ماه آسمان

ماه آسمان

کتابدار بلاگر
@moonshine

216 دنبال شده

336 دنبال کننده

            کتاب خواندن برای من مثل نفس کشیدن است،اگر نخوانم‌ می‌میرم.
من شیفته ی کتاب ها هستم ،فیلم  ها را دوست دارم و برای تفریح می‌نویسم.
یک شیمی‌دانِ عشقِ کتاب.
🌒🧪📚

          
MRAJABIM
پیشنهاد کاربر برای شما
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
 ماه آسمان

ماه آسمان

15 ساعت پیش

        دو برج، که یکی تسخیر شد.
بعد از پراکنده شدن یاران حلقه و اون حادثه‌ی غمبار برای شخصیت محبوبم،داستان در دو خط پیگیری میشه، یکی فرودو و دیگری آراگورن‌.
به قول خیلی‌ها کاش فصل ها یکی درمیان  بود، تک خطی شدن قصه‌ها و روایتش در دو بخش ، کمی از جذابیت کتاب کم کرده بود.
اما بخش اول و ماجراهای مربوط به آراگورن خیلی مهیج بود، تعقیب و گریز تا رسیدن به روهان و بعد همراهی چابکسواران. 
از جنگ روهان سریع عبور کرده بود، کاش بیشتر بهش میپرداخت(این بخش در فیلم خیلی خیلی متفاوته)، 
بخش فرودو هم دلهره و هراس کافی و وافی داشت و اثری که باید میذاشت رو گذاشت. البته نسخه‌ی صوتی در ایجاد این حس بی تاثیر نبود.
و امان از بخش انت ها، امان. مثل خودشون، عجول نباش، به هر حال هر کتابی فرود و فراز داره دیگه.
اما کاش پایان کتاب قبل از فهمیدن حقیقت توسط سام بود، به نظرم قلاب بهتری برای جلد بعد مینداخت.
از اونجایی که من با انت‌ها حال نکردم، این عکس جانسوز را انتخاب کردم.
و پس از، از دست رفتن شخصیت محبوبم، این فردِ در عکس را جایگزینش کردم، اما تو کتاب بیشتر شبیه گندالف بود تا یه جنگجوی گوندور. مثل پیرمردها، فلسفی و حکیمانه حرف میزد، به نظر باید آدم پرشر‌و شور تری می بود، اما خب اون بر وسوسه‌ی حلقه غلبه کرد، نمیدونم هم دوستش دارم هم نه، این شخصیت تو کتاب رو نه، ای‌بابا نمیدونم، جلد بعد تصمیم میگیرم....
      

7

        ایکه‌باگ =مهربان باشیم
۱. قرار نیست چون رولینگ ان را نوشته با هری پاتر دیگری رو‌به رو باشید.
۲. انتظارتان را پایین بیاورید، در این صورت لذت میبرید
۳.  ۶۰ درصد اول قصه خبر خاصی نیست، ۴۰ بقیه‌اش کلی خبر است...
راستش همه‌ی یادداشتم در همون جملات بالا خلاصه است، اما دوست دارم توضیح بیشتری بدم.
این داستان کاملا رولینگی است، یعنی الگوی خاص رولینگ در فراوانی اتفاق و قصه، کلی آب‌و‌تاب و طول و تفصیل برای «دنگ» یه اتفاق مهم‌، به همین دلیل ۶۰ درصد اول داستان بسیار کشداره، تقریبا دو بار گذاشتمش کنار، اما از اونجایی که کاملا رولینگی است، یهو‌ ماجراها و قصه جوندار میشن و دیگه نمیتونی ازش دست بکشی.(من تازه ساعت ۱ نصفه شب رسیدم به این مرحله😬) اما تصور نکنید چون هری‌پاتری هست به جذابه، ایکه‌باگ هم باید به همون جذابیت باشه.
محور اصلی قصه هم در انتهای مشخص میشه که در تعاون و مهربانی خلاصه شده و البته خود رولینگ‌ گفته در زمان کرونا این کتاب را نوشته، به همین دلیل خیلی به خرد جمعی و همکاری مردم با هم و مشکلات کشور‌ها پرداخته و به نوعی رهایی را در همکاری مردم یک سرزمین میدونه.
خلاصه اخر کنه خوشم امد نه بدم امد، ایده جذابه، واقعا جذابه، شخصیت ها هم برخی آمبریج‌وار در قصه میچرخند و برخی به نچسبی اسلاگهورن هستند.
روایت و داستان زیاده و خیلی جایی برای توصیف نبود وگرنه یه چند جلدی ایکه‌باگ داشتیم....
رفقای نوجوونم، ممنون که باعث شدید یه تجربه‌ی جدید داشته باشم.
با تشکر از باشگاه نوجوانان بهخوان‌♥️.

      

17

        من طی یه اتفاق اشتباه اول جلد دوم را ثبت زدم، بنابراین این یادداشت مربوط به پایان جلد دوم است.
خب بیش از یک ساعت مطالعه‌ی مداوم و بلاخره تمام. همه‌چیز تو ذهنم پخش و پلاست، ببخشید اگه سر و ته یادداشتم بهم نمیاد.
۱. همیشه میدونستم «ال» و «وین» وصله‌ی ناجورن و میدونستم که باید جفت هم بشن و فقط نمیدونستم چه جوری، ممنون واقعا ممنون جناب سندرسون که خواسته‌ام رو بی جواب نذاشتی.(ایش زین چی بود این وسط)
۲. @joi_boy،  یادته یه عکس از کولوس ها دیدم، چند ماه قبل بود فکر کنم😅، پرسیدم چیه؟!گفتی بخونی میفهمی؟! اره حالا میفهمم، حالا شکوه اون عکس و عظمت اون‌ واقعه تو کل قصه را میفهمم. هر چی میگفتی نمیفهمیدم.
۳. راحت باش آقا، راحت باش، هر چی میخوای تو ۵۰ درصد اول کتابت روده‌درازی کن قصه بباف، واقعا ۵۰ درصد اول کنده، کند نه کنننننننننننده. جوری که شاید خوندنش یه ماه طول بکشه، عوضش ۵۰ درصد دوم تنده، روی دور ×2 نه ها ×4 یا 5 شایدم بیشتر.جوری که خوندنش یه هفته هم طول نمیکشه، ولی راحت باش آقا، راحت باش، فقط چون بلدی چَک اخر رو خوب بزنی...
۴. هنوزم با کتاب مشکل دارم ولی مقاومتم برای خوندنش شکسته، مثل وین شدم یه چیزی تو سرم پالس میده، دنیای مه‌زاد انصافا جذابه ولی خیلی مبهمه.
۵. مه‌زاد خوندن مثل درست کردن پازل هزاره(پازل
هزار تکه)، نه تنها قطعات را نداری و کم‌کم به دست میاری و باید بگردی تا یه جا جاشون بدی تازه اکثر موارد هم اشتباه میکنی، حتی تو انقدر صورتت را به این پازل چسبوندی که نمیفهمی هر چی تا حالا داری فقط بخشی از یه دنیای بزرگتره که هیچی ازش نمیدونی.سندرسون انقدر تو رو درگیر جزئی ترین ویژگی ها میکنه که از دیدن تصویر بزرگتر غافل میشی و وقتی فاصله گرفتی تا با افتخار به پایان کارت نگاه کنی میفهمی ای داد این که پازل هزار نیست، دو‌هزاره...
۶. تموم شد، همین دیگه، تموم شد... اخرش کار خودتون رو‌ کردین(قابل توجه بعضی ها)،‌ چی‌ بگم ازم راضی میشید. از هیجان پایانش میخوام‌ داد بزنم،نمیشه.
۷. الند رو بدین من، اخرین شخصیتی که میخواستم داشته باشمش بعد از دارسی و برنادت و سیدنی، مو بود تو سیاه دل.
۸. دیگه هیجان داره رو مغزم اثر میکنه، ننویسم بهتره.
ارادت یک سندرسون نخواه سابق. 
      

26

باشگاه‌ها

نمایش همه

باشگاه کارآگاهان

754 عضو

قول: فاتحه ای بر رمان پلیسی

دورۀ فعال

📚 باشگاه نوجوانان بهخوان 📚

198 عضو

ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر

دورۀ فعال

ملکهٔ جنایت 👸🏼🔪

371 عضو

پس از تشییع جنازه

دورۀ فعال

لیست‌ها

نمایش همه
شرلوک هلمز : اتود در قرمز لاکینشانه چهاردرنده باسکرویل

محبوب‌ترین کاراگاه جهان، شرلوک هولمز

13 کتاب

پوآرو با آن سبیل قشنگ و مرتب،‌ آداب‌دانی و احترامش به دیگران، با آن سبک‌ زندگی تر‌و‌تمیز شاید دومین یا سومین کاراگاه محبوب جهان باشد(تازه شاید)، اما شرلوک هولمز با آن یک‌دندگی و خودنمایی، در کنار شلختگی‌های گاه‌و‌بیگاه، تغییر قیافه‌ها و پرسه‌زدن‌هایش و استدالال‌های فوق منطقی‌اش که حال آدم را میگرد و حس نفهمیدن را القا میکند، بی شک محبوب‌ترین کاراگاه جهان است. هولمز انسان‌ معمولی نیست، زیادی بی‌احساس و زیادی عقل‌مند، مغزش مثل ساعت سوییسی کار میکند و یک در هزار خطا میکند، اما همین آدمی که از دیگران فاصله‌ گرفته و رفیقی جز دکتر واتسون عزیز ندارد(واتسون برای من یکی که عزیز است.) چنان خوانندگان را شیفته‌ی خود کرده بود که وقتی کانن دویل نویسنده‌ی داستان های هولمز پایانی بر ماجراهای او‌ و ضد قهرمان معروف کتابهایش، موریارتی(که دست‌کم از شرلوک ندارد، همان هوش و فراست را دارد، فقط در جهت منفی از آن استفاده میکند)نوشت، ملت( ملت انگلستان سال ۱۸۹۳،این حدودا و ناشران البته) درخواست کردند که جان عزیزت شرلوک دوباره برگرده و داستان‌هاش تموم نشه... جالب است دویل مدرک پزشکی داشته(یعنی جدی جدی دکتر بوده) و شخصیت شرلوک هولمز را هم از یکی از اساتیدش به نام جوزف بل وام گرفته بود. فهرست زیر تمام داستان‌های بلند و کوتاهی ایست که سر آرتور کانن دویل با محوریت شخصیت هولمز نوشته است. ۱. داستان‌های بلند اتود در قرمز لاکی نشانه‌ی ۴ تازی بسکرویل( داستان بازگشت هولمز) دره‌ی وحشت ۲.داستان‌های کوتاه چاپ هرمس رسوایی در بوهم برق‌نقره‌ای جعبه‌ی مقوایی سیمای زرد(شامل اخرین داستان هولمز و موریارتی) عینک دور طلایی سه دانشجو یا خون‌آشام ساسکس مردان رقصان سرباز رنگ‌پریده حلقه ی سرخ ۳. نام مجموعه‌های داستان کوتاه در چاپ انگلستان ماجراهای شرلوک هولمز، خاطرات شرلوک هولمز، بازگشت شرلوک هولمز، پرونده‌های شرلوک هولمز و آخرین تعظیم. ۴. کتاب‌ها برمبنای سال‌چاپ در انگلستان اتود در قرمز لاکی ۱۸۸۷ نشانه‌ی ۴ ۱۸۹۰ ماجراهای شرلوک هولمز( ۱۱ داستان کوتاه) ۱۸۹۱ خاطرات شرلوک هولمز( ۱۲ داستان کوتاه) ۱۸۹۲ وقفه‌ای طولانی و درخواست نوشتن مجدد داستان ها تازی بسکرویل ۱۹۰۱ بازگشت شرلوک هولمز(۱۲ داستان کوتاه) ۱۹۰۳ آخرین تعظیم(۶ داستان کوتاه) ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۷ در هنگام نوشتن این کتاب دره وحشت ۱۹۱۴ پرونده‌های شرلوک هولمز (۱۱ داستان کوتاه)۱۹۲۱ ۵. متاسفانه داستان های کوتاه به صورت پراکند توسط هرمس چاپ شدن. رسوایی در بوهم،برق نقره‌ای،جعبه‌ی مقوایی،سیمای زرد(دو کتاب ماجراها و خاطرات) حلقه‌ی سرخ(اخرین تعظیم) عینک دور طلایی،سه دانشجو(خون آشام ساسکس)،مردان رقصان،سرباز رنگ‌پریده(دو کتاب بازگشت و پرونده‌ها) اگر هولمز محبوب ترین کاراگاه جهان نیست، ده‌ها اقتباس داستانی و سینمایی از این شخصیت بیهوده خلق شده!!! اگر شرلوک هولمز نه! پس کی؟!

2

قصر آبیریلا در اینگل سایدآنی شرلی در خانه رویاها

عاشقانه‌های کلاسیک بخش چهارم قصر آبی در سایه‌ی آنه

20 کتاب

اثرگذار و گرم در سرمای کانادا، ال.ام مونتگومری امکان ندارد اسم آنه‌شرلی را نشینیده باشید، اگر هم نسل من باشید، تکرار غریبانه‌ی روزهایت چگونه گذشت را به یاد دارید، اگر جوان‌تر باشی احتمالا تا حالا آهنگ careless whisper جرج مایکل را شنیده اید، یه کم جوانتر احتمالا اسم‌ دره‌ی سبز به گوشتان آشنا باشد، خلاصه امکان ندارد به نحوی آنه‌شرلی دختر موقرمز ککی‌مکی که به گرین گیبلز می‌آید و همدم متیو و ماریلا کاتبرت میشود، به پست‌تان نخورده باشد. لوسی ماد مونتگومری نویسنده‌ی محبوب آن‌شرلی بیش از ۱۵ اثر شناخته شده و تعداد متعددی اثر کوتاه ناشناخته متولد کانادا و جزیره‌ی پرنس‌ادوارد است. بله همان پرنس ادواردی که میشناسید، در شارلوت تون به دانشگاه رفته، معلم شده و بعد در نوا‌ اسکوشا شروع به تدریس کرده و‌ بعد در جزیره معلم شده. همه‌ چیز برای شما آشنا نیست، شما آنه، یا خانواده‌ی کینگ را در وجود او‌ نمیبینید... زمان انتشار اولین کتابش «۱۹۰۸» آنه‌شرلی در گرین گیبلز ۳۴ سال داشت اما محبوبیت آنه انقدر زیاد بود که با همان کتاب به نویسنده‌ای سرشناس بدل شد و داستان آنه تا سال ۱۹۲۱ ادامه یافت. بعد از آنه، مونتگومری نوشتن امیلی را آغاز کرد اما هرگز محبوبیت آنه‌شرلی نصیب امیلی نشد. مجموعه‌ی دختر قصه‌گو یا همان قصه‌های جزیره و کیلْمِنی را در میانه‌ی نوشتن مجموعه‌ی آنه‌شرلی نوشت و بعد از امیلی شروع به نوشتن قصر آبی کرد، که معروف‌ترین داستان تک‌جلدی او و یکی از بهترین‌های عاشقانه‌های کلاسیک است. شاید اکثر کسانی که این‌مجموعه‌ها را خوانده‌‌اند موافق باشند که‌ نوعی لطافت و حس دلپذیر و گرم را میتوان از کتاب دریافت کرد. توصیفات جادویی و سحرانگیز مونتگومری همراه داستان پر‌فراز و نشیب اما به غایت ساده و خودمانی، مملو از روزمرگی و اشتیاق برای زیستن ویژگی‌های جدانشدنی آثار او هستند که‌ کم‌و‌بیش در هر کتابی پیدا میشوند. مونتگومری طبیعت را به شکلی تصویر میکند که گویی در یک نقاشی قدم میزنید با همین‌ تبحر و توانایی او زادگاهش، جزیره‌ی کوچکی در ساحل شرقی کانادا در خلیج سنت لارنس را به ما شناسانده است. میدانیم ساحل ماسه‌ای زیبایی دارد، پر است از رودها و جویبارهای کوچک، میدانیم بهارش چگونه است، زمستانش چگونه است، میدانیم پرنس ادوارد کجاست. غروبش را دیده‌ایم، بادهای سردش را حس کرده‌ایم، در ساحل ماسه‌ای نرمش قدم زده‌ایم و میان درختانش به گردش رفته‌ایم، تصویر مونتگومری چنان زنده‌است که‌ گویی انجا بوده‌ایم. مونتگومری چنان بر فرهنگ و‌ هویت کانادا اثر گذاشت که از پادشاه جرج پنجم نشان افتخاری دریافت کرد، تنها عضو‌زن انجمن هنری سلطنتی بریتانیا و دارای مقام سلطنتی بود.خانه‌هایش در انتاریو(که در حال حاضر‌موزه‌ی لوسی ماد مونتگومری نام دارد) و در زمین های اطراف گرین گیبلز در خود جزیره‌ی پرنس ادوارد اماکن ملی هستند، در سال ۱۹۷۵ تمبری به یادش چاپ شد و پارکی در تورنتو به نام‌ اوست. متاسفانه مونتگومری هم زندگی شادی را تجربه نکرد و در نهایت بر اثر ایست قلبی درگذشت، البته عده‌ای اعتقاد دیگری دارند، هر چه باشد او سرمای کانادا را برای چندین نسل به گرمایی تبدیل کرده که هنوز منتشر میشود. او شخصیت هایی ساخته که هنوز بعد از گذشت نیم قرن از زمان مرگش و بیش از ۱۰۰ سال از زمان انتشار اولین رمانش در یادها زنده هستند. اثرگذار، گرم و دلنشین مثل مونتگومری... قصر آبی قصر آبی داستان ولنسی استرلینگ است(باز هم اثری از خود مونتگومری)شخصیتی رویاپرداز و شوخ‌و شنگ که میان فامیل خشک و سنتی گرفتار در ارزش های پوچ و پوشالی زندگی آرام و یکنواختی را سپری میکند. مونتگومری در قصر آبی رمانی سحر انگیز خلق کرده البته نه از نظر شخصیت که از نظر وقایع و رویداد ها به طوری که هنوز قصه ای تمام نشده قصه ای دیگر آغاز شده... او با قرار دادن ولنسی در محیطی که اجازه ی ظهور و بروز استعداد ها را از او گرفته شده، جایی که کوته‌فکری افراد خانواده مثل حصاری به دور او پیچیده شده،‌ راه رهایی را نشان میدهد، ولنسی میخواهد هر طور که میل دارد زندگی کند. در پی این تصمیم ولنسی میفهمد نه میشود به میل دیگران و نه فقط به میل خود زندگی کرد. او تعادل را در زندگی پیدا میکند و آنگاه زندگی به کامش میشود‌. قصر آبی داستان پیدا کردن راه در میان بیراهه هاست. داستان خطر کردن ،رها کردن ،یافتن داستان فهم و درک عمیق از زندگی... ولنسی و قصر آبی او را دوست دارم اول به خاطر سادگی و متانتی که ولنسی از گذشته اش به ارث برده از همان محیط خشک خانه و دوم به خاطر جسارتی که آینده نصیبش میکند. بخوانید و در دنیای ولنسی غرق شوید. اصول و عقاید درست را بشناسید به اصول و عقاید پوچ پشت پا بزنید و جسارت تجربه های جدید داشته باشید. بیاموزید درست و غلط چیست. آنگاه مثل ولنسی زندگی کنید در کمال لذت و آرامش.

17

دزیرهربکادزیره

عاشقانه های کلاسیک بخش سوم تک ستاره‌های پر فروغ

5 کتاب

نویسندگانی هستند که اگر چه اثاری خلق کرده اند اما گویی یک اثر بیشتر ندارند، این اثر چنان خاص و متفاوت بوده که خودش و نویسنده‌اش را جاودانه کرده. در داستان‌های کلاسیک عاشقانه ربه‌کا و دزیره در این دسته هستند. آثاری که چون تک ستاره‌ای درخشان در آسمان آثار این نویسنده همه چیز را تحت تاثیر قرار می‌دهد. ربه‌کا دافنه دو‌موریه بیش از ۲۰ داستان، چندین مجموعه داستان کوتاه و چند اثر ناداستان دارد، سعی کنید نام یکی را به خاطر آورید، بله، ربه‌کا اثری که دوموریه را جهانی کرده است.برای عاشقان رمان های کلاسیک ربه‌کا یک شاهکار است. دو ویژگی ربه‌کا است که آن را متمایز میکند. 1-توصیف صحنه و ویژگی ‌های آن به طوری که دوموریه را استاد این فن می‌خوانند. دوموریه آن قدر در گفتن جزئیات وسواس دارد که گاهی حوصله ی آدم سر می‌رود اما تصویری که در پی توصیفات ساخته می‌شود فوق‌العاده است. برای همین مجذوبت می‌کند. 2- شخصیت های ربه‌کا در ابتدا ناشناخته هستند. حتی خانم دوینتر اسم ندارد او فقط خانم دوینتر است....ربه‌کا و ماکسیم هم به اندازه ای که باید تعریف نمی‌شوند.به نظر می آید دوموریه دوست ندارد اول شخصیت هایش را معرفی کند بعد قصه را تعریف کند. این مرموز بودن بسیار به جذابیت کتاب می افزاید. نکته ی جالب دیگر کتاب تناقض عجیب و جالبی است. اسم کتاب، داستان و تعریف شخصیت ها حول ماکسیم و نه خانم دوینتر باعث شده کتاب در تناقض عجیب و غریب اما جالبی قرار بگیرد.(مطلب کمی مبهم است اما خوانندگان کتاب می‌دانند چه می‌گویم و توضیح بیشترش برای دوستان حساس به خطر افشا ناخوشایند خواهد بود.) ربه‌کا اثر درخشانی است که دو اقتباس سینمایی از آن میشناسم. یکی کلاسیک و ساخته ی هیچکاک ، یکی مدرن تر و هر دو جذاب هستند. دزیره رمان هایی که منطبق بر تاریخ باشند و کمترین تخیل نویسنده در آنها دخیل باشند واقعا که شگفت انگیز هستند. آن ماری سلینکو اتریشی بود در بحبوحه‌ی جنگ‌ جهانی دوم اول پناهنده‌ی دانمارک و بعد هم سوئد شد، رمان اولش را کسی نمیشناسد اما آخرین رمانش، سرگذشت ملکه‌ی سوئد برای همه آشناست. دزیره دزیره در میان کلاسیک های عاشقانه شاید متفاوت ترین آنهاست،چون به شکل عجیبی به تاریخ دو کشور پیوند خورده است. تاریخ امپراطوری فرانسه کمی پیش و پس از زمان سلطنت ناپلئون و تاریخ سلطنت سوئد از طریق شخصیتی به نام دزیره کلاری دختر یک تاجر ابریشم. شخصیت‌هادر دزیره ما بازای حقیقی دارند و همه را می‌شود در تاریخ دو سرزمین رهگیری کند. همپای داستان های عاشقانه و جریان حاکم بر رمان های کلاسیک، ما در دزیره شاهد اطلاعات تاریخی درست ،اوضاع و احوال اجتماعی آدم ها و اوضاع سیاسی دو کشور نیز هستیم. دزیره، ناپلئون و ژان انقدر خوب‌ در کنار هم قرار گرفته و قصه را روایت می‌کنند که تصویر این زندگی‌ در تمام آن لحظات به خواننده القا میشود‌ و شیرینی ها و تلخی های زندگی‌ دزیره خواننده را تا آخرین صفحه همراه خود میکند. از این دست تک ستاره ها میشناسید...

25

جیب پر از چاودارده بچه زنگیجنایت خفته

ملکه ی جنایت:آگاتا کریستی

31 کتاب

ویرایش،با تشکر ازAmaryllis@ لیست تمام آثار آگاتا کریستی. جالبه بدونید خانم کریستی آثار عاشقانه هم نوشته که البته با نام مستعار چاپشون کرده... تعدادی را خودم‌خوندم که توضیح مختصری دارن بقیه را نخوندم و صرفا نام انگلیسی اثر و ترجمه ی فارسی اش را نوشتم.تعدادی هم داستان کوتاه هستند که باز هم قید شده.کریستی یک کتاب هم به نام دریاسالار شناور داره که با همکاری انجمن کاراگاهان نوشته. اثار عاشقانه کریستی با نام مری وستمکوت، که احتمالا ترجمه هم ازشون پیدا نکنید.چون چندان مورد توجه خوانندگان نبودن.. ۱.نان غول پیکر ۲.پرتره ی نا تمام ۳.غایب در بهار ۴.گل رز و درخت سرخدار ۵.دخترِ دختر ۶.زحمت اما صرفا برای عاشقان دنیای جنایت، ۱.ماجرای اسرا امیز در استایلز ۲.دشمن مخفی(دشمن پنهان) ۳.قتل در زمین گلف ۴.مردی در لباس قهوه ای ۵.راز دودکش ها(قضیه ی نامه های عاشقانه) ۶.قتل راجر اکروید،یکی از متفاوت ترین اثار کریستی. ۷.چهار بزرگ(چهارغول بزرگ) ۸.راز قطار آبی ۹.راز هفت ساعت ۱۰.قتل در خانه ی کشیش،اولین حضور خانم مارپل. ۱۱.راز سیتافورد ۱۲.خطر در خانه ی آخر ۱۳.لرد اجورد می‌میرد ۱۴.قتل در قطار سریع و السیر شرق،بهترین اثری که تا به حال خوانده ام. ۱۵.چرا از اوانز نپرسیدند ۱۶.تراژدی در سه پرده ۱۷.مرگ‌در میان ابرها ۱۸. قتل‌های A.B.C(قتل های الفبایی) ۱۹.قتل در بین النهرین ۲۰.ورق ها روی میز(شیطان به قتل می‌رسد) ۲۱.شاهد خاموش ۲۲.کریسمس پوآرو(جنایت در کریسمس) ۲۳.ملاقات با مرگ ۲۴.و آنگاه هیچ‌کس نماند(ده بچه ی زنگی) ۲۵.سرو غمگین ۲۶.یک،دو،سگک کفش من(جنایت های میهن پرستانه) ۲۷.شیطان زیر‌آفتاب(شرارتی زیر آفتاب) ۲۸.ان یا ام؟ ۲۹.جسدی در کتابخانه ۳۰.پنج خوک‌کوچک،بازخوانی یک‌جنایت قدیمی توسط هرکول پوآرو ۳۱.انگشت متحرک(دست پنهان) ۳۲.به سمت صفر(به طرف صفر) ۳۳.جنایت خفته،بازخوانی یک جنایت قدیمی با حضور خانم مارپل ۳۴.اعلام یک قتل ۳۵.گناه مضاعف«داستان کوتاه» ۳۶.مرگ در پایان می‌آید(و سرانجام مرگ) ۳۷.حفره(قتل در تعطیلات) ۳۸.سیانور درخشان(نوشابه با سیانور) ۳۹.سگ شکاری مرگ(شاهدی برای دادگاه) ۴۰.اقای کوئین مرموز«داستان کوتاه» ۴۱.آینه ی سرتاسر ترک برداشته ۴۲.فیل ها به یاد می‌آورند ۴۳.به بغداد آمدند ۴۴.موج سواری ۴۵.گربه ای در میان کبوتران(گرگ در لباس میش) ۴۶.مرگ بر روی نیل ۴۷.جیبی پر از چاودار ۴۸.مقصد نا معلوم ۴۹.در هتل برترام ۵۰.شب بی پایان ۵۱.حماقت مرد مرده(شکار قاتل) ۵۲.ماجرا های پارکر پاین(خانه ای در شیراز)«داستان کوتاه» شامل ۱۲ داستان کوتاه با حضور شخصیت پارکر پاین. ۵۳.تله موش«نمایشنامه» ۵۴.نخستین پرونده های پوارو«داستان کوتاه» ۵۵.مصیبت بیگناهی ۵۶.دختر سوم ۵۷.معمای کارائیب ۵۸.سوزش سر انگشتان ۵۹.سیزده معما«داستان کوتاه» ۶۰.خانه ی کج(خانه ی وارونه) ۶۱.مرگ‌خانم مک‌گینتی ۶۲.پس از تشییع جنازه ۶۳.چشم بندی ۶۴.قتل در مجتمع مسکونی(جنایت در شب آتش بازی)«داستان کوتاه»،شامل سه داستان از پوآرو ۶۵.هیکوری دیکوری داک(قتل در خوابگاه دانشجویی) ۶۷.الهه ی انتقام ۶۸.پرده ۶۹.تحقیقات پوآور«داستان کوتاه» ۷۰.اسب رنگ پریده(مرکب مرگ) ۷۱.ساعت ها ۷۲.جشن هالووین ۷۳.مسافری به فرانکفورت ۷۴.پوستر سرنوشت(دروازه ی سرنوشت) ۷۵.قطار ۴:۵۰ پدینگتون ۷۶.شرکا در جنایت(شرکای جرم)«داستان کوتاه» ۷۷.رمز و راز لیسترودیل(اواز قو)«داستان کوتاه» ۷۸.مشکل در خلیج پولنسا«داستان کوتاه» ۷۹.روشنایی ماندگار«داستان کوتاه» ۸۰.دوازده خان هرکول«داستان کوتاه» ۸۱.ماجرای پودینگ کریسمس(رویا)«داستان کوتاه» ۸۲.سه موش کور«داستان کوتاه» ۸۳.راز رگاتا(راز مسابقه ی قایق رانی)«داستان کوتاه» ۸۴.پرونده اخر خانم مارپل«داستان کوتاه» ۸۵.قتل آسان است و پایان ضمیمه ی کتاب ها باشه برای بعد...

120

فرار از شوروی (تن تن در سرزمین شوراها)تن تن در آمریکاتن تن در کنگو

تن‌تن‌،‌کاپیتان هادوک و دوستان

24 کتاب

هرژه متولد بلژیک در سال ۱۹۲۹ دست به‌‌ خلق شخصیتی زد که تا سالها برای نسل نوجوان نمادی از ماجراجویی بود. شاید برای اولین بار پای کمیک استریپ( داستان مصور) به کتب چاپی باز شد و گروهی را شیفته‌ی خودش کرد. کتاب های ابتدایی تحت تاثیر روحیات حاکم بر جامعه‌ی آن زمان رنگ و بوی نژادپرستانه داشتند(تن‌تن در شوروی)اما هرژه انتقادات وارده را پذیرفت و لحن کتابهایش کم‌کم به سمت پیام های بشر‌دوستانه رفت(گل آبی)و تن‌تن تبدیل به شخصیتی دوست داشتی و محبوب شد. به مرور زمان هرژه که آموزشی برای نقاشی و کارتون ندیده بود در تصویر سازی هم پیشرفت کرد و کتاب ها به کیفیتی مطلوب رسیدند. هرژه قبل از پایان کتاب هنر الفبا مرد و بنا به وصیت او هیچ کس اجازه ندارد داستان جدیدی از این شخصیت محبوب و دوستانش خلق کند. آخرین کتاب توسط بنیاد هرژه تکمیل و روانه ی بازار شد تا تن‌تن برای همیشه از دنیای خبرنگاری خداحافظی کند. جالب است که با وجود تن‌تن، حماقت های دوپون و دوپونت، تورنسل که همیشه گیج میزند و‌ کاستافیوره‌ی مغرور و خوش صدا!، محبوب ترین شخصیت، کاپیتان دمدمی مزاج و پرخشگری است که ازقضا بهترین دوست تن‌تن هم هست(میلوی با‌وفا ناجی همیشگی، فراموش نشده خیالتان راحت). کاپیتان هادوک که حضورش و طنازی گاه‌و‌بی‌گاهش، شیرینی مجموعه را صد چندان میکند. تن‌تن ،هادوک و دوستان در قصر مولینسار(مارلین اسپایک)، خاطرات شیرینی برای نسل من ساخته که فراموش کردنش ممکن نیست.... شما را به این تجربه‌ی شیرین و جذاب دعوت میکنم...

26

فعالیت‌ها

قربون شما.
شرلوک هلمز : اتود در قرمز لاکینشانه چهاردرنده باسکرویل

محبوب‌ترین کاراگاه جهان، شرلوک هولمز

13 کتاب

پوآرو با آن سبیل قشنگ و مرتب،‌ آداب‌دانی و احترامش به دیگران، با آن سبک‌ زندگی تر‌و‌تمیز شاید دومین یا سومین کاراگاه محبوب جهان باشد(تازه شاید)، اما شرلوک هولمز با آن یک‌دندگی و خودنمایی، در کنار شلختگی‌های گاه‌و‌بیگاه، تغییر قیافه‌ها و پرسه‌زدن‌هایش و استدالال‌های فوق منطقی‌اش که حال آدم را میگرد و حس نفهمیدن را القا میکند، بی شک محبوب‌ترین کاراگاه جهان است. هولمز انسان‌ معمولی نیست، زیادی بی‌احساس و زیادی عقل‌مند، مغزش مثل ساعت سوییسی کار میکند و یک در هزار خطا میکند، اما همین آدمی که از دیگران فاصله‌ گرفته و رفیقی جز دکتر واتسون عزیز ندارد(واتسون برای من یکی که عزیز است.) چنان خوانندگان را شیفته‌ی خود کرده بود که وقتی کانن دویل نویسنده‌ی داستان های هولمز پایانی بر ماجراهای او‌ و ضد قهرمان معروف کتابهایش، موریارتی(که دست‌کم از شرلوک ندارد، همان هوش و فراست را دارد، فقط در جهت منفی از آن استفاده میکند)نوشت، ملت( ملت انگلستان سال ۱۸۹۳،این حدودا و ناشران البته) درخواست کردند که جان عزیزت شرلوک دوباره برگرده و داستان‌هاش تموم نشه... جالب است دویل مدرک پزشکی داشته(یعنی جدی جدی دکتر بوده) و شخصیت شرلوک هولمز را هم از یکی از اساتیدش به نام جوزف بل وام گرفته بود. فهرست زیر تمام داستان‌های بلند و کوتاهی ایست که سر آرتور کانن دویل با محوریت شخصیت هولمز نوشته است. ۱. داستان‌های بلند اتود در قرمز لاکی نشانه‌ی ۴ تازی بسکرویل( داستان بازگشت هولمز) دره‌ی وحشت ۲.داستان‌های کوتاه چاپ هرمس رسوایی در بوهم برق‌نقره‌ای جعبه‌ی مقوایی سیمای زرد(شامل اخرین داستان هولمز و موریارتی) عینک دور طلایی سه دانشجو یا خون‌آشام ساسکس مردان رقصان سرباز رنگ‌پریده حلقه ی سرخ ۳. نام مجموعه‌های داستان کوتاه در چاپ انگلستان ماجراهای شرلوک هولمز، خاطرات شرلوک هولمز، بازگشت شرلوک هولمز، پرونده‌های شرلوک هولمز و آخرین تعظیم. ۴. کتاب‌ها برمبنای سال‌چاپ در انگلستان اتود در قرمز لاکی ۱۸۸۷ نشانه‌ی ۴ ۱۸۹۰ ماجراهای شرلوک هولمز( ۱۱ داستان کوتاه) ۱۸۹۱ خاطرات شرلوک هولمز( ۱۲ داستان کوتاه) ۱۸۹۲ وقفه‌ای طولانی و درخواست نوشتن مجدد داستان ها تازی بسکرویل ۱۹۰۱ بازگشت شرلوک هولمز(۱۲ داستان کوتاه) ۱۹۰۳ آخرین تعظیم(۶ داستان کوتاه) ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۷ در هنگام نوشتن این کتاب دره وحشت ۱۹۱۴ پرونده‌های شرلوک هولمز (۱۱ داستان کوتاه)۱۹۲۱ ۵. متاسفانه داستان های کوتاه به صورت پراکند توسط هرمس چاپ شدن. رسوایی در بوهم،برق نقره‌ای،جعبه‌ی مقوایی،سیمای زرد(دو کتاب ماجراها و خاطرات) حلقه‌ی سرخ(اخرین تعظیم) عینک دور طلایی،سه دانشجو(خون آشام ساسکس)،مردان رقصان،سرباز رنگ‌پریده(دو کتاب بازگشت و پرونده‌ها) اگر هولمز محبوب ترین کاراگاه جهان نیست، ده‌ها اقتباس داستانی و سینمایی از این شخصیت بیهوده خلق شده!!! اگر شرلوک هولمز نه! پس کی؟!

2

شرلوک هلمز : اتود در قرمز لاکینشانه چهاردرنده باسکرویل

محبوب‌ترین کاراگاه جهان، شرلوک هولمز

13 کتاب

پوآرو با آن سبیل قشنگ و مرتب،‌ آداب‌دانی و احترامش به دیگران، با آن سبک‌ زندگی تر‌و‌تمیز شاید دومین یا سومین کاراگاه محبوب جهان باشد(تازه شاید)، اما شرلوک هولمز با آن یک‌دندگی و خودنمایی، در کنار شلختگی‌های گاه‌و‌بیگاه، تغییر قیافه‌ها و پرسه‌زدن‌هایش و استدالال‌های فوق منطقی‌اش که حال آدم را میگرد و حس نفهمیدن را القا میکند، بی شک محبوب‌ترین کاراگاه جهان است. هولمز انسان‌ معمولی نیست، زیادی بی‌احساس و زیادی عقل‌مند، مغزش مثل ساعت سوییسی کار میکند و یک در هزار خطا میکند، اما همین آدمی که از دیگران فاصله‌ گرفته و رفیقی جز دکتر واتسون عزیز ندارد(واتسون برای من یکی که عزیز است.) چنان خوانندگان را شیفته‌ی خود کرده بود که وقتی کانن دویل نویسنده‌ی داستان های هولمز پایانی بر ماجراهای او‌ و ضد قهرمان معروف کتابهایش، موریارتی(که دست‌کم از شرلوک ندارد، همان هوش و فراست را دارد، فقط در جهت منفی از آن استفاده میکند)نوشت، ملت( ملت انگلستان سال ۱۸۹۳،این حدودا و ناشران البته) درخواست کردند که جان عزیزت شرلوک دوباره برگرده و داستان‌هاش تموم نشه... جالب است دویل مدرک پزشکی داشته(یعنی جدی جدی دکتر بوده) و شخصیت شرلوک هولمز را هم از یکی از اساتیدش به نام جوزف بل وام گرفته بود. فهرست زیر تمام داستان‌های بلند و کوتاهی ایست که سر آرتور کانن دویل با محوریت شخصیت هولمز نوشته است. ۱. داستان‌های بلند اتود در قرمز لاکی نشانه‌ی ۴ تازی بسکرویل( داستان بازگشت هولمز) دره‌ی وحشت ۲.داستان‌های کوتاه چاپ هرمس رسوایی در بوهم برق‌نقره‌ای جعبه‌ی مقوایی سیمای زرد(شامل اخرین داستان هولمز و موریارتی) عینک دور طلایی سه دانشجو یا خون‌آشام ساسکس مردان رقصان سرباز رنگ‌پریده حلقه ی سرخ ۳. نام مجموعه‌های داستان کوتاه در چاپ انگلستان ماجراهای شرلوک هولمز، خاطرات شرلوک هولمز، بازگشت شرلوک هولمز، پرونده‌های شرلوک هولمز و آخرین تعظیم. ۴. کتاب‌ها برمبنای سال‌چاپ در انگلستان اتود در قرمز لاکی ۱۸۸۷ نشانه‌ی ۴ ۱۸۹۰ ماجراهای شرلوک هولمز( ۱۱ داستان کوتاه) ۱۸۹۱ خاطرات شرلوک هولمز( ۱۲ داستان کوتاه) ۱۸۹۲ وقفه‌ای طولانی و درخواست نوشتن مجدد داستان ها تازی بسکرویل ۱۹۰۱ بازگشت شرلوک هولمز(۱۲ داستان کوتاه) ۱۹۰۳ آخرین تعظیم(۶ داستان کوتاه) ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۷ در هنگام نوشتن این کتاب دره وحشت ۱۹۱۴ پرونده‌های شرلوک هولمز (۱۱ داستان کوتاه)۱۹۲۱ ۵. متاسفانه داستان های کوتاه به صورت پراکند توسط هرمس چاپ شدن. رسوایی در بوهم،برق نقره‌ای،جعبه‌ی مقوایی،سیمای زرد(دو کتاب ماجراها و خاطرات) حلقه‌ی سرخ(اخرین تعظیم) عینک دور طلایی،سه دانشجو(خون آشام ساسکس)،مردان رقصان،سرباز رنگ‌پریده(دو کتاب بازگشت و پرونده‌ها) اگر هولمز محبوب ترین کاراگاه جهان نیست، ده‌ها اقتباس داستانی و سینمایی از این شخصیت بیهوده خلق شده!!! اگر شرلوک هولمز نه! پس کی؟!

2

واااای، یعنی واااااای، 😮 شما دیگه خیلی ضرر و زیان دیدین. پس من برم اینم دانلود کنم، گوش بدم.😅 @choghoke_tanha

23

دیر اقدام کردید دیگه، کلی هزینه کردم دانلود کردم.🤣 البته در این زمان نظر من این صوتی در کانال باشگاه نبود.

23

ماه آسمان پسندید.
📝 میلی و راه‌های نرفته‌اش!

▪️ فهمیدید زنان همیشه قربانی‌اند یا بیشتر توضیح بدهم؟!
رمان «خدمتکار» بیشتر از آنکه یک رمان پلیسی باشد، اعتراض‌نامهٔ خانم نویسنده است به جامعه‌ای که قوانین، عرف و استانداردهایش او را محدود کرده‌اند. داستان دربارهٔ خدمتکاری‌ست که به خانهٔ زوج ثروتمندی می‌رود تا برای آن‌ها کار کند؛ اما به‌تدریج متوجه می‌شود در خطر است و مثل سایر زنانی که در رمان‌های زنانه نقش محوری دارند، او هم قربانی سیستم است. کتاب وانمود می‌کند یک تریلر روانشناختی‌ست (دست‌کم تبلیغات و پیرامتن‌های آن چنین نشان می‌دهد) اما خبری از تعلیق‌های روانشناختی نیست. مثل سایر رمان‌های آمریکایی معاصر که آمازون و نیویورک‌تایمز آن را به نافمان می‌بندند، این یکی هم مفاهیم و موقعیت‌های روانشناختی را تا حد کلیشه تنزل داده و بازهم با ساده‌سازی انگاره‌هایی مانند «ریشه در کودکی‌اش دارد» می‌خواهد جدی به نظر برسد. «خدمتکار» صرفاً کلاژی‌ست از چند کلیشهٔ پرتکرار این سال‌های کنشگران فمینیست که برطبق آن همهٔ زنان قربانی مردسالاری‌اند، مردان جذاب یا همان مردان آلفا بالقوه برای زنان خطرناکند و استقلال زنان اقتضا می‌کند از آن‌ها دوری کنند. از زاویهٔ دید نویسندهٔ کتاب، اندی، مرد جذاب، موفق و ثروتمند داستان، آدمی‌ست که زنان را به انقیاد خود درمی‌آورد. او صورت مثالی «اصحاب سرمایه‌داری‌»ست و حاصل تبعیض سیستماتیک علیه زنان! الگوی کلیشه‌ای دیگر این است که: زن خانه‌دار در معرض خطر است! همان‌طور که نظریه‌پردازان نگرهٔ فمینیستی در سینما، آلفرد هیچکاک را متهم می‌کردند به اینکه زنان مدرن را در فیلم‌هایش مجازات می‌کند، در اینجا مک‌فادن زن خانه‌داری را که به همسرش اتکا داشته باشد در معرض خطر قرار می‌دهد تا یک بار دیگر شعارهای موج سومی فمینیسم را به همه یادآوری کند؛ زنان به مردان نیازی ندارند! زنان باید مستقل شوند تا مردان نتوانند آن‌ها را به کاری مجبور کنند. 

▪️ تنانگی‌هایم را در چشمتان فرو می‌کنم:
در خلال این موقعیت‌های کلیشه‌ای، نویسنده با وسواس و جزئی‌نگری مشمئزکننده‌ای به توصیف اندام زنانه و لحظات خصوصی زنان داستان می‌پردازد؛ از پوشیدن لباس زیر و نگاه‌های جنسی زنان به اندام مردان، تا تراوش کردن شیر از سینهٔ زن کارمند و حتی لحظات  معاشقهٔ زن و مرد. منشأ این ابتذال چیزی نیست جز دیدگاه‌های فمینیستی کسانی که معتقدند برای تابوشکنی از بدن زن باید تا جای ممکن در هنر و ادبیات به آن بپردازیم! این رویکردِ به‌شدت متناقض به‌جای آنکه تابوشکنی کند، به ضدّ خود تبدیل می‌شود و به فرایند شیءشدگی زنان دامن می‌زند. نویسنده خواسته با تمرکز بر جذابیت‌های مردان و توصیف آن از زاویهٔ دید راوی زن، منظر زنانه‌ای ارائه دهد و زن را از ابژه به سوژهٔ فعال تبدیل کند. اما تصویر نهایی‌ای که ساخته می‌شود، چیزی جز همان کهن‌الگوهای تکراری زن اغواگر (فم فاتال) یا زن هرزه نیست. این کار امیال زنانه را عادی‌سازی نمی‌کند و قبح آن را نمی‌شکند؛ بلکه صرفاً تبدیل به دستاویزی برای فروش بیشتر کتاب می‌شود. توصیفات بی‌پرده و در عین حال دم‌دستی و کلیشه‌ای از حریم خصوصی آدم‌ها و مسائل جنسی‌شان این کتاب را تبدیل به نسخه‌ای از داستان‌های نوجوان‌پسند تلگرامی و اینستاگرامی می‌کند که در آن آدم‌های کم‌سن‌وسال با بیان ساده و غلط‌های دستوری متعدد، تجربیات جنسی‌شان را اعتراف می‌کنند و از این طریق مخاطب جذب می‌کنند. اگر به خودمان یادآور شویم که «خدمتکار» با این حربه‌های مبتذل و غیرادبی توانسته فریدا مک‌فادن را به نویسنده‌ای مشهور تبدیل کند، بهتر به وجود لابی فمینیستی صنعت هنر و ادبیات در آمریکا پی می‌بریم. 

▪️ راهنمای نگارش رمان فمینیستی:
۱. زنان همیشه قربانی‌اند:
اساساً هنر فمینیستی خلاقیت ندارند؛ همان‌گونه که آبشخور فکری‌اش راکد است. هنرمند فمینیست نمی‌تواند بر چیزی جز قربانی بودن زنان بپردازد. سهم‌خواهی و رانت‌خواری فمینیسم متوقف بر پذیرش این ادعاست که همواره به آن‌ها ظلم شده و مردان در موقعیتی برتر بوده‌اند. پس بعید نیست که فریدا مک‌فادن هم به سراغ چنین موقعیت تکراری‌ای برود: چند زن تحت ستم یک مرد هستند و قانون هم برایشان کاری نمی‌کند؛ چون او ثروت و نفوذ دارد. حتی پیرنگ‌های فرعی و مرور فلاش‌بک‌های داستان هم دربارهٔ قربانی بودن زنان است. میلی به زندان افتاده چون مردی داشته به دوستش تجاوز می‌کرده و او مجبور شده به قتل برساندش. نینا فریب خورده و توسط اندی مورد اذیت و آزار قرار گرفته. انزو خواهری داشته که مورد تجاوز قرار گرفته و کشته شده است. میلی در شغل‌های قبلی‌اش مورد تعرض و دستمالی قرار گرفته. در شغل بعدی‌اش هم به کمک زنی می‌رود که از شوهرش کتک می‌خورد. وضعیت طوری‌ست که انگار تمام زنان شهر زندانی مردها هستند!

۲. در ستایش سلیطه‌گری:
پس از تبیین میزان ظلم به زنان و محدودیت‌های بی‌شمار آنان در جامعهٔ مردسالار می‌توانید به دفاع از سلیطه بودن بپردازید. سلیطگی اگرچه در فرهنگ ما توهین است، اما در جهان‌بینی فمینیستی مورد ستایش قرار می‌گیرد. در نگاه مک‌فادن زنان باید باهم متحد شوند و بتوانند در صورت لزوم توطئه کنند و توانایی قتل را داشته باشند (رجوع کنید به انتهای کتاب که نینا می‌گوید: نمی‌توانستم خودم فلانی را بکشم و مجبور شدم این کار را به آن دختر قوی و شجاع بسپارم. در پایان هم میلی همچون یک ابرقهرمان مأمور می‌شود به خانهٔ جدیدی برود و زنان خانه را از ستم مردان نجات بدهد!) همهٔ دروغگویی‌ها، زیاده‌روی‌ها، اغواگری‌ها و حیله‌گری‌های میلی به همین روش توجیه و سفیدشویی می‌شود. او حق دارد فانتزی‌های جنسی‌اش در مورد مرد متأهل را با ما در میان بگذارد. حق دارد مردان را به داخل خانه بکشد و از آن‌ها طلب رابطه کند. حق دارد به کارفرمایانش دروغ بگوید و حق دارد شکنجه را با شکنجه جواب بدهد؛ چون اولاً قربانی‌ست، ثانیاً قانون به او کمک نمی‌کند؛ ثالثاً هرچیزی که زن را قوی و مستقل نشان دهد، قابل ستایش است؛ حتی اگر قتل و شکنجه و دروغ و اغواگری و ولنگاری جنسی باشد!

۳. مردان فمینیست و زنان علیه زنان:
نکتهٔ مهم در خلق آثار هنری فمینیستی این است که همیشه باید یک مرد را در داستان بگنجانید که از سلیطگی فمینیستی حمایت می‌کند. در کنارش شخصیت یک زن را هم خلق کنید که مستبد و مردسالار است. این زن ترجیحاً باید یک «مادر» باشد؛ چراکه از منظر فمینیسم زن‌ستیزیِ مردان همواره ریشه در خشم آن‌ها نسبت به مادرشان دارد! چنان‌که مگی هام در «فرهنگ نظریه‌های فمینیستی» می‌نویسد: ریشهٔ زن‌ستیزی در خشم اولیهٔ کودک نسبت به مادر است. جامعه وظیفهٔ پرورش کودک را تنها بر عهدهٔ زنان می‌گذارد و مشارکت کامل مردان در پرورش کودکان می‌تواند این ریشهٔ عمیق زن‌ستیزی را در جامعه درمان کند! هرچند از منظر فمینیسم، خانم وینچستر هم خود یک قربانی‌ست و تقصیر مردسالاری است که وظیفهٔ پرورش کودک را به او سپرده، اما این دو تیپ پرتکرار (انزو و خانم وینچستر) باعث می‌شوند نویسنده از دام انتقادها مبنی بر مردستیز بودن فرار کند و بگوید: ببینید یک مرد خوب و یک زن بد هم در این داستان پیدا می‌شود! پس فکر نکنید من از مردها متنفرم!

▪️ جایگاه ادبیات چه می‌شود؟
این چندمین کتابی‌ست که از ادبیات پلیسی آمریکا در یکی دو دههٔ اخیر می‌خوانم. همهٔ آن‌ها قالب و خصایص مشترکی دارند و انگار در ادامهٔ یکدیگرند. اولین ویژگی‌‌شان این است که با زمان مضارع روایت می‌شوند. این تمهید که تقلیدی ناشیانه از فیلمنامه‌های هالیوودی است، برای عینی‌سازی وقایع و شباهت آن به مدیوم سینما انجام می‌شود. روایت داستان که عموماً از زاویهٔ اول‌شخص است و مرتب بین چند شخصیت جابه‌جا می‌شود، هیچ فردیتی ندارد. نه‌تنها لحن شخصیت‌ها متفاوت و یکه نیست، بلکه نگاهشان هم متمایز و خاص نیست. هیچی خبری از یک تفسیر فلسفی یا نوع نگاه خاص به زندگی نیست. حرف‌ها غالباً در مسائل روزمره، توصیفات خاله‌زنکی و تصورات جنسی خلاصه می‌شود؛ گویی که راویان این داستان‌ها با اندام جنسی‌شان فکر می‌کنند و سخن می‌گویند. ویژگی دوم، توصیفات مبتذل و اضافی دربارهٔ مظاهر فناوری یا خوراکی‌ها و به‌طور کلی هرچیزی‌ست که شمایلی از جامعهٔ مدرن آمریکایی می‌سازد. سومین ویژگی هم کلیشه‌ای بودن موقعیت‌ها و تیپ‌سازی از اشخاص داستان است. هیچ چیزی در این داستان‌ها وجود ندارد که سابقاً در فیلم‌ها و کتاب‌های متعدد نیامده باشد. دلیل اقبال نسل جدید به این کتاب‌ها (فارغ از حجم تبلیغات و رنگ‌ولعاب آن‌ها) می‌تواند این باشد که نسل جدید از آثار ادبی و هنری قدیمی‌تر بی‌خبرند؛ آثاری که امثال مک‌فادن از آن تقلید می‌کنند. این ویژگی‌ها باعث می‌شود از خودمان بپرسیم جایگاه ادبیات به‌عنوان یک هنر مستقل کجاست؟ آیا ادبیات پلیسی معاصر آمریکا یک انگل آویزان به هالیوود است که هیچ وجه ادبی‌ای ندارد؟ آیا ژانرهای عامه‌پسند مثل ژانر پلیسی باید صرفاً ظرفی برای بازتولید کلیشه‌ها باشند؟ چه اتفاقی برای ما افتاده که از ادگار آلن‌پو و آرتور کانن دویل رسیده‌ایم به بیماران جنسی و کلیشه‌نویس‌هایی مثل گیلین فلین، فریدا مک‌فادن و الکس نورث؟

▪️ خلاصه اینکه:
این کتاب ارزش زمانی را که می‌گذارید، ندارد. در حد یکی از اعتراف‌نامه‌های سکسی نوجوانانه در فضای مجازی‌ست و در عین حال ایدئولوژی‌زده است. پر است از توصیفات اروتیک و سفیدشویی خیانت و از طرفی پر است از موقعیت‌های کلیشه‌ای دربارهٔ خطرناک بودن مردان و قربانی بودن زنان. اگر جای شخصیت‌های مرد و زن عوض می‌شد، گروهک‌های فمینیستی تا پای جان برای «کنسل کردن» این رمان تلاش می‌کردند و آن را زن‌ستیزانه می‌خواندند. حتی اگر از این زاویه به رمان نگاه نکنید، از حیث ادبی و از نظر جذابیت و سرگرمی هم هیچ‌چیز برای گفتن ندارد؛ نه تعلیقی، نه غافلگیری‌ای، نه پیچشی...
          📝 میلی و راه‌های نرفته‌اش!

▪️ فهمیدید زنان همیشه قربانی‌اند یا بیشتر توضیح بدهم؟!
رمان «خدمتکار» بیشتر از آنکه یک رمان پلیسی باشد، اعتراض‌نامهٔ خانم نویسنده است به جامعه‌ای که قوانین، عرف و استانداردهایش او را محدود کرده‌اند. داستان دربارهٔ خدمتکاری‌ست که به خانهٔ زوج ثروتمندی می‌رود تا برای آن‌ها کار کند؛ اما به‌تدریج متوجه می‌شود در خطر است و مثل سایر زنانی که در رمان‌های زنانه نقش محوری دارند، او هم قربانی سیستم است. کتاب وانمود می‌کند یک تریلر روانشناختی‌ست (دست‌کم تبلیغات و پیرامتن‌های آن چنین نشان می‌دهد) اما خبری از تعلیق‌های روانشناختی نیست. مثل سایر رمان‌های آمریکایی معاصر که آمازون و نیویورک‌تایمز آن را به نافمان می‌بندند، این یکی هم مفاهیم و موقعیت‌های روانشناختی را تا حد کلیشه تنزل داده و بازهم با ساده‌سازی انگاره‌هایی مانند «ریشه در کودکی‌اش دارد» می‌خواهد جدی به نظر برسد. «خدمتکار» صرفاً کلاژی‌ست از چند کلیشهٔ پرتکرار این سال‌های کنشگران فمینیست که برطبق آن همهٔ زنان قربانی مردسالاری‌اند، مردان جذاب یا همان مردان آلفا بالقوه برای زنان خطرناکند و استقلال زنان اقتضا می‌کند از آن‌ها دوری کنند. از زاویهٔ دید نویسندهٔ کتاب، اندی، مرد جذاب، موفق و ثروتمند داستان، آدمی‌ست که زنان را به انقیاد خود درمی‌آورد. او صورت مثالی «اصحاب سرمایه‌داری‌»ست و حاصل تبعیض سیستماتیک علیه زنان! الگوی کلیشه‌ای دیگر این است که: زن خانه‌دار در معرض خطر است! همان‌طور که نظریه‌پردازان نگرهٔ فمینیستی در سینما، آلفرد هیچکاک را متهم می‌کردند به اینکه زنان مدرن را در فیلم‌هایش مجازات می‌کند، در اینجا مک‌فادن زن خانه‌داری را که به همسرش اتکا داشته باشد در معرض خطر قرار می‌دهد تا یک بار دیگر شعارهای موج سومی فمینیسم را به همه یادآوری کند؛ زنان به مردان نیازی ندارند! زنان باید مستقل شوند تا مردان نتوانند آن‌ها را به کاری مجبور کنند. 

▪️ تنانگی‌هایم را در چشمتان فرو می‌کنم:
در خلال این موقعیت‌های کلیشه‌ای، نویسنده با وسواس و جزئی‌نگری مشمئزکننده‌ای به توصیف اندام زنانه و لحظات خصوصی زنان داستان می‌پردازد؛ از پوشیدن لباس زیر و نگاه‌های جنسی زنان به اندام مردان، تا تراوش کردن شیر از سینهٔ زن کارمند و حتی لحظات  معاشقهٔ زن و مرد. منشأ این ابتذال چیزی نیست جز دیدگاه‌های فمینیستی کسانی که معتقدند برای تابوشکنی از بدن زن باید تا جای ممکن در هنر و ادبیات به آن بپردازیم! این رویکردِ به‌شدت متناقض به‌جای آنکه تابوشکنی کند، به ضدّ خود تبدیل می‌شود و به فرایند شیءشدگی زنان دامن می‌زند. نویسنده خواسته با تمرکز بر جذابیت‌های مردان و توصیف آن از زاویهٔ دید راوی زن، منظر زنانه‌ای ارائه دهد و زن را از ابژه به سوژهٔ فعال تبدیل کند. اما تصویر نهایی‌ای که ساخته می‌شود، چیزی جز همان کهن‌الگوهای تکراری زن اغواگر (فم فاتال) یا زن هرزه نیست. این کار امیال زنانه را عادی‌سازی نمی‌کند و قبح آن را نمی‌شکند؛ بلکه صرفاً تبدیل به دستاویزی برای فروش بیشتر کتاب می‌شود. توصیفات بی‌پرده و در عین حال دم‌دستی و کلیشه‌ای از حریم خصوصی آدم‌ها و مسائل جنسی‌شان این کتاب را تبدیل به نسخه‌ای از داستان‌های نوجوان‌پسند تلگرامی و اینستاگرامی می‌کند که در آن آدم‌های کم‌سن‌وسال با بیان ساده و غلط‌های دستوری متعدد، تجربیات جنسی‌شان را اعتراف می‌کنند و از این طریق مخاطب جذب می‌کنند. اگر به خودمان یادآور شویم که «خدمتکار» با این حربه‌های مبتذل و غیرادبی توانسته فریدا مک‌فادن را به نویسنده‌ای مشهور تبدیل کند، بهتر به وجود لابی فمینیستی صنعت هنر و ادبیات در آمریکا پی می‌بریم. 

▪️ راهنمای نگارش رمان فمینیستی:
۱. زنان همیشه قربانی‌اند:
اساساً هنر فمینیستی خلاقیت ندارند؛ همان‌گونه که آبشخور فکری‌اش راکد است. هنرمند فمینیست نمی‌تواند بر چیزی جز قربانی بودن زنان بپردازد. سهم‌خواهی و رانت‌خواری فمینیسم متوقف بر پذیرش این ادعاست که همواره به آن‌ها ظلم شده و مردان در موقعیتی برتر بوده‌اند. پس بعید نیست که فریدا مک‌فادن هم به سراغ چنین موقعیت تکراری‌ای برود: چند زن تحت ستم یک مرد هستند و قانون هم برایشان کاری نمی‌کند؛ چون او ثروت و نفوذ دارد. حتی پیرنگ‌های فرعی و مرور فلاش‌بک‌های داستان هم دربارهٔ قربانی بودن زنان است. میلی به زندان افتاده چون مردی داشته به دوستش تجاوز می‌کرده و او مجبور شده به قتل برساندش. نینا فریب خورده و توسط اندی مورد اذیت و آزار قرار گرفته. انزو خواهری داشته که مورد تجاوز قرار گرفته و کشته شده است. میلی در شغل‌های قبلی‌اش مورد تعرض و دستمالی قرار گرفته. در شغل بعدی‌اش هم به کمک زنی می‌رود که از شوهرش کتک می‌خورد. وضعیت طوری‌ست که انگار تمام زنان شهر زندانی مردها هستند!

۲. در ستایش سلیطه‌گری:
پس از تبیین میزان ظلم به زنان و محدودیت‌های بی‌شمار آنان در جامعهٔ مردسالار می‌توانید به دفاع از سلیطه بودن بپردازید. سلیطگی اگرچه در فرهنگ ما توهین است، اما در جهان‌بینی فمینیستی مورد ستایش قرار می‌گیرد. در نگاه مک‌فادن زنان باید باهم متحد شوند و بتوانند در صورت لزوم توطئه کنند و توانایی قتل را داشته باشند (رجوع کنید به انتهای کتاب که نینا می‌گوید: نمی‌توانستم خودم فلانی را بکشم و مجبور شدم این کار را به آن دختر قوی و شجاع بسپارم. در پایان هم میلی همچون یک ابرقهرمان مأمور می‌شود به خانهٔ جدیدی برود و زنان خانه را از ستم مردان نجات بدهد!) همهٔ دروغگویی‌ها، زیاده‌روی‌ها، اغواگری‌ها و حیله‌گری‌های میلی به همین روش توجیه و سفیدشویی می‌شود. او حق دارد فانتزی‌های جنسی‌اش در مورد مرد متأهل را با ما در میان بگذارد. حق دارد مردان را به داخل خانه بکشد و از آن‌ها طلب رابطه کند. حق دارد به کارفرمایانش دروغ بگوید و حق دارد شکنجه را با شکنجه جواب بدهد؛ چون اولاً قربانی‌ست، ثانیاً قانون به او کمک نمی‌کند؛ ثالثاً هرچیزی که زن را قوی و مستقل نشان دهد، قابل ستایش است؛ حتی اگر قتل و شکنجه و دروغ و اغواگری و ولنگاری جنسی باشد!

۳. مردان فمینیست و زنان علیه زنان:
نکتهٔ مهم در خلق آثار هنری فمینیستی این است که همیشه باید یک مرد را در داستان بگنجانید که از سلیطگی فمینیستی حمایت می‌کند. در کنارش شخصیت یک زن را هم خلق کنید که مستبد و مردسالار است. این زن ترجیحاً باید یک «مادر» باشد؛ چراکه از منظر فمینیسم زن‌ستیزیِ مردان همواره ریشه در خشم آن‌ها نسبت به مادرشان دارد! چنان‌که مگی هام در «فرهنگ نظریه‌های فمینیستی» می‌نویسد: ریشهٔ زن‌ستیزی در خشم اولیهٔ کودک نسبت به مادر است. جامعه وظیفهٔ پرورش کودک را تنها بر عهدهٔ زنان می‌گذارد و مشارکت کامل مردان در پرورش کودکان می‌تواند این ریشهٔ عمیق زن‌ستیزی را در جامعه درمان کند! هرچند از منظر فمینیسم، خانم وینچستر هم خود یک قربانی‌ست و تقصیر مردسالاری است که وظیفهٔ پرورش کودک را به او سپرده، اما این دو تیپ پرتکرار (انزو و خانم وینچستر) باعث می‌شوند نویسنده از دام انتقادها مبنی بر مردستیز بودن فرار کند و بگوید: ببینید یک مرد خوب و یک زن بد هم در این داستان پیدا می‌شود! پس فکر نکنید من از مردها متنفرم!

▪️ جایگاه ادبیات چه می‌شود؟
این چندمین کتابی‌ست که از ادبیات پلیسی آمریکا در یکی دو دههٔ اخیر می‌خوانم. همهٔ آن‌ها قالب و خصایص مشترکی دارند و انگار در ادامهٔ یکدیگرند. اولین ویژگی‌‌شان این است که با زمان مضارع روایت می‌شوند. این تمهید که تقلیدی ناشیانه از فیلمنامه‌های هالیوودی است، برای عینی‌سازی وقایع و شباهت آن به مدیوم سینما انجام می‌شود. روایت داستان که عموماً از زاویهٔ اول‌شخص است و مرتب بین چند شخصیت جابه‌جا می‌شود، هیچ فردیتی ندارد. نه‌تنها لحن شخصیت‌ها متفاوت و یکه نیست، بلکه نگاهشان هم متمایز و خاص نیست. هیچی خبری از یک تفسیر فلسفی یا نوع نگاه خاص به زندگی نیست. حرف‌ها غالباً در مسائل روزمره، توصیفات خاله‌زنکی و تصورات جنسی خلاصه می‌شود؛ گویی که راویان این داستان‌ها با اندام جنسی‌شان فکر می‌کنند و سخن می‌گویند. ویژگی دوم، توصیفات مبتذل و اضافی دربارهٔ مظاهر فناوری یا خوراکی‌ها و به‌طور کلی هرچیزی‌ست که شمایلی از جامعهٔ مدرن آمریکایی می‌سازد. سومین ویژگی هم کلیشه‌ای بودن موقعیت‌ها و تیپ‌سازی از اشخاص داستان است. هیچ چیزی در این داستان‌ها وجود ندارد که سابقاً در فیلم‌ها و کتاب‌های متعدد نیامده باشد. دلیل اقبال نسل جدید به این کتاب‌ها (فارغ از حجم تبلیغات و رنگ‌ولعاب آن‌ها) می‌تواند این باشد که نسل جدید از آثار ادبی و هنری قدیمی‌تر بی‌خبرند؛ آثاری که امثال مک‌فادن از آن تقلید می‌کنند. این ویژگی‌ها باعث می‌شود از خودمان بپرسیم جایگاه ادبیات به‌عنوان یک هنر مستقل کجاست؟ آیا ادبیات پلیسی معاصر آمریکا یک انگل آویزان به هالیوود است که هیچ وجه ادبی‌ای ندارد؟ آیا ژانرهای عامه‌پسند مثل ژانر پلیسی باید صرفاً ظرفی برای بازتولید کلیشه‌ها باشند؟ چه اتفاقی برای ما افتاده که از ادگار آلن‌پو و آرتور کانن دویل رسیده‌ایم به بیماران جنسی و کلیشه‌نویس‌هایی مثل گیلین فلین، فریدا مک‌فادن و الکس نورث؟

▪️ خلاصه اینکه:
این کتاب ارزش زمانی را که می‌گذارید، ندارد. در حد یکی از اعتراف‌نامه‌های سکسی نوجوانانه در فضای مجازی‌ست و در عین حال ایدئولوژی‌زده است. پر است از توصیفات اروتیک و سفیدشویی خیانت و از طرفی پر است از موقعیت‌های کلیشه‌ای دربارهٔ خطرناک بودن مردان و قربانی بودن زنان. اگر جای شخصیت‌های مرد و زن عوض می‌شد، گروهک‌های فمینیستی تا پای جان برای «کنسل کردن» این رمان تلاش می‌کردند و آن را زن‌ستیزانه می‌خواندند. حتی اگر از این زاویه به رمان نگاه نکنید، از حیث ادبی و از نظر جذابیت و سرگرمی هم هیچ‌چیز برای گفتن ندارد؛ نه تعلیقی، نه غافلگیری‌ای، نه پیچشی...
        

14

راستش هنوز نخوندم متن رو ولی خوشحال شدم که کتاب رو‌هم نخوندم.😆 الان خوندم و چه قدر با بخش روایت یکسان و سوژه‌های تکراری موافقم.ده تا اثر دیگه هم که بخونید باز همینه، روث ور هم همینه حتی جین هارپر و الیس فینی. یه کم کمتر یه کم بیشتر. برا همین هم هست هی میگم کریستی، حداقل محور جنایت هاش هر چیزی هست جز خیانت، به قدر کافی خیانت تو چشممون کردن و برابری زن و مرد و آرمان های فمینستی بهمون خوروندن...بسه واقعا‌. منِ زنِ جنسِ دوم، شما رو‌نخوام باید چه کنم... ببخشید یه کم غضبناک شدم.

14

دو برج، که یکی تسخیر شد.
بعد از پراکنده شدن یاران حلقه و اون حادثه‌ی غمبار برای شخصیت محبوبم،داستان در دو خط پیگیری میشه، یکی فرودو و دیگری آراگورن‌.
به قول خیلی‌ها کاش فصل ها یکی درمیان  بود، تک خطی شدن قصه‌ها و روایتش در دو بخش ، کمی از جذابیت کتاب کم کرده بود.
اما بخش اول و ماجراهای مربوط به آراگورن خیلی مهیج بود، تعقیب و گریز تا رسیدن به روهان و بعد همراهی چابکسواران. 
از جنگ روهان سریع عبور کرده بود، کاش بیشتر بهش میپرداخت(این بخش در فیلم خیلی خیلی متفاوته)، 
بخش فرودو هم دلهره و هراس کافی و وافی داشت و اثری که باید میذاشت رو گذاشت. البته نسخه‌ی صوتی در ایجاد این حس بی تاثیر نبود.
و امان از بخش انت ها، امان. مثل خودشون، عجول نباش، به هر حال هر کتابی فرود و فراز داره دیگه.
اما کاش پایان کتاب قبل از فهمیدن حقیقت توسط سام بود، به نظرم قلاب بهتری برای جلد بعد مینداخت.
از اونجایی که من با انت‌ها حال نکردم، این عکس جانسوز را انتخاب کردم.
و پس از، از دست رفتن شخصیت محبوبم، این فردِ در عکس را جایگزینش کردم، اما تو کتاب بیشتر شبیه گندالف بود تا یه جنگجوی گوندور. مثل پیرمردها، فلسفی و حکیمانه حرف میزد، به نظر باید آدم پرشر‌و شور تری می بود، اما خب اون بر وسوسه‌ی حلقه غلبه کرد، نمیدونم هم دوستش دارم هم نه، این شخصیت تو کتاب رو نه، ای‌بابا نمیدونم، جلد بعد تصمیم میگیرم....
          دو برج، که یکی تسخیر شد.
بعد از پراکنده شدن یاران حلقه و اون حادثه‌ی غمبار برای شخصیت محبوبم،داستان در دو خط پیگیری میشه، یکی فرودو و دیگری آراگورن‌.
به قول خیلی‌ها کاش فصل ها یکی درمیان  بود، تک خطی شدن قصه‌ها و روایتش در دو بخش ، کمی از جذابیت کتاب کم کرده بود.
اما بخش اول و ماجراهای مربوط به آراگورن خیلی مهیج بود، تعقیب و گریز تا رسیدن به روهان و بعد همراهی چابکسواران. 
از جنگ روهان سریع عبور کرده بود، کاش بیشتر بهش میپرداخت(این بخش در فیلم خیلی خیلی متفاوته)، 
بخش فرودو هم دلهره و هراس کافی و وافی داشت و اثری که باید میذاشت رو گذاشت. البته نسخه‌ی صوتی در ایجاد این حس بی تاثیر نبود.
و امان از بخش انت ها، امان. مثل خودشون، عجول نباش، به هر حال هر کتابی فرود و فراز داره دیگه.
اما کاش پایان کتاب قبل از فهمیدن حقیقت توسط سام بود، به نظرم قلاب بهتری برای جلد بعد مینداخت.
از اونجایی که من با انت‌ها حال نکردم، این عکس جانسوز را انتخاب کردم.
و پس از، از دست رفتن شخصیت محبوبم، این فردِ در عکس را جایگزینش کردم، اما تو کتاب بیشتر شبیه گندالف بود تا یه جنگجوی گوندور. مثل پیرمردها، فلسفی و حکیمانه حرف میزد، به نظر باید آدم پرشر‌و شور تری می بود، اما خب اون بر وسوسه‌ی حلقه غلبه کرد، نمیدونم هم دوستش دارم هم نه، این شخصیت تو کتاب رو نه، ای‌بابا نمیدونم، جلد بعد تصمیم میگیرم....
        

7

ماه آسمان پسندید.
.

"خواهرانِ کوچکِ دوست داشتنی"

بالاخره بیست روز بیماری باید آورده ایی داشته باشد دیگر؟ نه؟
چرا کلاسیک می‌خوانم؟ نمی‌دانم! 
شاید فکر کردم به آخر خط نزدیک شده ام و بهتر است قبل از مرگ، آرزوی کلاسیک خوانی را به گور نبرم.
اگر فکر می کنید تجربه قبلی برایم درس عبرت شد و مترجم خوبی را انتخاب کردم سخت در اشتباهید. من قادرم یک اشتباه را به کرات و در فاصل کوتاه تکرار کنم تا جایی که عقل حیران شود و جان ویلان.
بگذریم. 
عاشق این کتاب شدم.
تعداد نویسنده هایی که دوست شان دارم و هم زمان ازشان متنفرم روز به روز بیشتر می شوند. دوست داشتن که دلیلی ندارد  ولی تنفر از این جهت که به آنچه توی مغزشان می گذشته غبطه می خورم و در طول خواندن کتاب هی می پرسم: چطوری شد که اینطوری شد؟ چطوری این ایده به ذهنت رسید؟ چقدر قشنگ همه ی اتفاقات را کنار همه چیدی.
گونجاندن چهار خواهر با شخصیت های مختلف در داستان، یک مادر با کاریزمای بالا و یک پدر با میزان قابل توجهی از تستسترون(از بعد پدرانگی غلیظ و رشادت در جنگ داخلی) و ماجراهای عشق و عاشقی دختران در سن ازدواج، از طرفی گریز به جنگ آمریکا و مبارزه با نژادپرستی با وجود خدمتکار سیاه پوست توی خانه. کار راحتی نیست.. طوری بنویسی که شعاری نشود و بعد از 150 سال ملت  هنوز مشتاق خواندنش باشند. 
نور به قبرت ببارد خانم لویزا می آلکوت.. 
زنان کوچکی که من خواندم خلاصه بود با یک اختلاف دویست صفحه ایی (سرم را به کدام دیوار بکوبم؟)
بعد ها از استاد فن (توکلی کوچک) پرسیدیم و متوجه شدم بهترین مترجم خانم شهین‌دخت رئیس‌زاده است.

راستی فکر می کنید هدیه کریسمس برای دختران چه بود؟ 
یک کتاب انجیل 
فکر کنید برای عید نوروز زیر بالشت بچه هایتان به عنوان هدیه قرآن بگذارید و صبح روز بعدش بچه هایتان از دیدن هدیه شان خر کیف شوند. آه ای خدای زیبای من...چقدر این کتاب را دوست داشتم. 
این کتاب یک نسخه دیگر مردان کوچک هم دارد آن شالله بماند برای مریضی بعدی. 

(عکس گویا صحنه ایی از فیلم زنان کوچک است) 

#زنان_کوچک 
#کلاسیک_خوانی
#کتاب_خواندم 
.
          .

"خواهرانِ کوچکِ دوست داشتنی"

بالاخره بیست روز بیماری باید آورده ایی داشته باشد دیگر؟ نه؟
چرا کلاسیک می‌خوانم؟ نمی‌دانم! 
شاید فکر کردم به آخر خط نزدیک شده ام و بهتر است قبل از مرگ، آرزوی کلاسیک خوانی را به گور نبرم.
اگر فکر می کنید تجربه قبلی برایم درس عبرت شد و مترجم خوبی را انتخاب کردم سخت در اشتباهید. من قادرم یک اشتباه را به کرات و در فاصل کوتاه تکرار کنم تا جایی که عقل حیران شود و جان ویلان.
بگذریم. 
عاشق این کتاب شدم.
تعداد نویسنده هایی که دوست شان دارم و هم زمان ازشان متنفرم روز به روز بیشتر می شوند. دوست داشتن که دلیلی ندارد  ولی تنفر از این جهت که به آنچه توی مغزشان می گذشته غبطه می خورم و در طول خواندن کتاب هی می پرسم: چطوری شد که اینطوری شد؟ چطوری این ایده به ذهنت رسید؟ چقدر قشنگ همه ی اتفاقات را کنار همه چیدی.
گونجاندن چهار خواهر با شخصیت های مختلف در داستان، یک مادر با کاریزمای بالا و یک پدر با میزان قابل توجهی از تستسترون(از بعد پدرانگی غلیظ و رشادت در جنگ داخلی) و ماجراهای عشق و عاشقی دختران در سن ازدواج، از طرفی گریز به جنگ آمریکا و مبارزه با نژادپرستی با وجود خدمتکار سیاه پوست توی خانه. کار راحتی نیست.. طوری بنویسی که شعاری نشود و بعد از 150 سال ملت  هنوز مشتاق خواندنش باشند. 
نور به قبرت ببارد خانم لویزا می آلکوت.. 
زنان کوچکی که من خواندم خلاصه بود با یک اختلاف دویست صفحه ایی (سرم را به کدام دیوار بکوبم؟)
بعد ها از استاد فن (توکلی کوچک) پرسیدیم و متوجه شدم بهترین مترجم خانم شهین‌دخت رئیس‌زاده است.

راستی فکر می کنید هدیه کریسمس برای دختران چه بود؟ 
یک کتاب انجیل 
فکر کنید برای عید نوروز زیر بالشت بچه هایتان به عنوان هدیه قرآن بگذارید و صبح روز بعدش بچه هایتان از دیدن هدیه شان خر کیف شوند. آه ای خدای زیبای من...چقدر این کتاب را دوست داشتم. 
این کتاب یک نسخه دیگر مردان کوچک هم دارد آن شالله بماند برای مریضی بعدی. 

(عکس گویا صحنه ایی از فیلم زنان کوچک است) 

#زنان_کوچک 
#کلاسیک_خوانی
#کتاب_خواندم 
.
        

28