محمدامین اکبری

محمدامین اکبری

کتابدار بلاگر
@Amin.Akbari

29 دنبال شده

448 دنبال کننده

            در زندگی مطالعه دل غنیمت است
خواهی بخوان و خواه نخوان، ما نوشته‌ایم
بیدل
          
amin_akbari70
@amin.akbari70

یادداشت‌ها

نمایش همه
        به نام او

یکی از کتابهایی که سال‌ها در کتابخانه‌ام بود و نخوانده بودمش؛ «طلسم سنگ» سیدحسن حسینی بود.
گفتم به‌عنوان آخرین کتاب عاشورایی در محرم و صفر امسال بخوانمش کتاب خوب و خوش‌خوانی بود. سید در چندین قطعه ادبی از عاشورا و عاشوراییان گفته. هر قطعه شامل نثر و شعر است، شعرهایی که یا خود سروده یا به‌فراخور موضوع از دواوین شعر فارسی نقل کرده. انتخاب شعرها حرف ندارد و به این خاطر هم که شده بد نیست کتاب را بخوانید فقط یک نکته درباره نثر کتاب بگویم و عرضم را تمام کنم. من از سید نثرهای فراوانی خوانده‌ام، نمونه تام و تمامش کتاب «سکانس کلمات» است که نشر نی آن را منتشر کرده. سید هروقت متمایل به نوشتن نثر ادبی می‌شود با افراط در به‌کارگیری آرایه‌های ادبی نثر خود را مصنوعی می‌کند و هرگاه آزاد و ارتجالی می نویسد نمونه زیبایی از نثر معاصر عرضه می‌کند این کتاب هر دو نمونه را در خود دارد.
و اما یک رباعی زیبا از سید که من تنها در این کتاب دیدم و به یادم نمی‌آید که آن را در مجموعه شعری از او دیده باشم، البته ممکن است که اشتباه کنم، رباعیی زیبا در منقبت حضرت ابالفضل العباس (ع):

هیهای ستمگران به گردون می‌رفت
از چشم زمین و آسمان خون می‌رفت
بر خاک فتاده بود سردار فرات
ماه از شب خیمه‌گاه بیرون می‌رفت.
      

8

        به نام او

آخرین جمله کتاب به نقل از امبرتو اکو چنین است:‌ «آنچه در تعارض‌ها و مجادله‌های ایمان باید حاکم باشد، محبت است و دوراندیشی.»
«ایمان یا بی‌ایمانی؟» شرح مکاتبات یک فیلسوف با یک مقام بلندپایه روحانی است. اکوی نشانه‌شناس در باب ایمان و معتقداتِ مسیحیت کاتولیک با کاردینال مارتینی بحث و گفتگو کرده و آن‌چیزی که این بحث را شکل داده همین محبت و دوراندیشی دوطرفه است که اکو در پایان کتاب به آن اشاره می‌کند. یعنی زمانی گفتگو شکل می گیرد که اثری از همگرایی و محبت در طرفین باشد. در این کتاب هم اکو بهره‌های فراوانی از اعتقادهای مذهبی دارد، او چندبار در طول بحث اشاره می‌کند که تا بیست و دو سالگی یک کاتولیک دین‌دار بوده است. و هم مارتینی با اینکه از اعضای بلندپایه کلیسای کاتولیک است تعصب خشک مذهبی ندارد و می‌تواند بدون در نظر گرفتن آن با دیگری بحث کند. بحثی محبت‌آمیز و همدلانه.

به نظر من کتاب خوب بود ولی کافی نبود می‌شد که بیش از اینها باشد. بخش عمده‌ای از مباحث مصداقی بود که مربوط به متون مذهبی کاتولیک می‌شد و برای مخاطب عام کارایی نداشت مگر اینکه مترجمی زبردستتر و آگاه‌تر بر آن شرح و تعلیق می زد یا حداقل در مقدمه به برخی اشاره می کرد. بحث در دو مکاتبه پایانی اوج گرفت و به‌ناگاه تمام شد. با این حال کتابی است که می‌ارزد دو ساعتی را صرف خواندنش کنی. آنچه که من از این کتاب دریافتم این است که دیانت چنان با فرهنگ، بخصوص فرهنگ ریشه‌دار کشوری چون ایتالیا، درهم تنیده است که جدا کردن آموزه‌های دینی و مذهبی از فرهنگ و شیوه زندگی مردمان عملی نشدنی و محال است هرچند خود فرد داعیه‌دار بی‌دینی  باشد. کاردینال مارتینی در آخرین مکاتبه‌ای که با اکو دارد با طرح پرسشی او را به اذعان این نکته وامی‌دارد.
      

14

        به نام او

بیش از ده سال پیش که تازه به جرگه کتابخوانان و کسانی که کتابخوانی را ارج می‌نهند درآمده بودم سه یا چهار سال جهت نذر فرهنگی در محرم‌ها کتاب هدیه می‌دادم. مثلا سی یا چهل نسخه از کتابی عاشورایی را می‌خریدم و به دوستانم هدیه می‌دادم. آن‌موقع کتاب ارزان بود و البته من هم دست‌و‌دل‌بازتر بودم. یک سال کتاب «فتح خون» را هدیه دادم. آن‌سال‌ها این کتاب تاثیر شگرفی بر روی من گذاشت. نثر آوینی دل‌آویز و خواستنی بود و از عمق جان و اعتقادش برآمده بود. 
امسال توفیق شد یکبار دیگر به صورت کامل بخوانمش نه تنها ارزش‌های ادبی و هنری‌اش در نظرم کم‌رنگ نشد بلکه جلوه‌ای تازه پیدا کرد و در ذهن و ضمیرم تثبیت شد. 

به نظرم «فتح خون» از هرجهت چکیده زندگی مرتضی آوینی است. اگر از لحاظ ادبی به آن نگاه کنیم. متوجه می‌شویم نویسنده چنین متن سخته و پخته‌ای فردی است که بسیار خوانده و بسیار نوشته است قوالب مختلف از جمله شعر، داستان، روایت، نمایشنامه و فیلمنامه‌نویسی را آزموده و از پس هرکدام برآمده و به ثباتی در نوشته خود رسیده که کمتر صاحب قلمی به آن می‌رسد. «فتح خون» را کسانی چون سیدمحمدمهدی شجاعی بعدها در آثار خود ادامه دادند و به نظر من هیچ‌کدام از این آثار در تراز کتاب آوینی نیست. جدای از بحث محتوایی، «فتح خون» یک اثر ادبی جدی و قابل ملاحظه است. از جهت محتوایی نیز این کتاب چکیده تمام جستجوها، قلم‌زدن‌ها و تحولاتی است که مرتضی آوینی از سر گذرانده.اینکه آوینی به چنین دیدگاهی درباره واقعه عاشورا برسد هم چیز کمی نیست و هرکسی را آن پایه و مایه نیست که چنین نگاهی به این مقوله داشته باشد. نگاهی که برآمده از جانی مومن به مفاهیم دینی و اعتقادی است، نگاهی که به مسائل سیاسی زمانه خود نیز نظر دارد. در واقع فردی این کتاب را درباره عاشورا نشوته که هم انقلاب اسلامی را از بن جان درک کرده و هم سالهای دفاع مقدس و رشادت‌های مردم این مرز و بوم را.
کلام آخر اینکه سیدمرتضی آوینی اگر همین یک کتاب را داشت برای دنیا و آخرتش بس بود.

بعد از تحریر: من از اول تا آخر، در ذهنم کتاب را با صدای خود آوینی می‌خواندم و یکی از لطف‌های کتاب همین بود. ضمن اینکه کسانی که دوست دارند نسخه صوتی این کتاب را تهیه کنند خوشبختانه با آهنگسازی  امیرحسین سمیعی، رفیق عزیزم، در نرم‌افزارهای کتابخوانی موجود است. من بخش‌هایی از کتاب را شنیدم هم آهنگسازی خوب و بقاعده است و هم صدای صداپیشگان مناسب، بخصوص صدای یکی از آنها که بسیار به صدای آوینی شباهت دارد.
      

11

        به نام او

خاطرم هست که دو سه سال پیش به استاد میرشکاک گفتم که می‌خواهم در مورد دزدی‌بودن آرا و نظرات مکتوب یکی از شاعران زن شناخته‌شده، یادداشتی بنویسم. ایشان اصلا بدون اینکه بخواهند بدانند که اصل قضیه چیست به بنده گفتند: «امین ننویس برای خودت دشمن نتراش». این حرف از جانب کسی بود که مقالات و نوشته‌های بسیاری در ستیزه با اهالی قلم چه روشنفکر و چه غیرروشنفکر نوشته بود. این محافظه‌کاری‌ها شاید از عوارض بالا رفتن سن و پختگی ملازم با آن باشد شاید هم ناشی از خستگی و نقش‌برآب دیدن بخشی از آرمان‌هایی که او سالها از جان و دل برای آن مبارزه می‌کرد. شاید هم هیچکدام  شاید میرشکاک زین همرهان سست‌عناصر دلش گرفته است.

هرچه باشد یادداشت‌ها، مقاله‌ها و شعرهای میرشکاک پیش روی ماست و تلاش‌های مخالفان او چه از جبهه روشنفکرها چه خودی‌های زیرآب‌زن کم‌اثر بوده. آنها می‌خواستند با عدم ذکر از او و هرکه مخالفشان بود آنها را به فراموشی بسپارند ولی حداقل در مورد میرشکاک جواب نداد البته اگر این سکوت مرگبار نبود و خود میرشکاک هم اندکی سنجیده عمل می‌کرد او و آثارش بیش از پیش مخاطب داشت، بگذریم، به‌هررو هنوز هم حرفهای میرشکاک مشتری دارد يکی‌اش هم همین بنده کمترین. این روزها کتابی از او را به پایان بردم که متعلق به اواخر دهه شصت است و مقالات او در این دهه را شامل می‌شود؛ کتاب «ستیز با خویشتن و جهان» با مقالاتی معروف چون: «سخنی چند با پیر سلطنت‌آباد»، «ستیز با خویشتن و جهان»، «فراتررفتن از خویش» و «انسان سوم نامحمود و امت واحده».

میرشکاک در این مجموعه مقاله همان‌طور که از نام و مقدمه اثر برمی‌آید در حال ستیز با افرادی است که درصدد نفی و انکار او و آرمان‌هایش هستند یا حداقل او این‌گونه تشخیص می‌دهد. افرادی که شاعران و نویسندگان بنام آن روزگارند؛ احمد شاملو، محمود دولت‌آبادی، مهدی اخوان‌ثالث و هوشنگ گلشیری. و دیگرانی که امروز  برای مخاطب فرهنگ و ادبیات چندان شناخته شده نیستند. البته ستیزه او فقط جنبه اعتقادی و سیاسی ندارد بلکه هرجا می بیند جماعت روشنفکر مظلوم‌کشی می‌کنند صدایش درمی‌آید. سه یا چهار یادداشت در دفاع از آل‌احمد، شهریار و علی معلم است.

کتاب زبانی صریح و در بسیاری موارد موهن دارد او بی‌پروا به افرادی که در بالا ذکر شد می‌تازد و آنها را تحقیر می‌کند و الحق  و الانصاف در این زمینه موفق عمل می‌کند چون هم دانشش را دارد و هم زبانی پخته و پرداخته. او به تاسی از مراد خود جلال آل‌احمد همه را از دم شمشیر خود می‌گذراند، البته باید گفت چه در حوزه ادبیات و چه در حوزه فلسفه هم دانشش از جلال بیشتر است  و هم زبان پاکیزه‌تر و کم‌غلط‌تری دارد. ولی من مطمئنم اگر امروز روز بود با توجه به آنچه در این سالها نوشته، او انصاف بیشتری را در حق این افراد به خرج می‌داد هرچند اصل حرفش درست است و بعید می دانم با تمام شیدایی‌ها و تناقض‌گویی‌هایی که ما از میرشکاک سراغ داریم او از موضع اصلی‌اش کوتاه آمده باشد. پس کوتاه اینکه ما با خواندن این کتاب نباید از دست میرشکاک ناراحت بشویم و برخی آرای صریح و بعضا جزم‌اندیشانه‌اش را علم کنیم و به‌کل نگاهش را مردود بدانیم بلکه باید کتاب را در همان فضای ملتهب دهه ۶۰ ببینیم و به نویسنده جوانش حق بدهیم که صدایش را برای عده‌ای بالا ببرد.

نکته بعد اینکه میرشکاک در میان نسل خود یگانه است، این را بدون هیچ‌گونه شیفتگی نسبت به او می‌گویم. میرشکاک هم ذوق دارد و هم دانش و هم شجاعت چیزی که در بسیاری از هم‌عنان‌هایش کم و بیش وجود نداشت. ما کسی را در بین آنها نمی‌بینیم که این هر سه را داشته باشد پس به همین خاطر است که او یک تنه در برابر روشنفکران (البته شبه‌روشنفکران عبارت دقیق‌تری است) می‌ایستد، فحش می دهد و فحش می‌خورد. منتها خواندن نوشته‌های او و جلال تاثیر مخربی بر بسیاری از افرادِ مثلا متفکر جبهه فرهنگی انقلاب گذاشت. کسانی که نه ذوق آنها را داشتند و نه دانششان را فقط گفتند وقتی جلال و یوسفعلی یا حتی شهید آوینی می‌توانند فحش بدهند چرا ما ندهیم. به قول میرزابابا صائب تبریزی:
سر بی‌مغز ز عمامه نگردد پرمغز
این نه عیبی‌ست که پوشیده به سرپوش شود.

بعد از تحریر: نسخه چاپی این کتاب در بازار موجود نیست اگر دوست داشتید در خصوصی تلگرام به من پیام بدهید تا نسخه الکترونیکی را برایتان بفرستم.
      

6

        به نام او

عزیزی از من پرسید که چرا بعضی از کتابها یا رمانها را بیش از یکبار می‌خوانی؟ گفتم که وقتی تو به مسافرت، مثلا شمال می‌روی و طبیعت و منظره‌هایش را می‌بینی. همان یکبار برای تو کافی‌ست اگر برای بار دوم یا چندم بروی برایت ملال‌انگیز است؟ گفت که نه. یک اثر ادبی خوب هم همین است آن را باید بیش از یکبار خواند آن‌هم در فواصل زمانی متفاوت. اول‌بار که در بیست و یکی دوسالگی «وداع با اسلحه» را خواندم تجربه زیستی و همچنین تجربه کتابی، یعنی کتابهایی که تا آن‌موقع خوانده بودم، بسیار اندکتر از الان بود. پس این کتاب آن کتابی که آن روزها خواندم نیست. داستان همینگوی در گوش من زنگ و صدای دیگری دارد. و همین‌که بعد از این‌همه سال و با تجربه‌هایی که عرض کردم نه تنها در چشم من ساده و یا معمولی نشده بلکه باشکوه‌تر جلوه می‌کند نشان می دهد در انتخاب این کتاب به‌عنوان یک شاهکار ادبی اشتباه نکرده‌ام.

پیش از این گمان می‌کردم کتابهایی که ساختاری پیچیده دارند مثلا رمان‌هایی که مربوط به گونه رئالیسم جادویی هستند یا روایت آنها بر مبنای جریان سیال ذهن است مناسب معرفی کردن به خوانندگان تازه‌کار و نوجوان نیست. مثلا هنوز هم عقیده دارم نمی‌شود در یکی دو سال اولِ رمان‌خوانی فرد، «صد سال تنهایی» را به او معرفی کرد. الان که خاطراتم را مرور می کنم حس می‌کنم از آن‌طرف هم برخی کتابهایی را که بسیار ساده نوشته شده و در نظر اول پیچیدگی داستانی خاصی ندارد، هم نباید معرفی کرد چرا که آن فرد تازه‌کار از عهده درک عمق و عظمت داستان برنمی‌آید. خاطرم هست «مرگ ایوان ایلیچ»ِ تالستوی و «پیرمرد و دریا»ی همینگوی برای من که آنها را در هفده هجده‌سالگی خواندم چنین حالتی داشت با خودم می‌گفتم این داستان که خیلی ساده بود چرا به آن شاهکار ادبی می گویند. الان هم که برخی از مرورهایی را که دوستان جوان‌تر بر این کتابها یا همین «وداع با اسلحه» نوشته‌اند، می‌خوانم می‌بینم که آنها هم همین حس آن‌سال‌های مرا دارند.

من این‌بار «وداع با اسلحه» را با ترجمه خانم نازی عظیما خواندم. اول‌بار با قلم سحرانگیز مرحوم دریابندری خوانده بودمش. ولی این‌دفعه بعد از آن تجربه شیرینی که از خواندن «پیرمرد و دریا» با ترجمه خانم عظیما داشتم با خودم عهد کردم برای دیدن حاصل کار خانم عظیما هم که شده این رمان را بار دیگر بخوانم. باید بگویم از این به بعد مرددم که کدام ترجمه را به دوستانم معرفی کنم. در اینکه نجف حرف ندارد و تمام کتابهایش خواندنی‌ست بحثی نیست ولی به نظر من خانم عظیما در رسیدن به لحن ساده و شیوای همینگوی موفق‌تر عمل کرده. البته اینکه ایشان حاصل کار نجف را دیده و کتاب را سالها بعد (چاپ اول این ترجمه برای سال 96 است) ترجمه کرده و زبانش به زبان ما در این روزگار نزدیک‌تر است در موفقیت او بی‌تاثیر نیست. ولی اینکه بتوانی بر روی بیست کسی چون دریابندری بیست و یک بیاوری کار بزرگی کرده‌ای که تنها از مترجمی دانا و توانا برمی‌آید.

کوتاه سخن اینکه «وداع با اسلحه» را بخوانید با دنیای ساده و در عین حال پیچیده همینگوی در این رمان و دیگر آثارش آشنا شوید و از زندگی لذت ببرید. من کتاب را به‌تازگی تمام کرده‌ام و هنوز تحت تاثیر پایان‌بندی شاهکار آنم و نه دوست دارم و نه می‌توانم درباره خود داستان سخنی بگویم.
      

31

        به نام او

اول از همه یک توصیه بهتان بکنم از من به‌یادگار داشته باشید. هروقت براساس فکر و پرس‌وجو از اهل فن، کتاب مناسبی برای کتابخانه‌تان گرفتید آن را یا بخوانید یا بگذارید کنار و به‌وقتش به‌سراغش بروید و بخوانیدش. هیچ‌وقت با تورق‌کردن ضایعش نکنید. کاری که من با این کتاب کردم را شما نکنید. سال‌ها پیش که خریدمش دو سه ساعتی از گوشه و کنارش خواندم. کنارش که گذاشتم هروقت که در کتابخانه‌ام می‌دیدمش خیال می‌کردم که آن را خواندم در حالی که نخوانده بودم. به همین علت خواندن کتابی به این خوبی تا این اندازه به تاخیر افتاد.

اما در باب کتاب؛ من نجف را قبول دارم به نظرم اطلاق عنوان «مترجم» به‌تنهایی، ظلم بزرگی به او و فرهنگ ایران است. کسی که این کتاب را می خواند یا پیش از این اندکی با او و تالیفاتش آشنایی دارد گواهی می دهد که نجف دریابندری که در درجه اول یک عاشق و سرسپرده ادبیات، فرهنگ، زبان و ادبیات فارسی و ایران است یک مولف، منتقد، مترجم طراز اول است که شم هنری بالایی دارد. در واقع تمام این عنوان‌هایی که قطار کردم در او جمع شده بی‌اینکه در هیچ‌کدام از اینها ادعایی داشته باشد. از طرفی تمام این مهارتها به رشد و بالندگی یکدیگر کمک کرده‌اند. پس اگر نجف دریابندری مترجم بسیار بزرگی است و آثار بزرگ ادبیات انگلیسی‌زبان را به‌بهترین شکل ترجمه کرده به این خاطر است که او ادبیات کهن فارسی و شعر فارسی را به‌خوبی می‌شناسد و در این زمینه صاحب‌نظر است، به این خاطر است که با ادبیات و هنر غرب آشنا است. نقاش است، آشپزی می‌کند، سابقه فعالیت سیاسی دارد و ... خلاصه مطلب ذوالفنون است و این فرد ذوالفنون به‌شدت طناز و رند است. امیدوارم موفق شده باشم که به شما دوستان عزیزم بفهمانم که چرا نجف دریابندری را دوست دارم و از آثارش لذت می برم.

در آخر اینکه توصیه می‌کنم حتما این کتاب را بخوانید. هرچند می‌دانم ممکن است مثل من از میزان سادگی و پیاده‌بودن و پرت‌بودن مرحوم ناصر حریری حرصتان بگیرد. ای کاش فردی مطلع‌تر با او مصاحبه می‌کرد. هرچند دو کتاب گفتگومحور دیگر با نجف دریابندری وجود دارد که من هنوز نخوانده‌ام و بر روی میزم انتظار مرا می‌کشد. اولی طرفِ مصاحبه مهدی مظفری ساوجی است که احتمال می‌دهم بعد از خواندن این کتاب بگویم صد رحمت به مرحوم ناصر حریری و دیگری کتب «حلوای انگشت‌پیچ» است که  گفتگوکننده فرد مطلع و باسوادی چون سیروس علینژاد است. خوبی دیگر این کتاب اخیر این است که در سالهای پایانی عمر نجف تهیه و تدوین شده.
      

16

        به نام او

بعضی از داستان‌ها از فرط تکرار ملکه ذهن همه ما شده‌اند از ادبیات یعنی از کتاب به فرهنگ عامه راه یافته‌اند. یکی از این داستان‌ها «آلیس در سرزمین عجایب» است. داستان‌هایی چون «پینوکیو»‌، «بینوایان»، «شازده کوچولو» و ... که حتی وارد فرهنگ عامه سرزمین ما هم شده‌اند و البته دلیل عمده‌اش خود کتابها نیست، که شمارگانشان در این سالها گویای این مطلب است، بلکه محصولات فرهنگی نظیر فیلم ، سریال یا نسخه صوتی کتاب است که نقش مهم‌تری دارند. تمام ما از کودکی با داستان  آلیس آشنا هستیم و بارها با شکل‌های مختلف با آن روبرو شده‌ایم. پس چه لزومی دارد که آن را بخوانیم؟ به نظر من باید بخوانیم چرا که اول از همه خواندن مهم است دوم ما باید بی‌واسطه با متن اصلی داستان روبرو شویم تا آن را دریبایم فیلم و سریال روایتهای مختلف و متعدد از آن داستان است، مثلا «آلیس در سرزمین عجایب» تیم برتون بیش از آنکه اثر لوییس کارول باشد اثر تیم برتون است. پس باید کتاب را بخوانیم. اگر هم توانستیم و تمایل داشتیم نسخه‌های متعدد آن را تهیه کنیم و بخوانیم مثل من که سه نسخه متفاوت از این کتاب را  دارم :)

اولین ترجمه‌ای که از این کتاب خریدم ترجمه خانم زویا پیرزاد نویسنده معروف بود که فرصت نکردم بخوانم بعد در جایی نسخه شکیلی از نشر مشکی دیدم که آقای شهرابی‌ آن را ترجمه کرده بودند به خاطر ظاهرش آن را هم خریدم. بعد دیدم نشر هوپا هم نسخه‌ای زیبا از این کتاب آن‌هم با قلم مترجم خوش‌نام آقای آبتین گلکار منتشر کرده، گلکاری که تنها از ادبیات روسیه کتاب ترجمه می‌کرد به‌یکبار کتابی کلاسیک از ادبیات انگلستان را ترجمه کرده بود، واقعیتش نمی‌خواستم بخرم. یکسال از چاپش گذشت روزی در کتابفروشی دیدمش تورق کردم و از تصویرسازی فوق‌العاده‌اش حظ بردم، چاپش هم بسیار خوب بود ضمنا قیمتش با توجه به تورم این یکسال معقول به نظر می‌رسید خلاصه خودم را مجاب کردم و خریدمش و شروع کردم به خواندن، البته نسخه پیرزاد هم دم دستم بود. در ادامه آنچه از ترجمه این اثر دستگیرم شده می‌نویسم.

اگر می خواهید این اثر کلاسیک را  خودتان بخوانید و اصلا نمی‌خواهید آن را  برای فرزندتان یا دیگر افرادی که در سنین کودکی یا نوجوانی هستند  تهیه کنید ترجمه پیرزاد بهترین گزینه است هم مقدمه‌ خوبی نوشته و هم کتاب پر است از پانوشت‌های به‌درد بخور. از طرفی گلکار، احتمالا بنا به سفارش ناشر که ناشر تخصصی کودک و نوجوان است، کتاب را برای کودکان و نوجوانان ترجمه کرده. اول اینکه هیچ پانوشت یا توضیح اضافه‌ای ندارد. حتی مقدمه هم ندارد، دوم در ترجمه با آزادی عمل بیشتری رفتار کرده بخصوص در ترجمه اشعار کتاب. مثلا او عبارت معروف «the Cheshire Cat» را گربه پیف‌پیفی ترجمه کرده که خب بی ربط است ولی کودکان و نوجوانان بهتر می‌توانند با آن ارتباط  برقرار کنند. ای کاش گلکار یک مقدمه و موخره ولو مختصر درباره ترجمه‌اش می‌نوشت. مزیت دیگر ترجمه گلکار ظاهر شکیل و تصویرسازی زیبای «لوئیس ریدل» است (البته من متوجه نشدم که چرا او شخصیت کلاهدوز را که معمولا مردی میانسال و دیوانه ترسیم می‌شود و در نسخه برتون، جانی دپ با آن گریم عجیب و غریب بازی‌اش کرده، در قامت دختری زیبارو و بلوند تصویر کرده است). خلاصه من این کتاب را اینطور خواندم نسخه گلکار را مبنا قرار دادم و پانوشتها و مقدمه پیرزاد را هم خواندم.

در مورد خود کتاب هم باید بگویم با اینکه داستان را می‌دانستم و بارها در شکل‌های مختلف آن را دیده یا شنیده بودم باز هم برایم تازگی داشت و از آن لذت بردم احتمالا یکی دو سال بعد آن را باز بخوانم منتها با ترجمه حسین شهرابی که تعریفش را زیاد شنیده‌ام.
      

10

        به نام او
به نظر من شاعر نوسرا برای اینکه بتواند شعرهای نوی ساختمندتر و بهنجارتری بگوید باید طبع کلاسیک داشته باشد نه اینکه فی‌المثل غزل‌سرای چیره‌دستی باشد یا رباعیات فوق‌العاده‌ای بگوید. بلکه از سرایش در وزن عروضی عاجز نباشد چنانکه خیلی‌ها عاجزند و اتفاقا مدعی هستند که  شاعر بزرگیند.
مودب به شعرهای نواش بخصوص دفتر «عاشقانه‌ای پسر نوح» معروف است. دومین کتابش ولی مجموعه غزلی‌ست با نام «الفهای غلط» که در دهه 80 توسط نشر سوره مهر منتشر شد و نشان داد که مودب طبع کلاسیک هم دارد، هرچند که غزلها هم مثل شعرهای بی‌وزنش آوانگارد و ساختارشکنانه است و رویکرد کلاسیک ندارد، خلاصه او از پس این قالب دیرپای ادبیات فارسی برآمده است. غزلها تحت تاثیر همان جو نوگرایانه دهه هفتاد سروده شده و اگر بخواهیم از آن جریان جنگ یا گزیده‌ای فراهم آوریم بی‌شک چندین و چند شعرش را باید از همین دفتر انتخاب کنیم. برای مثال غزل «قفسه» که در انتهای یادداشت می‌آورم. خلاصه «الفهای غلط» همچنان خواندنی است اگر نخواندیدش حتما ابتیاع بفرمایید :)

نشسته اند هزاران کتاب در قفسه
زبون و ساکت و پر اضطراب، در قفسه

یکی بزرگ تر از دیگران؛ قدیمی تر
ملقّب اند به عالی جناب، در قفسه

مراقبش دو سه گردن کلفت، دور و برش
که تا تکان نخورد آب از آب در قفسه

خزانه دار عددهای دولتش شده اند
کتاب های درشتِ حساب در قفسه

کتاب های مقدّس؛ کتاب های ملول
خزیده اند به کنج ثواب در قفسه

کتاب های اصول و فروع بیداری
نشسته اند همه گیجِ خواب در قفسه

نشسته اند دو زانو کتاب های دعا
هزار وعده ی نامستجاب در قفسه

کتاب فلسفه با ژستِ عاقلانه ی پوچ
نشسته محکم و حاضر جواب در قفسه

کتاب شعر دهن بسته است و توی دلش
نخوانده مانده غزل های ناب در قفسه

کتابخانه ی تاریک و پرده های عبوس
هوای مرده ی بی آفتاب در قفسه

کبوتر دل دفترچه های خاطره، خون
شکسته بال و غریب و خراب در قفسه

کپک زده رد دندان به نان خشک خیال
کپک دمیده به بطری آب در قفسه

غروب، سکته و سیگار روشن شاعر
و رقص شعله و دود کباب در قفسه!
      

5

        به نام او

برای انجام کاری می‌خواهم شعرهای علی محمد مودب را از اول تا آخر بخوانم. دفترهایی که در سالهای مختلف به‌صورت پراکنده خوانده بودم. با تمرکز شعر خواندن برکات زیادی دارد علاوه بر اینکه از شعرها لذت می بری و با پستی و بلندی سخن شاعر روبرو می‌شوی می‌توانی سیر حرکت او را هم ببینی. ضمن اینکه وقتی شعر بر روی کاغذ می آید قابل نقد می‌شود زمانی که تو شعر را می‌شنوی تحت تاثیر لحن و شیوه خواندن شاعر قرار می‌گیری اگر خوب بخواند آن را بالاتر از آنچیزی که هست می‌دانی، که اغلب چنین است، و اگر بد بخواند پایین‌تر از آنچیزی که هست. ضمنا در خواندن مجال بیشتری برای فهم آن شعر است. من حتی پیشنهاد می‌کنم شعر را با صدای بلند بخوانید یعنی در آن واحد هم آن را بخوانید و هم آن را بشنوید.
باری اگر شعری را بعد از سالها بخوانی و باز برای تو خوشایند باشد و ارزش‌هایش را حفظ کرده باشد شعر خوبی است. چه بسیار شاعرانی بوده‌اند که در نوجوانی توجه مرا جلب کرده‌اند ولی الان هیچ رغبتی به خواندن آثارشان ندارم. 
عاشقانه‌های پسر نوح را در سال ۹۰ - ۹۱ خریدم. آن‌موقع با شعر بی‌وزن کاملا مخالف بودم ولی شعرهای مودب را پسندیدم و روحی شاعرانه را در پس سطرهای او دیدم. الان که مخالف شعر بی‌وزن نیستم ولی رسیدن به شعر با سطرهای بی‌وزن عروضی را کار بسیار سختی می‌دانم باز هم عاشقانه‌ها... را دوست دارم و با برخی از شعرهایش احساس نزدیکی می کنم. مودب در این دفتر که هنوز هم که هنوز است یکی از بهترین دفترهایش است با روحیه‌ای رقیق و عاطفی و در عین حال ساختارشکنانه شعر می گوید در بسیاری موارد موفق عمل کرده و در مواردی نه. با این حال خواندن این دفتر را توصیه می‌کنم. حیف است که قفسه کتابخانه ما کتابخوان‌ها از شعر خالی باشد.

کوه‌ها  می‌فرسایند
لبخندها می‌پلاسند
و رودخانه‌ها می‌خشکند
آدمی گذراست
                            چون اندوه
      

21

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

لیست‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

طلسم سنگ
          به نام او

یکی از کتابهایی که سال‌ها در کتابخانه‌ام بود و نخوانده بودمش؛ «طلسم سنگ» سیدحسن حسینی بود.
گفتم به‌عنوان آخرین کتاب عاشورایی در محرم و صفر امسال بخوانمش کتاب خوب و خوش‌خوانی بود. سید در چندین قطعه ادبی از عاشورا و عاشوراییان گفته. هر قطعه شامل نثر و شعر است، شعرهایی که یا خود سروده یا به‌فراخور موضوع از دواوین شعر فارسی نقل کرده. انتخاب شعرها حرف ندارد و به این خاطر هم که شده بد نیست کتاب را بخوانید فقط یک نکته درباره نثر کتاب بگویم و عرضم را تمام کنم. من از سید نثرهای فراوانی خوانده‌ام، نمونه تام و تمامش کتاب «سکانس کلمات» است که نشر نی آن را منتشر کرده. سید هروقت متمایل به نوشتن نثر ادبی می‌شود با افراط در به‌کارگیری آرایه‌های ادبی نثر خود را مصنوعی می‌کند و هرگاه آزاد و ارتجالی می نویسد نمونه زیبایی از نثر معاصر عرضه می‌کند این کتاب هر دو نمونه را در خود دارد.
و اما یک رباعی زیبا از سید که من تنها در این کتاب دیدم و به یادم نمی‌آید که آن را در مجموعه شعری از او دیده باشم، البته ممکن است که اشتباه کنم، رباعیی زیبا در منقبت حضرت ابالفضل العباس (ع):

هیهای ستمگران به گردون می‌رفت
از چشم زمین و آسمان خون می‌رفت
بر خاک فتاده بود سردار فرات
ماه از شب خیمه‌گاه بیرون می‌رفت.
        

8

برف های آبی

29

ایمان، یا، بی ایمانی؟: مکاتبات اومبرتو اکو و کاردینال مارتینی
          به نام او

آخرین جمله کتاب به نقل از امبرتو اکو چنین است:‌ «آنچه در تعارض‌ها و مجادله‌های ایمان باید حاکم باشد، محبت است و دوراندیشی.»
«ایمان یا بی‌ایمانی؟» شرح مکاتبات یک فیلسوف با یک مقام بلندپایه روحانی است. اکوی نشانه‌شناس در باب ایمان و معتقداتِ مسیحیت کاتولیک با کاردینال مارتینی بحث و گفتگو کرده و آن‌چیزی که این بحث را شکل داده همین محبت و دوراندیشی دوطرفه است که اکو در پایان کتاب به آن اشاره می‌کند. یعنی زمانی گفتگو شکل می گیرد که اثری از همگرایی و محبت در طرفین باشد. در این کتاب هم اکو بهره‌های فراوانی از اعتقادهای مذهبی دارد، او چندبار در طول بحث اشاره می‌کند که تا بیست و دو سالگی یک کاتولیک دین‌دار بوده است. و هم مارتینی با اینکه از اعضای بلندپایه کلیسای کاتولیک است تعصب خشک مذهبی ندارد و می‌تواند بدون در نظر گرفتن آن با دیگری بحث کند. بحثی محبت‌آمیز و همدلانه.

به نظر من کتاب خوب بود ولی کافی نبود می‌شد که بیش از اینها باشد. بخش عمده‌ای از مباحث مصداقی بود که مربوط به متون مذهبی کاتولیک می‌شد و برای مخاطب عام کارایی نداشت مگر اینکه مترجمی زبردستتر و آگاه‌تر بر آن شرح و تعلیق می زد یا حداقل در مقدمه به برخی اشاره می کرد. بحث در دو مکاتبه پایانی اوج گرفت و به‌ناگاه تمام شد. با این حال کتابی است که می‌ارزد دو ساعتی را صرف خواندنش کنی. آنچه که من از این کتاب دریافتم این است که دیانت چنان با فرهنگ، بخصوص فرهنگ ریشه‌دار کشوری چون ایتالیا، درهم تنیده است که جدا کردن آموزه‌های دینی و مذهبی از فرهنگ و شیوه زندگی مردمان عملی نشدنی و محال است هرچند خود فرد داعیه‌دار بی‌دینی  باشد. کاردینال مارتینی در آخرین مکاتبه‌ای که با اکو دارد با طرح پرسشی او را به اذعان این نکته وامی‌دارد.
        

14