بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

شراره

@Sharareh

31 دنبال شده

132 دنبال کننده

                      در متن هایی که مینویسم سه نقطه به معنی حرفهایی است که نمیزنم و یا خلاصه میکنم...و شاید فضای تنفسی برای چشم...
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                اگر کتابهای جذابی مثل این سراغ دارید بهم معرفی کنید ... 

هروقت دیگران با جزئیات درباره گذشته دور یا دوران کودکیشون صحبت میکردن بهشون حسودیم میشد و با خودم فکر میکردم مشکل من چیه که جزئیات زیادی از وقایع گذشته درخاطرم نمیمونه بعد خوندن این کتاب فهمیدم بیشتر جزئیاتی که اونا تعریف میکنن حاصل قصه گویی ذهنشونه...و حالا مشکل من اینه که چرا ذهن من به صورت ناخودآگاه قصه گویی نمیکنه 😂البته حتما گاهی اینکارو میکنه که من متوجهش نمیشم اما در بیشتر مواقع چیزی از جزئیات نمیدونم و قصه‌ای هم از جانب ذهنم دریافت نمیکنم 😁 ... 

یه جا توی کتاب میگه در ادبیات دردسر جذابه و نه در زندگی اما من تا حد کمی باهاش مخالفم چون اگر زندگی همیشه آروم و بی دردسر و بی چالش باشه کسل کننده میشه و آدم دچار کسالت و روزمرگی میشه برای همینه مدام میشنویم که باید دایره امنمون را ترک کنیم....ترک دایره امن یعنی چالش یعنی دردسر و ومیزان مشخصی از دردسر جذابه و به زندگی هیجان ،جذابیت و معنا میده... 

جملاتی از کتاب: 

صرف نظر از نوع داستان ،اگر گره و مساله‌ای در میان نباشد داستانی هم در کار نخواهد بود 

در ادبیات فقط دردسر جذاب است .فقط دردسر جالب است.در زندگی اینطور نیست. 

چارلز بکستر: جهنم با داستان میانه‌ی خوبی دارد. 

داستان=شخصیت+گره افکنی+تلاش برای گره گشایی 

داستان قلمرویی‌ است که در آن مردم مهارت‌های مهم زندگی اجتماعی را تمرین می کنند. 

کیت اوتلی ،روانشناس و رمان نویس، داستان ها را شبیه سازی پروازی زندگی اجتماعی انسان می‌نامد.همانطور که شبیه ساز‌های پروازی به خلبانان امکان میدهد که در امنیت آموزش ببینند،داستان‌ها نیز با امنیت به ما یاد میدهند که چگونه با چالش های بزرگ دنیای اجتماعی رو‌به‌رو شویم . 

پینکر در اثر پیشگامش با عنوان ذهن چگونه کار میکند بر آن است که داستان ما را به نوعی پرونده‌ی ذهنی از مسائلی مجهز میکند که روزی ممکن است با آنها رو به رو شویم،و راه حل های کار‌آمد آنها را نیز در اختیارمان می گذارد.
به همان صورتی که شطرنج بازان بزرگ،در مقابل انواع حمله‌ها و دفاع‌ها واکنش‌های بهینه را به خاطر می‌سپارند،ما نیز با جذب نقشه‌های بازی داستانی،خود را برای زندگی واقعی تجهیز می‌کنیم. 

آن مدل شبیه سازی که من توصیف میکنم،به توانایی ما در ذخیره کردن سناریوهای داستانی به شیوه‌ای دقیق و قابل دسترس وابسته نیست.این مدل شبیه سازی به حافظه نهفته وابسته است چیزی که مغز ما میداند اما ما نمیدانیم.
حافظه نهفته در دسترس ذهن خود آگاه قرار ندارد. 

اگر کارکرد تکاملی داستان،دست کم تا حدی،شبیه سازی معضلات بزرگ‌زندگی باشد،کسانی که مقدار زیادی داستان مصرف میکنند باید نسبت به کسانی که این کار را نمی‌کنند عملکرد اجتماعی بهتری داشته باشند. 

تفاوتهای توانایی اجتماعی با نوع کتابی که مردم می‌خواندند به بهترین وجه توضیح داده میشد. 

داستان نوعی فناوری باستانی واقعیت مجازی نیرومند است که معضلات بزرگ زندگی بشر را شبیه سازی می‌کند. 

خواب ها ممکن است مانند دست ها کارکرد چندگانه‌ای داشته باشند. 

خواب‌ها نوعی دستگاه تصویه‌اند:ما خواب میبینیم تا فراموش کنیم. 

احتمالا هدف از خواب دیدن تمرین است.در خواب‌ها حیوانات واکنش خود را به مسائلی که برای بقای آنها بیشترین اهمیت را دارند تمرین می‌کنند.
خواب نوعی شبیه ساز واقعیت مجازی است که آدم‌ها و حیوانات با آن به چالش‌های بزرگ زندگی واکنش نشان می‌دهند. 

قلمرو خواب مکان خوشی نیست. 

هر آدم معمولی هر شب سه خواب rem و در سال ۱۲۰۰ خواب rem میبیند.
در۸۶۰ فقره از این ۱۲۰۰خواب ،دست کم یک رویداد تهدید کننده اتفاق می‌افتد. 

قلمرو خواب قطعا تحدید کننده تر از دنیای بیداری یک آدم معمولی است. 

ما هر شب دو ساعت خواب روشن داستان دار میبینیم، که در طول یک عمر متوسط ۵۱۰۰۰ ساعت یا حدود شش سال خواب بدون وقفه خواهد شد.
طی این سال‌ها مغز ما هزاران پاسخ مختلف به هزاران تهدید،مساله و بحران مختلف را شبیه سازی می‌کند. 

نکته مهم این است که معمولا راهی وجود ندارد که مغز بداند رویا فقط رویاست. 

ویلیام دمنت (خواب شناس): ما خواب را همچون امری واقعی تجربه میکنیم.زیرا از دیدگاه مغز واقعی است. 

مغز ما چیز های زیادی میداند که ما نمیدانیم. 

نقش تکاملی دین: همبسته کردن مردم،و وادار کردن آنها به ترجیح منافع گروه بر منافع شخصی است. 

به گفته شِلی درست است که شاعران قانون‌گذاران غیر رسمی جهان‌اند. 

-اگر جامعه‌ای بخواهد کارکرد درستی داشته باشد ،مردم باید به عدالت باور داشته باشند‌. 

در بررسی اپل کسانی که بیشتر درام و کمدی از تلوزیون میبینند،به خلاف آنهایی که به برنامه‌های خبری و گزارش ‌های مستند علاقه‌مندند،به عادلانه بودن دنیا باور عمیق‌تری دارند.
اپل نتیجه میگیرد که داستان با غوطه‌ور کردن مداوم مغز ما در مضمون عدالت شاعرانه ممکن است تا اندازه‌ای مسئول این تصور بیش از حد خوشبینانه باشد که جهان به طور کلی مکان عادلانه‌ای است. 

داستان به جوانان فرهنگ یاد میدهد،مردم را تعریف میکند،و به ما می‌گوید که چه چیز قابل تحسین و چه چیز قابل نکوهش است. داستان همواره زیرکانه ما را تشویق میکند که افرادی شرافتمند باشیم،نه فاسد.داستان چسب و گریس جامعه‌است:با تشویق ما به رفتار خوب از اصطکاک اجتماعی می‌کاهد،و مردم را حول ارزش‌های مشترک متحد میکند. داستان ما را همگن و به تنی واحد تبدیل می‌کند. این بخشی از همان چیزی است که مارشال مک لوهان با فکر دهکده‌ی جهانی در ذهن داشت.
فناوری ،مردم پراکنده را به رسانه‌ای واحد مجهز کرده و آنها را به شهروندان دهکده‌ای تبدیل کرده که سراسر جهان را در بر می‌گیرد. 

آیا امکان دارد که مصرف مقادیر اندکی داستان سرانجام به تغییرات شخصیتی بزرگ منجر شود؟ 

کار در خاطراتش با عنوان شب اسلحه می‌نویسد: مردم غالبا آنچه را که میتوانند با آن زندگی کنند به خاطر میسپارند ،نه آن گونه که زندگی کرده‌اند. 
        
                وقتی این نمایشنامرو میخوندم خیلی به مادام رانوسکی حسودیم شد...برای آدمایی مثل من این میزان بی خیالی کار خیلی سختیه...درسته که یکجا نشستن و هیچکاری نکردن هم کار احمقانه‌ای هست اما لازمه بتونی وقتی اوضاع سخت میشه و تو تمام تلاشتو کردی و دیگه کاری از دست تو بر نمیاد آروم و بی خیال به ادامه زندگیت برسی...
البته شاید هم از شدت فشار و اضطراب صورت مسئله را پاک کرده و به این درجه از بی خیالی رسیده... 

چند جمله از کتاب: 

واضح است که اگر بخواهیم در حال زندگی را شروع کنیم باید قبل از هر چیز گذشته را جبران کنیم و آن را ببوسیم و کنار بگذاریم و جبران گذشته فقط با رنج امکان دارد. با رنج و زحمت مدام و وحشتناک میسر است.

چه حقیقتی؟ تو میدانی که حقیقت کجاست و کجا نیست، اما من مثل اینکه کور شده باشم ،هیچ چیز را نمیبینم. تو تمام مشکلات مهم را با جرات حل میکنی.اما به من بگو پسر عزیز،آیا این امر از آن جهت نیست که تو جوانی؟ که هنوز وقت نداشته‌ای که حتی با یکی از این مشکلات دست و پنجه نرم کنی؟تو با جرات و به جلو نگاه میکنی. آیا این بران جهت نیست که تو نه جلویت را می‌بینی و نه منتظر چیز وحشتناکی هستی و زندگی هنوز از چشمان جوان تو پنهان است؟



        
                چقدر خوب و بی طرفانه نوشته شده...به نظرم اومد نویسنده سعی داره آیشمن رو کودن بخونه اما واقعا به نظر آدم باهوش اما بی فکری میاد...چطور یه آدم عادی با ذهن سالم و بی جنون میتونه دست به همچین کاری بزنه؟! چطور آدم ها حکم شی را پیدا میکنن برای حاکمان؟! 

این جمله از کتاب چقدر آشناست چقدر درباره زمان حال و دولت ما هم صدق میکنه : با کسانی که حین ارتکاب جرم دستگیر شده بودن بهتر از بقیه رفتار میشد مجرمان مشمول انتخاب نمی شدن و اصولا زنده میماندن
اینجا هم با دزدا کاری ندارن و اوضاع دزدا از مردم بهتره... 

همون بلایی که هیتلر سر یهودیا آورد حالا اسرائیل داره سر فلسطین میاره...بازی قدرت و سیاست را نمیشه درک کرد تا واقعیت درونی اون اتفاق را ندونی...ما چیزی که بهمون میگن و تصویری که میخوان بسازن رو میبینیم و میدونیم نه واقیت رو...
به نظر میاد صهیونیستها به یهودیا هم رحم نکردن و برای به قدرت رسیدن و کشور تشکیل دادن با دشمنشون دست دوستی دادن...چون به نظر میاد قدرتمندای صهیونیست با این کشتارها مشکلی نداشتن و از اون جایی که به نفعشون بوده از این ماجرا بهره بردن... 

بخش هایی از کتاب: 

عدالت خواهان خلوت است عدالت اندوه را مجاز میشمارد ولی غضب را نه و حکم به پرهیزی کاملا محتاطانه میدهد پرهیز از لذت دلچسب قرار دادن خویش در مرکز توجه همگان... 

و شاید انقدر به مبانی حرفه خود پایبند بودند که نمیتوانشتند بپذیرند که یک شخص متوسط و طبیعی که نه کودن است و نه مغز شویی شده ونه منفعت طلب ،ممکن است در تشخیص درست از غلط کاملا ناتوان باشد....ترجیح دادن از دروغ های گاه و بیگاه آیشمن نتیجه بگیرند که دروغگوست و به این ترتیب از بطرگترین چالش اخلاقی و حقوقی کل این پرونده غفلت کردند 

پارادوکس آشوییتس:با کسانی که حین ارتکاب جرم دستگیر شده بودن بهتر از بقیه رفتار میشد مجرمان مشمول انتخاب نمی شدن و اصولا زنده میماندن 

بر اساس تمام شواهدی که در دست داشت نشان میداد که با توجه به جنایات جدیدی که علیه کل بشریت انجام شده نیاز به تشکیل یک دادگاه کیفری بین‌‌المللی ضروری و حتی است آن موقع اسرائیل میتوانست دردسر ساز شود غوغایی همه جانبه به راه بیندازد و پی در پی بپرسد که با اسیر خود چه باید بکند همین تکرار مداوم میتوانست نیاز به یک دادگاه کیفری بین المللی را برای جهان جا بیندازد.......تنها به این شکل با ایجاد یک وضعیت شرم آور و واجد اهمیت برای نمایندگان تمام ملل میشد جلوی راحت شدن خیال بشریت را گرفت و اجازه نداد که قتل عام یهودیان تبدیل به الگویی برای جنایات آینده شود و شاید نمونه ای در مقیاس خورد و ناچیز از نسل کشی‌های آینده....


        
                داستان خوبی بود دیالوگای خوب و به جایی داشت حتی میشه گفت نیمه اول کتاب عالی بود...نیمه دوم هم خوب بود اما یه جاهاییش قابل درک نبود...مثلا شخصیت سایه خیلی جدا از ماجرا بود آدم وقتی کسیو دوست داره یه کم تلاش میکنه یکم حرف میزنه...نه اینکه سریع جا بزنه...زندگی قرار نیست همش گل و بلبل باشه بدون ترس و شک و مشکل،اونجور که تو میخوای یا برنامه داری پیش بره... 

و پایان اون دانشمند هم نفهمیدم چی شد...یعنی اونم به وجود خدا شک داشت یا چی؟...اگر کسی متوجه شد برام توضیح بده لطفا...

چند جمله از کتاب: 

-بالاخره باران خبر از خشکسالی جهل که بهتره.
-موافق نیستم.باران خبر دانایی انسان رو آشفته میکنه و وقتی آگاهی کسی آشفته شد خود او هم درمانده می‌شه.دانایی پریشان از جهل بدتره چون به هر حال در ندانستن آرامشی هست که در دانستن نیست.مثلا شما اگر بدونید دچار نوعی بیماری هستید که تا چند ماه دیگه می‌میرید‌،چه احساسی خواهید داشت؟ کسانی احتمالا حتی مایلند پولی پرداخت کنند تا چیزهایی رو ندونند.

تو خدا رو تجربه میکنی؟ 

هر اندازه که به خداوند باور داشته باشی خداوند همون اندازه برای تو وجود داره.هر چه بیشتر به او ایمان بیاری،وجود و حضور او برای تو بیشتر میشه. 

شک کردن مرحله خوبی در زندگیه اما ایستگاه خیلی بدیه.


        
                خیلی وقته که این کتاب رو تموم کردم اما چون از احساس و نظرم درباره داستان مطمئن نبودم نمینوشتم...راستش اول خواستم بگم معمولیه اما چون واقعی بود و قابل لمس فکر کردم شاید همین معمولی بودنش دلیلی بر خوب بودنش باشه...اما مگه یه کتاب نباید یه دید جدید یا یک آهان جدید(منظورم تعجب از چیزی که میدونی یا زندگیش کردی اما تازه در قالب یک فکر یا کلمه کشفش میکنی) داشته باشه...خلاصه که با خودم در گیر بودم... 

چیز دیگه‌ای که ذهنمو در گیر کرده بود مسئله اعدام بود...آیا من باهاش موافقم؟...راستش بله چون فکر میکنم آدم هایی وجود دارند که وجودشون برای بقیه چیزی جز آسیب و ضرر نیست...یه اختلاس گر...یه قاتل...اما وقتی حکومت ها برای قطع یک فکر و صدای جدید و یا اعتراض به حق که مخالف قدرتشون هست از اعدام استفاده میکنند مخالفم...حالا تشخیص این که کی حقش اعدام هست کی نیست کار یک قاضی عادل بی طرف هست که اونم کمیابه.... 

چند جمله از کتاب: 

همیشه فکر میکردم مرگ در نیمه شبی تاریک و سرد سراغ آدم میاید نه در یک صبح روشن تابستانی 

سایه ترسناک مرگ زورش از ایمان من بیشتر بود...


        
                از اونجایی که آبلوموف رو تازه تموم کردم به نظرم اومد پایان این داستان یه جورایی پاسخی به آبلوموفیسم بود...
اما‌بیشتر از همه یاد این جمله نیچه افتادم: کسی که در زندگی خود چرائی برای زیستن داشته باشد هر چگونگی را پشت سر میگذارد... 

(هیچوقت برایم مهم نبوده که اسم یک مفتی‌ یا وزیر را بدانم من به کل از این ماجرا بی خبرم و فکر میکنم در مجموع کسانی که در کارهای همگانی دخالت میکنند معمولا عاقبت بدی پیدا میکنند و سزاوار سرنوشتشان هستند من به سرنوشت کنستانتینوپل گوش نمیدهم  همینقدر که میوه های باغم را آنجا بفروشم راضیم...) 

این بی توجهی و بی تفاوتی درسته؟ شاید کمی باعث آرامش بشه اما باعث ظلم ظالم هم میشه چون تو به اعمالش بی تفاوتی...حالا کدوم مهمتره آرامش شخصی و تحمل رنج یا به هم زدن آرامش و  اعتراض به ظلم با علم به اینکه دنیا جای بهتری نخواهد شد چون ظالم دیگری به قدرت خواهد رسید...هیچ کاری نکردن و سکوت! یا انجام عملی برای مقابله با ظلم؟!...

جمله‌ای از کتاب: 

اما اصلا این زمین برای چه به وجود آمده؟ برای دیوانه کردن ما 

-تو فکر میکنی که برای همیشه انسان ها مثل امروز همدیگر را قتل عام خواهند کرد ؟ همیشه دروغگو ،خیانتکار ،ناسپاس،دزد،ضعیف،آبزیرکاه،بزدل،بدگو، شکم پرست، باده خوار خسیس، جاه طلب،  حسود، خون خوار، تحمت زن،  هوسران، کهنه پرست، ریاکار و احمق باقی خواهند ماند؟
-قبول داری که هر جا باز کبوتری یافت شکارش میکند؟ -البته
-خب اگر بازها همیشه طبیعت خود را حفظ میکنند پس چطور گمان میکنی که انسان تغییر خواهد کرد؟
-اینجا اختلاف عمیقی وجود دارد به دلیل آزادی  خواسته 

کار مارا از شرارت های بزرگ، کسالت ،فساد و تنگدستی حفظ میکند 

به نظر میرسد این پیر مرد خوب نسبت به آن شش پادشاه ...آینده بهتری برای خود دستو پا کرده باشد (باید کتابو بخونید تا متوجه بشید) 

انسان به دنیا نمیاید تا استراحت کند.


        

باشگاه‌ها

محاکات

148 عضو

زنان تروا

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

شراره پسندید.
            اگر کتابهای جذابی مثل این سراغ دارید بهم معرفی کنید ... 

هروقت دیگران با جزئیات درباره گذشته دور یا دوران کودکیشون صحبت میکردن بهشون حسودیم میشد و با خودم فکر میکردم مشکل من چیه که جزئیات زیادی از وقایع گذشته درخاطرم نمیمونه بعد خوندن این کتاب فهمیدم بیشتر جزئیاتی که اونا تعریف میکنن حاصل قصه گویی ذهنشونه...و حالا مشکل من اینه که چرا ذهن من به صورت ناخودآگاه قصه گویی نمیکنه 😂البته حتما گاهی اینکارو میکنه که من متوجهش نمیشم اما در بیشتر مواقع چیزی از جزئیات نمیدونم و قصه‌ای هم از جانب ذهنم دریافت نمیکنم 😁 ... 

یه جا توی کتاب میگه در ادبیات دردسر جذابه و نه در زندگی اما من تا حد کمی باهاش مخالفم چون اگر زندگی همیشه آروم و بی دردسر و بی چالش باشه کسل کننده میشه و آدم دچار کسالت و روزمرگی میشه برای همینه مدام میشنویم که باید دایره امنمون را ترک کنیم....ترک دایره امن یعنی چالش یعنی دردسر و ومیزان مشخصی از دردسر جذابه و به زندگی هیجان ،جذابیت و معنا میده... 

جملاتی از کتاب: 

صرف نظر از نوع داستان ،اگر گره و مساله‌ای در میان نباشد داستانی هم در کار نخواهد بود 

در ادبیات فقط دردسر جذاب است .فقط دردسر جالب است.در زندگی اینطور نیست. 

چارلز بکستر: جهنم با داستان میانه‌ی خوبی دارد. 

داستان=شخصیت+گره افکنی+تلاش برای گره گشایی 

داستان قلمرویی‌ است که در آن مردم مهارت‌های مهم زندگی اجتماعی را تمرین می کنند. 

کیت اوتلی ،روانشناس و رمان نویس، داستان ها را شبیه سازی پروازی زندگی اجتماعی انسان می‌نامد.همانطور که شبیه ساز‌های پروازی به خلبانان امکان میدهد که در امنیت آموزش ببینند،داستان‌ها نیز با امنیت به ما یاد میدهند که چگونه با چالش های بزرگ دنیای اجتماعی رو‌به‌رو شویم . 

پینکر در اثر پیشگامش با عنوان ذهن چگونه کار میکند بر آن است که داستان ما را به نوعی پرونده‌ی ذهنی از مسائلی مجهز میکند که روزی ممکن است با آنها رو به رو شویم،و راه حل های کار‌آمد آنها را نیز در اختیارمان می گذارد.
به همان صورتی که شطرنج بازان بزرگ،در مقابل انواع حمله‌ها و دفاع‌ها واکنش‌های بهینه را به خاطر می‌سپارند،ما نیز با جذب نقشه‌های بازی داستانی،خود را برای زندگی واقعی تجهیز می‌کنیم. 

آن مدل شبیه سازی که من توصیف میکنم،به توانایی ما در ذخیره کردن سناریوهای داستانی به شیوه‌ای دقیق و قابل دسترس وابسته نیست.این مدل شبیه سازی به حافظه نهفته وابسته است چیزی که مغز ما میداند اما ما نمیدانیم.
حافظه نهفته در دسترس ذهن خود آگاه قرار ندارد. 

اگر کارکرد تکاملی داستان،دست کم تا حدی،شبیه سازی معضلات بزرگ‌زندگی باشد،کسانی که مقدار زیادی داستان مصرف میکنند باید نسبت به کسانی که این کار را نمی‌کنند عملکرد اجتماعی بهتری داشته باشند. 

تفاوتهای توانایی اجتماعی با نوع کتابی که مردم می‌خواندند به بهترین وجه توضیح داده میشد. 

داستان نوعی فناوری باستانی واقعیت مجازی نیرومند است که معضلات بزرگ زندگی بشر را شبیه سازی می‌کند. 

خواب ها ممکن است مانند دست ها کارکرد چندگانه‌ای داشته باشند. 

خواب‌ها نوعی دستگاه تصویه‌اند:ما خواب میبینیم تا فراموش کنیم. 

احتمالا هدف از خواب دیدن تمرین است.در خواب‌ها حیوانات واکنش خود را به مسائلی که برای بقای آنها بیشترین اهمیت را دارند تمرین می‌کنند.
خواب نوعی شبیه ساز واقعیت مجازی است که آدم‌ها و حیوانات با آن به چالش‌های بزرگ زندگی واکنش نشان می‌دهند. 

قلمرو خواب مکان خوشی نیست. 

هر آدم معمولی هر شب سه خواب rem و در سال ۱۲۰۰ خواب rem میبیند.
در۸۶۰ فقره از این ۱۲۰۰خواب ،دست کم یک رویداد تهدید کننده اتفاق می‌افتد. 

قلمرو خواب قطعا تحدید کننده تر از دنیای بیداری یک آدم معمولی است. 

ما هر شب دو ساعت خواب روشن داستان دار میبینیم، که در طول یک عمر متوسط ۵۱۰۰۰ ساعت یا حدود شش سال خواب بدون وقفه خواهد شد.
طی این سال‌ها مغز ما هزاران پاسخ مختلف به هزاران تهدید،مساله و بحران مختلف را شبیه سازی می‌کند. 

نکته مهم این است که معمولا راهی وجود ندارد که مغز بداند رویا فقط رویاست. 

ویلیام دمنت (خواب شناس): ما خواب را همچون امری واقعی تجربه میکنیم.زیرا از دیدگاه مغز واقعی است. 

مغز ما چیز های زیادی میداند که ما نمیدانیم. 

نقش تکاملی دین: همبسته کردن مردم،و وادار کردن آنها به ترجیح منافع گروه بر منافع شخصی است. 

به گفته شِلی درست است که شاعران قانون‌گذاران غیر رسمی جهان‌اند. 

-اگر جامعه‌ای بخواهد کارکرد درستی داشته باشد ،مردم باید به عدالت باور داشته باشند‌. 

در بررسی اپل کسانی که بیشتر درام و کمدی از تلوزیون میبینند،به خلاف آنهایی که به برنامه‌های خبری و گزارش ‌های مستند علاقه‌مندند،به عادلانه بودن دنیا باور عمیق‌تری دارند.
اپل نتیجه میگیرد که داستان با غوطه‌ور کردن مداوم مغز ما در مضمون عدالت شاعرانه ممکن است تا اندازه‌ای مسئول این تصور بیش از حد خوشبینانه باشد که جهان به طور کلی مکان عادلانه‌ای است. 

داستان به جوانان فرهنگ یاد میدهد،مردم را تعریف میکند،و به ما می‌گوید که چه چیز قابل تحسین و چه چیز قابل نکوهش است. داستان همواره زیرکانه ما را تشویق میکند که افرادی شرافتمند باشیم،نه فاسد.داستان چسب و گریس جامعه‌است:با تشویق ما به رفتار خوب از اصطکاک اجتماعی می‌کاهد،و مردم را حول ارزش‌های مشترک متحد میکند. داستان ما را همگن و به تنی واحد تبدیل می‌کند. این بخشی از همان چیزی است که مارشال مک لوهان با فکر دهکده‌ی جهانی در ذهن داشت.
فناوری ،مردم پراکنده را به رسانه‌ای واحد مجهز کرده و آنها را به شهروندان دهکده‌ای تبدیل کرده که سراسر جهان را در بر می‌گیرد. 

آیا امکان دارد که مصرف مقادیر اندکی داستان سرانجام به تغییرات شخصیتی بزرگ منجر شود؟ 

کار در خاطراتش با عنوان شب اسلحه می‌نویسد: مردم غالبا آنچه را که میتوانند با آن زندگی کنند به خاطر میسپارند ،نه آن گونه که زندگی کرده‌اند. 
          
شراره پسندید.
            وقتی این نمایشنامرو میخوندم خیلی به مادام رانوسکی حسودیم شد...برای آدمایی مثل من این میزان بی خیالی کار خیلی سختیه...درسته که یکجا نشستن و هیچکاری نکردن هم کار احمقانه‌ای هست اما لازمه بتونی وقتی اوضاع سخت میشه و تو تمام تلاشتو کردی و دیگه کاری از دست تو بر نمیاد آروم و بی خیال به ادامه زندگیت برسی...
البته شاید هم از شدت فشار و اضطراب صورت مسئله را پاک کرده و به این درجه از بی خیالی رسیده... 

چند جمله از کتاب: 

واضح است که اگر بخواهیم در حال زندگی را شروع کنیم باید قبل از هر چیز گذشته را جبران کنیم و آن را ببوسیم و کنار بگذاریم و جبران گذشته فقط با رنج امکان دارد. با رنج و زحمت مدام و وحشتناک میسر است.

چه حقیقتی؟ تو میدانی که حقیقت کجاست و کجا نیست، اما من مثل اینکه کور شده باشم ،هیچ چیز را نمیبینم. تو تمام مشکلات مهم را با جرات حل میکنی.اما به من بگو پسر عزیز،آیا این امر از آن جهت نیست که تو جوانی؟ که هنوز وقت نداشته‌ای که حتی با یکی از این مشکلات دست و پنجه نرم کنی؟تو با جرات و به جلو نگاه میکنی. آیا این بران جهت نیست که تو نه جلویت را می‌بینی و نه منتظر چیز وحشتناکی هستی و زندگی هنوز از چشمان جوان تو پنهان است؟