بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

شاهین مالت

شاهین مالت

شاهین مالت

دشیل همت و 2 نفر دیگر
3.6
20 نفر |
14 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

24

خواهم خواند

25

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به شاهین مالت

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به شاهین مالت

خواب گرانبانوی دریاچهقاتل در باران

داستان‌های معمایی_جنایی(پلیسی_کارآگاهی) مدرن

27 کتاب

این لیست خلاصه‌ای از مصاحبه مسعود بربر و محمد قائم‌خانی با موضوع ادبیات معمایی مدرن است مسعود بربر تاریخچه مختصر ادبیات معمایی را اینچنین می‌گوید: از اوایل قرن نوزدهم هافمن و ادگار آلن‌پو آغازگر داستان معمایی به معنای امروزی بودند و بعدا کانن دویل با خلق شرلوک هولمز و آگاتا کریستی با خلق پوآرو و مارپل ادامه دهنده این مسیر بودند. این داستان‌‌ها که امروزه مخاطبان داستان می‌توانند اشکالات منطقی‌شان را به راحتی متوجه شوند، در آن زمان اینقدر اهمیت معمایی نداشته و بیشتر جنبه سرگرمی داشتند‌. اما با مدرن شدن داستان، توجه داستان به درون آدمی بیشتر شد. در داستان‌های معمایی کلاسیک شخصیت پردازی به اندازه جذاب کردن کارآگاه بوده نه بیشتر. همین عامل باعث پس زده شدن و به حاشیه رفتن ادبیات معمایی شد و همه نسبت به این ژانر نگاه عامه پسند بودن داشتند. این اتفاق باعث توجه نویسندگان ادبیات معمایی به شخصیت شد. شخصیت را بر سر بزنگا‌ه‌ها قرار داده و موقعیت وجودی انسان در هستی را در قالب اثر معمایی جنایی مورد توجه قرار دادند. اینجا است که ژانر نووار به وجود آمد. سپس مسعود بربر به معرفی چند کتاب معمایی و چند نویسنده معمایی‌نویس می‌پردازد: نویسنده‌ها: ریمون چندلر پاتریشیا های_اسمیت هنینگ مانکل پاتریک مودیانو کتاب‌ها: معمای آقای ریپلی فیل در تاریکی سین مثل سودابه فراموش نکن که خواهی مرد بیمار خاموش(یا نقاش سکوت) لینک مصاحبه محمد قائم خانی با مسعود بربر: https://www.aparat.com/v/ljnze پ.ن: چهار اثر ایرانی دیگر به عنوان پک معمایی شهرستان ادب را مسعود بربر معرفی کرد. یکی از دوستان مورد اعتمادم در حیطه داستان، کتاب روز داوری‌اش را خواند و گفت کتاب خوبی نیست. اما ریگ جن را مطالعه کردم و متوجه شدم کتاب خوبی است. اگر نسبت به دو اثر دیگر کنجکاو هستید و نمی‌خواهید کل این مصاحبه را ببینید آن دو کتاب این‌هایند: محرمانه میلان متولد زمستان بعد از مطالعه در مورد اینکه در این لیست بگذارمشان یا نه تصمیم می‌گیرم پ.ن۲: امیدوارم خودم با مطالعه بیشتر آثار معمایی به زودی چند کتاب به این لیست اضافه کنم‌.(اگر اضافه شوند از کتاب‌های هفده به بعد کتاب‌هایی‌اند که خودم اضافه کردم و شانزده کتاب اول بر اساس معرفی مسعود بربر است.) پ. ن۳: کتاب خون بر برف صرفا جنایی است نه معمایی

یادداشت‌های مرتبط به شاهین مالت

            وای...عجب داستانی..عجب پایانی...خیلی لذت بردم خیلی بیشتر از اون‌چه که فکرشو میکردم بهم خوش گذشت با این کتاب( مخصوووصا یک سوم پایانی داستان)
من صوتی گوشش دادم، دقیقه‌های آخر رو همش  داشتم با یه لبخند و آفرین سااام آفرررین(🤣) گوش میدادم انقدر که داشتم کیف میکردم باهاش.
و اما کاراگاه اسپید..میتونم بگم اصلا به‌خاطر همین کاراگاه بود که کتابو خوندم از همون صفحه‌ی اول با اون "V" های توی صورتش دل منو برد😁😂
کتاب تقریبا تا نیمه‌هاش پر از ابهام بود و تاریکِ تاریک، هر لحظه شخصیت‌ها انگار رنگ عوض میکردن و نمیشد درموردشون هیچ قضاوتی داشت، ولی با یه اعتمادی که نمیدونم از کجا میومد، میدونستم همه‌چی به بهترین نحو حل میشه و در آخر راضیم میکنه، و خوشبختانه همینم شد.
من تا قبل از این با سبک نوآر هیچ آشنایی‌ای نداشتم و اگه از کتاب خوشم اومده به این معنی نیست که سبک‌شناس یا تحلیلگر خوبی هستم، فقط به عنوان یه مخاطب عادی فکر میکنم سبک موردعلاقمو پیدا کردم(با تشکر از باشگاه کارآگاهان☺️)
خیلی جلوی خودمو گرفتم که تا قبل از تموم شدن کتاب نرم سراغ فیلمش، آخیش الان با خیالت راحت میتونم برم ببینم🚶‍♀️
          
                رمان جرم از آن ژانرهایی است که خواندنش برای خواننده خیلی راحت و بپر توی گلو است ولی نوشتنش برای نویسنده سخت و طاقت‌فرساست. باید طوری بنویسی که نه مخاطب از کارآگاه جلو بیفتد و نه آنقدر عقب بماند که کتاب را رها کند. روابط علی و معلولی در ژانر جرم اهمیت صدچندان پیدا می‌کنند. نحوه‌ی ساختن زنجیره‌ی اتفاق‌ها و شکل بیان و حتی حرف به حرف دیالوگهای کاراکترها خیلی مهم و حساس هستند. در این رمان من از این ایده‌ی نویسنده که بریجید را توسط افی پرین بی‌گناه جلوه بدهد و مخاطب را با او همراه کند و در نهایت کاراگاه زبلش معلوم کند که افی پرین و مخاطب‌ها اشتباه فکر میکرده‌اند و اتفاقا قاتل همین دختر بی‌نوا است زیاد خوشم نیامد. دلم می‌خواست از رفتار و گفتار و صحنه‌هایی که نویسنده زحمت می‌کشید و می‌ساخت مخاطب بریجید را بی‌گناه تلقی کند. آیوا کاراکتری بود که به زور در رمان چپانده شده بود و می‌توانست بیشتر از این اثرگذار باشد. با این وجود رمان را دوست داشتم ولی معتقدم رمان جرم را باید از نویسنده‌های اسکاندیناویایی خواند. 
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

زهرا🌿

1402/11/10

            هرچه تلاش کردم تا بتوانم یادداشتی بنویسم که درخورِ کتاب باشد نتوانستم...
یعنی اصلا نمیدانم چه بگویم، چه بنویسم!!!
شخصیت های داستان از خود داستان جذابتر بنظر میرسیدند
کتاب را فقط برای عکس العمل های جالب اقای اسپید تحمل کردم...
آنقدر کتاب درگیر حواشی میشد که اصل داستان از ذهن آدم پاک میشد!
همه چیز های جزئی آنقدر گفته میشد
که خود نویسنده هم از مطالب کلی و دقیق تر دور میماند...
تا اواسط داستان فکرمیکردم بیان این جزئیات به این خاطر که این یک داستان کارآگاهی است اهمیت دارد، و بعدا قرار است چیزی از ان بدردمان بخورد!
اما هرچه جلوتر رفتیم فهمیدم رنگ پرده ی هر اتاق، اینکه چه چیزهایی روی میز توالت قرار دارد، فلان زن چه پوست لطیف یا زمختی دارد یا اینکه مرد عابر پیاده سرش را میخاراند هیچ مهم نیست و فقط برای سیاه کردن صفحات است...
شاید نقد بیرحمانه و بیجایی باشد ولی یک جاهایی خود نویسنده هم فراموش میکرد چه میخواهد بگوید...!!

توقع داشتم با ریز به ریز جزئیات جلو برویم و داستان را کشف کنیم، نه انکه بیهوده بچرخیم ، چیزهایی که هیچ ربطی به داستان ندارند اینگونه وقتمان را بگیرند و و در نهایت...
یک نفر از غیب همه چیز را بیان کند 
شب بخوابیم صبح روز بعد بی آنکه چیزی بخاطر داشته باشیم یا حتی خودمان را از بین مهلکه ای هیجان انگیز نجات داده باشیم، جریان زندگی را در پیش بگیریم...!
توقع نداشتم اخر داستان بگویم: خب، که چی!؟

اینبار ارزشش را نداشت:(
          
            اولین همخوانی باشگاه کارآگاهان به پایان رسید،
با تشکر از همه‌ی عزیزانی که با باشگاه همراه شدند :)🤝🤍

انسانی که هدفش چیزی جز پول و ثروت نیست و برای رسیدن به این هدف از هیچ چیز، حتی انسانیت و عشقش دریغ نمی‌کند، چقدر می‌تواند ترسناک باشد...

ماجرا از جایی شروع می‌شود که 
دوکارآگاه به نام های آرچر و اسپید برای کمک به خانم واندرلی وارد راهی غیرقابل بازگشت می‌شوند..
در این راه اسپید، مظنون به قتل شناخته می‌شود و راهی برای اثبات بی‌گناهی خود ندارد، مگر اینکه قاتل را پیدا کند..

ما با کارآگاهی طرفیم که بزن‌بهادر و خشن است و همان‌قدر که از تفکر و استدلال استفاده می‌کند، از زور بازو و قدرت سلاحش هم بهره می‌برد.
 برعکس کارآگاهانی نظیر پوارو و مارپل، سام اسپید (قهرمان کتاب) شخصی است نه چندان اتوکشیده و مودب.
 او هم مثل اکثر مردم جامعه ضعف‌هایی اخلاقی دارد، گاهی خسته می‌شود و شکست می‌خورد..

شاید بشه گفت اسپید، کارآگاه محبوب و الگوی کارآگاهان بعد از خود است و نطقه قوت کتاب، شخصیت این کارآگاه است..
اسپید برخلاف دیگر کارآگاهان نه تنها شخصیت مثبت و اتوکشیده‌ای ندارد بلکه گاهی نفرت انگیز جلوه می‌کند که به نظرم همین برجذابیتش می‌افزاید :)

شاهین مالت تصویرگر جامعه‌ای سیاه و تباه است که انسان‌ها هریک برای رسیدن به اهداف خود، از انسانیت دست می‌کشند و خود را در رسیدن به هدفشان به هلاکت می‌رسانند.!!

یکی از ویژگی هایی که اصلا دوست نداشتم، مبهم بودن اتفاقات بود..
به گونه ای که تا حدود یک سوم کتاب، خواننده حتی درجریان موضوع اصلی کتاب نیست!
چه برسد به پی بردن سرنخ ها و کسب اطلاعات!
زیاده گویی ها و توصیفات زیادی که اغلب غیر ضروری بودند ، مخاطب را سردرگم می‌کرد..

درکل به جز فصل های پایانی، هیجانی را درکتاب حس نکردم..
و بازهم نظرم این است
کاش کتاب‌های به این حد قدیمی در زمان خودشان ترجمه و چاپ می‌شدند تا ارزش اثر به درستی شناخته شود..
          
نرگس

1402/11/14

            از یه جایی به بعد سعی کردم بدون پیش‌قضاوت کتابا رو بخونم تا بفهمم نویسنده چه حرف جدیدی داره که بهم بزنه.چه چیزی به من اضافه میکنه. و خوشحالم که این قانون رو حفظ کردم و این کتابو خوندم ヅ.

داستان از زاویه دید سوم شخص روایت میشه و از محل‌کار دو‌تا کارآگاه شروع میشه؛ وقتی که خوش و خرّم نشستن و یک “مشتری” -که خانومی خوش‌بر و رو ام هست- وارد میشه و مشکلش رو مطرح میکنه و میفتیم وسط ماجرا..
نقطه قوت داستان اینه که شما مقدار زیادی از داستان رو در ناآگاهی میخونین و سرنخ و اطلاعات زیادی به شما داده نمیشه! که البته همین موضوع همزمان نقطه ضعفش هم هست Ü.
و این نکته‌ایه که باعث شد یک‌نفس نخونمش و چند بار خسته بشم و‌ کنار بذارمش.

اما در کل وقتی با ویژگی‌های سَبکش که نوآر (که به برکت همین کتاب باهاش آشنا شدم^~^) بود، مقایسه‌اش کردم چیزی کم نداشت.
هرچند می‌تونست جذابتر باشه:
*توصیفاتِ زیاد، غیرجذاب و غیرمفیدِ زیادی داشت!
*یه مقدار آخرای داستان گزارشی تموم شد.
*یه انتقاد شخصی دیگم بکنم اینه که وقتی قراره همه‌چی به صورت راز باشه و منو بکشونه دنبال داستان، کاش اسم فصل‌ها حداقل چیزی رو‌ لو‌ نده😈 و شخصیت‌پردازی یجوری باشه که بخاطر حدسیاتمم که شده کتابو کنار نذارم🤷🏻‍♀️
از سه مورد انتقاد شخصیم بگذرم، ایده‌ی قشنگی داشت. در مورد این سبک تحقیق کنید، اگر مورد پسندتون بود این کتاب میتونه مثال خوبی براش باشه.



❌⚠️ احتمال لو رفتن داستان:
یکی از نقاط جذابش برای من ضدقهرمان بودن اسپید بود، اینکه یه کاراکتر همه‌چیز تمام و همه‌چیز دان نیست، اشتباه میکنه، گول می‌خوره، ضعف‌هایی داره؛ اما با گزارشای آخر کتاب اینکه همه‌چیز رو گفت و حل‌وفصل کرد یکم تو ذوقم خورد!

حالا من قوانینِ آمریکایی رو در اینباره نمی‌دونم اما برام یکم عجیب بود که یک‌کاراگاه در پروسه‌ی یک پرونده کشته شده! اما همکارش میتونه انتخاب کنه که کار مشتری رو توضیح بده یا نه، معرفیش بکنه یا نه!

یکمم واسم جنبه‌ی طنز داشت، چون در تمام طول داستان، هر سری افی‌پرین رو اپی‌نفرین خوندم😂😂🤦🏻‍♀️
          
            داستان با یک اتفاق آغاز می‌شود، مراجعه ی زنی جوان به کاراگاه اسپید که در نهایت منجر به یک قتل می‌شود.اما این قتل در داستان پیگیری نمی‌شود،گویی حادثه ای  است بی اهمیت.
یک سوم ابتدایی داستان بیشتر طرح سوال است،ظاهرا نویسنده خوش ندارد اطلاعات چندانی در اختیار خواننده قرار دهد،نه توصیف ها و نه گفت‌و‌گو ها در راستای روشن کردن ذهن خواننده نیستند و فقط بر ابهام اضافه می‌کنند،این ابهام تاجایی پیش می‌رود که خود اسپید از ندانستن بیش از حد می‌نالد.
انقدر حجم مجهولات و موارد مبهم زیاد است که خواننده در نداستن گم‌ می‌شود.
یک سوم پایانی، ریتم تندی دارد.سر نخ ها پیدا می‌شوند و مجهولات کم،اما انقدر دیر شده که دیگر میلی برای کشف نمانده است.
شخصیت ها تقریبا هیچ جنبه ی مثبتی ندارند‌،شاید بهترین آنها افی پرین باشد و گل سر سبد شارلاتان های داستان،خود اسپید است.اوایل فقط ازش خوشم نمی‌آمد،بعد تر بدم هم آمد،آخرش هم که...موج نفرت را خودش ایجاد کرد.
راستش آن پسرک، ویلمر را دوست داشتم،فقط چون خوب مقاومت می‌کرد و هیچ جوره حاضر نبود زیر بار حرف های طرف مقابلش برود.
انتظار داشتم کاری که روند داستان نتوانست بکند(زدن یک چَک محکم به صورت مخاطب)لااقل پایان  بندی داستان انجام دهد، اما طبق معمول دلسرد شدم،قشنگ‌ یک سطل آب یخ بر روی پیکرم ریخته شد و تمام.
این همه برای هیچ ،بهترین توصیف این داستان است.
پایان بندی فیلم خیلی بهتر بود و گمانم کارگردان فهمیده این پایان را نمی‌شود به خورد مخاطب سینما داد.
یک چیز آزاردهنده ی دیگر این که،اسپید جز سوال از بریجیت و بقیه چه زیرکی و دلاوری ای به خرج داد تا گره از این پرونده باز کند؟پرسید و جواب نشنید،پرسید و جواب نشنید و با دغل بازی مجبورشان کرد حرف بزنند.انتظار داشتم آدمی که کاراگاه است ،زبر و زرنگ باشد و خودش یک چیز هایی کشف کند.لااقل زبر و زرنگ تر از من.
          
            شبی زنی نزد سام اسپید، کارآگاه خصوصی آمریکایی می‌رود و ماموریتی به او می‌سپارد که مراقب مردی به نام ترزبی باشد. همکار سام این کار را بر عهده می‌گیرد ولی خیلی زودتر از آنچه انتظارش را داریم کشته می‌شود. ترزبی نیز همان شب کشته می‌شود و انگشت اتهامات به سوی سام اسپید گرفته می‌شود...

روایت رمان  سوم شخص است. سوم شخصی که هر کجا که سام اسپید هست، حضور دارد و از اتفاقات در جاهای دیگر تا زمانی که سام مطلع نشود، اطلاعی نخواهیم داشت. 
شخصیت اصلی یعنی سام اسپید بر خلاف کارآگاه‌های داستان‌های کلاسیک که به شدت پرهیزگار و اخلاقی بودند، یک شخصیت خاکستری و در بسیاری از مواقع متمایل به سیاه است(شاید این جمله شرلوک هلمز از زبان بندیکت کامبریج به شدت شایسته سام اسپید و کارآگاه‌های داستان‌های مدرن باشد: (ممکن من طرف فرشته‌ها باشم، ولی به لحظه هم تصور نکن یکی از اونام ) کارآگاه‌های مدرن گاها هیچ تمایلی به اخلاقیات ندارند، برای پول یا هر چیز دیگری کار می‌کنند و حتی به خاطر پول حاضرند قانون را دور بزنند، پلیس را دست بیندازند و با مجرم‌ها همکاری کنند. کسی که عاشقشان است را به راحتی می‌فروشند تا خودشان به خطر نیفتند و حتی می‌توانند هیچ درکی از عشق و علاقه نداشته باشند. مثل سام اسپید.
باقی شخصیت‌های داستان گاهی حتی از سام اسپید هم خاکستری‌تر می‌شوند. ریاکاری، دروغ، پول پرستی و تمایل به قدرت‌نمایی‌ همه از خصوصیات بارز شخصیت‌های شاهین مالت است. بر خلاف خواب گران از ریمون چندلر که برخی‌ از شخصیت‌هایش متمایل به سفید هستند و چندلر خیلی زور می‌زند آنها را همچنان خاکستری نگه دارد، دشیل همت همه شخصیت‌هایش را با زحمت کم‌تر خاکستری نگه می‌دارد و هیچ تمایلی ندارد که از واقعیت دنیایی که در آن زندگی می‌کند فاصله بگیرد. به قول امیر خداوردی همین است که گاهی رمان از دنیای واقعی ما هم واقعی‌تر می‌شود.
فضاسازی رمان کم‌نظیر است‌. به شدت سرد و مه آلود و کاملا متناسب با یک داستان کارآگاهی. البته داستان توصیفات فضای کم‌تری دارد نسبت به مقداری که به شخصیت‌ها می‌پردازد و همین است که این کتاب در رده داستان‌های شخصیت محور قرار می‌دهد. شاید شخصیت‌محور بودن داستان مناسب‌تر است برای یک داستان کارآگاهی
اولش می‌خواستم با سخت‌گیری به کتاب چهار ستاره بدهم ولی هیچ دلیلی برای این کارم ندیدم پس پنج ستاره را برای این کتاب برگزیدم.
ترجمه محمود گودرزی ترجمه خوبی نسبتا خوبی بود و فضای داستان را تا حدود زیادی دست نخورده گذاشته بود و تنها مشکلش چهار_پنج اصطلاح خودمانی ایرانی وسط داستان آمریکایی با آن همه دیالوگ رسمی بود.

پ.ن: شاید تصور کنید خلاصه داستان باعث لو رفتن داستان شده است ولی در واقع این خلاصه مربوط به تقریبا بیست صفحه اول کتاب است و اصل داستان اتفاقات بعد از این قضایا است
          
📝 بازیِ ش
            📝 بازیِ شهروند و مافیا!

🔻 قبل از هر چیز بگویم افشاگری (یا به قول بعضی‌ها اسپویل) دست و پایمان را بسته و اجازه نمی‌دهد با خیال راحت داستان‌ها را تحلیل کنیم. البته من به این چیزها پای‌بند نیستم، اما از آنجا که ممکن است به تجربهٔ حسیِ مخاطبانِ داستان لطمه بزند و این تجربهٔ حسی در قضاوت نهایی آن‌ها بی‌تاثیر نیست، تا حد ممکن رعایتش می‌کنم.

🔻 شاهین مالت که دشیل همت در سال ۱۹۲۹ آن را نوشته است، دربارهٔ کارآگاهی به نام «سام اسپِید» است که یکی از همکارانش به قتل می‌رسد. تلاش اسپید برای یافتن علت مرگ همکارش، پای او را به ماجراهای جدید باز می‌کند و او را به دام ماجرایی می‌کشاند که تا انتهای داستان گرهی از آن گشوده نمی‌شود.

🔻 بارزترین و در عین حال آزاردهنده‌ترین ویژگی کتاب، توصیفات جزئی و افراطی آن است. هرچه جلوتر می‌رویم تعدّد توصیفاتِ عینی و بی‌اهمیت، ملال‌آورتر می‌شود. برای مثال طرّه‌های زلفِ سیاه و تُنُک که سرِ پهنِ فلانی را می‌پوشاند، شلوارِ پشمیِ خاکستریِ راه‌راه و کفشِ چرمِ مارک‌دار، شکل هندسی مژهٔ پسر جوان، شباهت چانه و ابروی سام به حروف انگلیسی، تغییر رنگ چشم شخصیت‌ها به قرمز و زرد و بنفش (!)، نحوهٔ خروج دود سیگار از لب‌ها، بارها و بارها لوله کردن و لیسیدنِ کاغذِ سیگار و... . این‌ها فقط بخش کوچکی از توصیفاتِ بیش از حد جزئی و وسواس‌گونهٔ کتاب است که ذکرشان نه کمکی به پیش‌بردِ داستان می‌کند و نه شناخت بهتر شخصیت‌ها.

🔻 نیمهٔ اول داستان روند بسیار کُندی دارد و تقریباً هیچ دادهٔ جدیدی در اختیار خواننده نمی‌گذارد. این بخش به بازی شهروند و مافیا شبیه است و همهٔ شخصیت‌ها سعی می‌کنند یکدیگر را بیشتر بشناسند. روابط شخصی افراد تاحدی پررنگ می‌شود و البته حکمت چنین مکث و تاملی اواخر داستان مشخص می‌گردد. مع‌الوصف، نیمهٔ دوم بسیار جذاب‌تر از نیمهٔ اول است؛ ضرباهنگ داستان در فصل‌های پایانی بهبود می‌یابد و خواننده که تا اواخر داستان همانندِ کارآگاه از هیچ چیز خبر نداشت، اطلاعات داستانی بیشتری دریافت می‌کند. چیزی که پیش‌تر به ضرباهنگ داستان و سرعت متعادل وقایع آسیب زده بود، همان توصیف‌های افراطی‌ست که عرض کرده بودم.

🔻 تفاوت سام اسپید با کارآگاه کلاسیکی مثل پوآرو در این است که اگرچه در داستان‌های پوآرو هم مانند شاهین مالت، در انتها همهٔ گره‌ها یک‌جا باز شده و معماها یکباره حل می‌شوند، اما این خودِ پوآرو است که همه چیز را فهمیده و جواب معما را برای دیگران توضیح می‌دهد؛ برخلافِ اسپید که جوابِ معما را با حیله و رندی از زیرِ زبانِ بقیه می‌کِشد و آن‌ها را وادار به اعتراف می‌کند. او حتی برای به دام انداختنِ مجرمان ابایی ندارد از اینکه برایشان پاپوش درست کند یا دست به صحنه‌سازی بزند. این خصلت اسپید است که با تهدید و فشار از بقیه اعتراف می‌گیرد و به جای تحلیل و یافتن سرنخ‌ها، بقیه را وادار به گفتن حقیقت می‌کند؛ خصلتی که وجههٔ «کارآگاهی» شخصیت او را در نظر من کم‌رنگ کرد و باعث شد گاهی حوصله‌ام سر برود. اسپید آدم زیرک، سفت‌وسخت و آب‌زیرکاهی‌ست؛ اما چیزی رو نمی‌کند که نشان‌دهندهٔ هوش سرشار و نکته‌سنجی یک کارآگاه باشد.

🔻 شاهین مالت دربردارندهٔ خیلی از شاخص‌هایی‌ست که در آثار جنایی و نوآر بعد از خود رایج شدند؛ مثل ویژگی‌های منحصربه‌فرد سام که او را تبدیل به یک ضدقهرمان تمام‌عیار می‌کند، استفاده از کهن‌الگوی فم‌فاتال و همچنین عنصر مک‌گافین در داستان‌نویسی؛ بنابراین باید احترامش را نگه داریم، اما این پیشرو بودن به معنای آن نیست که با اثری جذاب و نفس‌گیر و سرگرم‌کننده مواجهیم؛ به‌خصوص برای طرفداران نسل جدید رمان‌های جنایی که در آن‌ها از عنصر غافلگیری و اوج و فرودهای مکرر استفادهٔ زیادی شده است.

🔻 داستان‌ها و فیلم‌های نوآر کلاسیک که از اوایل دههٔ ۴۰ با استقبال مواجه شدند، واکنشی بودند به تضعیف نقش مردان در جامعهٔ جنگ‌زدهٔ غرب. در این دوره مردان به جبهه‌ها فرستاده می‌شدند و زنان با تبلیغات فمینیستی جای آن‌ها را در بازار کار می‌گرفتند تا چرخ‌های صنعت به دلیل کمبود نیروی کار از حرکت نایستند. اما پس از پایان جنگ جهانی، مردان نتوانستند جایگاه ازدست‌رفتهٔ خود را بازگردانند و با آن‌ها مثل گوشت قربانی رفتار شد. کارآگاه‌های سرخوردهٔ داستان‌ها و فیلم‌های نوآر که در دنیای تاریک و سرشار از بی‌اعتمادی با زنان اغواگر و فریب‌کار مواجه می‌شوند و ناگزیرند همه را دشمن بپندارند و از خشونت بهره ببرند، درواقع انعکاس شکست و انزوای مردان دوران پساجنگ هستند. از این حیث به نظرم اسپید کارهایی را کرد که گرچه ممکن است از زاویهٔ دید ما اخلاقی نباشد (در چنین جامعهٔ سیاهی مگر اخلاقی هم باقی مانده؟!)، اما دلمان را در چنین جامعه‌ای خنک می‌کند! فلذا بابت فصل‌های پایانی داستان می‌گویم: دمت گرم اسپید! جگرم حال آمد! و کاش در چنین بزنگاه‌هایی ما می‌توانستیم مثل اسپید سنگدل باشیم، گول نخوریم و به قول معروف خر نشویم...!
          
[به نام خد
            [به نام خداوند]
شاهین مالت معروف ترین اثر دشیل هَمِت جنایی‌نویس‌ آمریکایی‌ ست که در سال ۱۹۳۰ منتشر شد.

سام اسپِید کاراگاه خصوصی ، پرونده ای را قبول می‌کند اما دستیارش در جریان این پرونده کشته می شود ، حالا اتهام قتل متوجه اوست ، درحالی که خودش هنوز از عمق و پیچیدگی واقعیِ پرونده ای که پذیرفته آگاه نیست.

زاویه دید رمان ، سوم شخصِ بیرونی و معطوف به شخصیت اصلی‌ ست. تا وقتی سام اسپید از چیزی خبردار نشود ما از آن خبر نداریم و این باعث می شود پیوسته در انتظار این باشیم تا اسپید معما را حل کند.

لحن رمان گزارشی ست و توصیفات فقط به اندازه ای هستند که بتوان محیط داستان را تجسم کرد.
دیالوگ ها خوب کار شده اند و تقریبا تمام اطلاعات رمان از این طریق منتقل می شود.

زنجیره علت و معلول حوادث به خوبی درهم تنیده شده و حفره منطقی ندارد. روند اتفاقات داستان غیرقابل پیش بینی ست و نویسنده از گیر انداختن شخصیت هایش در موقعیت های بحرانی ابایی ندارد. او حتی برای بیرون آمدن شخصیت ها از بحران عجله ندارد و راه حل آسانی نیز برایشان  باقی نمی گذارد. اوج این ویژگی در پایان بندی خلاقانه اثر مشاهده می شود. آنجا که می بینیم نویسنده با خود و مخاطبش تعارفی ندارد و  داستان را به گونه ای به اتمام می رساند که سیر حوادث ایجاب می کند . یعنی از فرمول نخ نما شده ی 《پایان رضایت بخش به هر قیمتی》 استفاده نمی کند و ما را با حقیقت زندگی روبرو می کند: همیشه قرار نیست به آن چیزی که می خواهیم برسیم.

اما هیچ کدام از این مزیت ها ، دلیل شاهکار بودن شاهین مالت نیست.  بلکه سام اسپید دلیل آن است.

برخلاف قهرمانان کلاسیک مولفه ای که اسپید را برای ما تاثیرگذار می کند فضائل اخلاقی و بیش از حد خوب بودنش نیست . بلکه نبوغ فوق العاده او در رسیدن به خواسته هایش و بی اعتنایی او به اخلاقیات است.
او به واقع یک خودخواه تمام‌عیار است. با هیچ کس تعارف ندارد. راحت دروغ می گوید. از دیگران سو استفاده می کند. پلیس را دست به سر می کند. دادستان را قال می گذارد. با مجرمین همکاری می کند و همه این کار ها را به خاطر پول می کند.
اگرچه اسپید تا آخر داستان جنایتی مرتکب نمی شود اما  دلیلی ندارد که از ارتکاب آن ترسی داشته باشد.
در واقع ما با کاراگاه خصوصی مواجه می شویم که هدفش  تنها پول در آوردن است نه  تحقق عدالت و نه هیچ ارزش دیگر. همین بی تفاوتی اسپید نسبت به ارزش ها و اخلاق گریزی اش ، او را از سایر همکارانش جدا می کند و در جایگاهی ویژه قرار می دهد. اسپید قهرمانی ست که فاصله ی چندانی با شرور شدن ندارد.

 زمانی که هنوز شرلوک هلمز و پوآرو خوانده می شدند ، شاهین مالت با شکستن کلیشه ها تجربه منحصر به فردی از رمان پلیسی و شخصیت کارآگاه ارائه می دهد.

پ.ن: این کتاب سال ۱۴۰۰ به همت نشر برج ، در ۲۸۰ صفحه و با جلد سخت منتشر شده است.
پ.ن2: تصویر : همفری بوگارت در فیلم شاهین مالت (1941).
          
            به نام او

در پهنه ادبیات داستانی ادعای جامع‌الاطراف بودن به‌عنوان یک مخاطب ادعای گزافی است چرا که اینقدر آثار شاخص وجود دارد که یک عمر کتابخوانی کفایت نمی‌کند یا اگر هم کفایت کند خود یک عمر است و فی‌المثل آدمی به سن و سال من هرچقدر هم کتاب‌خوان باشد نخوانده‌هایش بیش از خوانده‌هایش است. این را از این جهت گفتم که داشتم «شاهین مالت» را می‌خواندم دوستی با تعجب پرسید مگر این کتاب را نخوانده‌ای؟ گفتم نه! خیلی چیزهای دیگر هم هست که بدیهی می نماید که خوانده باشم ولی نخوانده‌ام. همچنین فیلمش را هم ندیده بودم و گذاشته بودم برای بعد از خواندن کتاب البته اگر یک کتاب‌باز توجیه نخواندن کتاب را بپذیرد یک فیلم‌باز هیچ بهانه‌ای را برای ندیدن «شاهین مالت» نخواهد پذیرفت. :)

یکی از گونه‌های ادبی مورد علاقه‌ام گونه معمایی اعم از کاراگاهی، تریلر، جاسوسی و ... است و گونه‌ای که جذابیت در آن به اوج می‌رسد و لذت حین خواندن در آن زیاد است. رمان‌های بزرگ علاوه بر لذتی که حین خواندن به ما می‌دهد پس از اتمام با ته‌نشین شدن مفاهیم داستانی همچنان جذاب‌ است ولی آثار معمایی در حین خواندن بسیار جذاب و پرکشش‌ است و اغلب بعد از خواندن در ذهن رسوخ نمی‌کند که اصلا چنین داعیه‌ای هم ندارد به همین خاطر من داستان اغلب آثار معمایی را که خوانده‌ام فراموش کرده‌ام و همین سبب می‌شود که اگر دوباره خواندم باز هم از آن لذت ببرم.

«شاهین مالت» دومین اثری بود که از دشیل همت نویسنده امریکایی می‌خواندم. اولینش «ترکه‌مرد» یا به‌قول ظریفی «تُرکه مُرد» :) بود که آن هم مثل این یکی جذاب و پرکشش است. همت و چندلر نماینده تمام‌عیار معمایی‌نویسان آمریکایی هستند که آثارشان بیش از آن که کاراگاهی باشد تریلر است و در ادبیات پلیسی به «مجموعه سیاه» شهرت پیدا کرده‌اند. این داستان‌ها دارای ویژگی‌هایی هستند که آن‌ها را از سایرین جدا می‌کند که در اینجا نمی‌خواهم به آن بپردازم برای اطلاعات بیشتر کتاب «تاریخچه رمان پلیسی» نوشته فریدون هویدا منتشر شده توسط نشر نیلوفر را بخوانید. یکی از مشخصات این داستان‌ها تنیدگی آنها با جریان دهه سی تا پنجاه هالیوود است به‌گونه‌ای که هر کدام از این رمان‌های معروف یک نسخه سینمایی هم دارد گویا نویسنده در حین نوشتن به این نکته توجه شایانی می‌کرده است.

من نسخه سینمایی این رمان را از نسخه نوشتاری آن بیشتر دوست دارم هرچند تعلیق‌های همت بسیار جاندار و درگیرکننده بود. و در فیلم هم بازی همفری بوگارت در نقش سموئل اسپید (کاراگاهی که با همین یک رمان جزو شاخص‌ترین کاراگاهان عالم ادبیات است) از همه ارکان فیلم بهتر بود گویا در جدال دشیل همت (نویسنده داستان) جان هیستون (فیلمساز) و همفری بوگارت این بوگارت است که سرآخر شاهین مالت را از آن خود می‌کند.