شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
        این کتاب بیشتر از اینکه بخواد یک راهکار علمی یا روانشناسی بده، به نظرم بیشتر یک کتاب روایی یا حتی شاید بشه گفت یه جور کتاب روایت درمانی‌ه. به‌جای اینکه بخواد راه حل‌های علمی و ثابت‌شده ارائه بده، بیشتر به احساسات و درگیری‌های درونی انسان‌ها می‌پردازه، به‌ویژه در مواجهه با درد و رنج. مثلا، بحث‌هایی که توش مطرح می‌شه درباره‌ی تنفس عمیق یا مواجهه مستقیم با اضطراب، بیشتر شبیه حرف‌هایی هستند که توی کتاب‌های روان‌شناسی دیگه هم پیدا می‌شن، اما اینجا از هیچ رفرنس یا توضیحی خبری نیست. انگار نویسنده فقط می‌خواد حس‌هایی که خودش تجربه کرده رو با تو در میون بذاره.

در برخی قسمت‌ها جمله‌هایی مثل «هر چیزی که می‌میرد، حیات خود را از سر می‌گیرد» میاد، که به نظر خیلی عمیق و الهیاتی می‌رسه، اما هیچ توضیحی براش داده نمیشه. البته شاید بشه از دیدگاه فلسفی یا مذهبی این حرف‌ها رو پذیرفت، اما برای کسی که دنبال دلیل و مدرک هست، می‌تونه کمی گنگ باشه. این کتاب بیشتر از اینکه بخواد علمی باشه، به نظر می‌رسه به نوعی با زندگی و رنج‌ها و چالش‌های درونی آدم‌ها درگیر باشه ولی به هر حال بعضی نکاتی که مطرحه مورد تایید کتب روان شناسی دیگه هم هست.

نکته‌ای که باید گفت اینه که نیلوفر و مرداب شاید برای هر کسی مناسب نباشه. اگه تو شرایط روحی یا روانی خیلی سختی هستی، مثل از دست دادن یکی از عزیزات یا روبه‌رو شدن با بحران‌های بزرگ، این کتاب ممکنه فایده خاصی نداشته باشه. برای خوندن این کتاب باید یه حداقلی از آرامش درونی داشته باشی تا بتونی با حرف‌های نویسنده هم‌دلی کنی

پ. ن: عکس: هوش مصنوعی :)) 
      

5

Haniyeh

Haniyeh

دیروز

        فکر می‌کنم از آخرین ریویویی که نوشتم خیلی می‌گذره. برای کتاب‌های دیگه نه اما برای این کتاب باید حتی دست‌ و پا شکسته چیزی به یادگار بذارم.
شخصیت‌ها و داستان قوی‌تر از کتاب هابیت هستن، پس اگر اون کتاب رو خوندید، بدونید این مجموعه از اون هم بهتر خواهد بود.
روایت ارباب حلقه‌ها همیشه تازه هست، چون حرص و طمع برای به دست آوردن قدرت همیشه بوده و هست. برای همین کتابی که حدود یک قرن پیش نوشته شده رو درک می‌کنم و به دنیای الان شبیه می‌دونم. توی این کشمکش قدرت، روابط دوستی و فداکاری‌های افراد گروه، داستان رو برام خیلی جذاب‌تر می‌کنه.
اینجا شخصیت‌ها اندازه خودشون نقشی برای ایفا کردن دارن و می‌شه در مورد ویژگی‌های هر کدوم صحبت کرد.
جناب تالکین بین سال‌های ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۹ این مجموعه رو خلق کرده و با جزئیات کامل نقشه دنیایی که در اون زندگی می‌کنن ترسیم‌ کرده. به همین خاطر در تمام داستان، سرزمین‌ها، قلعه‌ها، رودخانه‌ها و کوه‌ها و همه چیزها جای مشخصی دارن و این ماجراجویی رو خیلی واقعی‌تر کردن.
حین خوندنش، درواقع شنیدنش، حس‌های مختلفی رو تجربه کردم. خوشحالی، ناراحتی، ترس و نگرانی، هیجان، شک و تردید و حتی خشم. کاملا احساساتم رو درگیر خودش کرد.
تنها چیزی که گاهی اذیتم کرد، طولانی شدن توصیف طبیعت اطرافشون بود. باعث می‌شد خسته بشم و حواسم از داستان پرت بشه. اما این برای بعضی نقاط قوت محسوب می‌شد. چون توصیف‌های بسیار زیبا و دلنشینی داره و طولانی‌بودنشون یه اتفاق مثبت دونسته می‌شه.
این مجموعه رو با صدای جذاب جناب سلطان زاده گوش بدید. انگار همه چیز جلوی چشمتون جون می‌گیره و واقعی می‌شه. ترجمه جناب علیزاده رو هم با یه ترجمه دیگه مقایسه کردم و دیدم واقعا ترجمه ایشون عالی و قابل فهمه. 
اگر طولانی بودن کتاب اذیتتون کرد، اول فیلم‌ها رو ببینید تا انگیزه ادامه دادن پیدا کنید ولی اگر کسی هستید که دوست دارید اول کتاب رو با جزئیات بخونید، سراغ فیلم نرید، چون فیلم در بعضی قسمت‌ها برای کسی که کتاب‌ها رو نخونده کمتر تاثیرگذاره و گاهی هم درکش سخته و فقط کلیات رو می‌فهمید.
امیدوارم این مجموعه برای هر کسی که می‌خونه عزیز و تاثیرگذار باشه ♡
      

7

7

Seren

Seren

دیروز

6

شایسته.

شایسته.

دیروز

18

        پایان کتاب مثل یه بیداری عمیق بود
اون‌جا که تولستوی از مرگ حرف می‌زنه، اما در واقع از زندگی می‌نویسه. از لحظه‌ای که مرگ، دیگه ترسناک نیست، چون جاشو داده به روشنایی.

اون‌جا که تولستوی می‌گه:
"ناگهان نیرویی ناشناخته ضربتی شدید به سینه و پهلویش زد و نفسش را تنگ‌تر کرد. در سوراخ فرورفت و آن‌جا، در پایان آن درازنای نوری دید."

و بعد اون بخش که می‌نویسه:
"وحشت پیشین خود را از مرگ، که به آن عادت کرده بود می جست و آن را نمی یافت. 
«پس کجاست؟ چه مرگی؟» دیگر وحشتی از مرگ نداشت. زیرا دیگر اثری از مرگ پیدا نبود. به جای مرگ روشنایی بود..."

این قسمت‌ها دقیقاً شبیه حرف‌های کسایی بود که تو برنامه‌ی زندگی پس از زندگی تجربه‌ی نزدیک به مرگ داشتن. انگار تولستویِ مسیحی، با اینکه تو قرن نوزدهم کتاب رو نوشته، با یه بینش الهی و دینی نوشته؛ کسی که تمام و کمال در درون خودش زندگی کرده، مرگ رو هم در درون خودش جسته و حس می‌کنی خودش تهِ این مسیر رو دیده.
حتی با اینکه مرگ به زندگیش غالب و چیره شد، ولی باز هم پیروز واقعیْ زندگی و عشق بود، روشنایی بود...
و همینه که این کتاب رو از یه داستان ساده، تبدیل کرده به یک سفر روحی بی‌نظیر که در نهایت، روشنایی و روشنایی بود...
      

26

        رُمان «زوال بشری» (No Longer Human) یکی از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین آثار ادبیات ژاپن در قرن بیستمه و نویسندهٔ اون اوسامو دازایه؛ کسی که زندگی خودش به اندازه داستان‌هاش پر از غم، آشفتگی و تاریکیه. این کتاب در زبان فارسی خودمون با چندین عنوان دیگه همچون «نه آدمی»، «دیگر انسان نیست» و «ناآدمیزاد» منتشر شده...

📙خلاصهٔ کتاب...
قهرمان داستان، یوزو، مردیه که از بچگی حس می‌کنه با بقیه فرق داره. اون نمی‌تونه خود واقعیش باشه و با جامعه وفق پیدا کنه، و همیشه احساس بیگانگی می‌کنه.
برای این که ضعف‌ها و اضطرابش رو پنهون کنه، سعی می‌کنه با شوخی و ظاهر خوش‌مشرب دیگران رو فریب بده در حالی که پشت اون خنده‌ی ساختگی، دنیایی از ترس، شرم و پوچی پنهان قرار داره...
به مرور، یوزو از بقیه جدا می‌شه و به سمت انزوا، اعتیاد و افسردگی می‌ره تا جایی که تقریباً از خودش و جهان جدا می‌شه...
کتاب از سه دفتر یادداشت تشکیل شده که به نوعی اعتراف‌های صادقانه و تلخ یوزوئه. همه چیز از نگاه کسی روایت می‌شه که حس می‌کنه دیگه «انسان» نیست.

📌حالا برای من نه خوشبختی وجود دارد نه بدبختی.
روزگار می گذرد.من تاکنون فقط در رنج و مشقّت بسیار زیسته ام. بله، در (دنیای انسان ها) تنها اندیشهٔ صادقانه ای که می شود به درک آن رسید. همین رنج و مشقّت است. روزگار می گذرد.
امسال بیست و هفت ساله می‌شوم. موهای سفیدم به قدری زیاد شده که آدم ها فکر می کنند چهل سال را هم رد کرده ام.

✍🏻دازای و خودش
«زوال بشری» تا حد زیادی نیمه‌اتوبیوگرافیکه.
خود دازای، مثل یوزو، از خانواده‌ای مرفه بود اما از نوجوانی حس تنهایی و پوچی رو در خود داره اون سال‌ها با افسردگی، شکست‌های عشقی، اعتیاد و تلاش‌های ناموفق برای خودکشی دست‌وپنجه نرم کرد.
در نهایت، هم در سال ۱۹۴۸، همراه معشوقه ش خودش رو توی رودخونه‌ای غرق کرد.
به همین خاطر خیلی‌ها می‌گن این کتاب در واقع خودنوشتِ مرگ دازایه یک وصیت‌نامه‌ی ادبی از ذهن در حال خاموش شدن...

💡درون‌مایه و سبک نگارش
«زوال بشری» درباره‌ی بحران هویت، بیگانگی، پوچی و فرار از خوده. یوزو نمی‌تونه خودش باشه، نمی‌تونه مثل بقیه زندگی کنه و در نهایت از خودش فاصله می‌گیره.
همه چیزش فرو می‌ریزه: روابط، عشق، ایمان و حتی تصویرش از انسان بودن.
نثر کتاب هم ساده ، روان و پر از حس و عمقه.
وقتی می‌خونینش، حس می‌کنید دارید مستقیم وارد ذهن یه آدم خسته و شکست‌خورده می‌شید کسی که از خودش بیزاره ولی هنوز دنبال دلیلی برای زنده موندنه.
دازای در واقع قهرمان نمی‌سازه — فقط آدمی رو نشون می‌ده که با خودش در جداله...

✨اشاره به (خیام)
یه جاهایی یوزو به رباعیات عمر خیام اشاره می‌کنه.
این شعرها درباره‌ی گذر زمان و ناپایداری دنیا هستن و با حس و حال اون جور در میاد. اما یوزو فقط بخش تاریک شعرها رو می‌بینه — همون قسمت‌هایی که از فنا و پوچی حرف می‌زنن، نه از امید یا آرامش.
انگار نگاهش همیشه به نیمهٔ خالی لیوان متمرکزه....

✨ارجاع به (داستایفسکی)
یه صحنه هست که یوزو و دوستش «هوریکی» درباره‌ی مفهوم «جرم» صحبت می‌کنن و دنبال ضدش می‌گردن.
اینجا دازای واضحاً از رُمان «جنایت و مکافات» الهام گرفته و حتی اشاره هایی نیز به اون کرده...
یوزو مثل (راسکولنیکوف) با گناه، وجدان و رستگاری درگیر می‌شه و سعی می‌کنه بفهمه که آیا می‌شه از بار گناه فرار کرد یا نه...
دازای هم مثل داستایفسکی، انسان رو در مرز بین اخلاق و جنون نشون می‌ده.

🌸تأثیر از (چخوف)
فضای کتاب یادآور آثار چخوف، مخصوصاً «باغ آلبالو»
در هر دو اثر حس افول، از دست رفتن گذشته و ناتوانی در برابر تغییر و زمان موج می‌زنه.
یوزو هم مثل شخصیت‌های چخوف فقط تماشاگر فروپاشی خودشه و اراده‌ای برای نجات نداره.

👥شباهت دازای با (صادق هدایت)
خیلی‌ها دازای رو با صادق هدایت مقایسه می‌کنن.
هر دوی اون ها توی دوره‌ای مشابه زندگی می‌کردن و هر دو درون‌گرا، افسرده و خودویرانگر بودن.
آثارشون هم شباهت داره: پوچی، تنهایی، خودبیزاری و سؤال درباره‌ی معنای وجود.
هدایت در «بوف کور» ذهنی تنها و آشفته رو نشون می‌ده که مرز واقعیت و خیال براش گم شده.
دازای هم همین ذهن آشفته رو در «زوال بشری» تصویر می‌کنه؛ آدمی که مقابل جامعه و خودش تسلیم می‌شه.
هر دو نویسنده هم با خودکشی به زندگی‌شون در نتیجه پایان دادن و بعد از مرگ، نماد نویسندگانی شدن که درد انسان مدرن رو عمیقاً درک کردن.

🏹🎯در پایان...
«زوال بشری» فقط داستانه یک سقوط نیست؛ داستان شناخته انسان از خودشه. وقتی تمام نقاب‌ها می‌افتن، چیزی جز ترس، شرم و خلأ باقی نمی‌مونه. دازای نشون می‌ده آدمی که مجبور می‌شه برای زنده موندن (تظاهر) کنه، کم‌کم (روحش) رو هم از دست می‌ده. یوزو نماینده‌ی خیلی از ماهاست؛ کسی که می‌خواد پذیرفته بشه، ولی هر چه بیشتر تلاش می‌کنه، از خودش و دیگران بیش تر از همیشه فاصله می‌گیره(🖤)
رنج در نگاه دازای نه چیزیه که باید فرار کرد، نه چیزی که حتماً معنا داشته باشه؛ بلکه بخشی جدانشدنی از بودن ماست. بعضی وقت ها ما انسان ها فقط «ادای انسان بودن» رو درمیاریم و درونمون چیزی جز ترس و پوچی نیست...
      

12

        من به کله ام نزده ،فقط این پست را مثل هولدن می نویسم:
ناطور دشت ـ جی.دی سلینجر ـ احمد کریمی
سخت تر از خداحافظی با کتابی که هم نویسنده را میشناسی،هم مترجمه دست قلم فوق العاده داره، هم با شخصیت کتاب زندگی کردی چیه؟
زمانی که کتاب را شروع کردم ۱۷ سال داشتم و الان ۱۸.
پ.ن: یک هفته قبل تولد شروع کردم.....
من بیشتر از ۸ بار پای کتاب نرفتم ، یعنی ۲۲۰ صفحه را فقط در ۸ بار رفتم، این یعنی هر بار که شروع به خوندن میکردم، امکان توقف نبود.
چقدر حس کردم شخصیت پنهانم خود کالفیلد هست، اگر شما هم همچین فکردی دارید ،سخت در اشتباه هستید. هولدن مال منه🙃
ولی نباید از قدرت قلم جناب سلینجر گذشت.
اگر فیلم یاغی در دشت را ببینید ، ارتباط عمیق تری با کتاب خواهید گرفت.
نمی دونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه ولی بعد از اتمام کتاب خیلی از اخلاق های کالفیلد را بر گرفتم . مثلا بیش از حد رو راست شدم.
ولی حسی عجیب تر از اینکه «هر چی یک کتاب را میخونی، عاشق تر میشی؛ ولی ناراحت میشی از نزدیک شدن به پایان» نیست.
      

7

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

پست های پیشنهادی
مالیس

مالیس

دیروز

سیارهٔ ادبیات

اهل کدام بخش از سیاره هستی؟

78

دریا

دریا

دیروز

اگر ساعت‌ها می‌ایستادند...

از دویدن دنبال عقربه‌ها خسته شده‌ام.

23

هرمس

هرمس

2 روز پیش

این همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاد...

امروز بیستم مهر، روز بزرگداشت حافظ است...

49

فراخوان «دومین جشنواره ادبی خیرِ ایران»

فراخوان «دومین جشنواره ادبی خیرِ ایران»

29

سجاد علی پور

سجاد علی پور

5 روز پیش

فمینیسم و برخی نمودهای آن در ادبیات داستانی (6)

فمینیسم و برخی نمودهای آن در ادبیات داستانی (6)

53

Marnie

Marnie

5 روز پیش

میان صفحات، من!

میان صفحات گم می‌شوم… جایی که سکوت حرف می‌زند و من فقط خودم را می‌بینم.

92

«هر صفحه، یک پله بالاتر…» 📖

«گاهی فقط کافی‌ست یک صفحه بخوانی، تا دنیایت یک پله روشن‌تر شود...» 💫

67

وایولت

وایولت

1404/7/15 - 11:38

تفاوت کتاب صوتی و نمایش صوتی

برای کسایی که هنوز کتاب صوتی گوش ندادن که آشنایی داشته باشن.

132

فقط بخوان و شروع کن!

بگذار بادهای موسمی مطالعه حتی شده توسط کتاب های معمولی ، زرد و فراگیر شده به تو برسند! فقط بگذار برسند!

139

𝙃𝘼𝙈𝙄𝘿

𝙃𝘼𝙈𝙄𝘿

1404/7/13 - 15:05

در باب کتاب و تنهایی

در روزگاری که نه دوستی داری و نه محبوبی برای دلگرمی، شب و روزت را در پیله‌ی تنهایی می‌گذرانی و از خلق دوری می‌کنی. در روزگاری که هیچ‌کس تو را درک نمی‌کند، پناه می‌بری به کتاب‌ها...

166

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.