یادداشت سارا

سارا

سارا

11 ساعت پیش

        نازنین 
خیلی مردد بودم که بخونم چون کتاب دیگری در اولیت بود ولی حجم کمش و نویسنده اش مجذوبم کرد . خوشحالم که خوندم . واقعا به این نتیجه رسیدم داستایوفسکی بی دلیل مورد احترام نیست .
یک موردی که در این کتاب با بقیه کتاب هاش متفاوت بود ، مقدمه بود . داستایوفسکی معمولا مقدمه نمی نویسه . اگر به عقب برمی‌گشتم ترجیح میدادم مقدمه رو نخونم . خود داستان به اندازه‌ی کافی گویای ماجرا هست .
در مقام مقایسه با شب های روشن ( چون به هر حال بخشی از ارزش آثار در مقایسه آشکار می‌شه ) ، شب های روشن و ناستنکا رو بیشتر دوست داشتم . هر چند هر دو شخصیت زن ماجرا در نهایت مرد عاشق رو تنها می‌ذارن و این تکرار داستان ترک شدگی احتمالا تکرار زندگی داستایوفسکی در قالب شخصیت ها و داستان های مختلفش هست .
یک ویژگی خوب دیگه ای که کتاب داشت این بود که شخصیت ها اسم نداشتن (به جز لوکریا) و مدت زیادی درگیر اسامی سخت روسی نشدم .
این کتاب یک موضوعی رو برام روشن کرد .ارتباط خودخواهی و تنهایی . قبلا زیاد فرصت نشده بود درباره اش فکر کنم .
شخصیت اصلی طرد شده بود . به اجبار تنها مانده بود و جز خودش کسی رو نداشت . حتی خودش رو لایق دوست داشته شدن نمی‌دید و می‌خواست این حس رو با برتری مالی کسب کنه . و چون تجربه‌ی تلخ طرد شدگی رو داشت نمی خواست دوباره ردش کنن . برای همین هم فقط وقتی مطمئن شد که قراره جواب مثبت بشنوه رفت خواستگاري دختر فقیر. 
خودخواهی مرد در تمام داستان قابل مشاهده بود . چه در آغاز که زندگی رو برای زن جهنم کرده بود و به اصطلاح می خواست اول عشقش رو تربیت کنه بعد عشق بورزه و چه بعد ها که به صورت افراطی عشق ورزید تا تنها چیزی که از زن باقی مونده بود (روحش) رو هم تصاحب کنه و خیلی خوشحال شدم که به هدفش نرسید .
من مرد رو خیلی خوب درک کردم که این اصلا چیز خوبی نیست .به نظرم زن داستان به عمد کم سن و سال انتخاب شد تا نتونیم مقصرش بدونیم و طبق روال نوشته های داستایوفسکی شخصیت تاریک ، خیلی تاریک جلوه کرد .
یک موضوع مهم و جالب دیگه در این کتاب ، توجه به اتفاق ها بود . داستایوفسکی خیلی راحت نشون میده که همه چیز الزاما با دلیل خاصی اتفاق نمی افته . به قول خودش خیلی از خودکشی ها به این دلیل هست که تپانچه در دسترس هست . من این موضوع رو جای دیگه هم خوندم . خیلی از آدم ها حتی وقتی چاقوی ساده دست میگیرین به این فکر می افتن که من با این چاقو همین الان می تونم به خودم آسیب بزنم.  پس در دسترس بودن امکانات می‌تونه عامل خیلی از خرابی ها باشه.
این که برای خیلی از کارها دلیل خاصی نداشته باشیم بخشی از زندگی طبیعی ما انسان هاست .
سری برج بابل
ضعف دختر: می ترسیدم مرا رها کنی
مرد خیلی فکر‌میکرد دنیا دور اون میچرخه
جسم رو داشت ولی روح رو نداشت
شیمبورسکا
حتی حس تبرئه اش هم از خودخواهی بود
احساس نوعی منطق است.
شما هر تصمیمی‌ بگیرید از مزایای تصمیم دیگر‌محروم میشین.
      
4

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.