شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
        «خنده‌ی تلخ من از گریه غم‌انگیزتر است»
🔴📖کتاب داس وخنده نوشته‌ی میخائیل میلنیچینکو  اهل روسیه 🇷🇺است،البته نمیشه گفت نویسنده باید گفت گردآورنده
🔻کتاب شامل ۲۶۲۹ لطیفه هستش که هر کدوم از اونا به موضوعی از تاریخ این دوران دلالت دارن،داس و خنده با موضوع‌بندی لطیفه‌هایی که از سال ۱۹۱۷ تا ۱۹۹۱ در شوروی شنیده و ثبت شدن از لطیفه‌های ثبت شده در رسانه‌های گروهی و منابعی که مهاجرین با خود به خارج بردن.منِ خواننده مخاطبِ مجموعه‌ای از لطیفه‌های طنزآمیزی هستم که مردم شوروی برای نکوهش رفتار سیاستمداران مستبد و بی‌کفایت خود، ساخته و بازگو کردن
لطیفه‌ی سیاسی پرده از رفتار مزدورانه و ریاکارانه‌ی حاکمان برمی‌داره حاکمانی که خود آزادی عمل کامل برخوردار بودن، اما همین آزادی‌ها رو از مردم عادی دریغ می‌کردن
🔻یکی از حسن‌های کتاب توضیحاتی در ابتدای بسیاری از لطیفه‌‌‌ها آورده شده ‌ تا خواننده بیشتر در جریان امر قراربگیره خصوصاً ما مخاطبان ایرانی که از جزئیات حکومت شوروی اطلاعات چندانی نداریم.مترجم نخواسته که به صورت پاورقی باشن و مطالب وارد متن اصلی و به عنوان توضیح ابتدای لطیفه اضافه شدن که خیلی خوب توی متن نشسته.اونچه در نهایت منتشر شده مشتمل بر 61 فصل با موضوعات مختلفه وبا ترتیب تاریخی
♦️خیلی اطلاعات از حکومت شوروی ندارم وباید زیاد ازش بخونم، فقط چیزی که می‌دونم حکومت شوروی یکی از ترسناک‌ترین دیکتاتوری‌های معاصر بوده. در این امپراتوریِ عظیم که در پی سقوط حکومت تزاری بنا شد، عملاً آزادی بیانی برای انتقاد وجود نداشته. اعضای حزب کمونیست حاکم، شهروندان شوروی رو نه به چشم انسان‌هایی مختار و صاحبِ رأی، بلکه مثل رعیتانی بهشون نگاه میکردن که از اونا تنها یک انتظار داشتن تأیید اوامر حاکمان، و موافقت بی‌قیدوشرط با سیاست‌های حکومتی. 
🔻در چنین جامعه‌ای که امکان نقد سیاسی و اجتماعی جدی وجود نداشته، و نقد تبعاتی سنگین برای منتقد در پی داشته، جوک‌های سیاسی، که توسط مردم ناشناس ساخته می‌شدن، رواجی چشمگیر پیداکرده. دقت در این جوک‌های نیشدار و گزنده، بسیاری از ناراستی‌ها و بی‌کفایتی‌های حاکمانِ حزب کمونیست شوروی رو بر ما آشکار می‌کنه، و نشون می‌ده که مردم شوروی، درباره‌ی چه مسائل ساده‌ای هم حق اظهار نظر نداشتن
🔻واقعیت جهان همیشه این بوده که در جوامع استبدادی، که در اونها آزادی بیانِ چندانی برای انتقاد از حاکمان وجود نداره، طنز، به سلاحی 🗡️نیرومند برای نقد و هجوِ ساختارهای حاکم به کار میاد. 
تولید طنزهای انتقادی در جوامع دیکتاتوری، شکلی از مقاومت  در برابر حاکمانِ مستبد و بی‌کفایت بوده مردم عادی، و نه فقط مردم عادی، بلکه هنرمندان و نویسندگان، در چنین جوامعی، طنز رو به سنگری مبدل کردن برای مبارزه
🔻آورده‌ی طنزِ معمولی خنده است، اما آورده‌ی طنز سیاسی، چیزی فراتر از اونه، طنز سیاسی، درعین داشتن زبان طنز  بیانِ نیروی مقاومتِ جامعه هم هست، که علیه ساختارهای حاکم به کارمیره در قالب کلام و نوشتار، سلاحی‌ست بس برنده و کارساز
✂️چند نمونه از این لطیفه‌ها:
😏 نظام تک‌حزبی بهتر است یا دوحزبی؟
ــ خوب معلوم است دیگر تک حزبی. مقامات همین یک حزبی که ما داریم،هرچه می‌خورند سیر نمی‌شوند حالا ما از کجا بتوانیم مقامات دو حزب را سیر کنیم!
🌚روزی استالین به صورت ناشناس به سینما می‌رود. پیش از شروع فیلم، تصویری از او نمایش داده می‌شود. همه به محض دیدن تصویر او به پا می‌خیزند و با حرارت تمام شروع می‌کنند به دست زدن. به جز خود استالین. فردی که کنار او بود، با حالت نجوا به استالین می‌گوید:
- دوست عزیز. بلند شد دست بزن. همه‌ی ما مثل تو فکر می‌کنیم و اگه داریم دست می‌زنیم فقط از ترس جون‌مون هست.
🥸ــ خیلی خوب است که گورباچف با اقتصاددانان و سیاستمداران جوان مشورت می‌کند 
ــ آیا از مشاوره‌های آنها استفاده می‌کند؟
ــ تو دیگر توقعت خیلی بالاست!
      

58

        «این کتاب هدیه می‌شود به: آنان که تاثیر می‌پذیرند!»

اولین بار همین یکی دوماه پیش بود که از یه دوست عزیزی راجع به این کتاب شنیدم🥺 (و البته بابتش بسیااااار ممنونشم🥹) و با توجه به میزان علاقه‌ای که به این مرد و کتاباش دارم (بنده بسیاری از کتاب‌های ایشون رو در نوجوونی بارها و بارها خوندم، مخصوصا داستان خمره😶‍🌫) برام یکم عجیب بود که تا قبل از این اصلا در مورد این کتاب چیزی نمیدونستم!
اولش هم که شروعش کردم انتظار نداشتم انقدر درگیرم کنه ولی وای، خدا میدونه چه‌قدر باهاش حال کردم! آخرش جوری شد که دلم نمیومد ادامه بدم چون نمیخواستم تموم شه☹️
این هوشوی شیطون و عزیز تو طول داستان زندگیش کلی منو خندوند، اشک تو چشمام جمع کرد و نهایتا منو تو خاطرات خودم غرق کرد🫠
چرا خاطرات خودم؟ چون هروقت از ننه‌بابا و آغ‌باباش میگفت منو یاد مادربزرگا و پدربزرگام مینداخت، عزیزای دلی که خیلی وقته ندارمشون و دلم براشون یه‌ذره شده...
هروقت از سیرچ و کوچه‌ها و باغاش میگفت، منو می‌برد به روستای قشنگ پدریم...
هروقت از مدرسه و معلم و بچه‌هاش میگفت داستان خمره رو یادم می‌آورد و منو میبرد به دوران نوجوونیم...
درسته که تلخی زیاد داشت و یه‌جاهایی دیگه واقعا داشت اشکم رو در می‌آورد ولی در عین حال کتاب شیرینی بود:)
شاید چون میدونستم تهش همین بچه‌ای که انقدر سختی کشید و حرف شنید، به کجاها که نرسید و چه کارها که نکرد😏😎
شاید یکم زیاده‌روی باشه ولی حقیقتا وقتی آخر کتاب دستاوردها و افتخارات این بشر رو می‌شنیدم بغض کرده بودم و اشک تو چشمام جمع شده بود🥹🤧
با خودم میگفتم هوشو تو بالاخره بعد از اینهمه سختی تونستی. شاید هیشکی باور نمیکرد اون هوشوی شر و خرابکاری که همش خیالبافی میکرد بتونه به اینهمه موفقیتی که تهش میگه برسه، ولی تو رسیدی🙃
وقتی کتاب رو تمومش کردم واقعا پر از حس خوب بودم و در طول گوش دادنش، برای لحظاتی هم که شده، همه‌ی غصه‌ها و درگیری‌هام رو فراموش میکردم.
این کتاب به واقع دلخوشی کوچکی بود که خیلی زود به پایان رسید☹️
شاید بد نباشه برای آخرِ یادداشتم، چند خط انتهایی کتاب رو بنویسم:
«روزگار این جوری است. از شما چه پنهان، همه‌اش تلخ نبود، سخت نبود، سخت نیست. ناشکری نمیکنم، لذت هم داشت، دارد. لذت خواندن و نوشتن، لذت پیدا کردن دوست، خانواده. خدایا من چه‌قدر خوشبختم!»

پی‌نوشت: اجرای صوتی کتاب، قشنگی و اصالتش رو چندبرابر کرده بود و اینکه میتونستم تموم مکالمات رو با لهجه‌ی شیرین کرمانی بشنوم و تموم آوازها رو با لحن و خوانش درستش گوش بدم واقعا موجبات خرسندی بنده رو فراهم کرده بود😅 در نتیجه قویا پیشنهادش میکنم😊
پی‌نوشت دوم: اولِ اجرای صوتی با صدای خودشون شروع می‌شه ولی متأسفانه در ادامه میگن که به دلایل شرایط بدنی و سن‌وسالشون نمیتونن کتاب رو برامون بخونن:( که اگر میشد به نظرم باز چندین درجه قشنگ‌تر و خاطره‌انگیزتر میبود:)
      

30

شمیم

شمیم

دیروز

        اولین اثری از آگاتا کریستی که در برنامه ایران صدا گوش دادم و باعث شد از داستان های این نویسنده چیره دست معروف به «ملکه جنایت»  خوشم بیاد...

داستان در مورد ماجراهای رمزآلود و مبهم یک خوابگاه دانشجویی در خیابان هیکوری ست که پوآرو به واسطه منشی دفترش به آنجا راه پیدا می کند تا سرنخ هایی از اتفاقات عجیب این خوابگاه و دانشجویانش پیدا کند...
ماجرا از این قرار است که خانم لمون منشی دفتر پوآرو، مدتی ست که اشتباهات ناشیانه ای در تایپ نامه ها می کند، این کار از شخصیت مسئولیت پذیر او بعید است و همین قضیه باعث تعجب پوآرو می شود؛ پوآرو جویای علت این اشتباهات می‌شود و می‌فهمد که در محل کار خواهر خانم لمون یعنی خوابگاهی در خیابان هیکوری، اشیاء مختلف و بی ربطی گم می‌شوند که پشتش دلیل و منطقی نیست؛ همین موضوع ذهن خانم لمون را درگیر کرده است؛ پس پوآرو تصمیم می‌گیرد سرنخ‌هایی از این قضیه را بیابد و مثل همیشه، قفل این معما هم به دست پوآرو باز می‌شود...

داستان مرموز و پرکششی بود و با گویندگی آقای اکبر منانی در برنامه ایران صدا جذابیت این اثر بیشتر هم شد.

داستان‌های آگاتا کریستی اینطوریه که به خیلی از شخصیت‌ها در طول داستان شک می‌کنی اما در لحظه آخر باز هم نمی‌تونی حدس بزنی که قاتل اصلی کیه و در پایان با استدلال های منطقی و در عین حال تعجب برانگیز پرده از معماهای پیچیده جوری برداشته میشه که هوش نویسنده رو تحسین می‌کنی👌🏻

توصیه ای که براتون دارم اینه از همون اول داستان، اسم و مشخصات دانشجوها را به خوبی به خاطر بسپارید تا در طول داستان سردرگم نشید که کی به کیه😁
      

27

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

پست های پیشنهادی
بهخوان

بهخوان

22 ساعت پیش

از مسیری که می‌سازیم

سه سال پیش با یک چالش روبه‌رو شدیم؛ چالشی که بعدها به یکی از بهترین تجربه‌های بهخوان تبدیل شد.

207

مالیس

مالیس

2 روز پیش

سیارهٔ ادبیات

اهل کدام بخش از سیاره هستی؟

90

دریا

دریا

2 روز پیش

اگر ساعت‌ها می‌ایستادند...

از دویدن دنبال عقربه‌ها خسته شده‌ام.

33

هرمس

هرمس

3 روز پیش

این همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاد...

امروز بیستم مهر، روز بزرگداشت حافظ است...

52

فراخوان «دومین جشنواره ادبی خیرِ ایران»

فراخوان «دومین جشنواره ادبی خیرِ ایران»

30

سجاد علی پور

سجاد علی پور

6 روز پیش

فمینیسم و برخی نمودهای آن در ادبیات داستانی (6)

فمینیسم و برخی نمودهای آن در ادبیات داستانی (6)

58

Marnie

Marnie

6 روز پیش

میان صفحات، من!

میان صفحات گم می‌شوم… جایی که سکوت حرف می‌زند و من فقط خودم را می‌بینم.

103

«هر صفحه، یک پله بالاتر…» 📖

«گاهی فقط کافی‌ست یک صفحه بخوانی، تا دنیایت یک پله روشن‌تر شود...» 💫

72

وایولت

وایولت

1404/7/15 - 11:38

تفاوت کتاب صوتی و نمایش صوتی

برای کسایی که هنوز کتاب صوتی گوش ندادن که آشنایی داشته باشن.

139

فقط بخوان و شروع کن!

بگذار بادهای موسمی مطالعه حتی شده توسط کتاب های معمولی ، زرد و فراگیر شده به تو برسند! فقط بگذار برسند!

147

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.