بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

پدران و پسران

پدران و پسران

پدران و پسران

3.9
38 نفر |
20 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

61

خواهم خواند

52

کتاب پدران و پسران از بهترین نوشته های ادبی ایوان تورگنیف محسوب میشود که به بیشتر زبان های دنیا ترجمه شده است.تورگنیف در این کتاب تحولات اجتماعی و آداب وروسوم طبقات مختلف روسیه را به تصویر میکشد. ستیزه و کشمکش میان پدران و پسران تا نسل امروز و فردا جدال و سو تفاهم میان زنان و مردان مردم شاعر منش و حقیقت بین و کارفرمایان و کارگران،که از مسائل حیاتی هر دوره ای است،در این کتاب وصف شده و اهمیت و تازگی کتاب را در قرون متمادی محفوظ داشته است.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به پدران و پسران

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به پدران و پسران

نمایش همه

یادداشت‌های مرتبط به پدران و پسران

            دو دنیا روبروی یکدیگر قرار گرفته اند. دنیای اول دنیای محافظه کاری، ترس، مذهب، تعصب، عشق و البته رنج و درکی عمیق‌تر از جهان است و دنیای دوم دنیای بی باکی، حرارت، بی قیدی به سنن و شوق به جهان جدید و کشفیات تجربی است. 
تورگنیف در این کتاب صحنه گردان یک نبرد تمام عیار میان پسران با پدران است.
آرکادی پسر یک ملاک پیر و بازارف یک جوان پوزیتیوست و اهل دانش‌های جدید که مخالف با هر نوع رمانتیزم است و سفت و سخت به منطق پای بند و مخالف هر گونه حس و احساس و مدام در حال تشریح جانوران.
روزگار اما اینچنین با ما تا نمی‌کند. گاهی لازم است اعتماد به نفس و اطمینانی که به عقاید خود داریم با ضربه ای کاری مواجه شوند تا تزلزلی در عقایدمان پیش آید. چنین رخدادی برای این دو جوان نیز پیش می‌آید آنجا که هر دو با دو دختر اشراف زاده روبرو می‌شوند و نگرش منطقی و ضد رمانیتک آنها دچار تردید و اضمحلال می‌گردد. 
اما آیا این پایان داستان است؟
قلم تورگنیف چنان در شرح این روند غیر قابل پیش بینی است که مخاطب را مجبور می‌کند که تا آخر کتاب را مطالعه کند تا دریابد که آیا در نهایت این پدرانند که برنده این میدانند یا پسران؟ آیا عقل بر جهان ما سروری می‌کند یا عشق؟ 

#پدران_و_پسران
#ایوان_تورگنیف 
#علمی_فرهنگی
          
«_صحیح! شم
            «_صحیح! شما همه این ها را فهمیدید و تصمیم گرفتید که هیچ کاری را جداً به عهده نگیرید؟
_بلی، تصمیم گرفتیم کاری را به عهده نگیریم.
_و فقط فحش بدهید؟
_بلی، فحش بدهیم.
_و شما این کار را نهیلیسم می‌نامید؟
_بله، این نهیلیسم است.»


خواندن این کتاب از بهترین تجربه های من از ادبیات روسیه بود. 
چقدر «بازارف» ها برایم آشنا بودند. بازارف نماینده و نماد نسل جدید تحصیل کرده است که ارزش را در نداشتن ارزش می‌دانند. با پشت پا زدن به سنت و عرف روشنفکر شویم، با تمسخر گذشتگان و مشاهیر خود را مهم جلوه دهیم.
جماعتی که صرفاً نقد می‌کنند و می‌کوبند و هرگز نباید منتظر ارائه نظریه تخصصی و مانیفست از آنها بود. رسالتشان تمسخر و تخریب و نق زدن است.

تورگنیف در دویست صفحه یکی از قوی ترین رمان های خود و صد البته ادبیات روسیه با شخصیت پردازی عالی در کارنامه‌اش ثبت کرده است.
حدوداً ده شخصیت اصلی و فرعی داستان بسیار دقیق پردازش شده‌اند. چه شخصیتی که نهایتاً بیست صفحه حضور دارد و چه بازارف و آرکادی که داستان حول آنها می‌گذرد. شخصیت هایی زنده که تمام کنش ها و حرف هایشان از آنِ خودشان است. هرگز احساس نمی‌کنید که حرف در دهانشان گذاشته باشند. آن شخصیت «باید» آن حرف را می‌زد.

ترجمه خانم مهری آهی بسیار خوشخوان بود و با وجود فاصله زمانی ایشان با ما، ترجمه از خیلی از متن های مترجمان امروز، امروزی تر بود.

این کتاب بهترین تجربه خواندنی من در پاییز سال ۱۴۰۱ بود:)
          
            .

برای فهم ایده انسانی و جهان‌شمول تورگنیف، باید بر مفهوم آزادی تمرکز کرد. آزادی با همه غنایی که در فلسفه آلمانی و روشنفکری فرانسوی دارد، محور تعریف انسان از منظر تورگنیف است. از منظر تورگنیف هرچیزی که بندی باشد بر پاره‌ای از وجوه انسان، او را از جوهر وجودی خودش دور کرده است. پس تورگنیف در همه جا و همه چیز به دنبال آزادی انسان می‌گردد و این آزادی در هر جا، نمود خاص و ویژه‌ی خود را دارد. اگر هم نتوانیم در مسأله خلقت انسان امری خاص را به او نسبت بدهیم، می‌توانیم ادعا کنیم که در فهم هویت بشر و درک فصل ممیزه وجود او از دیگر موجودات، هیچ مفهومی چون آزادی توانایی انتقال ایده اصلی تورگنیف را ندارد. متر و معیار او در هر عرصه برای تشخیص میزان انسانی بودن نظرات و مواضع، آزادی است. در یک کلام، تورگنیف انسانیت را با آزادی می‌سنجد. در معرفت، به فلسفه محض می‌رسد. فلسفه‌ای که درون رمانتیسم و آیده‌الیسم آلمانی غرق است. فلسفه‌ای که نمی‌خواهد بندهای کارکردگرایی، شکاکیت، ایدئولوژی و منفعت‌طلبی‌های شخصی و گروهی را بپذیرد و صرفا وامدار خود حقیقت است. مشخصاً کانت و هگل مورد توجه او هستند. شیستوف درباره او می‌نویسد: «هر ایده‌آلیست در سراسر زندگی خویش می‌ترسد به هیولایی که بالای سرش می‌چرخد نگاه کند، و این هیولا سرانجام او را می‌کشد. تجربه‌های نیچه تنها در آستانه پیری به سراغ تورگنیف آمدند. اصلی‌ترین فعالیت ادبی تورگنیف صرفا تبیین ایده‌الیسم بود که در طول سال‌های متمادی با موفقیت از او در برابر وحشت و نفرت «حشره» محافظت کرده بود. » در علم هم فقط فاکت‌ها را به رسمیت می‌شناسد و از هرگونه تحمیل روش‌شناختی و کارکردگرایانه که مسیر علم را به سوی خاصی جهت بدهد رویگردان است. تا وقتی علم در خدمت شناخت حوزه موضوعی خودش باشد مشکلی با آن ندارد، ولی به محض ورود به مسیر منفعت‌گرایی، با آن به شدت مخالفت می‌کند. در زیبایی مسحور طبیعت و هنر ناب است. می‌توان ردپای تعالیم روسو را به وفور در داستان‌هایش پیدا کرد. هر آن چه که بخواهد طبیعت را به انقیاد درآورد یا به هنر جهت خاصی ببخشد، مطرود تورگنیف است. در نسبت انسان با زیبایی طبیعت، جانب شهود و تماشاگری را می‌گیرد تا از قید هر منفعت و نیازی آزاد بماند. «پدران و پسران» نقدی است به معرفت علمی مدرن و نهیلیسم فکری دنیای جدید که نابودگر آزادی انسان هاست.
          
روشنا

1402/10/29

پدران و پس
            پدران و پسران تورگنیف انقدر ریزه‌کاری و خرده روایت داره که میشه بارها و بارها و از چندین جهت بهشون پرداخت و تحلیلشون کرد.
اسم کتاب و موضوع اصلی اون درباره تفاوت‌های بین دو نسله. پدرانی که به شعر، ارزش‌های اخلاقی و دین همون طور پایبند هستن که به وطن و طبیعت، و پسرانی که در برخورد با فرهنگ و تمدن جدید غرب احساس منسوخ شدن همه ارزش‌های قدیمی و شکستن تمام اعتقادات بهشون دست میده.
از این نظر کتاب شبیه به حال فعلی ایران هم هست، نسل هایی که هرکدومشون باورها و ارزش های خیلی متفاوتی با هم دیگه دارن.
بازارف با مادر خرافاتی و بسیار معتقدش و پدر پزشک ولی باز هم مذهبیش که پس از آشنایی با علوم جدید تمام ارزش‌ها و باورهای قدیمیش رو دور میریزه و به بی‌اعتقادی مخصوصاً در حوزه احساس و رمانتیسم میرسه. مثل اینکه در ادبیات روسیه اولین بار بود که شخصیتی تا این حد جسور که همه ارزش ها رو زیر سوال ببره، خلق شده بود. و از اون جایی که کتاب نه پدران رو برنده بازی میکنه و نه پسران و از کمی و کاستی‌های هر دو نسل میگه؛ هم پدران و هم پسران روسیه از تورگنیف و رمانش انتقاد کردن 😂 تا جایی که تورگنیف مجبور شد بیانیه‌ای در دفاع از خودش بده و بگه که فقط خواسته واقعیت‌های جامعه قرن نوزدهم روسیه رو به تصویر بکشه. 
اظهار نظرهای شخصیت ها درباره‌ی زن باعث شد دوباره خدا رو شکر کنم که در این دوران زندگی می‌کنم. البته تورگنیف باز هم در این جا میخواست وضعیت روسیه رو به تصویر بکشه و با توجه به شخصیت‌های زنی که خلق کرده، فکر نمی‌کنم خودش نظر تحقیرآمیزی داشته باشه.
چه قدر توصیفات تورگنیف از محیط عالی بود. جزء معدود کتابایی بود که از توصیفات در و دیوار حوصلم سر نمیرفت. ترجمه مهری آهی و مقدمه کوتاهش هم خیلی خوب بود.

❗قسمت های بعدی از کتاب که دوست دارم دربارشون بنویسم، حاوی اسپویل فراوان است و اگر که میخواید کتاب رو بخونید، ترجیحاً این قسمت رو نخونید.
بعد از نیمه دوم کتاب، برخلاف شخصیت سرد و تا حدی عوضی بازارف، خیلی دلم براش سوخت، مخصوصاً نحوه مرگش. انگار یه بچه سرگردان عصبانی به دنیا اومد و خیلی اتفاقی، بدون این که بتونه کاری برای خودش و جامعه انجام بده، مرد.
درباره عشق های کتاب، واقعا هر کدوم در نوع خودشون جالب بودن و جای تحلیل دارن ولی خب برجسته ترین عشق داستان، بین آنا و بازارف بود. بازارفی که تمام احساسات رو نفی میکرد، حالا خودش دچار احساسی شده بود که گریزی ازش نداشت. واقعا نمی تونستم آنا رو درک کنم که چرا انقدر با دست پس میزد و با پا پیش میکشید و باعث شد بازارف تا این حد دچار آشفتگی شه در حالی که میشد با استفاده از این عشق، مسیر زندگی بازارف به کلی تغییر کنه.

از اون جایی که هر کتابی رو با کتابای شبیه خودش مقایسه می‌کنم و در رمان روسی جنایت و مکافات رو خوندم و به اون ۵ دادم، دیگه نتونستم به پدران و پسران هم ۵ بدم 😂
          
            کتاب بدی از لحاظ داستانی نبود، ولی از لحاظ اعتقادی چیز به درد بخوری نبود. یک جوان بدون هیچ اعتقادی! که خیلی هم مثلا آدم بزرگی بود و همه اطرافیانش فکر می‌کردن خیلی می‌دونه ولی از دور و آدمای دیگه قبولش نداشتن.
دلم برای پدر و مادرای این جوون و جوونای دیگه‌ی داستان خیلی سوخت. بچه‌هایی که اصلا به فکرشون نبودن و به خاطر این که اونا نسل قدیم بودن فکر میکردن خودشون خیلی بهتر و برتر و فهمیده‌ترن، و به کلی تجربه و احترام رو زیر سوال برده بودن. البته که والدین هم برای نگه داشتن فرزندانشون، خودشون اینجور فکر می‌کردن و با دل بچه‌هاشون راه میومدن!
از این لحاظا کتابش رو دوست نداشتم و خداروشکر کردم در مملکت اسلامی زندگی می‌کنم.
حالا چرا اینجوری نوشتم؟ چون یک روایت از حضرت مسیح(ع) داریم که میفرمایند: خذوا الحق من اهل الباطل و لا تأخذوا الباطل من اهل الحق ، کونوا نقاد الکلام. یعنی حق را بگیرید و بپذیرید ولو از اهل باطل، اما باطل را هرگز نگیرید و نپذیرید ولو از اهل‌ حق. خودتان صراف سخن و سخن‌شناس(نقد کننده کلام) باشید.
نتیجه این که چه کتاب می‌خونین و چه فیلم می‌بینین یا در هرلحظه از زندگی اونو با دید نقادانه نگاه کنین. و درک کنین که روح و جسمتون چه خوراکی دریافت میکنه.
این کتابم صرفا برای آشنایی با ادبیات روسیه و سبک نوشتنشون خوب بود.
همین دیگه.
          
            کتاب بدی از لحاظ داستانی نبود، ولی از لحاظ اعتقادی چیز به درد بخوری نبود. یک جوان بدون هیچ اعتقادی! که خیلی هم مثلا آدم بزرگی بود و همه اطرافیانش فکر می‌کردن خیلی می‌دونه ولی از دور و آدمای دیگه قبولش نداشتن.
دلم برای پدر و مادرای این جوون و جوونای دیگه‌ی داستان خیلی سوخت. بچه‌هایی که اصلا به فکرشون نبودن و به خاطر این که اونا نسل قدیم بودن فکر میکردن خودشون خیلی بهتر و برتر و فهمیده‌ترن، و به کلی تجربه و احترام رو زیر سوال برده بودن. البته که والدین هم برای نگه داشتن فرزندانشون، خودشون اینجور فکر می‌کردن و با دل بچه‌هاشون راه میومدن!
از این لحاظا کتابش رو دوست نداشتم و خداروشکر کردم در مملکت اسلامی زندگی می‌کنم.
حالا چرا اینجوری نوشتم؟ چون یک روایت از حضرت مسیح(ع) داریم که میفرمایند: خذوا الحق من اهل الباطل و لا تأخذوا الباطل من اهل الحق ، کونوا نقاد الکلام. یعنی حق را بگیرید و بپذیرید ولو از اهل باطل، اما باطل را هرگز نگیرید و نپذیرید ولو از اهل‌ حق. خودتان صراف سخن و سخن‌شناس(نقد کننده کلام) باشید.
نتیجه این که چه کتاب می‌خونین و چه فیلم می‌بینین یا در هرلحظه از زندگی اونو با دید نقادانه نگاه کنین. و درک کنین که روح و جسمتون چه خوراکی دریافت میکنه.
این کتابم صرفا برای آشنایی با ادبیات روسیه و سبک نوشتنشون خوب بود.
همین دیگه.