بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

بیلیارد در ساعت نه و نیم

بیلیارد در ساعت نه و نیم

بیلیارد در ساعت نه و نیم

هاینریش بل و 1 نفر دیگر
3.8
8 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

12

خواهم خواند

8

بیلیارد در ساعت نه و نیم وقایع نگاری هشت ساعت از روز ششم سپتامبر 1958 است که یازده راوی، گاه با شرح ماجراهایی در گذشته، به روایت آن می پردازند. رمان درباره ی خانواده ای سرشناس در آلمان پس از جنگ است؛ خانواده ای که معماری در آن عملاً به حرفه ی موروثی بدل شده، ولی حتی پس از نیم قرن حضور فعال در طبقه ی فرهیخته ی جامعه، هنوز در برابر پرسش « ساختن یا ویران کردن» به پاسخی قطعی نرسیده است.این کتاب هشتمین اثر هاینریش بل است که در سال 1959 منتشر شده و بی تردید پیچیده ترین رمان او به لحاظ پرداخت و شیوه ی روایت است. بل در این داستان رئالیسم مألوف خود را کنار می گذارد و با خلق رمانی مدرن دست به تجربه ای می زند که در عین تفاوت با سایر کارهای تحسین شده اش یکی از نقاط درخشان کارنامه ی ادبی او به حساب می آید.هاینریش بل(Heinrich Boll, 1917 - 1985)نویسنده مطرح آلمانی و برنده ی جایزه ی نوبل ادبی است. او در21 دسامبر سال 1917 میلادی در حالی که جنگ جهانی اول ماه های پایانی عمر خود را می گذراند، در شهر کلن به دنیا آمد. بل پانزده ساله بود که آدولف هیتلر به قدرت رسید. بیشتر آثار بل به جنگ (به خصوص جنگ جهانی دوم) و آثار پس از آن می پردازد.دربیست سالگی پس از اخذ دیپلم در یک کتابفروشی مشغول به کار شد، اما سال بعد از آن هم زمان با آغاز جنگ جهانی دوم به خدمت سربازی فراخوانده شد و تا سال 1945 را در جبهه های جنگ به سربرد. بیشتر دوران خدمت سربازی او در جبهه های شرق آلمان بود. هاینریش بل در سوم نوامبر 1944 مادرش را در یکی از بمباران های هوایی متفقین بر اثر حمله قلبی از دست داد. او سه بار در طی جنگ در جبهه ی روسیه مجروح شد و چندین ماه نیز در اواخر جنگ در اردوگاه آمریکایی ها در فرانسه به زندان رفت و پس از پایان جنگ در 1945 به آلمان بازگشت. اودر سال 1942 با آن ماری سش ازدواج کرد که اولین فرزند آنها، به نام کرسیتف، در سال 1945 بر اثر بیماری از دنیا رفت. پس از جنگ به تحصیل در رشته زبان و ادبیات آلمانی پرداخت. در این زمان برای تأمین خرج تحصیل و زندگی در مغازه نجاری برادرش کار می کرد. در سال 1950 به عنوان مسئول سرشماری آپارتمان ها و ساختمان ها در اداره آمار مشغول به کار شد.در سال 1947 اولین داستان های خود را به چاپ رسانید و با چاپ داستان قطار به موقع رسید، در سال 1949، به شهرت رسید. و در سال 1951 با برنده شدن در جایزه ادبیگروه 47 برای داستان گوسفند سیاه موفق به دریافت اولین جایزه ادبی خود شد. در 1956 به ایرلند سفر کرد تا سال بعد کتاب یادداشت های روزانه ایرلند را به چاپ برساند. بل در سال 1962 برای با دوم به ایرلند سفر کرد و دو داستان به نام های وقتی جنگ در گرفت و وقتی جنگ پایان یافت را نوشت. او درسال 1963 عقاید یک دلقک و در سال 1964 جدایی از گروه را منتشر کرد.در سال 1965 به حزب دموکرات مسیحی پیوست و در 1971 ریاست انجمن قلم آلمان را به عهده گرفت.او همچنین تا سال 1974 ریاست انجمن بین المللی قلم را پذیرفت. او در سال 1972 توانست به عنوان دومین آلمانی، بعد از توماس مان، جایزه ی ادبی نوبل را از آن خود کند.هاینریش بل خروج خود و همسرش را از کلیسای کاتولیک، در سال 1976، اعلام کرد. او در 16 ژوئیه 1985 از دنیا رفت و جسد او در نزدیکی زادگاهش به خاک سپرده شد

یادداشت‌های مرتبط به بیلیارد در ساعت نه و نیم

سارا 🦋

1402/07/09

            بیلیارد در ساعت نه و نیم داستانی از جنگ جهانی دوم و پس از اون رو در سه نسل از یک خانواده روایت می‌کنه:
پدر بزرگی که معمار قابلی بوده و بناهای مهمی از جمله صومعه سنت‌آنتون رو ساخته. پسری که در بحبوحه جنگ (امیدوارم درست نوشته باشم) اون رو نابود می‌کنه و نوه‌ای که به ترمیم و بازسازی همون صومعه می‌پردازه.
کل داستان در روز تولد هشتاد سالگی پدر بزرگ اتفاق می‌افته که با پرش‌های زمانی متعدد و از زبان راویان مختلف گذشته و حال رو به شیوه "جریان سیال ذهنی" روایت می‌کنه.
همین مسئله باعث پیچیدگی کتاب شده که به توصیه مترجم و با تجربه خودم بهتره بدون وقفه‌های طولانی مطالعه شه.
حین خوندن این کتاب‌° عجیب یاد "سمفونی مردگان" افتادم. شاید به خاطر شیوه روایت و پیچیدگی‌های داستان و اندوهی که توی هر خط می‌شد احساسش کرد :)
یک انتقاد: ای کاش این مسئله جا بیفته که برای هر کتاب، به خصوص اون‌هایی که رسالتی فراتر از سرگرم کردن مخاطب دارن، مقدمه و یا موخره‌ای در خور نوشته بشه که هم از پیشینه نویسنده و هم از محتوای کتاب اطلاعات مفید و مختصری بده.
چیزی که تصور می‌کنم تو درک بهتر کتاب تاثیر زیادی داره...
امیدوارم این یادداشت براتون مفید بوده باشه ^^
          
            .


نه تسبیح دومگرو، نه فضایل مهوع دختران مهمانخانه‌دارها که در کار شکار شوهر بودند، نه سوداگری با کرسی‌های اعتراف‌گیری قرن شانزدهم که آنها را در مزایده‌های پنهانی به قیمت‌های گزاف و سرسام‌آور می‌فروختند و بعد دومگرو پول آنها را در لوکارنو خرج گناه‌های پیش‌پاافتاده می کرد، نه جرم و تقصیرهای شرم‌آور کشیشان حیله‌گر از قبیل از راه به در کردن دختران تیره‌بخت که من خود شاهد آن بودم، نه حتی سخت‌گیری‌های برزبان‌نیامده پدر؛ هیچ‌کدام نتوانست ریشه کلمه‌ای را که یوهانا آن جا کنار من زیر لب گفت، یعنی «مسیح»، در وجودم بخشکاند. در بحبوحه آن تلخ‌کامی‌ها و بیهودگی‌های قدیم، وقتی روی اقیانوس یخ‌زده آینده، با بی‌کسی و تنهایی دست و پنجه نرم می‌کردم و خود را با خندیدن تسلی می‌دادم لحظه‌ای نشد که این کلمه در وجودم کشته و نابود شود. من داوود بودم، پسری کوچک با سنگ‌قلاب؛ دانیال، پسری کوچک در لانه شیرها، و حاضر و آماده که به چیزی پیش‌بینی‌نشده تن بدهم: مرگ یوهانا در سوم سپتامبر 1909.