با حرف نزدنت، همه چیز خراب و خرابتر بشه.
*برای همسرت خودافشاگری داشته باش و جوری براش امن باش که اون هم برای تو، خودافشاگری داشته باشه.
*صحبت‌های موقع عصبانیت رو جدی نگیر.
*زنان نیاز به صحبت دارند برای تخلیه، مردها نباید مشکلاتی که خانوم بیان می‌کنه رو به عنوان نقص داشتن خودشون برداشت کنند.
*فاصله سنی توی ازدواج مهمه و خیلی مهمه که دونفر از یک رده سنی باشند.
*زن‌ها نیاز دارن همیشه مثل روز اول بهشون توجه بشه و مثل روز اول دوست داشته بشن.
و البته برعکس چیزی که کتاب نشون داده بود، *معتقدم عشق واقعی چند سال بعد از ازدواج به وجود میاد نه قبلش یا در اوایلش. اون اتفاقات جذاب قبل و اوایل ازدواج صرفا هیجانات و تغییرات هورمونی اند و گذرا. ممکن نیست زوجی با همون شدت احساسات تا انتها پیش برند.
و در نهایت زندگی، این نیست که همسرت رو به عنوان ِ والدِ بچه‌هات دوست داشته باشی، بلکه باید همسرت رو به عنوان همسرت و تنها همراهت در زندگی دوست داشته باشی، وگرنه باختی.
این اولین تجربه من از تولستوی بود و احتمالا آخریش، خیلی تاثیرگذار بود‌
        

59

          سعادت زناشویی را تمام کردم.
یک رمان کوتاه از تولستوی.
ماجرای زندگی یک دوشیزه‌ی روسی‌ست. از همه جالب تر اینکه زبان روایت کتاب اول شخص است. یعنی از زبان خود آن دختر. (در طول داستان خیلی با خودم فکر کردم که چطور یک مرد این‌طور به خوبی مثل یک زن نوشته است. فقط باید در برابر این همه عظمت در نوشتن سر فرود آورد.)
همه‌ی زندگی  در هدفی بامفهوم سعادت تعریف می‌شود. این دختر که ابتدای داستان هفده سال دارد برای سعادت‌ش در زندگی و پر شور کردن آن با عشق تلاش می‌کند.  در نظرش زندگی زناشویی  آن سعادت است. ولی زمان همه‌چیز را عوض می‌کند. 
داستان بسیار بسیار خوب و اندازه پرداخت شده است. از توصیفات گرفته تا گره‌افکنی ها.
یک شاهکار که می‌تواند پنجره‌ای به نام  سعادت در زندگی زناشویی را برای شما باز کند تا با دیدن آن درک بهتری از سعادت و عشق داشته باشید.
#کتاب‌هایی‌که‌از‌خوردنشان‌لذت‌برده‌ام
#سعادت_زناشویی
#لئو_تالستوی
#سروش_حبیبی
#انتشارات_چشمه

        

29

sara

sara

1403/11/23

          قلم تولستوی واقعا من رو متحیر میکنه. فضاسازی و شخصیت پردازی های این داستان بسیار زیبا و قابل تامل بود مخصوصا رشد شخصیت ماریا که به تنهایی با روی تاریک زندگی مواجه شد.


داستان حول محور عشق یک دختر جوان و مردی میانسال میگذره و میپردازه به سیر عشق و زندگی زناشویی اونها و اینکه چقدر نقش هر انسانی در زندگی مهم و حائز اهمیته. 
من خیلی خوشم اومد که داستان رنگ و بوی دنیای حقیقی رو داشت و به زیبایی فراز و نشیب های ازدواج و عشق رو به تصویر کشیده بود.

فکر می‌کنم خام بودن ماریا سرگی رو خیلی آزار داد و خیلی جاها تقصیر از ماریا بود و سرگی صبوری کرد و ازش ممنونم که اجازه داد ماریا خودش مسیرش رو مشخص کنه و به نتیجه برسه که اوس های زود گذر رو نباید به خانواده‌اش ترجیح بده


این آخرین کتاب از مجموعه ی صد سال تولستوی بود که خوندم و باید بگم این مجموعه بسیار زیبا بود و برای شروع تولستوی خوانی بسیار مناسبه و از هر جلدش خیلی لذت بردم و محبوبم شد ارباب و بنده♡
        

1

احساسات مت
          احساسات متناقضی را در طی این کتاب تجربه کردم. دختری روستایی و کم سن و سال، عاشق مردی می‌شود که حدود ده سالی از او بزرگتر است. ماجرای این عشق و عاشقی بسیار معمولی امّا قابل درک است. کتاب قرار نیست شمارا با اتفاقی شگفت زده کند و توی پَرِ کسالتتان بزند. بسیار توصیف می‌کند که گاه بیش از دو صفحه طول می‌کشد و دلتان می‌خواهد دست ببرید و چند برگه‌ای را از کتاب جدا کنید تا بفهمید «خب بعدش؟»؛ یا حتّی چند بخش ابتدایی کتاب را فقط با افکار و عادات دخترک سر می‌کنید که اعمالش بسیار برایتان قابل حدس می‌شود. تولستوی مسیحی‌ست و این باور را آنقدر پذیرفته که در این کتابش نیز همچون سایر کتابهاش، رد و بویی از دین و مذهب به چشم می‌خورد. این برایم جالب بوده همیشه.
امّا بنظرم چیزی که در این کتاب ارزش خواندن داشت درک احساسات ماشا و سِرگی میخائیلیچ بود. انگار می‌شد پس از چند صفحه همراهشان بودن، درد و رنج را در وقایع مختلف از بطنِ وجود آنان چشید و درک کرد. 
سِرگی میخائلیچ نوعی عشق را پذیراست که با آرامش و سادگی همراه است و ماشا بعد می‌فهمد این آرامش و سادگی برای او معنایی ندارد و دلش شور و هیجان می‌طلبد. شور و هیجانی که مقتضای سن اوست. سادگی از نظر او سهل گرفتن روزگار و گذراندن آن بدون تکلف است؛ در حالی که سرگی میخائیلیچ سادگی را در کارهای ساده می‌بیند.
این تفاوت نگاه بسیار قابل لمس بود.
عبارات و دیالوگهایی که گاهی حرف دلشان را افشا می‌کرد، بسیار بر دل می‌نشست. اگر کسی می‌خواهد این کتاب را بخواند؛ حتماً سراغ نشر و ترجمه‌ی خوبی را بگیرد، چون احتمال می‌رود داستان توسط مترجمِ بد، تباه شود. 
که خب حیف است ...
انتهای داستان گرچه باب میلم نبود امّا با روند داستان همخوانی داشت.
قسمتی از کتاب را در تصویر زیر قرار می‌دهم تا متوجه منظورم بشوید.

        

5