بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

باغ آلبالو

باغ آلبالو

باغ آلبالو

آنتون چخوف و 1 نفر دیگر
3.6
48 نفر |
17 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

91

خواهم خواند

51

نمایش نامه ی باغ آلبالو آخرین اثر چخوف است که در سال 1903 نوشته شده و در ژانویه ی 1904 برای اولین بار در تئاتر هنر مسکو روی صحنه آمده است. اشخاص نمایش همان آدم هایی هستند که در زندگی روزمره با آن ها برمی خوریم. هیچ کدام نقش برجسته ای ندارند، نه مبارزه می کنند نه شکست می خورند و نه حتی از خود دفاع می کنند و نه به حل مشکلاتی که در برابرشان قرار دارد می پردازند. منتظر حادثه می نشینند و تقدیر می راندشان و تقدیرشان را با شکیبایی تحمل می کنند. گفتی نیروی اراده شان فلج شده است. امپرسیونیسم چخوف در آخرین تحلیل نفی کننده ی زندگی نیست، بلکه از امید به آینده سرشار است. در باغ آلبالو فروش باغ حکایت از وداع با گذشته دارد، گذشته ای که رو به افول است. و تبری که به کنده ی درخت ها می خورد، تبری است که زندگی قدیم و اشرافیت روبه زوال را واژگون و دگرگون می کند.

لیست‌های مرتبط به باغ آلبالو

نمایش همه
ندبه [نمایشنامه]تصویر دوریان گریداستان فلسفه

کتابهای مطالعه شده در سال ۱۴۰۱

63 کتاب

خب به رسم هر سال ، پایان سال لیستی از کتاب هایی که در این سال خوندم رو میذارم تا اگر کسی خواست بتونه استفاده کنه... سال قبل هم اینکار رو کردم و خیلی مورد استقبال قرار گرفت... امسال بیشتر به بازخوانی آثاری گذشت که در گذشته و دوران نوجوونی خونده بودم و چیزی ازشون به یاد نداشتم و یا احتیاج بود که دوباره بخونم و با دید امروز بهشون نگاه کنم...فکر می‌کنم در سال جدید هم همین رویه رو ادامه بدم... این هم لیست آثار مطالعه شده توسط من در سال ۱۴۰۱ ۱- کمدی الهی - برزخ - دانته ۲- ابرها - آریستوفان- نمایشنامه ۳- کمدی الهی - بهشت - دانته ۴- فرزندان هراکلس- اوریپید - نمایشنامه ۵- رویا - الکساندر دوما - رمان ۶- پاییز سرد - ایوان بونین - داستان کوتاه ۷- پرستار - ایوان بونین - داستان کوتاه ۸- شوالیه دارمانتال- الکساندر دوما - رمان ۹- نفوس مرده - بولگاکوف- نمایشنامه ۱۰ - قفقاز - ایوان بونین - داستان کوتاه ۱۱- دختر نائب السلطنه- الکساندر دوما - رمان ۱۲- سه خواهر - آنتون چخوف - نمایشنامه ۱۳- رودین - تورگنیف - رمان - بازخوانی ۱۴- ایوانف - چخوف - نمایشنامه - بازخوانی ۱۵- جادوگر - توماس میدلتون - نمایشنامه - بازخوانی ۱۶- تراژدیهای کوچک - پوشکین - نمایشنامه - بازخوانی ۱۷ - دایی وانیا - چخوف - نمایشنامه - بازخوانی ۱۸ - دادگاه ویژه - واینوویچ - نمایشنامه- بازخوانی ۱۹ - کالیگولا - آلبرکامو - نمایشنامه ۲۰ - باغ آلبالو - چخوف - نمایشنامه - بازخوانی ۲۱ - شاه اوبو - آلفرد ژاری- نمایشنامه - بازخوانی ۲۲ - یک ماه در دهکده - تورگنیف - نمایشنامه - بازخوانی ۲۳ - روسیه - ایوان بونین - داستان کوتاه ۲۴ - دربند - ایوان بونین - داستان کوتاه ۲۵ - ازدواج اجباری - مولیر - نمایشنامه ۲۶ - دوئل - چخوف - داستان کوتاه ۲۷- هفته مقدس - چخوف - داستان کوتاه ۲۸ - دانشجو - چخوف - داستان کوتاه ۲۹ - خواننده اپرا - چخوف - داستان کوتاه ۳۰ - ضربه - چخوف - داستان کوتاه ۳۱ - ویلون روتشیلد - چخوف - د. کوتاه ۳۲ - پلیس - مروژک - نمایشنامه ۳۳ - محاکمه ژان دارک در روان - برشت - نمایشنامه ۳۴ - پی یر و ژان - گی دو موپاسان- رمان ۳۵ - فیلوکتتس- سوفوکل- نمایشنامه ۳۶ - زنان تراخیس- سوفوکل- نمایشنامه ۳۷ - الکترا - سوفوکل - نمایشنامه ۳۸ - آژاکس - سوفوکل - نمایشنامه ۳۹ - گابریل لامبر- الکساندر دوما - رمان ۴۰ - آداب کتاب خواری - احسان رضایی ۴۱ - بازرس - گوگول - نمایشنامه ۴۲ - ته خیار و ۲۸ داستان کوتاه دیگر - هوشنگ مرادی کرمانی ۴۳ - کوری عصاکش کوری دیگر - هوفمان- نمایشنامه ۴۴- هیپولیت- اوریپید - نمایشنامه ۴۵ - هلن - اوریپید - نمایشنامه ۴۶- آلسست - اوریپید - نمایشنامه ۴۷ - ایون - اوریپید - نمایشنامه ۴۸ - یک زندگی - گی دوموپاسان - رمان ۴۹ - انتقام دیونوسوس - سوفوکل پیامبر - محمدرضایی راد - تئوری ۵۰ - آلیورتویست- چارلز دیکنز- رمان ۵۱- نگهبان مقبره- کافکا - د. کوتاه ۵۲ - جستاری در تراژدی یونان - کیوان میر محمدی ۵۳- زورو - جانستن مک کالی - رمان ۵۴- کاهنه های باکوس یا باکخانت ها - اوریپید - نمایشنامه ۵۵- زندگی در لندن - چارلز دیکنز - دست نوشته ۵۶ - چمدان - بزرگ علوی - مجموعه داستان کوتاه ۵۷- مهاجران - مروژک - مجموعه ۴ نمایشنامه کوتاه ۵۸ - سفرهای گالیور - جاناتان سوئیفت- رمان ۵۹ - وحشی - چخوف - نمایشنامه ۶۰ - جزیره گنج - استیونسن- رمان ۶۱ - آشنایی با داستایفسکی - پل استرن - بیوگرافی ۶۲- معمای عنکبوت نقره ای - رابرت آرتور ۶۳- مسافرخانه سرخ - بالزاک - د. کوتاه ۶۴- ادبیات و سنت های کلاسیک روم و یونان - ۲ جلدی - گیلبرت ۶۵ - مجموعه داستان های کوتاه پوشکین ۶۶- حکایت بانوی آزرده - جاناتان سوئیفت - مجموعه داستان کوتاه ۶۷- مانفرد - لرد بایرون - منظومه ۶۸ - الهه انتقام - آگاتا کریستی - رمان ۶۹ - دکتر جکیل و مستر هاید - استیونسن- رمان ۷۰ - دیزی میلر - هنری جیمز - رمان ۷۱ - بوطیقای ارسطو - بازخوانی ۷۲ - جعبه مقوایی - مجموعه داستان های شرلوک هلمز - آرتور کانن دویل ۷۳ - استاد سن پترزبورگ - کوتسی- رمان ۷۴- زائر افسون شده - لسکوف - رمان - بازخوانی ۷۵ - طاعون سرخ - جک لندن - رمان ۷۶ -تربیت اصولی - کورت ونه گات - داستان کوتاه ۷۷- چیستی هنر - هنفلینگ- تئوری ۷۸- نمایشنامه های یونان - آیرا مارک میلن - تئوری ۷۹ - گوژپشت نتردام - ویکتور هوگو - رمان - بازخوانی ۸۰ -کورها - موریس مترلینگ- نمایشنامه ۸۱ - گفتگو با نجف دریابندری ۸۲ - قهوه خانه - کارلو گولدونی - نمایشنامه - بازخوانی ۸۳ - دلاوران زابل ، رستم و اسفندیار - بهرام داهیم - رمان - بازخوانی ۸۴ - باغ وحش شیشه ای - تنسی ویلیامز - نمایشنامه - بازخوانی ۸۵ - تئاتر- میرزا ملکم خان ناظم الدوله - نمایشنامه ۸۶ - زندگینامه تحلیلی فردوسی - شهبازی- بیوگرافی ۸۷ - خونبهای اسفندیار - فواد فاروقی - رمان - بازخوانی ۸۸ - شطرنج باز - اشتفن زوایگ - د. کوتاه ۸۹ - مزرعه ی حیوانات- جورج اورل - رمان ۹۰ - دو خویشاوند شریف - شکسپیر - نمایشنامه - بازخوانی ۹۱- شاهنامه ی ابومنصوری - محمد دهقانی ۹۲ - امپراتور جونز - اونیل - نمایشنامه - بازخوانی ۹۳ - دریای عشق - الکساندر دوما- رمان ۹۴ - دون کارلوس -شیلر- نمایشنامه - بازخوانی ۹۵ - سیاوش - عباس قاسمی - رمان - بازخوانی ۹۶ - ملکه آن - میشل زواگو - رمان - بازخوانی ۹۷ - ابلوموف - مارسل کوولیه- نمایشنامه - بازخوانی ۹۸ - رازی در میان نیست - پیتر بروک - تئوری ۹۹ - حماسه های ایرانی از اوستا تا شاهنامه - مهرداد بهار ۱۰۰- بیابان - چخوف - داستان کوتاه ۱۰۱- هراس - پیر کورنی- نمایشنامه - بازخوانی ۱۰۲- پانته آ - فواد فاروقی - رمان ۱۰۳- مرد کوچک - گالزوورثی- ۴ نمایشنامه - بازخوانی ۱۰۴- تائیس- منوچهر مطیعی - مجموعه د. کوتاه ۱۰۵- در برابر استبداد - تیموتی اسنایدر

یادداشت‌های مرتبط به باغ آلبالو

            اولین تجربه و خوانش من از آثار چخوف است که خیلی اتفاقی و بدون قصد قبلی سراغ ش رفتم. 
اول از همه باید بگن کتابی که من خواندم چاپ ششم و صد و دوازده صفحه بود .
دوم اینکه خیلی برام خاص نبود اونطور که بقیه ازش میگن .
داستانی از یک اتفاق در برهه ی زمانی خاص در یک خانواده که روی اطرافیان شون هم تاثیرگذار بود و زندگی همه ی شخصیت ها رو عوض می‌کرد. 
خانواده ای که به خاطر حادثه ای در گذشته ، دیار خودشون رو ترک کرده و حالا برگشته،بودند تا کاشانه ی پر خاطره ی خود رو از دست بدهند و برگردند. 
مادر خانواده ولخرج بود یا زیادی دست و دلباز که باعث ورشکستگی و از دست دادن املاک شان شده بود . 
خوب درک داستان برام سخت بود اما قلم روان و قابل فهمی داشت، شخصیت سازی در حد آشنایی کامل با شخصیت ها بود و رابطه ی بین افراد رو به  خوبی بیان شده بود .
درامی بود که خواسته بود با کمی کمدی خنثی ش کنه، و هرز گاهی  گوشه و کنایه های سیاسی کوچکی رو هم در خلال مکالمه ها_توسط یک دانشجوی فارغ التحصیل نشده_ آورده بود . 
بیان آزادی از قید تجمل  و مادی گرایی از زبان همین شخصیت انجام گرفته بود .
اما باز هم نمایشنامه ای نبود که بخواد مورد علاقه م باشه ، خواندش برام جذاب بود برای اینکه با چخوف آشنا بشم و شاید باز هم ازش بخوانم تا طرفدارانش رو درک کنم .

          
شراره

1403/01/16

            وقتی این نمایشنامرو میخوندم خیلی به مادام رانوسکی حسودیم شد...برای آدمایی مثل من این میزان بی خیالی کار خیلی سختیه...درسته که یکجا نشستن و هیچکاری نکردن هم کار احمقانه‌ای هست اما لازمه بتونی وقتی اوضاع سخت میشه و تو تمام تلاشتو کردی و دیگه کاری از دست تو بر نمیاد آروم و بی خیال به ادامه زندگیت برسی...
البته شاید هم از شدت فشار و اضطراب صورت مسئله را پاک کرده و به این درجه از بی خیالی رسیده... 

چند جمله از کتاب: 

واضح است که اگر بخواهیم در حال زندگی را شروع کنیم باید قبل از هر چیز گذشته را جبران کنیم و آن را ببوسیم و کنار بگذاریم و جبران گذشته فقط با رنج امکان دارد. با رنج و زحمت مدام و وحشتناک میسر است.

چه حقیقتی؟ تو میدانی که حقیقت کجاست و کجا نیست، اما من مثل اینکه کور شده باشم ،هیچ چیز را نمیبینم. تو تمام مشکلات مهم را با جرات حل میکنی.اما به من بگو پسر عزیز،آیا این امر از آن جهت نیست که تو جوانی؟ که هنوز وقت نداشته‌ای که حتی با یکی از این مشکلات دست و پنجه نرم کنی؟تو با جرات و به جلو نگاه میکنی. آیا این بران جهت نیست که تو نه جلویت را می‌بینی و نه منتظر چیز وحشتناکی هستی و زندگی هنوز از چشمان جوان تو پنهان است؟



          
            باغ آلبالو 
واپسین اثر نویسنده بزرگ روس ،چخوف.
اثری که در آن حادثه عجیب و خاصی رخ نمی دهد ولی به شدت بر آشوبنده است. اثری که در آن نه خبری از پروتاگونیست هست و نه آنتاگونیست ،همه شخصیت ها لازمه درام هستند و تکه ای از این پازل .به گونه ای هستند که تصادفاً با آنها برخورد کرده ایم و شاهد اعمالشان در لحظه های گذرای زندگی هاشان هستیم .
کشمکش و مبارزه و شکستی در کار نیست ،تنها شخصیت هامنتظر حادثه می نشینند و تقدیر می راندشان و تقدیرشان را با شکیبایی تحمل می کنند ؛ به گونه ای که از قوه ی اراده در آنها خبری نباشد.

در نمایشنامه باغ آلبالو همچون بسیاری از داستان ها و نمایشنامه های اخیر چخوف، گرایش به سبک امپرسیونیسم به خوبی احساس می شود. نشان دادن ابتذال زندگی بورژوازی، ثبت لحظه های زودگذر ،لحظه هایی که یادآور شکل اصلی زندگی هستند، لحظه هایی از طبیعت و زندگی که در آنها زندگی و طبیعت یا  می شکفند یا پژمرده می شوند،نشان دادن تیپ هایی که ذکرشان گذشت و غرقه شدن بی چون و چرای آنها در《 آن》 های گذرای زندگیشان، تنهایی بعضی از آن‌ها و حساسیت عصبی بعضی دیگر شان، و بی حسی و بی احساسی برخی دیگر، ثبت تغییر ها، دگرگونی‌ها،《 شدن》 ها نه 《بودن》 ها, اینها همه  ملهم از امپرسیونیسم است که مهد آن فرانسه بوده است.اما در اواخر قرن نوزدهم،  دیگر سبک حاکم هنری در تمام اروپاست.
امپرسیونیسم فرانسه نیست انگار یا نهیلیسم و نا امید است. در صورتی که در همین باغ آلبالو در آخرین حد واقعه ستاره امیدی در دل نومید ها و وا خورده ها و وازده ها روشن می کند و به هر صورت که باشد امپرسیونیست چخوف در آخرین تحلیل، نفی کننده زندگی نیست بلکه از امید به آینده سرشار است.
          
«آنیا:   خ
                از متن کتاب:

"مثل یک گدای سر کوچه‌ام و هرجا تقدیر براندم می‌روم و جایی نیست که پا نگذاشته باشم. اما روح من همیشه، در هر لحظه‌ای از شب و روز، از امید آینده سرشار است."

کتاب خیلی ماجرای خاصی را روایت نمی‌کند. آدم هایش هم آدم های خاصی نیستند. حتی احساس خاصی را هم منتقل نمی‌کنند.
حادثه‌ای با سرعت هرچه تمام‌تر درحال وقوع است: باغ آلبالو و ویلای پدریِ چندین و چند ساله و خاطره انگیز مادام رانوسکی به علت قرض های خانواده به زودی به مزایده گذاشته می‌شود.
همه اعضای خانواده و حتی اطرافیان و همه شخصیت های دیگر کتاب هم (به جز لوپاخینِ تازه به دوران رسیده) فقیر اند و آه در بساط ندارند و از نجات ویلا و باغِ آلبالوی خاطره انگیزشان عاجز و درمانده‌اند.
اما حتی فقر و عجزشان هم به منِ مخاطب نمی‌رسد.
یادم می‌آید وقتی برادران کارامازوف می‌خواندم، من هم پا به پای میتیا از جور کردن سه هزار روبل لعنتی‌اش احساس عجز و درماندگی می‌کردم و فکرم به سمت هزار راه چاره می‌رفت.
اما این خانواده نه فقرشان دردناک بود و نه عجزشان تا من می‌رسید.
کل کتاب را می‌توان توی همین دو جمله مادام رانوسکی خلاصه کرد:

"من تمام وقت منتظر چیزی هستم، مثل اینکه منتظرم خانه روی سرمان خراب شود."

تمام آدم های توی کتاب همین‌اند.
آدم هایی هستند که نشسته‌اند روی مبل و درحالی که سرگرم رقص و آواز و ورق بازی و بیلیارد هستند و سر مسخره ترین مسائل کل کل می‌کنند، انتظار می‌کشند تا بلایی با سرعت هرچه تمام تر بیاید و دامانشان را بگیرد.
که اگرچه گه گاهی ناله‌ای هم می‌کنند، اما انگار هیچکس قصد ندارد از جایش تکان بخورد و کاری بکند. هیچکس هیچ تلاشی نمی‌کند. همه نشسته‌اند تا به قول خودشان تقدیر سر برسد:

"راستی که تقدیر با من سر ناسازگاری دارد و عین طوفان که کشتی کوچکی را به کام می‌کشد بی‌رحمانه مرا از پای در می‌آورد."

لوپاخین دائماً عاجزانه به مادام رانوسکی هشدار می‌دهد که هرچه سریع‌تر یک تصمیمی بگیرد:

"باید یک دفعه تصمیم بگیرید و خودتان را راحت کنید. زمان به خاطر کسی نمی‌ایستد."

اما مادام رانوسکی عین خیالش هم نیست و او را نادیده می‌گیرد و منتظر است که باغ را به مزایده بگذارند و بدبخت بشود.
تروفیموف جوان بیکاری است که سال هاست دانشجو است و هنوز نتوانسته لیسانسش را بگیرد و به وضع زندگی خود بی‌اعتناست و در اوج بی‌تصمیمی، خودش می‌گوید: "یک گدای سر کوچه‌ام و هرجا تقدیر براندم می‌روم."
سیمونف مدام از مادام رانوسکی و این و آن پول قرض می‌گیرد.
دونیاشا دست کم پنج سال است که هرلحظه دلش را به خواستگاری و ابراز علاقه این و آن خوش می‌کند، اما وضع زندگی‌اش جز همین امید واهی هیچ تغییری نمی‌کند.
فیرز منتظر است تا مرگش فرا رسد.
واریا لوپاخین را دوست دارد، اما هیچ قدمی برنمی‌دارد. نه قادر است به شهر دیگری برود و نه قادر است قائله بین خودش و لوپاخین را خاتمه دهد.
خودِ لوپاخین هم با وجود اینکه نسبت به تصمیم گرفتن مادام رانوسکی اینقدر حساسیت نشان می‌دهد، نوبت به زندگی شخصیِ خودش که می‌رسد هیچ قدمی برنمی‌دارد و حتی وقتی موقعیتی هم در اختیارش می‌گذارند تا از واریا خواستگاری کند، جا می‌زند.
انگار هیچکس از خودش هیچ اراده‌ای ندارد.
آخر داستان تقدیر با صدای خوردن تبر به درختان آلبالو فرا می‌رسد و سرنوشت هرکس را رقم می‌زند.
و آدم های داستان، این تغییر را با آغوش باز می‌پذیرند. و در اوج ناکامی و ناامیدی از آینده بوی امید به مشام می‌رسد: 

"مادر، زندگی تازه‌ای دارد شروع می‌شود. قضیه آخرش ناچار انجام گرفت، همه‌مان آرام شدیم."

ظاهراً هدف نویسنده هم همین بوده و تمام این آدم ها نمادی از وضعیت اجتماعیِ خاصِ آن دوران بوده‌اند.
اما من زیاد نتوانستم با کتاب ارتباط بگیرم.
استادی می‌گفت برای فهم درست ادبیات کلاسیک جهان باید نگاهی به تاریخ داشته باشیم. شاید ضعف از خود من باشد که تاریخ نخوانده‌ام.

حال و احوال آدم های کتاب در یک بیت:
"گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم."
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            اختصار؛ بهترین انتخاب ممکن!


1- این نمایشنامه به بیانی اولین تجربهٔ من از چخوف خواندن بود.
واقعا دکتروار! این متن نوشته شده. همه چیز دقیق و سرجای خود است. پس از پرده دوم، تحقیقا دیگر اتمسفر این خانواده را کاملا می‌شناسید. در 44صفحه یک خانواده با کسانی که ربطی به این خانواده دارند به بهترین نحو ممکن تصویر شده است. تازه اینکه ما فارسی زبان‌ها با اسم‌های دور و دوراز روسی خیلی فاصله داریم و با این حال می‌توانیم شخصیت‌های چخوف را درک کنیم و بدانیم هر کدام چه ویژگی‌هایی دارد نمودی از قدرت قلم چخوف است. البته چندین بار کتاب را ورق می‌زدم که که بفهمم کدام کاراکتر با فلان کاراکتر، بیسار دیالوگ را داشته، و این علی‌رغم کند کردن روند مطالعه بهم نشان داد کاشت و برداشت‌های ضمنی و دقیق چخوف چقدر بجاست.

2- واقعا نمایشنامه خواندن، و بعدا از آن دیدن یک اجرای خوب از آن نمایشنامه از جذاب‌ترین تجربه‌های هنری‌ای است که یک فرد برای خود می‌تواند خلق کند.
البته باغ‌آلبالو رو نرفتم دنبالش برای این کار، ولی چندباری که تجربه‌اش کرده‌ام این روند را، خوش برداشتی داشتم.


3- درامِ زیرپوستیِ آشکار داستان که با البسه طنز پوشیده شده بود خیلی آرام و بجا و درست بود. چقدر پایان نمایش تصویر داشت و غمِ عجیبی داشت. عجب حرفی داشت! 

بیشتر نمی‌گم که اختصار را مدحت کرده باشم.