شروع داستان از زبان پسری به نام "خوآن پرثیادو" هست که در جست و جوی پدری که هرگز ندیده به روستای "کومالا" مسافرت کرده: جایی که به طرز عجیبی خالی از سکنه و ساکت به نظر میرسه و در عین حال هیچ لحظهای نیست که خوآن سر و صدا و نجوای آدمها رو نشنوه.
طولی نمیکشه که خوآن پی ببره ساکنان این روستا مردم عادی نیستند. بلکه مردگانی آواره و بلاتکلیفن که نه به عذاب جهنم محکوم میشن و نه به بهشت راهی دارن؛ اینها تو برزخ بلاتکلیف موندن و رنج میکشن. چرا که هر کدوم از اونها بار گناهی به دوش داره که نمیذاره روحش بعد از مرگ به آرامش برسه.
توی این کتاب مرز واضحی بین شخصیت (راوی) و اتفاقها وجود نداره و به خاطر پرشهای زمانی متعدد تو دسته کتابهای سختخوان قرار میگیره. از طرفی احتمالا در سبک رئالیسم جادویی یا سورئال قرار بگیره؟! (زیاد از معیارای این طبقهبندیها سر در نمیآرم فقط بدونید با ترکیبی از واقعیت و استعاره و تخیل مواجه هستیم) سبکی که من خیلی طرفدارش نیستم ولی این یکی ارزش خوندن داشت!
اگه با این تفاسیر به خوندن پدرو پارامو علاقهمند شدین توصیه میکنم یه برگه کنار دستتون بذارید و اسامی و نقششون رو یادداشت کنید. چون در نهایت باید تمام اطلاعات شلختهای که از کتاب به دست آوردید کنار هم بیارید تا به معنی داستان و منظور نویسنده برسید. بهتره در حد امکان بدون وقفه و با دقت خونده بشه. امیدوارم براتون مفید بوده باشه.