خلاصهی داستان (با هشدار اسپویل!)
زمانی که یاسون برای یافتن «پشم زرین» به کولخیس آمد، مدئا(یا مدهآ) عاشق او شد و یاسون را در انجام شرطهای سخت پدر و سرانجام ربودن پشم زرین یاری داد. بعد از بدست آوردن پشم زرین آنها با هم و به همراه برادر کوچکتر مدئا، آبسیرتیس سوار بر آرگو شده و گریختند. شاه آئیتس نیز آنها را تعقیب کرد. برای تأخیر انداختن در این تعقیب و گریز، مدئا برادر کوچکتر خود را کشته و بدن او را تکهتکه کرد و تکهها را در پشت کشتی پراکنده کرد. تعقیب کنندگان باید میایستادند تا تکههای بدن آبسیرتیس را جمعآوری کرده و برای مجلس دفن آماده میکردند و چنین شد که یاسون، مدئا و آرگونوتها فرار کردند. بعد از رسیدن به یولکوس، شهر مادری یاسون، او با مدئا ازدواج کرد و او همچنان به جادوگری خود ادامه داد. او زندگی را به آیسون، پدر یاسون با بریدن گلوی او و پرکردن بدنش با معجون جادویی، برگرداند. او به پلیاس، پادشاه یولکوس نیز این پیشنهاد را داد. مدئا دختر پلیاس را فریب داد تا پدر خود را بکشد. مدئا به آنها گفت او میتواند یک قوچ پیر را تبدیل به یک قوچ جوان کند و این کار را با قطعه کردن قوچ و جوشاندن آن انجام میدهد. بعد از آن این کار را انجام داد و در هنگام نمایش یک قوچ جوان از داخل دیگ به بیرون پرید. دختر پلیاس او را تکهتکه کرد و درون دیگی ریخت. اما مدئا جسد او رها کرده و از معجون خود استفاده نکرد. بعد از کشتن پلیاس، یاسون و مدئا یولکوس را به مقصد کورینس ترک کردند. در آنجا مدئا دو فرزند با نامهای مرمروس و فرس برای یاسون به دنیا آورد..
اما نمایشنامه با بحرانی آغاز میشود: یاسون، مدئا را به خاطر ازدواج با دختر پادشاه کورینت، کروئون، رها کرده است. مدئا که از خیانت همسرش خشمگین و از تبعید قریبالوقوع میترسد، در عمق رنج و تحقیر فرو رفته است. پادشاه کورینت به او فرمان تبعید میدهد، اما مدئا با حیله یک روز مهلت میگیرد.
در این یک روز، نقشهی انتقامی هولناک را میکشد. او تظاهر به تسلیم میکند و برای عروس جدید، ردایی زیبا اما آغشته به سم میفرستد که او و پدرش، کروئون، را زنده زنده میسوزاند. اما هولناکترین بخش انتقام مدئا هنوز در پیش است؛ او برای کامل کردن رنج یاسون و قطع کردن آخرین پیوندش به گذشته، تصمیم میگیرد پسرانش را بکشد. پس از انجام این کار وحشتناک، با ارابهی خدای خورشید (پدربزرگش) از مهلکه میگریزد و یاسون را در اوج درماندگی و اندوه تنها رها میکند.
اوریپید در «مدهآ» یکی از قدرتمندترین، پیچیدهترین و بهیادماندنیترین شخصیتهای زن را در تمام ادبیات جهان خلق کرده است. این نمایشنامه فقط یک تراژدی ساده نیست؛ کاوشی بیرحم در تاریکترین زوایای روان انسان و عشق تبدیلشده به نفرت است.