محمدرضا خراسانی زاده

محمدرضا خراسانی زاده

بلاگر
@mohammadrezakhorasanizadeh

1,043 دنبال شده

490 دنبال کننده

            کرم کتاب!
          
mohammadrezakh/

یادداشت‌ها

نمایش همه
        میا به همراه پدر و مادرش از چین به آمریکا مهاجرت کرده‌اند. آنها به امید زندگی خیلی خوب و پر از امکانات و رفاه از سختی زندگی در چین به آمریکا آمده بودند اما اتفاقات متفاوتی در آمریکا در انتظارشان بود. پدر و مادرش مجبور به انجام کارهای سخت مانند کار در رستوران با حقوق بسیار ناچیز و بدون امکانات رفاهی خاصی شدند. پس از عوض کردن چند شغل، توانستند برای اداره متلی به نام کالیویستا استخدام شوند. این شغل از آنجاییکه برای آن‌ها مکانی برای زندگی نیز فراهم می‌کرد مناسب بود اما صاحب متل اصلا آدم شریف و مهربان و خوبی نبود. او بسیار به آنها سخت می‌گرفت و به هر بهانه‌ای از حقوقشان کم می‌کرد. میا تصمیم گرفت تا به پدر و مادرش در اداره متل کمک کند و مسئولیت پذیرش متل را برعهده گرفت. این آغاز یک راه بزرگ برای میا بود تا بتواند خودی نشان دهد. اما اتفاقات مختلفی برای او رخ داد... اشتباهاتش، درآمد کم، مسائل گوناگون روزمره مانند دزدی، درگیری و ... برای او با این سنش بزرگ به نظر می‌آید اما میا باید با همه آنها مقابله کند...

کتاب خیلی جذاب و پر از اتفاقات ریز و درشتی است. مهمترین نکاتش نشان دادن واقعیت جامعه آمریکا و زندگی سخت مهاجران در این کشور و همچنین بیان تلاش شخصیت اصلی داستان برای کمک به دیگران است. 
کتاب براساس زندگی و خاطرات دوران کودکی و نوجوانی خود نویسنده نوشته شده است.
      

9

        پوریا در زیرزمین خانه مادربزرگش یک صندوقچه پیدا می‌کند. داخل صندوقچه و بین وسائل مختلف، چشمش به یک کلاه پشمی بنفش با دنباله بلند معروف به کلاه خنگی می‌خورد. به محض گذاشتن کلاه روی سر خود، با کسی داخل زیرزمین مواجه می‌شود. کسی که نامش زام زام و یک جن است! زام زام او را به سرزمین خودشان یعنی هپروت می‌برد. در هپروت، او متوجه می‌شود که دنیاهای مختلفی در ابعاد گوناگون وجود دارد و با برخی از آنان و موجوداتشان آشنا می‌شود. همچنین زام زام او را متوجه خطر بزرگی می‌کند که موجب به خطر افتادن جان تمام انسان‌ها می‌شود؛ خطری به نام گل قند!
گل قند به عنوان غذای اصلی موجوداتی به نام حون است که ماموت اعظم از بزرگان هپروت به دنبال کشف دستور تهیه گل قند و گسترش حون‌ها است تا به وسیله آن‌ها بتواند انسان‌ها را از بین ببرد. پوریا به کمک زام زام و دوستان جدیدش در هپروت و همچنین یکی از دوستان مدرسه‌ایش به دنبال پیدا کردن راهی برای مقابله با ماموت اعظم می‌رود.
      

4

        در این داستان، حامد جابز همکلاسی مصطفی، در جشنواره وبلاگ نویسی منطقه به عنوان نفر دوم برنده جایزه 5 میلیون تومانی شد و خبر این اتفاق در مدرسه ولوله‌ای به پا کرد و همه دانش‌آموزان به دنبال تاسیس یک وبلاگ برای خود و بارگذاری مطالب مختلف درآن برای برنده شدن در مسابقه آینده می روند. تقریبا اکثر مطالب وبلاگ این همکلاسی‌ها، شبیه به هم و حتی کپی هم است. مصطفی هم به فکر تاسیس یک وبلاگ می افتد که متفاوت باشد. او پس از مشورت با حامد جابز، تصمیم به انتشار خاطرات دایی کمالش می گیرد. دایی کمال او در سال 1360 در ارتفاعات دراز در زمان دفاع مقدس به شهادت رسیده است و همواره خاطرات او از زبان مادر مصطفی جاری است. حالا حامد می‌خواهد تا این خاطرات را در وبلاگش منتشر کند.
آخه وبلاااااگ؟؟؟؟؟ چرا باید محور فعالیت مجازی یک نوجوان در رمانی ویژه نوجوانان که در سال 1402 چاپ شده وبلاگ باشه؟؟؟
اصلا نوجوان امروزی مگه میدونه وبلاگ چیه؟ وبلاگ واسه ماها بود که تو دوران راهنمایی و دبیرستان تو دهه 80 خفنترین فعالیت مجازیمون وبلاگ نویسی بود.
ایده و سوژه خوبی داره کتاب ولی پرداخت خوبی نداره متاسفانه
      

7

        حدودا ده سال پیش بود که نام دکتر سهیل اسعد را شنیدم. همان حدود بود که مستند جهانشهری‌هایش هم از تلویزیون پخش می‌شد و تلاش می‌کردم تا تمام قسمت‌هایش را ببینم. کسی که در آرژانتین از یک خانواده لبنانی الاصل شیعه متولد شده اما خودش و خانواده‌اش نسبت به دین اطلاعات و تمایل زیادی نداشته و صرفا برخی از اعمال ظاهری را انجام می‌دادند. آرزو و هدفش تبدیل شدن به یک ستاره بازیگری در تئاتر بوده و در این زمینه هم در ابتدای جوانیش در سطح آرژانتین موفق بوده. با دوستانش زمان‌های زیادی را در دیسکوهای بوینس آیرس می‌گذراندند و دوست دختر هم داشته! اما با یک سفر به لبنان و دیدن اقوامش در آنجا و بیشتر شناختن از دین و واقعیت آن، همه گذشته‌اش را کنار می‌گذارد و وارد یک دنیای جدید می‌شود: دنیای طلبگی و تبلیغ دین!
این کتاب، زندگینامه دکتر سهیل اسعد است که با قلمی روان این مطالب جذاب، خاص و مهم را به خوبی بیان کرده است.
مطالعه این کتاب چه برای دوستداران زندگینامه افراد موفق چه برای کسانی که می‌خواهند در زمینه دین و تبلیغ آن فعالیتی هرچند کوچک داشته باشند، بسیار لازم و خوب خواهد بود. مطالعه سختی‌هایی که دکتر اسعد در این راه کشیده و همچنین شناخت روش‌های جذاب او در جذب جوانان امریکای لاتین و دیگر کشورها به دین بسیار ارزنده و درس آموز هستند.
او موفق شده در چندین کشور از کشورهای آمریکایی لاتین مراکز اسلامی خوبی برپا کند که امروزه محل رفت و آمد و مطالعه و مباحثه و تعلیم و تعلم مسلمانان آن کشورهاست.
      

16

7

        در جلد اول مجموعه کمیک ایلیا، شاهد تلاش‌های امیرعلی برای پیدا کردن داروی مورد نیاز مادرش هستیم.
امیرعلی که همراه با مادر و خواهرش زندگی می‌کند و پدرش سال‌ها پیش آن‌ها را ترک کرده، به عنوان مرد خانواده تلاش‌های زیادی برای بهتر شدن حال مادرش می‌کند. داروی مادر او کمیاب است و در داروخانه‌ها پیدا نمی‌شود و امیرعلی به کمک دوستانش سراغ کارخانه مردی می‌روند که مسئول تولید این داروهاست. اما در کارخانه اتفاقات عجیبی برای آن‌ها رخ می‌دهد!
جلد2:
پس از اتفاقات جلد 1 و انفجار کارخانه، امیرعلی به طور نامعلومی زنده می‌ماند. او همانطور که به دنبال کشف راز زنده ماندنش است، در طی چند درگیری و اتفاق متوجه قدرت‌های جدیدی در خود می‌شود که بیش از پیش او را دچار ابهام نسبت به اتفاقات کرده است.
حالا که مادرش نیز به دلیل نبودن دارو از دنیا رفته است، او مسئولیت خواهرش را نیز برعهده دارد و باید در کنار این مسئولیت نسبت به قدرت‌های تازه‌اش نیز کاری کند...
این مجموعه شروع جذابی داشت. امیدوارم ادامه جذابتری هم داشته باشد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

پست‌ها

فعالیت‌ها

متل کالیویستا
          میا به همراه پدر و مادرش از چین به آمریکا مهاجرت کرده‌اند. آنها به امید زندگی خیلی خوب و پر از امکانات و رفاه از سختی زندگی در چین به آمریکا آمده بودند اما اتفاقات متفاوتی در آمریکا در انتظارشان بود. پدر و مادرش مجبور به انجام کارهای سخت مانند کار در رستوران با حقوق بسیار ناچیز و بدون امکانات رفاهی خاصی شدند. پس از عوض کردن چند شغل، توانستند برای اداره متلی به نام کالیویستا استخدام شوند. این شغل از آنجاییکه برای آن‌ها مکانی برای زندگی نیز فراهم می‌کرد مناسب بود اما صاحب متل اصلا آدم شریف و مهربان و خوبی نبود. او بسیار به آنها سخت می‌گرفت و به هر بهانه‌ای از حقوقشان کم می‌کرد. میا تصمیم گرفت تا به پدر و مادرش در اداره متل کمک کند و مسئولیت پذیرش متل را برعهده گرفت. این آغاز یک راه بزرگ برای میا بود تا بتواند خودی نشان دهد. اما اتفاقات مختلفی برای او رخ داد... اشتباهاتش، درآمد کم، مسائل گوناگون روزمره مانند دزدی، درگیری و ... برای او با این سنش بزرگ به نظر می‌آید اما میا باید با همه آنها مقابله کند...

کتاب خیلی جذاب و پر از اتفاقات ریز و درشتی است. مهمترین نکاتش نشان دادن واقعیت جامعه آمریکا و زندگی سخت مهاجران در این کشور و همچنین بیان تلاش شخصیت اصلی داستان برای کمک به دیگران است. 
کتاب براساس زندگی و خاطرات دوران کودکی و نوجوانی خود نویسنده نوشته شده است.
        

9

ایلیا

8

زام زام هستم از هپروت
          پوریا در زیرزمین خانه مادربزرگش یک صندوقچه پیدا می‌کند. داخل صندوقچه و بین وسائل مختلف، چشمش به یک کلاه پشمی بنفش با دنباله بلند معروف به کلاه خنگی می‌خورد. به محض گذاشتن کلاه روی سر خود، با کسی داخل زیرزمین مواجه می‌شود. کسی که نامش زام زام و یک جن است! زام زام او را به سرزمین خودشان یعنی هپروت می‌برد. در هپروت، او متوجه می‌شود که دنیاهای مختلفی در ابعاد گوناگون وجود دارد و با برخی از آنان و موجوداتشان آشنا می‌شود. همچنین زام زام او را متوجه خطر بزرگی می‌کند که موجب به خطر افتادن جان تمام انسان‌ها می‌شود؛ خطری به نام گل قند!
گل قند به عنوان غذای اصلی موجوداتی به نام حون است که ماموت اعظم از بزرگان هپروت به دنبال کشف دستور تهیه گل قند و گسترش حون‌ها است تا به وسیله آن‌ها بتواند انسان‌ها را از بین ببرد. پوریا به کمک زام زام و دوستان جدیدش در هپروت و همچنین یکی از دوستان مدرسه‌ایش به دنبال پیدا کردن راهی برای مقابله با ماموت اعظم می‌رود.
        

4

ایلیا
        در این جلد، شاهد عادی شدن شرایط جامعه بعد از اتمام بیماری هستیم. مدارس باز شده‌اند و امیرعلی به همراه دوستانش به مدرسه می‌روند. در این جلد خبر چندانی از مبارزه نیست و فضای مفرحی دارد
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4