بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت شراره

شراره

1402/12/07

                داستان خوبی بود دیالوگای خوب و به جایی داشت حتی میشه گفت نیمه اول کتاب عالی بود...نیمه دوم هم خوب بود اما یه جاهاییش قابل درک نبود...مثلا شخصیت سایه خیلی جدا از ماجرا بود آدم وقتی کسیو دوست داره یه کم تلاش میکنه یکم حرف میزنه...نه اینکه سریع جا بزنه...زندگی قرار نیست همش گل و بلبل باشه بدون ترس و شک و مشکل،اونجور که تو میخوای یا برنامه داری پیش بره... 

و پایان اون دانشمند هم نفهمیدم چی شد...یعنی اونم به وجود خدا شک داشت یا چی؟...اگر کسی متوجه شد برام توضیح بده لطفا...

چند جمله از کتاب: 

-بالاخره باران خبر از خشکسالی جهل که بهتره.
-موافق نیستم.باران خبر دانایی انسان رو آشفته میکنه و وقتی آگاهی کسی آشفته شد خود او هم درمانده می‌شه.دانایی پریشان از جهل بدتره چون به هر حال در ندانستن آرامشی هست که در دانستن نیست.مثلا شما اگر بدونید دچار نوعی بیماری هستید که تا چند ماه دیگه می‌میرید‌،چه احساسی خواهید داشت؟ کسانی احتمالا حتی مایلند پولی پرداخت کنند تا چیزهایی رو ندونند.

تو خدا رو تجربه میکنی؟ 

هر اندازه که به خداوند باور داشته باشی خداوند همون اندازه برای تو وجود داره.هر چه بیشتر به او ایمان بیاری،وجود و حضور او برای تو بیشتر میشه. 

شک کردن مرحله خوبی در زندگیه اما ایستگاه خیلی بدیه.


        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.