شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
chino

chino

15 ساعت پیش

        یه کتاب کوتاه و جامع برای هرکسی که براش سواله چرا فمینیسیم وفمینیست ها وجود دارن.
نویسنده با بیان تجربیات و اتفاقاتی که توی زندگی خودش و اطرافیانش افتاده، نابرابری های جنسیتی رو به صورت خیلی ملموس توضیح و نشون میده؛ چیزهایی که هرکدوم از ما با یکم فکر کردن به زندگیمون میتونیم نمونه هاش رو پیدا کنیم.
برای هر جنسیت و با هرسنی این کتاب رو توصیه میکنم.
قیمتش زیاد نیست و خودمم خریدمش.

برام دردناکه وقتی می‌بینم زن ها فمینیسم رو مسخره میکنن. جنبشی که بهشون این آزادی رو داده تا بتونن حرفشون رو بزنن...
درست مثل درختی که که تبری از جنس خودش بهش ضربه میزنه...
وقتی توی جامعه ای زندگی میکنیم که مردسالای و زن سیتیزی رادیکالی وجود داره، باید اونقدر دانش و اگاهی داشته باشیم که بتونیم از حقوق طبیعی خودمون دفاع کنیم و کوتاه نیایم.

فمینیسم دانش و آگاهیه. به شما این قدرت رو میده که بخواین! بیشتر بخواین! خودتون باشین و بخاطر دیدگاه جامعه تن به هرچیزی ندین!
      

3

choobin

choobin

15 ساعت پیش

        چیزی که اول از همه کتاب رو از چشمم انداخت این بود که یه جورایی از همون موقع افتاد تو فاز فانتزی شدن🤷‍♀️یه مدت که بین خوندنش وقفه افتاد گفتم خب بذار ببینم نمره بالایی که کتاب گرفته دلیلش چی بوده ...اومدم یادداشت هارو خوندم و تا ته داستان رو حدس زدم😐برای خوندن دلیلش کتاب رو ادامه دادم و تا همین الان که کتاب  رو تموم کردم  هیچ منطقی براش پیدا نمی کنم...یهو داستان وارد یه فاز رویایی و لوسی شد که باعث شد با خودم بگم این داستان قرار بود معمایی باشه الان این عاشقانه های این آخر چی میگن؟😒😒
ایده داستان قشنگ بود خیلی...منکرش نیستم اما نویسنده نتونست بدون رومانتیک بازیای بیخود کتاب رو درست و حسابی جمع کنه ...در هرحال خورد تو ذوقم...تا همین اواخر بین سه و سه و نیم  بود برام ولی بعدش جوری شد که به زور خودمو راضی کردم دو و نیم کمتر ندم.
درنتیجه کتاب برای کسایی خوبه که دوست دارند یه کتاب با یه ایده معمایی جدید بخونند و ریتم آروم کتاب براشون نکته منفی نباشه...
و توصیه اینکه سراغ یادداشت ها نرید...شاید اگر داستان قرار بود غافلگیری داشته برام ،  خیلی برام جذابتر میشد و نظرمو خیلی تغییر می داد.
      

5

Mastaneh.Ed

Mastaneh.Ed

16 ساعت پیش

        رمان. هویت. تاریخ و فرهنگ
کتاب بیشتر از اینکه بخواهد صرفاً روایتگر باشد، می‌خواهد حافظ «رویاها» و میراثی باشد که در معرض فراموشی یا نابودی‌اند. به بیان دیگر، رویای مردان ایرانی نه تنها داستان فردی و اجتماعی را روایت می‌کند، بلکه عملکردی فرهنگی دارد: حفظ هویت، مقاومت در برابر ظلم، یادآوری تاریخ. این امر ارزش ادبی و فرهنگی اثر را فراتر می‌برد.
نوع نگاه نویسنده — نگاه همدلانه اما آگاهانه — باعث می‌شود که اثر از دام شعارزدگی یا احساس‌گرایی صرف فرار کند. او تضادها را نشان می‌دهد بدون اینکه لزوماً پاسخی ساده ارائه دهد؛ این امکان تأمل را برای خواننده باز نگه می‌دارد.
ترجمه نیز یکی از چالش‌ها و در عین حال نقاط قوت است. ناشر و مترجم تلاش کرده‌اند که زبان اثر حفظ شود، خصوصاً ویژگی‌های ادبی کردی و تاریخی که ممکن است در ترجمه ساده ضایع شود. اگرچه برخی نقدها اشاره کرده‌اند که مقدمه کتاب در ترجمه حذف شده یا بخش‌هایی از آن دستکاری شده‌اند، که ممکن است تأثیری بر فهم کلی خواننده بگذارد. 
به طور کلی، رویای مردان ایرانی اثری قابل تأمل و مهم است برای کسانی که به ادبیات واقع‌گرا و واقع‌گرا تخیلی، به مسائل هویت، فرهنگ و تاریخ حساس‌اند. این کتاب خواننده را به پرسش‌هایی عمیق دعوت می‌کند: میراث ما چیست؟ چگونه با خشونت و انکار مواجه شویم؟ چه چیزی از ما باقی می‌ماند؟
      

3

کتاب‌فام

کتاب‌فام

18 ساعت پیش

        ‌
۲۷۷ صفحه در ۱۰ ساعت و ۳۰ دقیقه.

"اگر شنونده‌ی درستی پیدا کنی، هر داستانی می‌تواند خوب باشد"

«خولیا آلوارز» در عرصه‌ی ادبیات به شکلی گسترده به‌عنوان یک نماد شناخته می‌شود و آن‌گاه که نوشته‌هایش را می‌خوانید، می‌فهمید که چرا. کلمات او روان و جاودانه‌اند و با گذر از سن ۷۴ سالگی، جای تعجب ندارد که او به فکر داستان‌هایی بیفتد که هرگز تعریف نکرده و دست‌نوشته‌هایی که هنوز در جعبه‌ها و بسته‌ها مانده‌اند و تنها توسط همان دستی که آن‌ها را نگاشته، درک شده‌اند. این پرسشی زیبا و تأمل‌برانگیز است: سرنوشت این داستان‌ها چه می‌شود؟

در کتاب «گورستان داستان‌های ناگفته»، «آلوارز» ما را با «آلما»ی رمان‌نویس آشنا می‌کند؛ کسی که پس از مرگ پدر به وطنش، جمهوری دومینیکن، بازمی‌گردد و زمینی را که به ارث برده در اختیار می‌گیرد و گورستانی برای آثار ناگفته و نیمه‌تمام خود بنا می‌کند. دست‌نوشته‌هایی که هنوز ذهنش را به خود مشغول می‌کنند، با کمک یک مجسمه‌ساز محلی و دوستش دفن و یادبود می‌شوند. از اهالی محلی دعوت می‌شود که با آوردن داستان‌های خود، به این داستان‌ها ادای احترام کنند؛ این بهای ورود آن‌هاست به این گورستان. یکی از این بازدیدکنندگان «فیلمونا»ست، زنی محلی که «آلما» به‌عنوان نگهبان گورستان استخدامش می‌کند که در بُعدی از رئالیسم جادویی، شخصیت‌های داستان‌های نیمه‌تمام «آلما» فراتر از گورهایشان با «فیلمونا» سخن می‌گویند و داستان‌های واقعی و حقیقی خود را برای او بازگو می‌کنند. با باز شدن داستان آن‌ها، داستان دلخراش و گاه تکان‌دهنده‌ی «فیلمونا» و خانواده‌اش نیز آشکار می‌شود. کتاب ممکن است کمی نامنسجم باشد و از صدایی به صدای دیگر و از زمانی به زمان دیگر به‌طور گیج‌کننده‌ای بپرد که به نوعی انگار این اقدام از طرف «آلوارز» عمدی بوده است، مشابه با خاطرات قدیمی ما که با گذر زمان، مبهم و سیال می‌شوند؛ جرقه‌هایی از خیال که بدون فکر دوباره می‌آیند و می‌روند.

تصویرسازی‌های جمهوری دومینیکن در این رمان خیره‌کننده است و بسیاری از شخصیت‌های زن «آلوارز» به‌ویژه قوی و تأثیرگذار هستند. کسانی که مشهورترین رمان او، «در زمانه‌ی پروانه‌ها» را خوانده‌اند، از همان تمرکز بر داستان‌ها و قدرت زنان خشنود خواهند شد. چهار خواهر این رمان یادآور خواهران کتاب پروانه‌ها هستند و تعاملات آنها اغلب بالاترین میزان طنز و سبکی را در کتاب ایجاد می‌کند.«آلوارز» نویسنده‌ای ماهر است و در این کتاب نکات بسیاری را برای دوست داشتن گنجانده که می‌توان به خطوط داستانی متعدد و پیش‌رفت سریع داستان اشاره کرد.

به‌ترین داستان‌ها مدت‌ها پس از آخرین واژه در وجود ما به حیات خویش ادامه می‌دهند؛ شخصیت‌ها و مکان‌ها فراتر از خطوط روی صفحه ادامه می‌یابند. اما تصاویر همه‌ی داستان‌های ناتمام، ناخوشایند و غیرممکنی که پشت سر می‌گذاریم، هم نویسنده و هم خواننده را رها نمی‌کنند. و با بیش از بیست کتاب منتشر شده در طول سه دهه، شاید هیچ‌کس بیش از «خولیا آلوارز» گرفتار این هراس نباشد...
      

11

نوید نظری

نوید نظری

18 ساعت پیش

        📜 یادداشت میانه
«بینوایان کتابی دربارهٔ خداست که لباس انسان به تن کرده.» ویکتور هوگو
🌱 پرده‌ی پایانی: طهارت در گفتار و پهلوانی در کردار
ویکتور هوگو در پسین‌پرده بینوایان، پندار تعهد و طهارت را به گفتار مهر و دل‌دادگی و در پیامد آن به کردار پهلوانی بررسانده است. در این پرده، بومی را رنگ‌ آمیخته که عشق و محبت پراسرار انسانی به آهنگ پرتلاطم شیدایی پیوند خورده است. نگار‌گری را به رودخروشان بیان کشانده و نجوای رمزآلود دلدادگی را به آسمانی دیدنی!
این حس‌آمیزی رنگین و آهنگین تنها از او بر می‌آید؛ طرفه آن‌که برگردان‌های گونه‌گون انگلیسی و روسی و فارسی را، یارای غبارآلودگی بر آن بوم و ناهم‌آهنگی بر این ساز نبوده است.
دار این فرش زیبای هزار نقش، دست و بازوی آهنین و سینه گشاده و مهربان پیرمردیست که پیوست پود مهر و زندگی و تار فتوت و حماسه است. این گره‌های پرمعنا و پرخاطره، پدری را به دختری پیوند می‌دهد، در وفای پیمان با مادری‌ جوان و رنجور. یا پاکیزه دوشیزه‌ای می‌آفریند آراسته و پیراسته‌ی جوانی نجیب و غیور!
این قالی زیبای بافته، نگارین‌نقش جنبشی اجتماعی در پهنه داد‌خواهی جغرافیای پاریس و میدان تاریخی آزادی‌خواهی و کرامت انسان است. این هنر الهی و انسانی فرازمان، پیوستاریِ ریشه‌های درونی و انسانی خاندان‌های منفرد تا لجنه‌های به‌هم‌پیوسته ملی و میهنی است؛ همان‌گونه که گل و گیاه فرش به امید پای‌مردی ریشه‌‌ها می‌روید و ریشه‌ها در رویای زیبای نقش و نگار آن می‌بالند و می‌مانند.
هوگو درون انسان‌ها را میدان دگرگونی‌های بنیادین ساخته و در بسامد آن، جهان بیرون را به مثابه پهنه درخشش و پدیداری گوهر والای انسانی، در عرصه جامعه جان بخشیده است. جلد دوم بینوایان پیوند پایاپای روان‌شناسی، مردم‌‌دانی و جامعه‌پردازی این ادیب بی‌مانند است.
در پس این نگاره‌ی انسان‌دوستانه، باوری ژرف به مشیت الهی نهفته است؛ باوری که در آن عشق، طهارت و بخشایش نه فقط فضیلت‌های اخلاقی بلکه جلوه‌های اراده‌ی خداوند در تاریخ بشرند. هوگو انسان را آیینه‌یرحمت و غفران می‌بیند و نشان می‌دهد که چگونه بخشش الهی می‌تواند در دل گناه‌کاران ریشه بدواند و جهان بیرون را دگرگون کند.
🌀 آینده‌های دور در مکان‌های نزدیک
یکی از فنون یکتای هوگو در خلق رمان‌هایش پرتاب قهرمانان داستان‌ش به آینده‌های دور و در مسیر زمان، یافتن‌ها آن‌ها در مکان‌های نزدیک است. چه کسی فکر می‌کرد تناردیه را هوگو از کارزار فراخ واترلو در عصر امپراطوری به قهوه‌خانه‌ای تنگ و سرد در عهد پادشاهی بکشاند و از پس پشت آن به دخمه‌ بی‌انتهای تاریک فاضلاب پاریس در دوران جمهوری‌خواهی بغلتاند؟ آینده‌های دور در مکان‌های نزدیک!
من سیر دگرگونی متناظر ژان‌والژان را در این سه‌گانه جامعه‌شناسی تاریخی فرانسه، در زندان و بیگاری، کلیسا و شهرداری، صومعه و کوچه‌های پاریس به شما وا می‌نهم! چقدر بی‌اندازه، پیش‌بینی‌ناپذیر است این آدمی!
و اما ژاور! که از ژرفای تلخ و ناچسب دادخواهی قانون‌مدار به بلندای آسمان چشم‌نواز و دل‌انگیز راستی‌جویی انسانی برفرازیده است. در میان چنگال قانون‌گرای او، روح فانتین؛ مادری ستم‌دیده در التهاب سرنوشت دختری رنج‌دیده درغنود و به پاسداشت هم‌یاری جوانمردانه‌اش مهر پدری وفادار، قلب نگران همان دختر را در آغوشید.
جسم ژاور به نمایندگی از آن نظم جفاپیشه در اعماق دریا فرو غلتید و روحش به نماد خروشی بنیادین، در برابر دورنگی و نیرنگِ پیدا و پنهانِ مردم و دولت‌، به آسمان تنوره کشید. این دگرگونی شگرف درونی، پیامد پوسیدگی اقشار وفادار به سلطنت، در برابر قیام مردمان طرافدار جمهوریت است؛ سر تعظیم واماندگان دیکتاتوری در برابر خواستاران جمهوری!
🌸 نهال امید و ملکوت عشق
اگر جلد اول، داستان عشق پاک و پدرانه و پیرانه مردی به دخترکی خردینه و کاشت نهال امید و زندگی در قلب او باشد، این جلد نگه‌داشت آن نهال شکوفا و سپردن آن به باغبان دیگری است. هم‌یاری در دل‌داری!!!
کوزت در دامن رویش و پرورش پدرش، جلوه ناب رویای آرزومندانه فانتین است! که او هم اگر پدری داشت به مرتبت کوزت....!. ژان‌وال‌ژان دخترک را، اوج قدرت قلب و پاکی‌دامن آموخت و حقیقت ملکوت را در آن بازنمود؛ صحنه‌های توصیف عشق کوزت به ماریوس، از زیبا‌ترین و پاک‌ترین‌ها در آثار این‌‌چنین است که خوانش چندباره‌شان روح را جلا و جان را اعتلا می‌بخشد.
این نگار‌گری که به نقاشی‌های رمز‌آلود و شرم‌آگین شرقی هم‌چون لیلی و مجنون، ماننده‌تر است تا تابلوهای برهنه و فاش‌گوی رمانتسیم غربی، ناشی از صفای باطن و باور فراکالبدی نویسنده به موهبت عشق است. آن‌جا که او اوج دلپذیری را به ژرفای فهمیدگی درمی‌آمیزد و تسلیم و باخت زنانه را، از بلندنظری و پاک‌بازی در نرد عشق می‌پندارد. هوگو حقیقت و ملکوت انسانی را در چنین زنانی جان بخشیده است.
این نگاه، برخاسته از ایمان به روح الهی انسان است؛ روحی که از نفَس قدسی الهی دمیده شده و در پرتو عشق می‌تواند از قید تاریخ، فقر و قانون برهد و به گوهر اصلی خود بازگردد. عشق در جهان هوگو نه صرفاً عاطفه‌ای زمینی، بلکه نشانه‌ای از فیض آسمانی است که در پیوند انسان با خداوند جلوه می‌کند.
⚔️ دل‌داری و دادخواهی: دو راهی ماریوس
جنگ و گریز بی‌امان ماریوس از مهر معشوق تا قهر سلطنت، یکی از دیگر از برگ‌های زرین این خوشه‌زار دل‌نواز است! پود پهلوانی در تار دلداگی! مروارید شجاعت در دریای طهارت! دو راهی سیراب کردن عطش‌نای جان یا آب‌یاری درخت عدالت به خون انسان! آرمیدن در آغوش دل‌بری در خنکای نسیم باغستانی یا خیزیدن در سینه‌کش سنگری در تندباد و گرمای تن‌آزار پیکاری!
این‌جاست که تنها، شعر پارسی به یاری این کمینه قلم می‌شتابد؛
شور آزادگی را گر بهای جان بود
عشق و دلدادگی را هم‌ بهای آن بود.
نه تنها دل‌داده کوزت بلکه همه مردان هم‌راه او به اوج والای انسانیت و قهرمانی رسیده‌اند؛ پرچمی که ایشان بر سنگر خویش افراشتند، خط جدایی سرسپردگان ظلم و بیداد از مردان آزادی و داد است؛ آن‌جا که دژخیمان سلطنت در خاموش‌ساختن آخرین اخگر‌های آتش انقلاب، گفتند؛ «در کشتن این رادمردان، انگار که گلی را نشانه رفته بودیم».
هوگو در روایت این صحنه‌های تلخ و زهر‌آگین، بازهم قهرمان جوان‌مردش را راهی میدان کرده است؛ همان‌گونه که در نجات کوزت از میهمان‌خانه دهشت‌آلود تناردیه، آقای مادلین قید آبرو و آزادی‌ش را زد، اینجا هم فوشلوان، برای نجات عشق کوزت! از جان‌ش گذشت و ققنوس‌وار، جوانک نیمه‌جان را به پشت پهن و مردانه‌اش کشید؛ چونان که غرقه در دریا را به عرشه کشتی!
🕳️ وجدان نهفته شهر: فاضلاب پاریس
من در همه آثار هوگو و بیش از همه در این هنر جاوادانه‌اش، مکان‌پردازی راز‌آلود و الهام‌بخش او را می‌پسندم! صومعه و زندان! کلیسا و باغستان! جنگ و قبرستان! و اینک فاضلاب هزارتوی شهر پاریس!
پناه‌گاه مار گرسنه و تنومند ظلم و استبداد و نیرنگ و ریا!
 ته‌نشین اقتصاد سیاسی شهر پاریس! 
وجدان نهفته شهر، هنگامه به خون تپیدن جوانان انقلابی! 
تاریکی فسرده و فشرده، اما بی‌رمز و راز، بی‌اسرار!
فاضلاب، بغض نهفته فریادهای آشکار شهر است! 
بوی بد آن بازگشت متعفن زهرآب شهر است از هر‌آن‌چه که فروداده است!!!
هوگو به هنرمندی صحنه‌‌های درهم‌شکستن انقلاب جوانان و مرور خطرات آن را در خاطرات ژان، در حین دویدن‌های نومیدانه در همین هزارتوی ساکت و وهم‌آلود باز نشانده است!!! درست است که ماریوس بی‌هوش یا نیمه‌هوشیار است اما روح سرکشش در آن لحظات در پی پاسخ چرایی شکست انقلاب است! چه می‌داند که پاسخ، او و ناجی او را در میان گرفته است! کلاف سردرگم چرایی ناکامی پیکار روز در پهنه شهر پاریس، در وجدان ناپیدایی، شبانه زیر پوست شهر، باز می‌شود!
🌟 رستگاری: بازگشت به درون
پیرمرد، بار امانت بر زمین نهاده است! اگر نتوانست دستان کوچک کوزت را به آغوش پرمهر مادرش بکشاند، هم‌اینک، کوزت را به بالین ماریوس رسانده است. چه رسالت سنگینی!
 سربلندی مرد! 
سرافرازی در آزمونی نفس‌گیر!
 عمری به دویدن، پاییدن، نگاه‌داری، پرستاری، رویش و پرورش!
اکنون اما، آرامش قلب، درخشش وجدان!
 نه! هنوز یک کار مانده است! پیرمرد در روزگار جوانی از دام دادگاهی رهیده است! محکی دوباره باید! اگر ارباب قضا و دادگاه را عادل نمی‌پندارد، پاکی و دادخواهی این جوان نجات‌ یافته را نیز وا می‌نهد!؟ مرد داستان ما، اندازه پاکی خود را به سنجه جوانکی نورس وا می‌سپارد!
دادخواست؟ اقراری دوباره به پلیدی‌های ناپیدای کشف‌ناپذیر درون! 
کیفر؟ حرمان از دیدار دردانه! خلیدن نیشتر قهر در رگ‌های مهر! کاهیدن تن و پالودن جان! پیرایش روح و پالایش وجدان! تنهایی! هجرت! خلوتی الهی! بازگشت به درون!
فرجام؟ باریدن ستارگان رستگاری! درخشش آسمان پیوستگی او و کوزت در شهاب‌باران بی‌گناهی! 
حکم نهایی؟ آزادی!
✨ جمع‌بندی
«بینوایان» سرگذشت انسان در مسیر فیض است؛ روایتی از توان عشق که جان را از گل‌ولای گناه برمی‌کشد، از قدرت بخشش و آمرزش که رنج را معنا می‌کند، و از مشیت الهی که از دل تاریکی، نوری جاوید می‌رویاند. این اثر بیانیه‌ای الهیاتی است در ستایش کرامت انسانی که از طهارت دل آغاز می‌شود و در رستگاری الهی به کمال می‌رسد.
      

21

        .ِ
زنان تروا، روایتی تلخ و دردناکی از وضع رنجور زنان تروایی است که پس از غلبه یونان و آن ماجرای معروف اسب تروا، همه کسانشان کشته شده اند؛ حال اسیر، درمانده، ماتم‌زده و بی چیز در انتظار آنند که سرنوشتشان معلوم شود. زنان بزرگ زاده ای که حال یا قربانی می شوند، یا به بستر شاهی می روند، یا به کنیزی کسی از فاتحان برده می شوند.
در میان سه نمایشنانه ی اخیری که از اوریپید خواندم، این تراژدی چند سرو گردن از سیکلوپس و رسوس بالاتر است. پر از صحنه های خاص و سنگینِ رویایی با رنج سرنوشت، جملات و دیالوگ هایی عمیق و نکاتی برای تامل...
جذاب ترین و متفاوت ترین قسمت زنان تروا، برایم دیالوگ هلن و هکوب بود! هلن که یک تنه همه چیز را به خاک و خون کشیده و این همه بدبختی برای همه به بار آورده و زنان بزرگ منسب تروایی را به خاک نشانده و ژنده پوششان کرده، حال خودش با رختی آراسته، از خود راضی با لفاظی تمام به میان می آید و تقصیر ها را به روال رایج تراژدی ها، به گردن خدایان می اندازد و به قول هکوب "خدایان را نادان می نماید تا کردار بد خویش بپوشاند" تا ازین همه خاک و خون، گردی به دامان او ننشیند و مجازاتی گریبانش را نگیرد.
اما تفاوت این تراژدی و نقطه ی قابل تاملش برای من، دقیقا در پاسخ هکوب و در این مجال بروز می کند.‌ هکوب در عین به خاک نشستگی و ماتمش، استوار و خردمندانه وارد می شود و با سخنانی رسا و محکم بر همگان آشکار می سازد که هر آنچه هلن کرده، همه با اراده ی خودش بوده و هر چه به بار آورده همه بر گرده ی اوست!
اینجا حتی منلائوس، شوهر هلن هم این را تایید می کند که: آفرودیت (خدایان و الهگان) تنها دستاویزی است تا این زن، پرده ای بر حقیقت بکشد.
من هنوز تراژدی های بسیاری نخوانده ام، اما از میان چندتایی که خوانده ام این بر خلاف روال رایج است، اینکه آدمیان فارغ از اراده خدایان، امری را تنها به اراده ی فردی نسبت دهند و او را مسئول کرده ی خویش بدانند!
هکوب از این جهت و از بابت چند سخن دیگرش به خصوص آنجا که میگوید آفرودیت تنها نامیست که آدمیان بر شهوت خویش می گذارند،  یا آنجا که زئوس را چنین می خواند که: "خواه قوانین پایدار طبیعتی، خواه اندیشه انسان!"، شخصیتی متفاوت است که شاید بتوان گفت جلوتر از زمانه ی خویش می اندیشد، هر چند هکوب به طور کلی در این تراژدی، موضعش مشوش و متزلزل است. او در میانه ی سوگ گاه از سرنوشت و دست تقدیر می نالد، گاه می گوید خدایان در وقت بینوایی به هیچ کار نمی آیند، اما باز جای دیگر از سر ناچاری آن ها را می خواند و به زئوس، که آدمیان را به راه داد می‌برد، متوسل می شود. از ناتوانی خود در برابر سرنوشت می گوید، از آن سو هلن را عامل همه ی این بدبختی ها می داند، جای دیگر ناله سر نی دهد که خدایان با مشت خویش ما را در هم کوفتتد و در آخر باز انگار راضیست به این تقدیر خدایان که موجب می شود نامی از آنان در آینده بماند...
بعضی این اثر را ضد جنگ می دانند! اما به گمانم در عین تمامی بیچارگی و رنجی که این جنگ نصیب زنان تروا کرده بود، موضع آنها و البته اوریپید، چنین نبود که جنگ را به طور کلی پوچ و بیهوده بدانند و نفی مطلق جنگ کنند. هکوبی که تمام این جنگ را که بر سر شهوت و آز و طمع زنی بود را پوچ می دانست، جنگیدن و کشته شدن برای سرزمین را عین سعادت و خوشبختی معنا می کرد و کاساندرا، دختر هکوب، طرف تروایی را که از سرزمین خویش دفاع کرده و برای آن جان داده را سرفراز می داند.

بالکل از خواندنش لذت بردم و بر آنم داشت تا این نسبت میان اراده خدایان و آدمی را در دیگر تراژدی ها نیز دنبال کنم...
      

18

Emily

Emily

22 ساعت پیش

        داشتم نظرات بهخوانو زیر و رو میکردم که دیدم در مقایسه با بابالنگ دراز این کتاب طرفدارای کمتری داره. ولی برای من اینطور نبود. 
البته چون این دو جلد کلا باهم متفاوتن شاید مقایسشون ایده خوبی نباشه ولیییی به نظرم یکی از دلایل برتر بودن دشمن عزیز نسبت به بابالنگ دراز برای من حجم بیشترش بود که فرصت بیشتری برای شناخت سالی و وقت گذرونی باهاش بهم میداد. 
قضیه کتاب اینه که سالی مک‌براید(دوست صمیمی جودی) که یه دختر پولدار و سرخوشه یهو درگیر یه مسئولیت بزرگ میشه که همش هم تقصیر جودی و جرویسه. مسئولیت مدیریت نوانخانه جان گریر، همون نوانخانه ای که جودی توش بزرگ شده بود. توی این جلد قراره ماجراهای سالی و نوانخانه رو از طریق نامه هاش به عزیزانش بخونیم💘 
وای که نگم چقدر چند روزی که داشتم کارای نوانخوانه جان گریر رو سر و سامون میدادم خوش گذشت(هرچند هیچ کس متوجه نظرات و ایده های من نمیشد طبیعتا) به شخصه با سالی ارتباط بیشتری برقرار کردم تا جودی، رشد شخصیتی این دختر موقرمز(بله موقرمزز!من تصورم از سالی یه دختر بلوند یا مومشکی بود) تو داستان کاملا مشخص بود، فکر میکنم منم با سالی تغییر کردم و یکی از شخصیت های موردعلاقه م شد که تا ابد تو قلبم میمونه😭💖
و تو جناب حنایی!  بعضی وقتا میخواستم چکش بردارم و مغزتو که گاهی به حضورش شک میکردم پودر کنم و از طرفی هم یهو دلم میخواست برات های های گریه کنم. 
و جرویس، وای چقدر من این مرد بامزه رو دوست دارم، البته اینو باید تو یادداشت جلد قبل مینوشتم.😔
وای که چقدر این بچه های کوچولوی ناز نوانخانه بامزه بودن، دمت گرم سالی که مسئولیتشونو قبول کردی😭 
درکل ممنونم خانم وبستر! عاشق کتابات و شخصیتاشونم و خیلی باهاشون خوش گذروندم💘
پ. ن: عذاب وجدان گرفتم، باید برای بابا لنگ دراز یه یادداشت دیگه هم بنویسم چون عاشق اونم هستم
پ. ن۲:  عاشقانه ای که من حقیقتا ازش لذت میبرم یعنی همین. شناخت به مرور و رشد در کنار هم.
قطعا باز هم میخونمش، هم بابالنگ دراز و هم دشمن عزیز عزیزم رو
      

24

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.