بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

motahare ghaderi

@Bilbo

35 دنبال شده

68 دنبال کننده

                      اگه از ته دلم بخوام خودم رو معرفی کنم باید بگم: بیلبو بگینز! چاکر شما!
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                راجع این کتاب باید بگم که سوژه‌ی خیلی خوبی داشت. وحشتو خیلی خوب پرورونده بود. لامصب خیلی قبول اینکه دیگه نمیتونی به دنیای اون بیرون نگاه کنی چون دیوونه میشی و به طرز وحشتناکی خودکشی میکنی سخته(اسپویل نکردم. اینو همون اول داستان میگه!) من خیلی جاها با داستان ترسیدم ولی خیلی جاها هم به نظرم نچسب یا خام بود. مثلا شخصیت پردازیا! به جز شخصیت گری که برای من کاامل قابل تصور و تجسم و درک بود و تا حدودی شخصیت مالوری، بقیه آدما خیلی عجولانه توصیف شدن.
از شانن بگیر تا شریل و فیلیکس و دان! جولز شاید کمی به واسطه ی سگش ویکتور در اومده باشه نقشش ولی باقی خیلی سطحی ان و این اصلاً خوب نیست. اونم به عنوان هم خونه های مالوری که مدت زیادی با هم زندگی میکنن.
مثلاً دان اونجوری در نیومده بود که بعداً رفتارش در قبال گری رو بشه چندان درک کرد.
فصل‌هایی که به سفر روی دریاچه‌ی مالوری و بچه ها می چرداختن گاهاً خوب بودن مثل اونجایی که مرد روی  قایق بهشون نزدیک شد یه اونجایی که پر از پرنده بود ولی خیلی جاها هم بیخودی طولانی و اضافه بود. زیادی از حد به افکار مالوری و گفتگوی های درونیش می پرداخت که به نظرم رنگ و بوی خامی داشت.

پایانش چندان تمیز و ریزبینانه طرح نشده بود. خیلی سرسری... ریک  و کنستانس و ... همه کم عمق. البته احتمالاً در جلد دوم این برطرف شده دیگه!

پ.ن 1: لامصب یه جاهایی حس واکینگ دد طور داشت.
پ.ن 2: ذهننم رو اونقد درگیر کرده که چند بار خوابشو دیدم. توی خواب جدیدمم مالوری بود البته با داستان کاملاً متفاوت که مالوری تنها آدم زنده ی روی زمین بود.
        
                چیز چندان چشمگیری نبود.
یه جوری توقعم رفته بود از کتابه بالا که با مخ خوردم زمین.
چیزی که این وسط خوشم اومد ازش وارد کردن دریا تو ماجرا بود.کمتر دیده بودم دریا محل بحث باشه تو داستان ها.
که البته اون هم با پایان کشکی داستان ابهت خودش رو از دست داد.
چه پایانی بود؟اصلا این چه لوس بازیه تو داستانای این ژانر جدیدا راه افتاده که بلا استثنا تو همشون کنار ماجراجویی ها وحادثه ها باید یه عشق لوس بچگانه  هم باشه.چرا همیشه ما به ازای دختر(پسر)قهرمان داستان یه پسر(دختر)همراه ملیح دوست داشتنی هم باید وجود داشته باشه از قضا اینام همینجور یلخی وسط ماجرا یا تهش عاشق هم میشن و هپیلی اور افتر زندگی میکنن.یه جوری شده.اصلا کی گفته باید این مقوله ی دوست داشتن مایل به عشق رو همه جا وارد کرد و لوثش کرد؟(فیلینگ خشمگین) حالا جدا از این قضیه بماند که چقدر تهش همه مشکلات ساده و بدون هیچ جذابیتی حل شدن و هیچ منطق خفن و چشمگیر و مو بر تن سیخ کنِ تن به لرزه در آوری هم پشت راه حل ارائه شده نبود.این سوفی هم که همینجور یوهویی دقیقا سر تمام بزنگاه ها جواب همه ی سوال ها رو پیدا می کرد بدون اینکه الگوریتم چندان منطقی برای رسیدن به اون جواب در اون لحظه ی یه خصوصِ مرزی وجود داشته باشه

از خوبی های داستانم یکی همون حضور دریا بود و غار و سرداب و این چیزا(سلیقه ی شخصی) . شروع داستان هم خیلی خوشایند بود و همینطور اواسط داستان ریتم خوب و پر کششی داشت.
شخصیت دوقلو ها و علیاحضرت ناو هم جذابیت خاص خودشون رو داشتن
        
                این کتاب  جلد سوم مجموعه ی قلعه ی متحرک هاوله  واصلا به پای جلد اولش نمی رسه.جلد دوم این مجموعه 
"castle in the sky" هستش
که ترجمه نشده و اونجور که من از کتابسرای تندیس پرسیدم ترجمه هم نخواهد شد.قهرمان و نقش اول این مجموعه دیگه هاول و سوفی نیستن بلکه یه دختر نوجوان به اسم شارمین بیکره که ماجراجویی های داستان رو به عهده میگیره.هرچند هاول و سوفی از یه جایی به بعد وارد داستان میشن ولی حضورشون دیگه اون حضور جذاب و پرکشش نیست.درسته داستانش به قشنگی داستان قلعه متجرک نمیشه اما بازم یه ویژگی داره که آدمو جذب خودش میکنه و اونم نوع و جنس دنیای تخیلاتی خانوم جونزه.یه دنیا پر ازموجودات و اتفاقات افسانه ای لذت بخش .از اون مدل افسانه هایی که آدم یه آن حس کیگنه خودش وارد قصه شده یه بچه ست یا یه نوجون که تمام دغدغه  فکرش اینه که چطور از پس این قصه اتفاقاش بر بیاد.از اون مدل قصه ها که توش همه چی دنیای واقعی رو میشه واسه چند ساعت فراموش کرد و وارد سرزمین رویاها شد.
        
                چهار ستاره به خاطر نثر شیوای شاعرانه ی ظریفِ لطیف و سبک ارائه ی داستان و ترجمه ی شایسته ش
این ها خوبی های کتاب بود و جملات بیشمار نغز و پر مغز و تامل برانگیز و رویکرد روانشناسانه و کنکاشانه ی قابل توجه در آن دسته از خاطرات ورتر در مواجه با مردم و عادی و نقد ها و ستایش های مربوط به رفتارهای انسان و پاسخ روح به طبیعت و ارتباط بی نقص و لطیف ورتر با طبیعت و توصیف های دل نشینش

و اما بدی های داستان:
آخه به اینم میشه گفت مرد؟؟؟ که صد در صد وجودش احساسات باشه؟ از هر جمله ی معشوقش به گریه بیفته و از اون بد تر به دست و پای معشوقش بیفته و زار بزنه؟ انقدر غلبه ی احساسات محض بدون ذره ای میدان دادن به عقل و منطق  واقعا نفرت انگیزه. نفرت انگیز تر توجیحات  شخص ورتر برای این روحیاتش و نقد بی چون و چراش از رفتارهای انسان های معقولی مثل  آلبرته  که منطق رو مبنای تفکرات و رفتار هاشون قرار میدن.  بعلاوه ی تمام احساسات شیرینی که دارن
با توجه به مقاله ای که از توماس مان در انتهای ترجمه ی این کتاب آورده شده مبنی بر فضای حاکم در زمانه گوته  که اجازه چنین غلبه ی افسارگسیخته ی احساسات رو به جوان های اون دوره میده و تاثیری که این کتاب بر خواننده های عصر خودش گذاشته که منجر به خود کشی بعضی ها شده واقعا تامل برانگیزه.
منزجر کننده است که انسان های اون دوره زمونه برخی شون انقدر بیکار بودن و این رو نوعی از شاعرانگی می دونستن که تمام روز ها و لحظه ها شون رو در بیکاری محض و در خو کردن به طبیعت  و گذراندن اوقات با معشوقه ها و از هر دری سخن گفتن و آه و ناله و رویاهای لطیف بگذرونن و هی حرف های شاعرانه  بارِ هم دیگه کنن و روزهاشون همینجوری  لطیف و بدون حرکت، شب شه.
چیزی که در این مقاله نوشته شده بود خیلی برام جالب بود.گوته این داستان رو از اتفاقاتی که در زندگی روزمره ی خودش افتاده نوشته .این که در ابتدا در روستایی اقامت داشته و اونجا با دختر نوزده ساله ای به نام لوته آشنا میشه که از قضا نامزد داشته و اینم انگار نه انگار به این احساساتش میدان میده تا جایی که به دلیل فاصله گرفتن لوته و همسرش مجبور به ترک روستا میشه و به جایی دیگه سفر می کنه و اونجا هم عاشق زن دیگری میشه که اون هم شوهر داشته و سرنوشت نهایی که برای ورتر جوان در نظر می گیره رو از زندگی مردی (شاید یک دوست) الهام می گیره که اون هم به طرز شگفت انگیزی عاشق زنی بوده که ازدواج کرده بوده و یکی نیست این وسط بگه  کاماااااان! چتونه شما هی عاشق زن مردم می شدین! آخ که به شایستگی حقتونه که روح لطیف سرشار از ظرافت و زیبایی بینی تون متحمل چنین رنج های غیر منصفانه ای بشه.
----
من از این که کتاب یک چیز بزرگ یاد گرفتم مربوط به تندخویی که خیلی در من اثر کرد و برام راهگشا بود.اتفاقی که به ندرت پیش میاد در کتابی اینطور تاثیر گذار رخ بده.
فلذا این کتاب علاوه بر تمام خوبی ها و بدی هاش در ذهن من موندگار میشه
این کتاب سبک ارائه ش و نثر و محتوای لبریز از رنجش منو خیلی یاد خانواده ی پاسکوآل دوآرته انداخت البته به لحاظ زمانی شاید بهتر بشه بگیم خانواده  ی... من رو یاد این کتاب می انداخت! همینجوری!
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

motahare ghaderi پسندید.
            سر سفره بهت تعارف می کنن بیا یه لقمه بزن. از بقیه اصرار و از تو انکار. حقم داری، سیر سیری،این وسط نگاهت میافته به یکی که جوری با ملچ مولوچ غذا می خوره که تویی هم که سیری به خودت میای می بینی نه، انگار بدت نمیاد یه لقمه بزنی. نیم ساعت که می گذره می بینی اونایی که داشتن اصرار می کردن که بیا یه لقمه بزن حالا دارن بهت تیکه می ندازن که حالا خوب شد گفتی سیرم!
آداب کتاب خواری آقای رضایی هم دقیقا همینطوری دچارتون می کنه. اصلا جوری این فرایند خرید کتاب،کتابای چاپ اول و ... تعریف می کنه که اگر کتاب خون هم نباشی بعد از خوندن این تعاریف هوس می کنی حالا بری یه کتاب(رمان،علمی،دایره المعارف و...) هم بخونی. 
راستش من وقتی رمان می خونم حوصله ام سر میره بیشتر با اینجاش مشکل دارم که نویسنده بهت کلی جزئیات میده تا تو توی ذهنت بهشون تصویر بدی ولی من حوصله حلاجی کردن این همه جزئیات رو ندارم با اینکه حس تخیلم هم عالیه. ولی با خوندن آداب کتاب خواری گفتم برم یه سر هم به دنیای رمان و داستان بزنم.
کارآمد ترین بخش کتاب هم برای من "قصه ریش رستم بود "و راهکاری که بیان میشه. شخصی سازی کتاب باعث میشه ذهنت رو کامل درگیر کتاب کنی .به خودت میای میبینی چند ساعت گذشته و تو گرفتار فرایند شخصی سازی کتاب شدی.چه با نوشتن،چه با فکر کردن،چه با مباحثه ویا هر روش دیگه.
سعی کنید روند شخصی سازی کتاب رو برای خودتون یک اصل قرار بدید به نظر من مهم ترین قسمت کتاب خوانی هم همین قسمت هست.
          
motahare ghaderi پسندید.
motahare ghaderi پسندید.
            به نام او

🔹️اول که این کتاب منتشر شد، راستش را بخواهید ناراحت شدم. به این خاطر که خودم طرح یک چنین کتابی را در ذهن داشتم و نزدیک پانزده یادداشت هم درباره کتاب و کتابخوانی نوشته‌ام. به طرح جلد هم حسودیم شد چون عاشق این عکس مرحوم نفیسی بودم و با خودم می‌گفتم گزینه خوبی برای طرح جلد کتاب هست.

🔸️من معمولاً از خریدن تازه‌های بازار سر باز می‌زنم که مهمترینش اولویتهایی‌ست که لزوماً چاپ اول نیستند و چون مدتی از نشرشان گذشته از لحاظ اقتصادی صرفه در خرید آنهاست، ولی خب بعضی مواقع نمی‌شود مقاومت کرد، احسان رضایی کتابی درباره کتاب و کتابخوانی نوشته است، نویسنده‌ای که آشنایی قدیمی است و به گردن تو و همسالان تو که کتاب‌خوان شده‌اند حق دارد و موضوعی که روز و شبت را در بر گرفته و از مواجهه مداوم با آن ناگزیری، دیشب به فروشگاه کیهان رفتم و از فروشنده محترم، کتابی درباره کتاب خریدم. از جایی که ده سال پیش در آنجا فروشنده کتاب بودم و اصلا ورود جدی من به این مقوله از آنجا شروع شد. الان که دارم اینها را می‌نویسم به این دقیقه پی‌برده‌ام.

🔸️کتاب مجموعه‌ای از یادداشتهای یک کتاب‌خوان حرفه‌ای است و بازگوکننده دغدغه‌های او در این سالهای کتاب‌خوانی است. نویسنده‌ای که از وجوه مختلف با مقوله کتاب درگیر بوده. هم کتاب‌خوان بوده هم خبرنگار کتاب هم ویراستار و هم نویسنده و ... کتاب از دقایق و نکاتی که بین تمام عشاق کتاب مشترک است پر است و از طرفی نثر رضایی که سالها در مطبوعات قلم می‌زند و دیگران را به کتاب و کتاب‌خوانی فرامی‌خواند آنقدر جذاب است که خود مشوق خوبی برای خواندن بما هو خواندن است. کتابی جمع و جور و خوش‌خوان که مطالعه‌اش را به تمام رفقا توصیه می‌کنم.

🔹️در آخر اینکه حالا که کتاب را تمام کرده‌ام نه تنها ناراحت نیستم بلکه خوشحالم چرا که یادداشتهای من تفاوت محسوسی با یادداشتهای جناب رضایی دارد، مشترکات کم نیست ولی خب  شکل و ساختار و یا برخی از مواردی که من می‌خواهم بگویم با این کتاب خوب تفاوت دارد. البته اگر روزی راضی بشوم که در قالب کتاب چاپش کنم. تا چاپ نشود انگار اصلا نوشته نشده.
          
motahare ghaderi پسندید.