بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود

و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود

و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود

فردریک بکمن و 2 نفر دیگر
4.0
78 نفر |
33 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

155

خواهم خواند

65

حالا دیگر فردریک بکمن مشهورتر و محبوب تر از آن است که نیاز به معرفی داشته باشد. میلیون ها نفر در دنیا رمان اول او، مردی به نام اوه، را خوانده اند وشیفته اش شده اند. این نویسنده خلاق سوئدی با رمانی کوتاه آمده است: و راه خانه هر روز صبح دورتر و دورتر می شود. او می خواهد تا دل دوستداران این سبک را هم به دست آورد. این رمان، داستانی است درباره خاطره ها و گم شدنشان. در قالب سه روایت؛ سلامی عاشقانه از ورای مرزهای پیری، خداحافظی پدربزرگی با نوه اش و پدری با پسرش.

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود

نمایش همه

یادداشت‌های مرتبط به و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود

                و حافظه چیست؟ خانه محبوب چیزهای غایب
در حین خواندن این داستان یکی از مهمترین ترس های زندگیم را شناختم *آلزایمر *
بکمن استاد دستکاری احساسات  و توصیف صحنه های بیاد ماندنی است.

_در بخشی از کتاب مادربزرگ از پدربزرگ می‌پرسد : چرا ما انقدر نوه هامونو لوس می‌کنیم؟ پاسخ پدربزرگ بی نظیر است : با این کار داریم از بچه هامون برای رفتارهای  سختیرانه ای که داشتیم  عذرخواهی می‌کنیم 

        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

ری‌را

1403/01/21

                کتابی بی‌اندازه قشنگ بود، زندگی در خیالات و افکار پیرمردی که بخاطر آلزایمر داره آروم آروم خاطراتشو از دست میده.
خیلی خیلی قشنگه و واقعا بنظرم بخونیدش :)
هیچوقت از خوندنش پشیمون نمی‌شید.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            بهترین توضیح برای این کتاب متنی است که خودنویسنده در مقدمه کتاب نوشته است:
(زمانی یکی ازبت‌های زندگی من گفت:«یکی از بدترین چیزهای پیری این است که دیگر هیچ ايده‌ی تازه‌ای به ذهنم نمی‌رسد».
این کلمات را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم زیرا که بزرگترین ترس من این است که تخیلم را قبل از بدنم از دست بدهم. حدس می‌زنم که تنها من نیستم که چنین ترسی دارد. نژاد انسان به شکلی عجیب از پیرشدن بیشتر می‌هراسد تا از مردن.
این رمان، داستانی است درباره‌ی خاطره‌ها و گم شدنشان. یک نامه‌ی عاشقانه است و در عین حال خداحافظی آهسته‌ی یک پدربزرگ با نوه‌اش و یک پدر با پسرش.
صادقانه بگویم اصلاً منظورم اين نبود که اين کتاب را حتماً بخوانید. بلکه اين کتاب را نوشتم فقط به اين دلیل که می‌خواستم افکار خودم را سروسامانی داده باشم. چون من از آن دسته آدم‌هایی هستم که باید افکارم را روی کاغذ ببینم تا برایم معنا پیدا کنند. اما به هرحال تبدیل شد به رمان کوتاهی در این باره من چطور دارم با از دست دادن فوق‌العاده ترین ذهنی که می‌شناختم کنار می‌آیم و درباره‌س از دست دادن کسی که هنوز هم اینجاست. و اینکه چطور می‌خواهم موضوع را برای بچه هایم توضیح بدهم. اگر برایتان جالب باشد باید بگویم دارم دست از فکر کردن به آن برمی‌دارم.
این داستان درباره‌ی ترس است و درباره‌ی عشق و اینکه چطور این دو اغلب دست دردست هم پیش می‌روند و در نهایت درباره‌ی زمان است، وقتی که هنوز مالک آن هستیم. از اينکه این داستان را به خودتان تقدیم می کنید سپاسگزارم.)