شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
gharneshin

gharneshin

دیروز

        ((جامعه‌ای که خوب می‌خواند، و استعداد آفرینش ادبیات خوب را دارد، فریب دادن این جامعه بسیار دشوار‌تر از جامعه‌ای مرکب از افراد جاهل است.))
چرا ادبیات، کتابی که پس از خواندن آن دیدگاه شما نسبت به ادبیات جدی‌تر می‌شود. این کتاب شامل چهار بخش می‌شود که یوسا در بخش اول به سوال "چرا ادبیات"، در بخش دوم به موضوع فرهنگ‌ها و آزادی آن‌ها و فرهنگ جهانی، در بخش سوم به ادبیات آمریکای لاتین و تاریخچه و شکل‌گیری آن می‌پردازد و در بخش آخر هم مصاحبه‌ای از یوسا چاپ شده است که در آن مسائلی مثل دموکراسی، دیکتاتوری در آمریکای لاتین، نویسندگی، و رمان‌های یوسا مطرح می‌شود. 
او‌ معتقد است که ادبیات، به احساسات ما معنا می‌دهد، باعث رشد ما می‌شود، و به ما یادآوری می‌کند که جزئی از کل دنیا هستیم و مانع انزواطلبی می‌شود، و جامعه‌ای که مردمش از ادبیات دور باشند به توحش و انزوا نزدیک می‌شود. ادبیات، نه فقط یک سرگرمی، بلکه یک وسیله برای نقد، رشد جامعه و تاثیرگذاری است. همچنین او از شکل‌گیری یک فرهنگ جهانی دفاع می‌کند و معتقد است که فرهنگ‌ها با آزادی، ارتباط، داد و ستد، و رقابت رشد می‌کنند و شکل‌گیری یک فرهنگ جهانی گوناگونی فرهنگ‌ها را از بین نمی‌برد بلکه باعث می‌شود که چیز‌های بیهوده‌ی فرهنگ‌های مختلف از بین برود و چیز‌های ارزشمند آن‌ها باقی بماند؛ و او ادبیات را وسیله‌ای می‌داند که باعث ارتباط و جلوگیری از انزواطلبی فرهنگ‌ها می‌شود. 
یوسا در این کتاب ادبیات را در دیدگاه مخاطب از فقط یک داستان و سرگرمی، به وسیله ای برای رشد، تفکر، تغییر، تاثیرگذاری و ارتباط با جهان تبدیل می‌کند. 
      

11

18

Sahar Chambary

Sahar Chambary

دیروز

        ما با زوجی به نام آدام و آملیا رایت روبه‌رو هستیم که ازدواجشون در آستانه فروپاشیه. اون‌ها برای نجات رابطه‌شون، سفری زمستانی به یک خانه‌ی دورافتاده در روستایی سرد و برفی می‌رن.
در ظاهر، هدفشون آشتی و ترمیم رابطه‌ست، ولی کم‌کم می‌فهمیم هر دو رازهایی دارن که پشت ظاهر معمولی‌شون پنهان شده. روایت از دو زاویه پیش می‌ره: یکی از نگاه آدام، و دیگری از طریق نامه‌هایی که هر سال در سالگرد ازدواج نوشته می‌شن — نامه‌هایی که کم‌کم معناشون روشن‌تر می‌شه.
در دل این فضای سرد و پر از سکوت، حس بی‌اعتمادی و تعلیق به اوج می‌رسه و کتاب مدام تو رو به شک می‌اندازه که کی داره راست می‌گه و چه کسی دروغ‌گوست.



فینی با زبانی ساده ولی بافت روایی پیچیده و فریبنده‌اش کاری می‌کنه که تا آخر، تصویر درستی از هیچ شخصیت نداشته باشی. از نظر ساختار، کتاب نمونه‌ی عالی‌ای از یک روایت غیرقابل اعتماده
نکته‌ی درخشانش نحوه‌ی بازی با حافظه، هویت و احساسات در یک رابطه‌ست؛ جایی که عشق، ترس و انتقام در هم تنیده‌ می‌شن.
همچنین، توصیف‌های فینی از فضا (خانه‌ی برفی و تاریک، انزوا، صدای باد) کاملاً در خدمت اتمسفر تعلیق و تنهایی داستانه.

به‌طور کلی، این کتاب یه تریلر روان‌شناختی پرکشش و هوشمندانه‌ست با پایانی که ذهن رو تا مدت‌ها درگیر نگه می‌داره — نه صرفاً به خاطر غافلگیری، بلکه به خاطر سؤالاتی که درباره‌ی حقیقت عشق و اعتماد در ذهن خواننده می‌کاره.
      

15

        کل کتاب را با کاش گفتن سپری کردم ، کاش اینطور نمیشد..
کاش این را می گفت ... کاش این را نمی گفت ... کاش می فهمید...کاش این کار را می کرد ... کاش این را می نوشت

اما از یک جا  بعد یه یک 'کاش' واحد رسیدم ، 
کاش عشق را بهتر می شناختند
کاش کسی که عشق را برایشان درست تفسیر می کرد 
کاش اسم هر چیزی را عشق نمی گذاشتند
کاش عشق و همین. 

معتقدم اگر یک عاشق واقعی در این کتاب پیدا میشد رنگ همه چیز عوض می‌شد ، و شاید من مخاطب رویایی هستم و از سرزمین عجایب سخن می گویم چرا که در عصر ما اینگونه عاشقی کردن و اینگونه زندگی کردن مسلم انگاشته شده است ، و این رنج ناخشنود دستاوردی طبیعی از مطالبه حق عظیم مثلا آزادی است

 اما خب رفتارهای معجزه گونه نتایج معجزه آسا خلق می کنند

معجزه بود اگر آلدو عاشقانه به خانواده اش وفادار می ماند و چشم بر طراوات و زیبایی لیدیا می بست تا طراوات را در خانه خودش زنده کند ، معجزه بود اگه واندا بعد از برگشت آلدو او را نرم  در آغوشش می پذیرفت و می بخشید و همه چیز را از نو می ساخت ، معجزه بود اگر لیدیا به پاس حرمت خانواده و عشق بعد از دیدار او از دید والدو برای همیشه دور می‌شد 

و معجزه بود اگر این زندگی عطر شادی و سرور واقعی به خود می گرفت

اما واقعیت این است که معجزه ها غیر ممکن ها نیست ، خارق العاده ها هستند ، اتفاقاتی که معمول نیست ولی می‌تواند رخ بدهد ، آری می توانست معجزه رخ بدهد
      

9

        زخم‌هایی که جغرافیا نمی‌شناسند: 
رمان «وطن» در ظاهر به تاریخ معاصر اسپانیا و به‌ویژه تروریسم باسک و میراث خونین سازمان ETA می‌پردازد. اما به محض پیش‌روی در صفحات، روشن می‌شود که فرناندو آرامبورو در پی روایت داستانی سیاسی نیست. آنچه او برجسته می‌کند زندگی روزانه‌ی مردمانی است که درگیر خشونتی شده‌اند که بیرون از اختیارشان است؛ خشونتی که تا سفره‌ی نان، روابط خانوادگی و دوستی‌های قدیمی سرایت کرده است. رمان با قدرتی کم‌نظیر نشان می‌دهد که سیاست هیچ‌گاه در خیابان و میدان متوقف نمی‌شود، بلکه دیر یا زود در اتاق نشیمن و آشپزخانه رخنه می‌کند.

زبان بی‌پیرایه و قدرت کلمه

آرامبورو در روایت رمان «وطن» از زبانی ساده بهره می‌گیرد، اما این سادگی سطحی یا بی‌مایه نیست. او با واژه‌هایی دقیق و موجز، پیچیدگی‌های احساسی را آشکار می‌کند. لحظه‌های کوتاه طنز یا رخدادهای پیش‌پاافتاده‌ی روزانه، در میان سنگینی تراژدی، همچون روزنه‌ای از هوا عمل می‌کنند. این لحظه‌ها و رخدادها نه برای کوچک‌کردن درد، بلکه برای یادآوری این‌اند که زندگی حتی در میانه‌ی رنج ادامه دارد.

حضور واژگان محلی و اصطلاحات باسکی به متن هویتی ویژه می‌بخشد. در عین حال، این جزئیات فرهنگی بین متن و خواننده دیوار نمی‌سازند، بلکه خواننده‌ی بیگانه را نیز به جهان اثر نزدیک می‌کنند. آرامبورو از بازی‌های زبانی و پیچیدگی‌های فرمی پرهیز می‌کند. صداقت واژه‌هاست که بار عاطفه و درد را منتقل می‌سازد. در صحنه‌هایی که باران و مه یا کوچه‌های باریک روستا توصیف می‌شوند، همین سادگی به نثری تصویری و شاعرانه بدل می‌شود.

معماری ویرانی

ساختار «وطن» بازتاب مستقیم جهان از هم‌ گسیخته‌ی باسک است. روایت، خطی و یک‌دست پیش نمی‌رود؛ تکه‌تکه، پرشی و گاه گسسته است. این پراکندگی بازنمایی ذهنی است که زیر فشار خشونت فروپاشیده است. شخصیت‌ها ناگهان به روایت وارد می‌شوند، صداهای گوناگون جای هم را می‌گیرند، و زمان مدام گسسته و پیوسته می‌شود. در چنین بافتی، خواننده تنها ناظر نیست، بلکه باید پاره‌های روایت را به هم بچسباند و تجربه‌ی فروپاشی و بازسازی را به شکل حسی از سر بگذراند.

زنان؛ حافظان خاموش تاریخ

اگرچه صحنه‌های سیاسی اغلب با حضور مردان تعریف می‌شوند، آرامبورو نشان می‌دهد که بار اصلی تاریخ را زنان حمل می‌کنند. مادران و همسران با سکوت و سوگ و صبوری، حافظه‌ی جمعی را به نسل‌های بعد منتقل می‌کنند. نویسنده شخصیت‌های زن را چندوجهی می‌آفریند؛ زنانی که نه تنها در نقش تماشاگر، بلکه به عنوان حاملان اصلی تاریخ حضور دارند.

مادران؛ قلب تپنده‌ی رمان

جایگاه مادر در این رمان صرفاً در چارچوب خانواده خلاصه نمی‌شود. آنان به یکی از محوری‌ترین کانون‌های روایت بدل می‌شوند؛ جایی که حافظه‌ی جمعی و زخم‌های اجتماعی تمرکز می‌یابد. دو چهره‌ی اصلی، بیتوری و میرن، نمونه‌های متقابل اما مکمل این نقش‌اند.

بیتوری با بازگشت به زادگاهش ــ همان‌جایی که همسرش قربانی ترور شده است ــ موتور اصلی روایت را به حرکت می‌اندازد. در سوی دیگر، میرن با سرسختی از پسر خشونت‌گرای خود دفاع می‌کند، هرچند همواره میان مهر مادری و وجدان اخلاقی در کشمکش است. این کشاکش درونی نشان می‌دهد که مادران رمان آرامبورو تیپ‌های کلیشه‌ای نیستند، بلکه شخصیت‌هایی پر از تناقض و انتخاب‌های دشوارند.

مادران در این رمان نه تنها شاهد، بلکه کنشگرانی خاموش‌اند؛ سکوتشان نوعی ابزار است: گاهی برای حفظ خانواده، گاهی برای پنهان‌کردن زخم و گاهی برای اعمال قدرت در قلمرو خصوصی.

پژواک اسطوره‌ها؛ از تِب تا باسک

رابطه‌ی دو خانواده‌ی بیتوری و میرن یادآور مضمون‌های کهن برادرکشی است؛ جایی که شکاف‌های سیاسی و ایدئولوژیک روابط خونی و دوستی را نشانه می‌رود. همان‌طور که در اسطوره‌ی یونانی اتئوکلس و پولونیکس یا داستان رومولوس و رِموس، نزاع به مرگ برادری می‌انجامد، در «وطن» نیز ایدئولوژی، پیوندهای دیرینه را نابود می‌کند. برادرکشی در «وطن» همان‌قدر تراژیک است که در تراژدی‌های یونانی؛ این بار اما میدان جنگ، کوچه‌های روستاست و ابزار نبرد، سکوت و جدایی. در هر دو جهان آنچه می‌میرد فقط انسان نیست، بلکه باور به امکان با هم زیستن است.

از سوی دیگر، بیتوری همچون آنتیگونه‌ی سوفوکل با جسدی مواجه است که جامعه حاضر به پذیرش آن نیست. یکی برادر خائن است، دیگری شوهر قربانی. هر دو زن در برابر فراموشی و تحریف حقیقت می‌ایستند و با عمل خود نشان می‌دهند که خاک‌سپاری و یادآوری مردگان، بیش از آن‌که پایانی بر مرگ باشد، آغاز راهی تازه برای حقیقت است.
تکنیک‌های روایی آرامبورو

آنچه بیش از همه به وطن نیرویی منحصربه‌فرد می‌دهد، تکنیک‌های خاص آرامبورو در شکستن مرز روایت است. او راوی واحد و دانای کل را کنار می‌گذارد و به جای آن، صحنه‌ای چندصدایی می‌آفریند؛ جایی که شخصیت‌ها آزادند تا در میانه‌ی جمله یا روایت، وارد گفت‌وگو شوند، حرف راوی را قطع کنند، و روایت را از دست او بیرون بکشند. حاصل، متنی است زنده و پرتنش که یادآور مفهوم «چندصدایی» باختین است؛ جهانی که در آن حقیقت نه از زبان یک صدا، بلکه از برخورد صداها زاده می‌شود.

در این میان، خودِ متن نیز گویی از وجود خویش آگاه است؛ گاه از راوی سوال می‌پرسد، گاهی از او توضیح دقیق‌تر می‌خواهد و یا مسیر روایت را منحرف می‌کند. این خودآگاهی، لحظاتی خلق می‌کند که متن به گفت‌وگویی با خودش بدل می‌شود؛ گفت‌وگویی که نه تنها به رمان پویایی درونی می‌بخشد، بلکه خواننده را به مشارکت در فرآیند روایت وامی‌دارد.

به‌کارگیری هم‌زمان چند واژه برای یک کنش (با «/») تردید و بلاتکلیفی را وارد روایت می‌کند و خواننده را به شریک فعال معنا بدل می‌سازد. همچنین نوسان میان زمان گذشته و حال، ساختاری شبیه حافظه‌ی تروماتیک ایجاد می‌کند؛ حافظه‌ای که هرگز خطی و یک‌دست نیست.

از دیگر تمهیدات آرامبورو استفاده‌ از واژگان باسکی‌ است. زبان محلی نه‌تنها بافت فرهنگی داستان را غنی می‌کند، بلکه تجربه‌ای ملموس و در عین حال جهانی می‌سازد.
جهان‌شمولی رنج وطن

هرچند بستر وقایع رمان «وطن» منطقه باسک است، اما زخم‌های آن منحصر به این منطقه نمی‌ماند. آرامبورو با تمرکز بر فروپاشی خانواده‌ها و از بین رفتن دوستی‌ها نشان می‌دهد خشونت سیاسی چگونه به تجربه‌ای جهانی بدل می‌شود. قدرت ادبی «وطن» دقیقاً در همین است که مخاطب رمان در هر جغرافیایی می‌تواند خود را در آینه‌ی روایت آن ببیند. ادبیات کاری می‌کند که تاریخ‌نگاری از آن عاجز است؛ بازآفرینی روانی واقعیت و به یاد آوردن زخم‌ها به زبان تخیل.

نتیجه

«وطن» داستان مردمانی عادی است که ناخواسته درگیر خشونتی تاریخی شده‌اند. آرامبورو با زبانی ساده و صادقانه، ساختاری پاره‌پاره و روایتی چندصدایی، چهره‌ی جامعه‌ای فروپاشیده را بازمی‌نمایاند. این رمان به ما نشان می‌دهد که ادبیات چگونه می‌تواند حافظه‌ی جمعی را زنده نگه دارد، زخم‌ها را یادآور شود و از دل یک تجربه‌ی محلی، معنایی برای رنج و امید در سراسر جهان بیافریند.
      

9

Sheida Hanafi

Sheida Hanafi

دیروز

        عزیزان یک معرفی طولانی و کاربردی از سه جلد این کتاب براتون آماده کردم که امیدوارم برای همه کسانی که قصد خوندنش رو دارن مفید باشه 🌱
داستایوفسکی پس از گذراندن دوران تبعید در سیبری و خلق شاهکارهایی چون جنایت و مکافات و برادران کارامازوف، در سال ۱۸۷۳ تصمیم گرفت نشریه‌ای شخصی به نام «دفتر یادداشت روزانه یک نویسنده» منتشر کند.
این دفتر در ابتدا به‌صورت ماهنامه منتشر می‌شد و به تدریج به بستری برای بیان آزادانه‌ی اندیشه‌ها، دغدغه‌ها، و احساسات نویسنده بدل شد.

در این نوشته‌ها، او دیگر نیازی به پنهان شدن پشت شخصیت‌های داستانی نداشت؛ مستقیم و بی‌واسطه با خوانندگانش درباره‌ی ایمان، شک، سیاست، اخلاق، جامعه‌ی روسیه، غرب‌زدگی، ادبیات، و انسان سخن گفت.


---

📚 ساختار کلی سه جلد

🔹 جلد اول

این جلد شامل نخستین نوشته‌های سال‌های آغازین انتشار دفتر است.
در این بخش، داستایوفسکی نگاه تیزبین خود را متوجه مسائل روز جامعه روسیه می‌کند:

فقر و فساد اخلاقی در شهرها

تضاد میان اشراف و مردم عادی

مسأله‌ی ایمان و بی‌خدایی در روسیه مدرن

و نیز بحث‌هایی درباره‌ی هویت روسی و رابطه‌اش با غرب


در کنار مقالات تحلیلی، چند داستان کوتاه هم وجود دارد (مثل "پسر و پیرزن" یا "دختر کوچک و ژنرال") که هرکدام از دلِ رویدادهای روزمره زاده شده‌اند و بار اخلاقی و روان‌شناختی عمیقی دارند.

📖 ویژگی بارز جلد اول:
داستایوفسکی در این جلد، جامعه روسیه را مثل پزشکی که بدن بیمار را می‌کاود، زیر تیغ می‌برد. نگاهش انتقادی، تند و پر از احساس مسئولیت است. او از قضاوت شدن نمی‌ترسد و صریحاً از ایمان مسیحی و رنج به‌عنوان راه تعالی دفاع می‌کند.


---

🔹 جلد دوم

این جلد بازتاب دوران پختگی فکری اوست و ترکیبِ درخشانی از نثر ادبی، تحلیل اجتماعی و فلسفه زندگی است.

در آن به مباحث زیر می‌پردازد:

درباره‌ی ادبیات و رسالت نویسنده: او معتقد است نویسنده باید «وجدان بیدار جامعه» باشد.

جایگاه زنان در جامعه‌ی روسیه: داستایوفسکی نگاهی پیچیده و گاه متناقض به زنان دارد؛ هم ستایشگر روح فداکارشان است و هم منتقد سطحی‌نگری فرهنگی زمانه.

تحلیل روان انسان گناهکار: مفاهیمی که بعدها در برادران کارامازوف شکوفا می‌شود، در این یادداشت‌ها ریشه دارد.

بازتاب سیاست‌های اروپایی و روسی: او نسبت به اروپا بدبین است و باور دارد روسیه باید به ریشه‌های معنوی خود بازگردد.


📖 ویژگی بارز جلد دوم:
آمیختگی اندیشه و احساس. در این جلد، داستایوفسکی بیش از هر زمان دیگری فیلسوف می‌شود، اما همیشه با شور و هیجان انسانی می‌نویسد، نه با خشکی نظریه‌پردازان.


---

🔹 جلد سوم

آخرین یادداشت‌ها و نوشته‌های او، متعلق به سال‌های پایانی عمرش است؛ زمانی که به بیماری، فشار سیاسی و دغدغه‌های روحی گرفتار بود.
در این جلد:

از مرگ، ایمان، وجدان و رستگاری سخن می‌گوید؛

به رنج انسان مدرن می‌پردازد و هشدار می‌دهد که پیشرفتِ بی‌خدا، به سقوط اخلاقی می‌انجامد؛

ماجرای اعدام نوجوانی به جرم دزدی کوچک را تحلیل می‌کند و از عدالت و ترحم انسانی دفاع می‌نماید؛

درباره‌ی هنر و رمان حرف می‌زند و توضیح می‌دهد که چرا نویسنده باید درون انسان را بکاود، نه ظاهر اجتماع را.


📖 ویژگی بارز جلد سوم:
آرام، اندوهگین و عرفانی‌تر از دو جلد پیش است. گویی وصیت‌نامه‌ی روحی داستایوفسکی است. در پایان جلد سوم، صدایی شنیده می‌شود که دیگر از دنیا خسته شده اما هنوز ایمان دارد به نجات انسان از راه عشق و بخشش.
      

19

محمد امین

محمد امین

2 روز پیش

        خب! عشقی خاص سرشار از کلام ولی بی‌صدا! 
اولین کتابی بود که سرشار از عشق و دنیای ماورالطبیعه‌اش بود. و به همین خاطر یه نمور باهاش کنار نیومدم. 
داستان در مورد پسری به نام آرچر هِیل و دختری  به نام بری پریسکات است. هر دو در گذشته خود که گویا تلخی جاودانه را با خود می‌کشند، غرق‌اند و حتی تلاش‌ بودند برای فرار از این گذشته با بار تلخی‌ش. بری در اوهایو زندگی می‌کرده و برای فرار از این گذشته که غم جان‌گداز و تلخی را با خود به دوش داشته، تصمیم به فرار و فراموشی آن با سفری به شهر پیلاین، شهری که مونسش، آرچر در آن‌ ساکن است. از طرفی آرچر! پسری که در کودکی بنا بر سانحه‌ای شدید، توان گفتاری‌اش را از دست می‌دهد و علاوه بر آن خانواده‌اش را. آن دو در حالی که بری در مقابل فروشگاهی کیسه خریدش پاره و خرید‌هایش نقش بر زمین بسته که یکی از اقلام مقابل پای آرچر می‌افتد و او به بری کمک می‌رساند. این اولین ملاقات آن دو بود که باید دید که در طول داستان چه‌ها اتفاق خواهد افتاد:
کتاب کاملا اول شخص مفرد است و ما مدام در جلد هر دو عاشق قالب می‌شویم که من به این مسئله گارد دارم: به نظر من نويسنده ترجیحا باید جایی حضورش را به اثبات برساند و زمانی که ما مدام در جلد شخصیت‌ها قالبیم، این حضور کمرنگ‌تر میشود. 
گاهی اوقات بری واقعا کار‌های روزمره‌اش مدام تکرار می‌کرد که واقعا رمقی برای ادامه کتاب و جذب کردن من نمی‌ذاشت.

متاسفانه یادم رفت بریده کتابی ازش منتشر کنم و انگار این بار بریده‌ها رو تو این یادداشت باید نوشت. اعداد نشان از صفحه کتاب دارد:
۸۹: اونا هیچی نمی‌دونن، لیاقت دونستنش رو هم ندارن. نذار قصاتشون ناراحتت کنه.
۱۱۰:گاهی اوقات سکوتی همراه با درک، بهتر از مشتی کلمات بی معنی بود.
۱۹۵: من بی وقفه یک دنیا کتاب خوانده بودم، اما هنگامی که به دنیای واقعی و روابط متقابل با انسان‌ها با یکدیگر می‌رسیدم، احساس می‌کردم وسط دشت رشته گیر افتاده‌ام.
۲۱۳:متوجه شدم تمام آدم‌‌های اطرافمان ایستاده‌اند و به ما زل زدند. عجب! چه نمایشی برایشان راه انداختیم. یا در حقیقت من راه انداختم.

در کل کتابی نبود که بخوام برای کسانی که چند کتاب فاخر تری رو خواندن توصیه کنم اما برای اون‌هایی که تازه علاقه دارن پا به عرصه کتابخوانی بذارن حتما توصیه میشه.
 فعلا باید دید که آن دو کتاب دیگر قراره چکار کنند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

20

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

پست های پیشنهادی
بهخوان

بهخوان

5 ساعت پیش

از مسیری که می‌سازیم

سه سال پیش با یک چالش روبه‌رو شدیم؛ چالشی که بعدها به یکی از بهترین تجربه‌های بهخوان تبدیل شد.

130

مالیس

مالیس

2 روز پیش

سیارهٔ ادبیات

اهل کدام بخش از سیاره هستی؟

85

دریا

دریا

2 روز پیش

اگر ساعت‌ها می‌ایستادند...

از دویدن دنبال عقربه‌ها خسته شده‌ام.

27

هرمس

هرمس

3 روز پیش

این همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاد...

امروز بیستم مهر، روز بزرگداشت حافظ است...

51

فراخوان «دومین جشنواره ادبی خیرِ ایران»

فراخوان «دومین جشنواره ادبی خیرِ ایران»

30

سجاد علی پور

سجاد علی پور

5 روز پیش

فمینیسم و برخی نمودهای آن در ادبیات داستانی (6)

فمینیسم و برخی نمودهای آن در ادبیات داستانی (6)

56

Marnie

Marnie

5 روز پیش

میان صفحات، من!

میان صفحات گم می‌شوم… جایی که سکوت حرف می‌زند و من فقط خودم را می‌بینم.

95

«هر صفحه، یک پله بالاتر…» 📖

«گاهی فقط کافی‌ست یک صفحه بخوانی، تا دنیایت یک پله روشن‌تر شود...» 💫

69

وایولت

وایولت

1404/7/15 - 11:38

تفاوت کتاب صوتی و نمایش صوتی

برای کسایی که هنوز کتاب صوتی گوش ندادن که آشنایی داشته باشن.

138

فقط بخوان و شروع کن!

بگذار بادهای موسمی مطالعه حتی شده توسط کتاب های معمولی ، زرد و فراگیر شده به تو برسند! فقط بگذار برسند!

141

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.