محمدامین اکبری

محمدامین اکبری

کتابدار بلاگر
@amin.akbari
عضویت

فروردین 1400

31 دنبال شده

676 دنبال کننده

        در زندگی مطالعه دل غنیمت است
خواهی بخوان و خواه نخوان، ما نوشته‌ایم
بیدل
      
amin_akbari70
@amin.akbari70

یادداشت‌ها

نمایش همه
        به نام او

خوشبختانه کتابخانه نسبتا بزرگی دارم که شاید در خوشبینانه‌ترین حالت دو پنجم از‌ آن را خوانده باشم. به رفیقی می‌گفتم من فعلا در کار جمع کتب هستم تا رفع حجب*. کتاب‌ها آن‌وقت‌ها ارزان بود و می‌شد خرید ولی الان واقعا نمی‌شود نه‌تنها گران شده‌ بلکه این‌قدر مخارج زندگی بالا رفته است که پول کمتری را می‌توان به خرید کتاب اختصاص داد. به‌هررو می‌خواستم بگویم بعضی وقت‌ها صبح‌ها که می‌خواهم از خانه بیرون بزنم خودم را در مقابل قفسه‌های پر از کتابِ متعددی می‌بینم و گزینه‌های زیادی را برای مطالعه دارم که انتخاب از بین آنها دشوار است. هرچند قیصرِ عزیز گفته است: «در این چمن که ز گل‌های برگزیده پر است/ برای چیدن گل انتخاب لازم نیست» ولی چه می‌شود کرد که باید بین خوب‌ها هم یکی را انتخاب کرد. یکی از شیوه‌ها که در این مواقع کار را راحت می‌کند؛ در پی هم خواندن کتاب‌هاست. به چه معنا؟ به این معنا که اگر از یک نویسنده اثر خوبی خواندی در پی آن یک کتاب دیگر هم از او بخوانی یا از ادبیات یک حوزه جغرافیایی؛ مثلا چند کتاب از ادبیات امریکای لاتین را پشت سر هم بخوانی. یا از یک گونه یا ژانر ادبی؛ مثلا داستان معمایی و جنایی.

یکی از گونه‌های مورد علاقه من گونه جنایی است. در یکی دو ماه اخیر با یک کتاب خوب، خواندن از این ژانر را برای بار دیگر آغاز کردم؛ «عزازیل» نوشته باریس آکونینِ روس. بعد از آن، چند رمان و داستان جنایی دیگر خواندم و بالاخره به کتابی رسیدم که مدتها بود می‌خواستم بخوانم ولی پیش نمی‌آمد؛ «کارآگاه علوی» نوشته حسن هدایت. از حسن هدایت که پیش‌تر به سریال «کارآگاه علوی» می‌شناختمش، رمان «خاطرات یک لات چاقوکش» را خوانده بودم که از آن بسیار خوشم آمده بود. به همین خاطر به‌محض اینکه کتاب «کارآگاه علوی» در آمد آن را خریدم. کتابی که شخصیت اصلی آن کارآگاه محمد علوی از افسران شهربانی در دهه‌های ابتدایی قرن گذشته، در تهران است. هدایت در دهه هفتاد با سریال «کارآگاه» این شخصیت را خلق کرد و در اواخر دهه هشتاد فصل دومش را با عنوان «کارآگاه علوی ۲» ساخت. کتاب از چند داستان تشکیل شده که داستان‌های فصل دوی سریال است. البته با یکی دو اختلاف در اصل داستان‌ها، یعنی یکی دو داستان در کتاب هست که در سریال نیست و برعکس. 

هدایت با هوشیاری مقطع مناسب و پرالتهابی را برای روایت داستان‌هایش انتخاب کرده؛ دهه اولیه سلطنت محمدرضا شاه پهلوی. علوی که در اواخر دوره رضا شاه به‌علت پیگیری برخی پرونده‌ها مورد غضب حکومت قرار می‌گیرد، به حبس و تبعید محکوم می‌شود. در بخش اول این کتاب که نامش «شروعی دوباره» است و در ماه‌های اولیه پس از سقوط رضا شاه می‌گذرد. مسئولان شهربانی که تغییر کرده‌اند و با کمبود نیرو مواجه هستند دوباره به‌سراغ علوی می‌روند. و او را از تبعیدگاهش، بوشهر به تهران فرامی‌خوانند. علوی پس از قبول مسئولیت به ریاست دایره جنایی شهربانی درمی‌آید و طی سال‌های بعد، مسئولیت بسیاری از پرونده‌های مهم را بر عهده می‌گیرد. هدایت با این بهانه بسیاری از وقایع مهم این دهه را مرور می‌کند. پرونده‌هایی چون قتل ارباب کیخسرو شاهرخ؛ از افراد ثروتمندان و با نفوذ، قتل محمد مسعود؛ سردبیر پرآوازه روزنامه «مرد امروز»، ترور نافرجام محمدرضا شاه در بهمن ۱۳۲۷و چندین واقعه تاریخی دیگر. سریال با ترور رزم‌آرا در سال 1329 پایان می‌یابد ولی در کتاب این داستان که با انفصال دوباره علوی از خدمت همراه است، حذف شده. شاید هدایت می‌خواهد ادامه ماجراها را بنویسد و خارج کردن علوی از شهربانی مانع بزرگی برای نوشتن داستان‌های دیگر است.

«کارآگاه علوی» را شاید بتوان یگانه کارآگاه اسم و رسم‌ دار ایرانی به حساب آورد. کارآگاهی که برعکس نمونه‌های جهانی‌اش ابتدا بر صفحه نمایش ظاهر شد و سپس داستانش نوشته شد. فصل اول سریال چندان جذاب و پرمخاطب بود که نام او بر سر زبان‌ها انداخت. هدایت با شخصیت‌پردازی و روایت درستی که از آن سال‌ها داشت توانست یک کارآگاه وطنی خلق کند و مردم زوج «کارآگاه علوی و آسپیران دودکار» را در کنار زوج‌های کارآگاهی دیگری مثل «شرلوک هولمز و دکتر واتسون» قرار دادند. ولی فصل دوم سریال چندان موفق نبود و توقعاتی که در فصل اول با بازی خوب احمد نجفی به وجود آمده بود، برآورده نشد. من که هم کتاب را خوانده‌ام و هم قسمت‌هایی از سریال را دیده‌ام کتاب را قوی‌تر از نسخه نمایشی‌اش می‌دانم.

و اما چند نکته درباره کتاب. هدایت با فیلم‌ها و سریال‌هایی که ساخته و چند رمانی که نوشته نشان داده است که به تارخ معاصر بخصوص دهه‌های بیست و سی علاقه زیادی دارد و اطلاعات تاریخی پرباری از این مقاطع دارد. برای مثال در رمان «خاطرات یک لات چاقوکش» که پیش‌تر به آن اشاره کردم او به موضوع لمپن‌ها و نقشی که در مسائل سیاسی آن سال‌ها بازی می‌کرده‌اند می‌پردازد و از این طریق سال‌های منتهی به کودتای بیست و هشتم مرداد را روایت می‌کند. یکی از قوت‌های «کارآگاه علوی» همین احاطه هدایت به تاریخ معاصر و به‌کارگیری هوشمندانه او از وقایع برای داستان‌پردازی است. ولی اگر بخواهیم ضعفی را متوجه داستان‌های جنایی او کنیم دلسپردگی بیش از حد او به تاریخ است که در بعضی مواقع سبب می‌شود او فراموش کند که دارد داستان جنایی تعریف می‌کند و باید مقتضیات آن را رعایت کند. در برخی داستان‌ها هدایت به روایت آن واقعه تاریخی می‌پردازد و در چند صفحه آخر علوی با بیانه‌ای طولانی به حل و فصل پرونده می‌پردازد و مخاطب حیران می‌ماند که او چطور به این نتایج رسیده است.

با این وجود «کارآگاه علوی» اثر موفقی است و به‌علت عدم توجه نویسندگان ایرانی به ادبیات ژانر خیرالموجودین است. در واقع نمونه دیگری نیست که این کتاب را با آن مقایسه کنیم و بگوییم که بهتر است یا بدتر. امیدوارم جناب هدایت که به نظر من نویسنده موفق‌تری است بیشتر بنویسد و آثارش را پیش از چاپ به ویراستار امینی بسپارد تا ناهمواری‌های زبانی اثرش تا حد ممکن از بین برود کاری که در بیشتر جاهای دنیا معمول و مرسوم است. به نظر من اگر «کارآگاه علوی» یک ویرایش دوباره بشود، فراتر از ویرایش فنی و نگراشی، با اثر بهتری روبه‌رو خواهیم بود. ضمنا امیدوارم باز هم او داستان‌های دیگری بر این کتاب بیافزاید. و او یا کارگردانی دیگر نسخه نمایشی خوبی از داستان‌های «کارآگاه علوی» را بسازند.

*:‌ در رفعِ حُجُب کوش نه در جمع کُتُب
کز جمعِ کُتُب نمی‌شود رفعِ حُجُب
در طی کُتُب بود کجا نشئه حُب
طی کن همه را بگو الی الله اَتُب
از رباعیات منسوب به ابوسعید ابی‌الخیر
      

10

        به نام او

بعد از خواندن «اتاق قرمز» مشتاق شدم که دیگر آثار ادو گاوا رانپو را بخوانم. به سراغ معروفترین اثرش یعنی «مارمولک سیاه» رفتم. که متاسفانه اصلا توقعم را برآورده نکرد. در همان موقع که «اتاق قرمز» را می‌خواندم متوجه شده بودم که رانپو شگردهای مشخصی برای تعریف داستان‌های معمایی‌اش دارد. ولی با خواندن «مارمولک سیاه» بیش از پیش به این نکته باورمند شدم. «مارمولک سیاه» در واقع بسط ایده داستان کوتاه «صندلی انسانی» بود که پیش‌تر در همان «اتاق قرمز» خوانده بودم. ضمن اینکه تعدد وقایع و حوادث در این رمان نه تنها مخاطب را سرگرم نمی‌کند (ممکن است باعث تعجب و غافل‌گیری‌اش شود) بلکه حواس او از داستان پرت می‌کند و  رمان را از یک رمان جنایی اصیل دور می‌کند. در داستان جنایی تنها عنصر غافلگیر کردن مخاطب اهمیت ندارد بلکه منطق داستانی و باورپذیر بودن وقایع هم مهم است که این اثر فاقد آن بود. برای منِ جنایی‌خوان «مارمولک سیاه» چیز زیادی برای عرضه کردن نداشت.
      

11

        به نام او

«جزیره شاتر» و دنیس لهین ( یا دنیس لیهان) را استاد محمدحسن شهسواری به من معرفی کرد. کسانی که ایشان را می‌شناسند، می‌دانند که یکی از دوستداران گونه جنایی هستند و کتابهای زیادی را در این ژانر خوانده‌اند. در یکی از گفتگوهایمان در باب ادبیات داستانی از ایشان پرسیدم چه کتاب معمایی و البته جنایی را معرفی می‌کنید که موکدا گفتند «جزیره شاتر» :) البته من پیش‌تر می‌دانستم که این رمان را جناب اسکورسیزی به فیلم تبدیل کرده‌اند و چند باری هم قصد داشتم که آن را ببینم که شکر خدا نشد. وگرنه خواندن کتاب این‌قدر لذت‌بخش نمی‌بود. حالا شاید بعدا آن را دیدم.

«جزیره شاتر» به‌واقع من را شگفت‌زده کرد تریلری سیاسی که با ضرباهنگی درست (گاهی کند و گاهی تند) روایت می‌شود و شخصیتها و فضاهایی که می‌آفریند برای مخاطب شگفت‌انگیز و در بسیاری از موارد ترسناک است. «جزیره شاتر» یک رمان مخوف است. داستان تسخیر و گرفتار کردن جسم‌ها و روح‌ها برای مقاصد سیاسی. داستان تنهایی انسان. این کتاب به‌نوعی رمانی ضدامریکایی است. نمی‌دانم آیا اسکورسیزی توانسته در هالیوود این رویکرد ضدامریکایی را حفظ کند یا نه؟ ولی هرچه هست من ندید می‌گویم که مطمئنا فیلم به قوت رمان نیست. چون سوای اینکه لهین آن را استادانه نوشته، ادبیات به‌ماهو ادبیات قابلیت‌هایی دارد که عالم تصویر از آن بی‌بهره است بخصوص در اثری چون «جزیره شاتر» که محور اصلی آن «توهم» است. توهم شخصیت‌ها بخصوص شخصیت اصلی آن؛‌ تدی. رمان‌نویس با شگردهایی می‌تواند این توهم و عدم تشخیص را در اثرش بیافریند ولی فیلمساز چون باید با تصویر بسیاری از موارد را تصریح کند، خواهی نخواهی در این مورد ناکام می‌ماند.

یکی از قوت‌های این رمان پایان‌بندی آن است. لهین در آن توهمی را که به شخصیت اصلی القا می‌شود چنان استادانه در متن خود پیاده می‌کند که مخاطب را به شک می‌اندازد و او را هم به سراب توهم می‌اندازد. یعنی کاری را که دکتر کالی با تدی می‌کند، همزمان لهین با ما انجام می‌دهد. این‌قدر خوب که مخاطب به شک می‌افتد که رمان را درست نخوانده یا در فهم چیزی دچار مشکل شده است. نکته دیگر در مورد پایان رمان، تلخی‌اش است. «جزیره شاتر» یکی از تلخ‌ترین پایان‌بندی‌ها را دارد. پایانی که مرا به یاد پایان شعر «شهریار شهر سنگستان» مهدی اخوان‌ثالث می‌اندازد. آنجا که می‌گوید:

«حزین آوای او در غار می گشت و صدا می کرد
غم دل با تو گویم  غار!
بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟
صدا نالنده پاسخ داد:
...آری نیست!»
      

34

        به نام او

پیش از این، دوستان کتابخوانم بارها خواندن آثار ادو گاوا رانپو نویسنده ژاپنی را به من پیشنهاد داده بودند و می‌گفتند که آثارش از بهترین آثار ادبیات جنایی است. البته ادو گاوا رانپو نام اصلی‌ این نویسنده نیست. نام اصلی او هیرائی تارو است ولی به خاطر ارادتی که به ادگار آلن‌پوی فقید داشت نام مستعارش چنین برگزید وگرنه نام رانپو بیشتر به نویسنده‌ای هندی می‌آید تا ژاپنی. القصه من پس از مدتها مقاومت بالاخره کتابی از کتاب‌های مرحوم رانپو را تهیه کردم و خواندم با یک مجموعه داستان هم شروع کردم: «اتاق قرمز»

از شش داستان این مجموعه سه داستانش مرا به وجد آورد و باقی به نظرم عادی آمد. آن سه داستان نشان از نبوغی خارق‌العاده داشت. نبوغی که با دیوانه‌بازی‌هایی که منحصر به ژاپنی‌هاست عجین شده بود و داستانی اصیل را خلق کرده بود. منظور از دیوانه‌بازی ژاپنی نمایش عریان خشونت، زشتی و پلشتی و مسائل شهوانی است که خاص بیشتر نویسندگان ژاپنی است تا به حدی که در مواردی مخاطب را منزجر می‌کند. و اما داستان‌های منتخب من: کرم ابریشم، دو زندگی پنهان و دوقلوها. رانپو در داستان‌های دیگر همان شگردهایش را تکرار می‌کند. کلا او برای تعریف داستانهای معمایی و جنایی‌اش ترفندهای مشخصی دارد.
خلاصه خواندنش را توصیه می‌کنم
      

29

        به نام او

بسیاری لف تالستوی را به «جنگ و صلح» و «آناکارنینا» و چند داستان بلند بخصوص «مرگ ایوان ایلیچ» می‌شناسند. حتی رمانی چون «رستاخیز» را هم چندان حائز اهمیت نمی‌دانند. البته که آن دو رمان چندان بزرگ است که نه تنها بر آثار تالستوی بلکه بر آثار ادبیات داستانی جهان سایه افکنده است ولی تالستوی علاوه‌بر اینها رمان‌ها و داستان‌های فراوان دیگری هم دارد. یکی از این آثار داستانی کتاب «کودکی، نوجوانی، جوانی» است.

اولین کسی که این کتاب را ترجمه کرد مرحوم کریم کشاورز بود که عنوان اصلی کتاب را به «زندگانی من» تغییر داد و همین امر سبب شد که عده‌ای تصور کنند که این کتاب زندگینامه خودنوشتِ تالستوی است. در صورتی که این کتاب اولین اثر داستانی یا رمان اوست که طی سال‌های ۱۸۵۲ تا ۱۸۵۸ ( یعنی از بیست و چهار سالگی تا سی سالگی نویسنده) به‌ترتیب «کودکی»، «نوجوانی» و «جوانی» منتشر شد. هرچند شخصیت اصلی داستان فرد دیگری است ولی تشابهات زیادی بین زندگی او و خود تالستوی هست ولی این به این معنا نیست که این کتاب زندگی‌نامه خودنوشت اوست. بلکه تالستوی برای نوشتن این اثر داستانی از تجربیات زیسته‌اش بهره‌های فراوانی برده است. حتی در این کتاب می‌توان ردپای بسیاری از شخصیت‌های آثار معروف بعدی او را در این کتاب دید؛ نخلیدوفِ «رستاخیز» و آناکارنینا.

من کتاب را با ترجمه بابک شهاب خواندم که او عنوان را «کودکی، نوباوگی، نوجوانی» ترجمه کرده و من نمی‌دانم که چرا؟ چون تالستوی زندگی شخصیت اصلی را تا سال اول دانشگاه روایت می‌کند و یک فرد دانشجو، نوجوان نمی‌تواند باشد. ضمن اینکه اصلا فرق نوباوگی و نوجوانی در چیست؟ باری با این وجود ترجمه شهاب را از ترجمه مرحوم کریم کشاورز که یکی از بهترین مترجمان از زبان روسی بود بهتر و دلنشین‌تر دیدم و همین ترجمه را هم توصیه می‌کنم. ضمن اینکه این کتاب بیش از هر کتاب دیگری از تالستوی رنگ و بوی نوشته‌های داستایفسکی را دارد. بخصوص در قسمت آخر اگر حواست پرت باشد گمان می‌کنی در حال مطالعه داستانی از داستایفسکی هستی تا تالستوی. در آخر اینکه هرچند این کتاب جزو آثار درجه یک تالستوی نیست ولی خواندنش خالی از لطف و لذت نیست.
      

21

        به نام او

ماشا دو دآسیس را سال‌ها پیش با «دن کاسمارو» کشف کردم. زمانی که سرگرم مطالعه ادبیات امریکای لاتین بودم و هر کتابی را که با ترجمه استاد کوثری پیدا می‌کردم، می‌خریدم. در واقع دآسیس را کوثری به جامعه کتاب‌خوان معرفی کرد. مثل بسیاری از نویسندگان آن جغرافیا. 

دآسیس با همان کتاب اولش برایم شگفتی‌ها داشت. نمی‌توانستم باور کنم که نویسنده‌ای تا این اندازه نوگرا باشد آن‌هم در قرن نوزدهم. این‌قدر خوش‌ریتم بنویسد و قصه‌گو باشد آن‌هم در دوره‌ای که نویسندگان با توصیف‌هایشان پدرت را در‌می‌آورند و داستان هرچه می‌خوانی جلو نمی‌رود. طنز دآسیس هم بدیع و بی‌نظیر بود. گمان نمی‌کردم یک برزیلی چنین نویسنده بزرگی باشد. (خب برزیل را به همه‌چیز می‌شناختیم الا به ادبیات)

«دن کاسمارو» و  «روانکاو» را خواندم و «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» و  «کینکاس بوربا» را نخوانده گذاشتم. بعدا یک مجموعه داستان دیگر علاوه‌بر «روانکاو» به کتابخانه اضافه شد؛ «کلیسای شیطان». همه با نثر شیوای استاد کوثری. حالا بعد از مدتها یک کتاب دیگر از این نویسنده خوش‌مشرب را خواندم. «خاطرات...» از آن دو کتابی که خوانده بودم، خواندنی‌تر و دلنشین‌تر بود. رمانی با ضرباهنگی بالا، لحنی طنزآمیز و بداعت‌هایی که در آن دوران عجیب می‌نماید. حالا می‌خواهم به‌سراغ «کینکاس بوربا» بروم که اتفاقا یکی از شخصیت‌های اصلی «خاطرات...» است. فیلسوفی دیوانه و دوست‌داشتنی.

      

28

        به نام او

«آوای مرغ آمین» مجموعه چند یادداشت و مقاله از چند پژوهشگر ادبیات فارسی است که جملگی در خارج از ایران و عمدتا در امریکا زندگی می‌کنند. نوشته‌ها درباره شعر و شخصیت نیما یوشیج است و تمامی به زبان انگلیسی برای مخاطب غیرایرانی نوشته شده است. جناب سهراب طاووسی آن را به فارسی برگردانده است که ترجمه‌اش خوب و قابل قبول است.
نوشته‌های این مجموعه از کیفیت یکسانی برخوردار نیست حتی ارتباط چندانی هم با هم ندارند. کتاب یک مقاله شاخص دارد آن هم نوشته دکتر احمد کریمی حکاک که به‌نوعی سرپرست گروه نویسندگان است. یادداشت او تک‌نگاریی درباره زندگی نیما یوشیج است که اگر نگوییم بهترین متن در این باره بلکه یکی از بهترین‌هاست. یعنی اگر فقط برای خواندن این یک مقاله کتاب را بخریم ضرر نکرده‌ایم. باقی مقالات یا خوب و متوسطند یا بسیار ضعیف؛ بی‌رودربایستی باید گفت پرت و پلا. 
اگر کتاب به دستتان آمد مقاله‌های کریمی حکاک و کامران تلطف را بخوانید و بیش از این وقتتان را مصروف این کتاب نکنید.
      

16

        به نام او

در باب مرد زیرزمینی

تحقیقاً می‌توان گفت که فیودور داستایفسکی تمام شاهکارهایش را در دوره پس از زندان و تبعیدش نوشته است. او با آثار پیش از زندان بخصوص شب‌های روشن و بیچارگان نشان داده بود که چه نبوغی دارد ولی اگر تجربه زندان، تبعید و مهم‌تر از آن اعدام دروغینش نبود به داستایفسکی‌ای که ما می‌شناسیم، تبدیل نمی‌شد و شاید شاهکارهایش یا نوشته نمی‌شد یا چنین کیفیت خارق‌العاده‌ای نمی‌داشت. این تجربه دردناک سبب شکستگی روح و جسم داستایفسکی شد و همین شکستگی نبوغ او را بیش از پیش متبلور کرد به قول حافظ؛ 
بکن معامله‌ای وین دل شکسته بخر 
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست

داستایفسکی پس از نوشتن رؤیای عموجان و روستای استپانچیکو (که با نام ناشناس در ایران ترجمه شده) نوشتن شاهکارهای پس از دوره تبعیدش را شروع کرد. اولینش خاطرات خانه مردگان (یا یادداشت‌هایی از خانه مردگان) بود. او در این اثر از مشاهدات دوره زندان و تبعیدش می‌گوید. کتاب ساختاری شرح حالی دارد و فضایی که ترسیم می‌کند به‌شدت تکان‌دهنده است بسیاری این کتاب را بهترین کتاب داستایفسکی می‌دانند از جمله جناب تالستوی. از خاطرات خانه مردگان به بعد نه مشاهدات دوره تبعید، بلکه تأثیراتی که این دوره بر روح و روان و حتی جسم داستایفسکی گذاشت در آثارش هویدا می‌شود. به نظر من او با مابه‌ازاهای بیرونی شخصیت‌های داستان‌هایش در تبعید ملاقات داشته یا لااقل در آن دوره جرقه خلق بسیاری از آن‌ها در ذهن او خورده است. در دوره‌ای که به‌غیر از کتاب مقدس کتاب دیگری در نزد او نبوده است.

رمان بعدی داستایفسکی یکی از مهمترین آثار او است؛ یاددا‌شت‌های زیرزمینی. کتابی که داستایفسکی ابتدا می‌خواست نامش را اعتراف یا اعترافات بگذارد و به‌نوعی نقیضه‌ای باشد بر گونه اعتراف‌نویسی که مهمترین کتاب آن اعتراف نوشته ژان ژاک روسو است. ولی گویا در آخر کتاب شکل دیگری به خود گرفت. در این داستان ما با یک «آدم زیادی» دیگر روبه‌رو هستیم. فردی تحصیل‌کرده که به‌علت فقر یا دگراندیشی و ناساز بودن با جریان فکری رایج در روزگار خود، زیادی تلقی شده و از جامعه طرد می‌شود. در آثار نویسندگان نسل قبل داستایفسکی با آدم‌های زیادی متعددی روبه‌رو هستیم. تورگنیف شش سال قبل از انتشار یادداشت‌های زیرزمینی، یادداشت‌های آدم زیادی را می‌نویسد و این شخصیت را روشن‌تر از پیشینیان خود شرح می‌دهد و نامی را هم بر او اطلاق می‌کند. «آدم زیرزمینی» داستایفسکی یک مرحله از «آدم زیادی» تورگنیف و اسلافش جلوتر می‌آید. شخصیت اصلی رمان داستایفسکی نه تنها زیادی است و از جامعه طرد شده، بلکه از دیده‌ها نیز پنهان شده و در زیرزمین سکنی دارد. زیرزمینی که می‌توان برداشتی نمادین از آن داشت.

رمان از دو بخش تشکیل شده؛ بخش اول «زیرزمین» نام دارد و شخصیت اصلی که ما نامش را نمی‌دانیم به شرح دیدگاه‌ها و فلسفه‌بافی‌هایش مشغول است. این بخش یک‌سوم اثر را شامل می‌شود و عده‌ای آن را نظرات خود داستایفسکی می‌دانند که البته حرف ناروایی است. دیدگاه‌ها چنان متناقض است که پرواضح است که از دهان مرد زیرزمینی بیرون می‌آید نه رمان‌نویسی که قصد دارد یکی از ساختمندترین و دقیق‌ترین آثارش را بنویسد. شاید خواندن بخش اول حوصله‌سربر باشد ولی اگر از این خان گذر کنیم با یکی از جذاب‌ترین و تکان‌دهنده‌ترین آثار داستایفسکی مواجه خواهیم شد. در واقع مرد زیرزمینی با اعترافات بخش اولش ما را کاملاً آماده شنیدن داستانی می‌کند که او را از یک آدم زیادی به یک آدم زیرزمینی تبدیل کرده است. نام بخش دوم «به مناسبت برف نمناک» (در ترجمه حمیدرضا آتش‌برآب) یا «در باب برف آبدار» (در ترجمه بابک شهاب) است. 
من یادداشت‌های زیرزمینی را به‌نوعی پیش‌نویس جنایت و مکافات می‌دانم. البته این به این معنا نیست که یادداشت‌ها... اثر تکامل‌نیافته‌ای است و جنایت... نسخه رشدیافته آن است. هر دو اثری مستقل و شاخص در کارنامه داستایفسکی است. ولی آنچه من می‌خواهم به آن اشاره کنم این است که شخصیت‌ها و مضامین مورد نظر داستایفسکی هیچ‌گاه او را رها نمی‌کردند و هرازگاه از رمان یا داستانی از او سر برمی‌آوردند. مثلاً مرد زیرزمینی این رمان همزاد راسکلنیکف است و رابطه او با لیزا رابطه راسکلنیکف و سونیا را فرایاد می‌آورد. در این رمان لیزا، مرد زیرزمینی را ترک می‌گوید ولی در جنایت... سونیا راسکلنیکف را بر می‌کشد و نجات می‌دهد. نمی‌خواهم داستان را فاش کنم و از این اشاره به‌سرعت می‌گذرم.

نکته پایانی‌ام در باب یادداشت‌ها... این است که هر کدام از آثار داستایفسکی در باب یک رذیله اخلاقی است. یادداشت‌ها... در باره «حقارت» است. داستان فرد تحقیرشده‌ای که می‌خواهد تحقیر کند. او در جایی از کتاب چنین می‌گوید: «مرا خوار و ذلیل کرده بودند و من باید کسی را خوار و ذلیل می‌کردم. مرا خاک زیر پایشان کرده بودند و من هم دلم می‌خواست قدرتم را دل سیر به رخ کسی بکشم...» (ترجمه بابک شهاب، نشر وال، صفحه 168). داستایفسکی این رذالت را به‌شکلی بی‌سابقه و به‌کمال ترسیم می‌کند، ولی هرکدام از ما به‌نسبت‌های متفاوت از حقارت بهره‌ور هستیم پس می‌توانیم با اثر احساس قرابت کنیم. پیش‌تر گفته‌ام و الان باورمندترم که هیچ نویسنده‌ای به‌اندازه داستایفسکی نفس اماره و متعاقباً انسان را نمی‌شناسد. تالستوی در پاسخ استراخوف، روزنامه‌نگار و منتقد روس که به‌بدی از داستایفسکی یاد می‌کند چنین می‌نویسد: «از نظر شما داستایفسکی تصویر خویش را در شخصیت‌های درون داستان‌هایش منعکس کرده است، با تصور این که همه مانند خودش هستند. بسیار عالی! حقیقت این است که در همین شخصیت‌های منحصربه‌فرد، نه فقط ما روس‌ها بلکه خارجی‌ها هم خود را می‌بینند، خود را می‌شناسند، به خودِ درونی‌شان پی می‌برند، به جان اصلی‌شان می‌رسند. هر چه عمیق‌تر می‌کاویم، بیشتر به چیزی می‌رسیم که در همه‌ی ما مشترک است، که با آن آشنایی داریم، که به ما نزدیک است. نه فقط در آثار ادبی بلکه در آثار فلسفی دست‌کم سعی خود را کرده است که بی‌غرض باشد. آن‌جاست که به‌خوبی قادر به دیدن شخصیت بزرگ و ذکاوت بیش‌ازحد نویسنده می‌شویم، آن‌جاست که من قادر به دیدن این بزرگی شخصیت و هوش سرشار نویسنده می‌شوم.» (خون می‌چکد هنوز، نوشته پائولو نری، ترجمه هنگامه محلاتی، نشر چشمه،صفحه 180 و181)

و در آخر در باره ترجمه اثر باید بگویم که من این کتاب را برای بار دوم خواندم و آنچه بیش از هرچیزی من را برانگیخت تا دوباره این کتاب را بخوانم ترجمه تازه‌ای بود که توسط بابک شهاب یکی از مترجمان زبردست زبان روسی صورت گرفته بود. اول بار من این کتاب را با ترجمه آقای آتش‌برآب خواندم که آن هم خوب و دلنشین بود و با چهارده تفسیری که در پایان کتاب آورده بود حق مطلب را ادا کرده بود. نسخه اخیر هم ترجمه خوبی داشت. انتخاب بین این دو سخت است ولی من ترجمه شهاب را ترجیح می‌دهم. البته معیار من تنها زبان فارسی ترجمه است. در نسخه شهاب دو تفسیر هم ضمیمه شده که در نسخه آتش‌برآب نیست که از قضا نوشته‌های خوب و مهمی است و عجیب است که پیش از این آتش‌برآب آن‌ها را نیاورده. تفسیرهایی از لف شستف و میخائیل باختین، متفکران بزرگ روس. شستف جمله‌ای بی‌نظیر در باب داستایفسکی دارد که می‌خواهم آن را پایان‌بخش نوشته‌ام کنم؛ «نوشته‌هایش به موعظه‌های کشیشانی می‌ماند که به بهانه مبارزه با گناه، وسوسه‌های نفسانی را با جذابیت به تصویر می‌کشند.» (ترجمه بابک شهاب، نشر وال، صفحه 199)
      

31

        به نام او

«فریای هفت‌جزیره» دومین اثری بود که از کنراد می‌خواندم. اولی «از چشم غربی» بود که چیز زیادی از آن در خاطرم نیست، ولی به یاد دارم که من را به یاد داستان‌های داستایفسکی انداخته بود. ضمنا به یاد دارم که از ترجمه میرعلایی خوشم نیامده بود علی‌رغم اینکه انگیزه اصلی برای شروع کنرادخوانی با «از چشم غربی» نام احمد میرعلایی به عنوان مترجم بود. کلا مواجهه اول من با جوزف کنراد مواجهه مثبتی نبودم. در «درسگفتارهای ادبیات روس» نوشته ناباکف خواندم که او به جناب تالستوی و اثر سترگش آناکارنینا جسارت کرده و همین امر باعث شد که کنراد با وجود اینکه هیچ‌چیز از او نخوانده بودم از چشمم بیفتد. ولی جدای از شوخی این دو اثری که از خواندم نشان داد که با نویسنده بزرگی روبرو هستم و باید آثار دیگرش را هم بخوانم. بخصوص این مورد اخیر یعنی؛‌ «فریای هفت‌جزیره»

کنراد به‌مانند هرمان ملویل کبیر دریایی‌نویس است و همچون او سال‌های سال بر روی کشتی و دریاهای مختلف عالم زندگی کرده و خود از دریانوردان بوده است. به این جهت بیشتر آثارش در دریا و بر روی کشتی می‌گذرد. «فریا...» نیز بر دریا می‌گذرد و داستان یک مثلث عشقی است. فریا؛ دختری زیبارو و فرزند یک دریانورد، جاسپر؛ پسری دریانورد و خود دریا. نمی‌خواهم داستان را لو بدهم بروید و این کتاب کوتاه را بخوانید و از آن لذت ببرید. ترجمه هم دقیق و خوب بود.
      

12

        به نام او

پیش از هرچیزی باید تاکید کنم که فریب زیرعنوان کتاب «خون می‌چکد هنوز» (زندگی باورنکردنی فیودور میخاییلوویچ داستایفسکی) را نخورید. این کتاب به‌هیچ عنوان زندگی‌نامه داستایفسکی نیست اصلا به‌تمامی  به داستایفسکی و زندگی‌اش نپرداخته. به جرات می‌توان گفت دو پنجم کتاب در مورد دیگر نویسندگان بزرگ روسیه و متفکران هم‌روزگار آن‌هاست. کتاب آن‌طور نویسنده ادعا می‌کند رمان هم نیست، چنان‌چه نشر چشمه هم آن را با یونیفرم ناداستان‌هایش منتشر کرده. بهتر است بگویم که پائولو نُری مجموعه جستارهایش (حتی می‌توان گفت درس‌گفتارهایش) درباره ادبیات روسیه با محوریت جناب داستایفسکی را در این کتاب گرد آورده. و در خلال این درس‌گفتارها، فراوان به زندگی شخصی او نقب زده و برای جذاب‌تر شدن کتابش از روایت داستانی کمک گرفته است.

پائولو نُری، نویسنده و پژوهشگر و استاد دانشگاه ایتالیایی که از شیفتگان ادبیات روسیه قرن نوزدهم است. مهمترین انگیزه برای نوشتن این کتاب را خبر عجیبی می‌داند که در ابتدای جنگ روسیه با اوکراین شایع شد؛ دانشگاه میلان ایتالیا در راستای تحریم‌های اروپا علیه روسیه تدریس ادبیات روس را ممنوع اعلام کرد. ممنوعیتی که به وقوع نپیوست ولی واکنش‌های زیادی را برانگیخت. حال پائولو نُری که تا پیش از این چندین و چند کتاب از ادبیات روسیه به ایتالیایی ترجمه کرده بود و سال‌ها آن را در دانشگاه تدریس می‌کرد بر خود فرض دانست که در قالب یک کتاب از ادبیات روسیه و شخص داستایفسکی دفاع کند و شرح شیفتگی خود و بیشتر دوستداران رمان و  داستان به ادبیات آن سامان را شرح دهد.

کتاب بسیار خوشخوان است. من آن را در عرض دو روز خواندم. خواندنش این‌گونه بود که انگار دارم با یک دوست صمیمی که علاقه‌ای مشترک داریم گپ می‌زنم. او می‌گفت و من می‌شنیدم و در بسیاری از موارد تاییدش می‌کردم. من هم به مانند نُری شیفته داستایفسکی هستم و می‌توانم بگویم که بیش از هشتاد درصد آثار او را خوانده‌ام و برخی از آن را دوباره‌خوانی و چندباره‌خوانی کرده‌ام و از این جهت بسیار با نویسنده کتاب همدل بودم. از برخی از اطلاعاتی که نُری در اختیارم قرار داد و نمی‌دانستم و بسیار برایم مغتنم بود که بگذرم، مهمترین امتیاز این کتاب برای من این بود که دوباره آتش و اشتیاق کتاب‌خوانی، داستان‌خوانی و به‌ویژه داستان روس‌خوانی را بر جان من انداخت. من این کتاب را همزمان با انتشارش در اوایل شهریور خریدم و خواندم و در این مدت که نزدیک به یک ماه می‌شود این‌قدر داستان روسی خوانده‌ام که حتی فرصت نکردم برای این کتاب و آن‌هایی که خوانده‌ام مرور بنویسم و البته قول می‌دهم که به‌مرور آن‌ را بنویسم.

باری اگر شما هم مثل من شیفته داستایفسکی هستید این کتاب را بخوانید و از آن لذت ببرید. و آن دو موردی را که در ابتدای نوشته‌ام به آن اشاره کرده‌ام، لحاظ کنید. و اما بخشی از کتاب را هم می‌خواهم با شما به اشتراک بگذارم بخشی که نقل قولی از تالستوی درباره داستایفسکی است.  نقل قولی  سرشار از تحسین:

«تالستوی پاسخ را می‌نویسد و برایش می‌فرستد و او، استراخوف، قسمتی از آن نامه را در روز تشییع جنازه‌ی داستایفسکی در فوریه‌ی ۱۸۸۱ برای عموم می‌خواند. نامه چنین می‌گوید: "هیچ‌گاه این مرد را از نزدیک ملاقات نکردم و هیچ‌گونه رابطه‌ی مستقیمی با او نداشتم، اما هنگامی که درگذشت فهمیدم نزدیک‌ترین کس به من بوده است، عزیزترین کس، واجب‌ترین وجود؛ و هیچ‌گاه فکرش را هم نکردم که خود را با او مقایسه کنم. هر آن‌چه کرد (کارهایی از سر مهربانی، چیزهایی حقیقی) به طرزی کرد که هرچه بیش‌تر انجام شان می‌داد، از نظر من دل‌نشین‌تر بودند. به هنرش حسادت می‌کردم، به هوشش نیز همین‌طور، ولی قلب مهربانش تنها شعف و شادی برایم به ارمغان می‌آورد. او را دوست خود می‌دانستم و امیدوار بودم که به‌زودی از نزدیک ملاقاتش کنم که اتفاق نیفتاد، ولی فکری بود که در سرم بود و وقتی خواندم که او مرده است، گویی زمین زیر پایم خالی شد. دیگر نمی‌دانستم کجا هستم و آن زمان بود که پی بردم چه‌قدر برایم عزیز بوده و گریه کردم و هنوز هم گریه می‌کنم."»
      

25

        به نام او

«زیادی، زیادی... خوب کلمه‌ای اختراع کردم. هرچه عمیق‌تر در خود کنکاش می‌کنم و هرچه در گذشته‌ام باریک‌تر می‌شوم از درستی این واژه اطمینان بیشتری پیدا می‌کنم. کاملاً درست است: زیادی. این کلمه برای دیگران کاربرد ندارد... آدم‌ها، بد، خوب، عاقل، ابله، دلچسب یا زننده هستند، اما زیادی نیستند. البته باید مرا درست درک کنید: جهان بدون این انسان‌ها هم می‌تواند سر کند...»

این عبارات نخستین سطرهای داستان بلند ایوان تورگنیف با عنوان «یادداشت‌های آدم زیادی» است. تورگنیف در این داستان که جزو اولین آثار اوست عبارت «آدم زیادی» را ابداع می‌کند. گویا عبارت اختراع اوست ولی ادبیات روسیه پیش از این داستان هم کم آدم زیادی به خودش ندیده هم در آثار پوشکین و لرمانتف و هم در داستان‌های درخشان نیکلای گوگول. یکی از آدم‌های زیادی معروف ادبیات آکاکی آکاکیویچ باشماچکین، شخصیت اصلی داستان «شنل» گوگول است. همان داستانی که آن‌قدر مهم و تاثیرگذار بود که همین جناب تورگنیف درباره‌اش می‌گوید: «همه ما (مقصودش تمام غول‌های روس است) از زیر شنل گوگول درآمده‌ایم.» (البته این جمله را به داستایفسکی هم نسبت می‌دهند) باری آدم زیادی را به شخصیت‌های مهجور و محجور می‌گویند. آدم‌های ضعیف و طردشده، آدم‌هایی که یا از جهت جایگاه اجتماعی و طبقاتی پایین و ضعیف‌اند یا دچار انواع و اقسام امراض روحی و روانی‌اند. داستان‌های داستایفسکی پر است از آدم‌های زیادی. «آبلوموف» گنچارف هم یکی از معروف‌ترین این آدم‌ها است. «یادداشت‌های آدم زیادی» منحصراً در مورد یکی از این آدم‌ها است. اگر با ادبیات داستانی روسیه دمساز باشید. داستان تورگنیف برایتان آشنا خواهد بود و از آن لذت خواهید برد، بخصوص که جناب بابک شهاب با نثری فاخر و بهنجار آن را ترجمه کرده است. در آخر می‌خواهم چند سطر پایانی کتاب را نقل کنم. تورگنیف تشبیهی را به کار می‌برد که من را به یاد تشبیهی از بیدل در یکی از رباعیاتش می‌اندازد. البته در نظر بیدل شاهان و حاکمان مغرور آدم‌های زیادی هستند.

«خب حالا خودتان قضاوت کنید، آیا من آدم زیادی نیستم؟ آیا در تمام این ماجرا من نقش آدم زیادی را ایفا نکردم؟ نقش شاهزاده... نیازی به توضیح ندارد؛ نقش بیزمیونکف هم کاملا منطقی است... اما من؟ من چرا وارد ماجرا شدم؟... درست مثل چرخ پنجم و بی‌خاصیت یک گاری...»
و اما رباعی بیدل:
شاهان که ز خودسری جهان‌تسخیرند
در دخل امور حق خلل‌تدبیرند
این بی‌کارانِ غره جاه و حشم
انگشت زیاد پنجه تقدیرند
      

27

        به نام او

الان که نگاه می‌کنم می‌بینم «عزازیل» اولین کتابی است که از ادبیات روسیه می‌خوانم در حالی که نویسنده آن زنده است و سال‌ها پیش از  این در قرن نوزدهم یا بیستم چهره در نقاب خاک فرونکشیده است. این کتاب جنایی را دوستان زیادی به من معرفی کرده بودند ولی از آنجایی که همواره با خودم می‌گفتم یک نویسنده روس خوب یک نویسنده روس مرده است و دیگر اینکه روس‌ها و جنایی‌نویسی؟ خواندنش را به بعداً موکول می‌کردم تا اینکه در تب روسی‌خوانی افتادم و این کتاب را سر دست گرفتم و با سرعت خواندم و تمامش کردم.
با تسامح می‌توانم بگویم من یک مخاطب جدی ادبیات جنایی هستم. من این ژانر را بسیار دوست می‌دارم و خواندن کتابهایی از این دست برایم یک تفریح تمام عیار است و اگر نویسنده علاوه بر قواعد ژانر به فنون ادبی هم مسلط باشد دیگر نور علی نور می‌شود. 

«عزازیل» در بین آثاری که از این گونه خوانده‌ام نمره قبولی می‌گیرد ولی جزو بهترین‌ها نیست. فاندورین با همین یک کتاب نشان می‌دهد کارآگاه جذابی است ولی هنوز شخصیتش به پختگی شخصیت کارآگاه‌های بزرگ ادبیات جنایی نرسیده. باید کتابهای دیگر از این سری را بخوانم تا به‌درستی درباره‌اش قضاوت کنم، لبته تا به امروز تنها یک کتاب دیگر از این سری به فارسی ترجمه شده. آکونین با قواعد ادبیات جنایی آشنا است او می‌داند که چگونه گره‌افکنی کند. چه زمانی گره‌ها را باز کند و چطور مخاطب خود را فریب دهد. ولی این‌ها چیزهای ابتدایی است که هر جنایی‌نویس و هر جنایی‌خوانی می‌داند چیزی فراتر از این نیاز است. به‌عنوان مثال من متوجه چند فریب نویسنده شدم و بخشی از داستان را حدس زدم که درست بود. به نظرم از جهت قواعد ژانر می‌توانست بهتر باشد ولی از جهت اینکه آکونین رنگ و لعاب روسی خصوصا روسیه قرن نوزدهم را به اثر خود داده بود. کتاب رمان خوب و درخور توجهی است و به تمام علاقمندان ادبیات روسیه توصیه‌اش می‌کنم. و اما در مورد فرجام داستان، فرجام داستان یکی از دلخراش‌ترین پایان‌بندی‌هایی بود که تا به امروز خواندم پایانی تکان‌دهنده که مخاطب را مجاب می‌کند که حتما کتاب‌های بعدی سری کارآگاه فاندورین روس را بخواند.
      

17

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نشده است.

چالش‌ها

این کاربر هنوز به چالشی نپیوسته است.

لیست‌ها

نمایش همه
جستاری چند در فرهنگ ایران"شط شیرین پرشوکت ..." "منتخبی از آثار استاد عباس زریاب خویی"شرق بهشت

هفت کتاب برتر 1403

7 کتاب

به نام او این هفت کتاب را از میان شصت هفتاد کتابی که در سال گذشته خوانده‌ام برگزیدم. کتابهایی که به تمام مخاطبان جدی کتاب توصیه می‌کنم. مردد بودم که «جستاری چند در فرهنگ ایران» مرحوم مهرداد بهار را در ابتدای فهرست بیاورم یا «شط شیرین پرشوکت» مرحوم زریاب خویی را. هر دو کتاب بسیار خوب و خواندنی هستند و هر دو چون مجموعه جستار و مقاله‌اند خوش‌خوانند. هر دو عزیز از دست رفته با زبانی ساده دریافت‌های عمیق علمی خود را با ما در میان گذاشته‌اند. بهار بیشتر از اسطوره و تاریخ گفته ولی یافته‌های خویی دایره گسترده‌تر و متنوع‌تری را شامل می‌شود. کتاب سوم شاهکار جان استاین‌بک است من پیش از این «خوشه‌های خشم»، «موش‌ها و آدم‌ها» و «ماه پنهان است» را از او خوانده بودم امسال «شرق بهشت» را خواندم و این رمان را با فاصله بهترین رمان او و یکی از بهترین آثاری که تا به امروز خوانده‌ام دیدم. چهارمین کتاب مجموعه به‌گزیده‌ای از غزل معاصر تا 1360 است. من در مروری که بر این کتاب نوشتم نقدهایی را هم برشمردم. ولی الان که نگاه می‌کنم می‌بینم که یکی از بهترین کتابهای 1403 بود. «استونر» پنجمین کتاب این فهرست یک شگفتی محض بود. من امسال بیشتر از رمانهای امریکایی خوندم و در این بین «استونر» گل سرسبد بود. حتما بخوانید و لذت ببردید. همانطور که گفتم امسال بیشتر رمان امریکایی خواندم بعضی از کتاب‌های استاین‌بک را دوباره‌خوانی کردم و برخی آثار همینگوی را، که البته این پرو‌ژه همچنان ادامه دارد. من امسال از همینگوی سه رمان «وداع با اسلحه»، «داشتن و نداشتن» و «خورشید همچنان می‌دمد» را خواندم. بین «وداع با اسلحه» و «داشتن و نداشتن» مردد بودم که کدام یک را در این فهرست بیاورم که «وداع با اسلحه» را انتخاب کردم. توصیه می‌کنم اگر این کتاب را با ترجمه دریابندری خوانده‌اید یک‌بار دیگر با ترجمه نازی عظیما بخوانید. ضرر نخواهید کرد. و اما آخرین کتاب هم مانند «استونر» شگفتی کتابهای امسال بود. «بندها» هم از آن آثاری است که به‌راحتی می‌توانم به کتاب‌خوان‌ها توصیه کنم. والسلام

14

بریده‌های کتاب

نمایش همه

پست‌ها

این کاربر هنوز پستی منتشر نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.