یادداشت علی دائمی

📝 بازیِ ش
                📝 بازیِ شهروند و مافیا!

🔻 قبل از هر چیز بگویم افشاگری (یا به قول بعضی‌ها اسپویل) دست و پایمان را بسته و اجازه نمی‌دهد با خیال راحت داستان‌ها را تحلیل کنیم. البته من به این چیزها پای‌بند نیستم، اما از آنجا که ممکن است به تجربهٔ حسیِ مخاطبانِ داستان لطمه بزند و این تجربهٔ حسی در قضاوت نهایی آن‌ها بی‌تاثیر نیست، تا حد ممکن رعایتش می‌کنم.

🔻 شاهین مالت که دشیل همت در سال ۱۹۲۹ آن را نوشته است، دربارهٔ کارآگاهی به نام «سام اسپِید» است که یکی از همکارانش به قتل می‌رسد. تلاش اسپید برای یافتن علت مرگ همکارش، پای او را به ماجراهای جدید باز می‌کند و او را به دام ماجرایی می‌کشاند که تا انتهای داستان گرهی از آن گشوده نمی‌شود.

🔻 بارزترین و در عین حال آزاردهنده‌ترین ویژگی کتاب، توصیفات جزئی و افراطی آن است. هرچه جلوتر می‌رویم تعدّد توصیفاتِ عینی و بی‌اهمیت، ملال‌آورتر می‌شود. برای مثال طرّه‌های زلفِ سیاه و تُنُک که سرِ پهنِ فلانی را می‌پوشاند، شلوارِ پشمیِ خاکستریِ راه‌راه و کفشِ چرمِ مارک‌دار، شکل هندسی مژهٔ پسر جوان، شباهت چانه و ابروی سام به حروف انگلیسی، تغییر رنگ چشم شخصیت‌ها به قرمز و زرد و بنفش (!)، نحوهٔ خروج دود سیگار از لب‌ها، بارها و بارها لوله کردن و لیسیدنِ کاغذِ سیگار و... . این‌ها فقط بخش کوچکی از توصیفاتِ بیش از حد جزئی و وسواس‌گونهٔ کتاب است که ذکرشان نه کمکی به پیش‌بردِ داستان می‌کند و نه شناخت بهتر شخصیت‌ها.

🔻 نیمهٔ اول داستان روند بسیار کُندی دارد و تقریباً هیچ دادهٔ جدیدی در اختیار خواننده نمی‌گذارد. این بخش به بازی شهروند و مافیا شبیه است و همهٔ شخصیت‌ها سعی می‌کنند یکدیگر را بیشتر بشناسند. روابط شخصی افراد تاحدی پررنگ می‌شود و البته حکمت چنین مکث و تاملی اواخر داستان مشخص می‌گردد. مع‌الوصف، نیمهٔ دوم بسیار جذاب‌تر از نیمهٔ اول است؛ ضرباهنگ داستان در فصل‌های پایانی بهبود می‌یابد و خواننده که تا اواخر داستان همانندِ کارآگاه از هیچ چیز خبر نداشت، اطلاعات داستانی بیشتری دریافت می‌کند. چیزی که پیش‌تر به ضرباهنگ داستان و سرعت متعادل وقایع آسیب زده بود، همان توصیف‌های افراطی‌ست که عرض کرده بودم.

🔻 تفاوت سام اسپید با کارآگاه کلاسیکی مثل پوآرو در این است که اگرچه در داستان‌های پوآرو هم مانند شاهین مالت، در انتها همهٔ گره‌ها یک‌جا باز شده و معماها یکباره حل می‌شوند، اما این خودِ پوآرو است که همه چیز را فهمیده و جواب معما را برای دیگران توضیح می‌دهد؛ برخلافِ اسپید که جوابِ معما را با حیله و رندی از زیرِ زبانِ بقیه می‌کِشد و آن‌ها را وادار به اعتراف می‌کند. او حتی برای به دام انداختنِ مجرمان ابایی ندارد از اینکه برایشان پاپوش درست کند یا دست به صحنه‌سازی بزند. این خصلت اسپید است که با تهدید و فشار از بقیه اعتراف می‌گیرد و به جای تحلیل و یافتن سرنخ‌ها، بقیه را وادار به گفتن حقیقت می‌کند؛ خصلتی که وجههٔ «کارآگاهی» شخصیت او را در نظر من کم‌رنگ کرد و باعث شد گاهی حوصله‌ام سر برود. اسپید آدم زیرک، سفت‌وسخت و آب‌زیرکاهی‌ست؛ اما چیزی رو نمی‌کند که نشان‌دهندهٔ هوش سرشار و نکته‌سنجی یک کارآگاه باشد.

🔻 شاهین مالت دربردارندهٔ خیلی از شاخص‌هایی‌ست که در آثار جنایی و نوآر بعد از خود رایج شدند؛ مثل ویژگی‌های منحصربه‌فرد سام که او را تبدیل به یک ضدقهرمان تمام‌عیار می‌کند، استفاده از کهن‌الگوی فم‌فاتال و همچنین عنصر مک‌گافین در داستان‌نویسی؛ بنابراین باید احترامش را نگه داریم، اما این پیشرو بودن به معنای آن نیست که با اثری جذاب و نفس‌گیر و سرگرم‌کننده مواجهیم؛ به‌خصوص برای طرفداران نسل جدید رمان‌های جنایی که در آن‌ها از عنصر غافلگیری و اوج و فرودهای مکرر استفادهٔ زیادی شده است.

🔻 داستان‌ها و فیلم‌های نوآر کلاسیک که از اوایل دههٔ ۴۰ با استقبال مواجه شدند، واکنشی بودند به تضعیف نقش مردان در جامعهٔ جنگ‌زدهٔ غرب. در این دوره مردان به جبهه‌ها فرستاده می‌شدند و زنان با تبلیغات فمینیستی جای آن‌ها را در بازار کار می‌گرفتند تا چرخ‌های صنعت به دلیل کمبود نیروی کار از حرکت نایستند. اما پس از پایان جنگ جهانی، مردان نتوانستند جایگاه ازدست‌رفتهٔ خود را بازگردانند و با آن‌ها مثل گوشت قربانی رفتار شد. کارآگاه‌های سرخوردهٔ داستان‌ها و فیلم‌های نوآر که در دنیای تاریک و سرشار از بی‌اعتمادی با زنان اغواگر و فریب‌کار مواجه می‌شوند و ناگزیرند همه را دشمن بپندارند و از خشونت بهره ببرند، درواقع انعکاس شکست و انزوای مردان دوران پساجنگ هستند. از این حیث به نظرم اسپید کارهایی را کرد که گرچه ممکن است از زاویهٔ دید ما اخلاقی نباشد (در چنین جامعهٔ سیاهی مگر اخلاقی هم باقی مانده؟!)، اما دلمان را در چنین جامعه‌ای خنک می‌کند! فلذا بابت فصل‌های پایانی داستان می‌گویم: دمت گرم اسپید! جگرم حال آمد! و کاش در چنین بزنگاه‌هایی ما می‌توانستیم مثل اسپید سنگدل باشیم، گول نخوریم و به قول معروف خر نشویم...!
        
(0/1000)

نظرات

زهرا🌿

1402/11/12

اما من معتقدم یه فرقی داره:
تو شهروند و مافیا که چشم ها بسته هست بنظرم خیلی راحتتر میتونیم مافیا پیدا کنیم، تا این داستان که با چشمای باز هم اصل کاریو نمیشه پیدا کرد!!🫡
8
توی شهروند و مافیا چشم‌ها بسته نیست. اگه منظورتون وقتیه که شب میشه و باید چشم‌ها رو ببندن، اونجا مثلاً خوابن  بازی‌کننده‌ها. توی بازی مافیا باید مافیاها رو توی روز پیدا  کنید، اونم با تحلیل و اجماع و رای‌گیری. به نظرم دارید الکی گیر می‌دید 😅  
زهرا🌿

1402/11/12

تورخدا چقدر گرفتید از همت!؟😂
@choghoke_tanha 
همین برخوردهای سفت و سخت شما با اون مرحومه که باعث میشه من ازش طرفداری کنم 😂
@Jusmineblossm 
زهرا🌿

1402/11/12

حالا خود مرحومه هم اصراری نداره شما انقدر خودتونو اذیت کنید😂
@choghoke_tanha 
مرحومه برای خانم‌ها به ‌کار می‌ره نه آقایون 😂
@Jusmineblossm 
زهرا🌿

1402/11/12

 شما اصل مطلبو ول میکنی به غلطای لفظی میچسبی🤣
@choghoke_tanha 
اصن تخصص من همینه 😂
@Jusmineblossm 
زهرا🌿

1402/11/13

یه برنامه تو رادیو پخش‌میشد صبح‌ها، غلط‌گیر
شما باید جای اون بازی میکردید😂
@choghoke_tanha 
moonchild

1402/11/12

جالبه یه جوری کپشن نوشتین علی رغم میل باطنیم ترغیب شدم بخونمش. چون عاشق کارکترهای کثیفم.
2
دیگه دارم تمام تلاشم رو می‌کنم برای جذب مشتری 😂 
moonchild

1402/11/12

دشیل بهتون افتخار میکنه. براش ثواب می‌خرین.😭😆  
 @choghoke_tanha 
احسنت ۳.۵
تا آخرین بخش همه را موافقم.به نظرم بسیار نکته سنج و دقیق نوشتید.اما بخش آخر همین رفتار غیر اخلاقی اسپید در این جامعه ی تاریک ،باعث شد فکر کنم هیچ‌کور سوی  امیدی نیست و جامعه دارد با سر درمنجلاب فرو میرود و امثال اسپید هم پا گذاشته اند تا راحت تر خفه شود و بمیرد.برای همین اسیپد را در نظرم منفور کرد.اسپید از سر وظیفه شناسی آن کار را کردو به همکارش تلفن زد؟ به خاطر قانون؟رعایت اخلاق؟
پاسخ نه است.
11
پس به نظر شما انگیزه‌ش چی بود؟ 
نرسیدن به چیزی میخواست برسه،اگر همه‌چیز طبق نقشه پیش می‌رفت و  بهش می‌رسید چی میشد؟!
@choghoke_tanha 
اصلاً اینطور فکر نمی‌کنم. چرا اینطور فکر کردید؟ درسته که آدم پول‌دوست و منفعت‌طلبی بود، اما اگه هیچ چیز جز پول بیشتر  براش اهمیت نداشت همون هزار دلار رو هم میذاشت جیبش و حالش رو می‌برد، به جای اینکه بده به پلیس. اسپید آدمی بود که «هدفش، وسیله رو براش توجیه می‌کرد» اما این به معنای آن نیست که هدفش هم بد بود!
@moonshine 
نمی‌توانست هزار دلار و برداره.به قول خودش باید همه چیز مرتب می‌بود.وگر نه نمیشه یه قربانی درست دست و پا کرد.باید همه چیز پاک میشد.در هیچ لحظه ای حس نکردم هدفش اجرای عدالت یا گرفتار کردن خلافکار ها یا چیز مشابهی باشه.نمونه اش،همون اولین برخوردی که با مرگ چیز داشت.(میخوام‌اسمش رو‌ بنویسم ،میترسم بیان بگن چرا قصه را لو دادی😅)
میدونید دیگه.شوهر آیوا رو میگم.
رفتارش مثل منعکس نکردن هوش و ذکاوت کاراگاهی،این وجه را هم منعکس نمیکرد. 
@choghoke_tanha 
توقع چه برخوردی داشتید؟ بشینه اشک بریزه؟ 😅
حس به کارمون نمیاد. قضاوتمون باید مبتنی بر محتوای داستان باشه نه حس و حال و تصوراتمون. از کجا میشه فهمید که چون به مبلغ توافقشون نرسیدن اون کارو کرد و اگه به اون پول می‌رسید باز همین کارو نمی‌کرد؟ اگه ذهن‌خوانی بلدید به ما هم یاد بدید 😁
به همون دلیلی که با هزار دلار اون کارو کرد، با ۱۰ هزار دلار هم همون کارو می‌کرد. اصن اون مبلغ رو هم واسه همین می‌خواست. مگه غیر از اینه که به بهانهٔ پیچوندن پلیس، داشت از زیر زبون گاتمن حرف می‌کشید تا حقیقت روشن بشه؟ 
@moonshine 
اشک نریزه،اما ناراحت بشه.منظورم از حس،برداشتم از  روند داستان بود. رجوع میکنم به کتاب هنر داستان نویسی،شخصیت وظیفه اش برانگیختن حسه،حالا هر حسی،اسپید نتونست حس عدالت خواهی یا چیزی شبیه این را برانگیخته کنه.هیچ معلوم نیست که اگر به توافق میرسید چه میکرد،از ذهن دشیل جان! هر چیزی بر می‌آمد. برای همین پایان فیلم  سینمایی اش را خیلی بیشتر دوست دارم.
وسوسه ی ده هزار تا را دست کم نگیرید.😆
منم مشکلم همینه که فقط از کاراگاهی رَکَب زدن نشونمون داد.بازی کردن با آدم ها برای رسیدن به نتیجه.
به قول شما ،رسیدم به هدف با هر وسیله ای.
البته فکر کنم گاتمن کمک میخواست دیر یا زود حرف میزد.اگه‌به خواندن ذهن متهم‌نشم البته،😅این طور فکر میکنم.

@choghoke_tanha 
تمام داستان به صورت عینی و بدون ورود به ذهن شخصیت‌ها روایت میشه. من و شما که خوانندهٔ این داستانیم نمی‌تونیم متوجه بشیم که اسپید ناراحت میشه یا نمیشه. چون اصن از توصیفات درونی و واکاوی ضمیر شخصیت‌ها خبری نیست! 

بله، وظیفهٔ داستان فی‌نفسه برانگیختن حسه. منظور یونسی اینه که داستان جای روده‌درازی‌های علمی و فلسفی نیست. اما اگر خواننده‌ای حسش برانگیخته نشد لزوماً مشکل از داستان نیست! اصلاً چنین مسئلهٔ شخصی‌ای نمی‌تونه ملاک نهایی قضاوت باشه.

از طرفی، چه کسی گفته دشیل همت قصد داشته حس عدالتخواهی رو در ما برانگیزه؟ من حتی وقتی آگاتا کریستی می‌خونم چنین حسی نمی‌گیرم! مهم اینه من حس قسر در رفتن اسپید و گیر انداختن آدم‌بدا بهم دست داد و اتفاقاً از این لحاظ لذت بردم. مشکل من با روند کند داستان، توصیفات زیاد و خساست نویسنده در دادن اطلاعات بود.
@moonshine 
موافقم ولی دقیقا به همین دلیل من ازش خوشم میاد
می‌شه از شخصیت داستان متنفر بود ولی واسه توانایی نویسنده‌اش احترام فوق العاده‌ای گذاشت
مثلا وقتی معمای آقای ریپلی رو بخونید، تو پیوست‌ها یکی از منتقدین در مورد آثار های‌اسمیت می‌گه: شخصیت‌هاش جوری‌ان که بیشتر از هر کسی دوست داری بهشون سیلی بزنی
ولی اینقدر توانمند نوشته که نمی‌شه توانایی‌ش رو انکار کرد 
بله دقیقا همین ورود نکردن به ذهن شخصیت ها باعث شد ارتباط گرفتن باهاشون سخت بشه،قضاوتشون سخت بشه.
من میتونم در دریچه ی نگاه خودم قضاوت کنم.بگم چون این اثر را نداره.پس شاید یه جای کار میلنگه.مفهومش خوب یا بد بودن نیست.اما بالاخره باید منِ خواننده را راضی کنه دیگه.
اسم درستی برای ابراز اون حس پیدا نمیکنم.اما به شخصه با وجود اسپید اگر قسر در نمیرفتن هم برام فرقی نمیکرد.لااقل وقتی کریستی میخونم احساس کنجکاوی  ام تحریک میشه .گاهی حدس خوبی میزنم و حس باهوش بودن و پیروزمندی دارم.
منم مشکل توصیف زیادی را داشتم.

@aghili 
خب توی خیلی از داستان‌های جنایی این ویژگی عینیت و ورود نکردن راوی به ذهن شخصیت‌ها دیده می‌شه. دلیلش هم اینه که اگه ما از ذهن شخصیت‌ها خبر داشته باشیم همه چیز لو میره! میزان کنجکاوی یه مسئلهٔ دیگه‌ست، اما اینکه حس کردید اسپید فلان هدفو داره یا بهمان هدفو نداره، خیلی مبتنی بر حدس و گمان و تصویر ذهنی خودتون بوده. برداشت من  این بود که چه قبل از بی‌اهمیت شدن مک‌گافین و چه بعدش اسپید داشت با زیرکی یک هدف رو دنبال می‌کرد: گیر انداختن باعث و بانی قضایا. 
@moonshine 
شاید تبحر یک نویسنده ورود به ذهن افراد و در عین حال حفظ معما باشه.تو خانه ی وارونه ی کریستی میشه دیدش.البته نمیگم خیلی اثر خوبیه، اما این رخ داده.
خودتون هم گفتید برداشت من.
من هم از این لفظ (با به عبارتی حس) استفاده کردم.برداشت من این نبوده.
@choghoke_tanha 
راستی  توضیح مک‌گافین را تو کانال بنویسید.نوآر تموم شد فکر کنم.
1
. 
.
پاراگراف یا همون (🔻) آخری خیلی جالب بود برام👌🏻
اون بیت‌هایی هم که انتخاب کردید انگار مناظره‌ی اسپید و بریجیت توی لحظه‌های پایانی بود😁
1
مخلصیم 😁 ممنون که وقت گذاشتید و خوندید 🌹🙏