سید محمد بهروزنژاد

سید محمد بهروزنژاد

بلاگر
@Behrooz1383

94 دنبال شده

289 دنبال کننده

            "به نام خدا"
از کف نخواهم داد این آخرین دژ را
«پایان تنهایی آغازِ بازار است»
          
پیشنهاد کاربر برای شما
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
        «به نام خدا»
شکر خدا که این کتاب بی‌نیاز از معرفی و مقدمات معمول یادداشت‌نویسی‌ است. 
از بین قدما سعدی را ساده‌تر از دیگران می‌دیدم و چندباری هم شده بود که بیتی از او بخوانم و لذت ببرم.
همین شد که تصمیم گرفتم اولین پارسی‌گوی کهنی که می‌خوانم سعدی باشد.
بعد از خواندن گلستان و تلاش نافرجام برای اتمام بوستان به سراغ غزلیات آمدم، با این ذهینت که لذت‌های بسیاری پیش‌رو دارم.
در این شش ماهی که غزلیات سعدی دستم بود و به صورت رفت و برگشتی می‌خواندمش، ذهنیتم به واقعیت پیوست.
هرچند تا صفحات آخر نتوانستم نوع عشق سعدی به معشوقش را درک و با آن همزاد‌پنداری کنم یا پیش می‌آمد که از فضای عاشقانه‌ی اشعار خسته شوم و احساس کنم دیگر تکراری شده اما حالا که مدتی از تمام کردن کتاب گذشته وقتی برمی‌گردم و بعضی بیت‌ها را مرور می‌کنم یا وقتی جلد قهوه‌‌ایِ گِلی کتاب را می‌بینم، تجربه‌ی کلی اثر را چیزی فراتر از لذت‌بخش می‌یابم: شاید چیزی شبیه حظ وافر، یا سرخوشی.

پیدا کردن علت تامه برای چنین حالی بی‌ذوقی است و قصد من هم این نیست و فقط تعدادی عامل اثرگذار را می‌نویسم:

چیزی که در گلستان هم من را متعجب کرد ردپای سعدی در گفته‌ها و نوشته‌های امروز ما بود.
 وقتی می‌رسیدم به اینکه:«چو دخلت نیست خرج آهسته‌تر کن...» و می‌دیدم ای دل غافل این را که سعدی گفته یا وقتی در همان دیباچه گلستان می‌خواندم:«کمال همنشین در من اثر کرد...» یا «ای که پنجاه رفت و در خوابی...» را می‌خواندم و می‌فهمیدم این بیتی که زمزمه‌ی پدربزرگم است هم از سعدی است، دقیقاً احساس خواندن اثری کلاسیک در من ایجاد می‌شد.
در  غزلیات هم از این موارد کم نبود:
«ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا 
حلوا به کسی دِه که محبت نچشیده»
و
«از دشمنان بَرَند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بَریم؟»
و گل سر سبدشان:
«ای که گفتی مَرو اندر پی خوبان زمانه 
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی؟»

مورد دیگر این بود که  بعضی از ساختار‌های زبانی، ضرب المثل‌ها یا تشبیهاتی در اشعار می‌دیدم که اصلاً انتظار نداشتم از هشتصد سال پیش در زبانمان باقی مانده باشند!

«شنیدمت که نظر می‌کنی به حال ضعیفان 
تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت»
تعبیر دلخوش بودن، چیزی است که امروز هم در محاوره استفاده می‌کنیم مثلاً: «تو هم دلت خوشه ها»
«حکایت شب هجران که باز داند گفت؟
مگر کسی که چو سعدی ستاره بشمارد»
ستاره شمردن به نشانه انتظار امروز هم کاربرد دارد و اتفاقاً تعبیر لطیف و عاشقانه‌ای هم محسوب می‌شود.
«به زیر بار تو سعدی چو خر به گِل درماند
دلت نسوخت که بیچاره بار من دارد»
بی‌نیاز از شرح به نظر می‌رسد!

البته در نگاهی وسیع‌تر نه فقط ضرب المثل‌ها و تشبیهات و  ساختارها بلکه همسانی عمده‌ی زبان قرون‌ گذشته و امروزمان مدیون شعرایی مانند سعدی است. 

مورد آخر هم برمی‌گردد به مضمون اشعار. درست است که فهم منِ نوعی با فهم سعدی از عشق متفاوت است اما وقتی عینک سعدی را به چشم می‌زنم و می‌بینم که سعدی در اوج قدرت هنری از معشوقش گفته و او را ستایش کرده، لذت می‌برم. از طرفی این‌طور نیست که تمام غزلیات سعدی فقط بر معشوقی آسمانی یا عرفانی تطبیق کند بلکه کم نیستند مواردی که بر معشوق زمینی هم قابل تطبیق‌اند. کما اینکه بعضی اشعار در مرحله اول فقط بر معشوق زمینی قابل تطبیق‌اند و برای عرفانی دانستنشان باید دست به تأویل زد.

نهایتاً برای شروع خواندن از شعرای کهن فارسی پیشنهاد من سعدی است اما سعدی را هم نمی‌شود یا بهتر بگویم نباید در مرحله اول شعرخوانی خواند بلکه باید قبل از آن حداقل چند جلدی شعر خوب معاصر خواند. 
درباره مطالعه آثار کهن فارسی معتقدم نه باید از ترس بزرگی‌شان کنارشان گذاشت و نه باید بی‌گدار به آب زد.
باید از ساده‌ترین‌شان شروع کرد و همان را هم آرام و با طمأنینه خواند.
      

18

        «به نام خدا»
خانه (۲۰۲۱) آخرین اثر ترجمه شده از یودیت هرمان روایت بی‌وطنی مردمان مدرن است. او در این اثر خانه را در معنایی بسیار فراتر از محل زندگی و به عنوان یک استعاره به کار گرفته و این پرسش را پیش می‌کشد که آیا اساساً انسانِ امروز جایی ریشه دوانده و تعلقی به مکانی/چیزی/کسی دارد یا نه؟

در آثار دیگر نویسنده مفاهیم تنهایی، ناکامی در رابطه و پوچی تکرار می‌شوند و کمتر بر بی‌وطنی تأکید می‌شود. با کمی دقت اما می‌شود بی‌خانه‌بودن را همان تعلق‌ نداشتن دانست و تمام مفاهیم آثار قبل از خانه (۲۰۲۱) را ذیل آن تعریف کرد: انسانی که به کسی تعلق ندارد، تنهاست و در رابطه‌اش ناکام. همچنین انسان پوچ در حقیقت زندگی‌اش خالی از تعلق به چیزی بااهمیت است که بتواند آن را معنای زندگی‌اش بداند.
 یودیت هرمان با بسط معنایی و استفاده استعاری از «خانه» ایده‌ی اصلی آثارش را در چند کلمه بیان می‌کند: 
انسانِ مدرن،انسانِ بی‌خانه.*

این نویسنده آلمانی بیشتر خودش را داستان‌کوتاه‌نویس می‌داند و تنها دو رمان منتشر کرده است: اول عاشقی(۲۰۱۴) و خانه(۲۰۲۱).

هر دو رمان کمتر اتفاق هیجان انگیزی دارند و بیشتر بر حال‌و‌هوای شخصیت اصلی_که در دو اثر زنی میان‌سال است_ متمرکز‌اند.
در هر دو کتاب ما با ورود شخصی به زندگی راکد دیگری مواجهیم که البته رویکرد نویسنده به این ورود متفاوت است.
تفاوت اصلی خانه(۲۰۲۱) با اول‌ عاشقی(۲۰۱۴) در رهاتر بودن داستان است‌. یعنی در اول عاشقی(۲۰۱۴) داستان یک خط کلی دارد که از آن خارج نمی‌شود اما در خانه(۲۰۲۱) سرگردانی شخصیت اصلی داستان را این‌سو و آن‌سو می‌برد. انگار آن رهایی و تعلق نداشتنِ مدنظر نویسنده در پیرنگ داستان هم خودش را نشان می‌دهد.

اگر باقی آثار هرمان مدرن باشند خانه(۲۰۲۱) پست‌مدرن به‌ شمار می‌آید. این رمان برای  یک داستان‌خوان، تجربه‌ای بدیع و چالشی خواهد بود که در خاطرش خواهد ماند.

*تعبیر انسان بی‌خانه از خانم جعفریان است که زیر پست من درباره هرمان آن را به کار بردند.

      

26

        به نام خدا 
اول عاشقی (۲۰۱۴) اولین رمان ترجمه‌شده‌ی هرمان، به بهانه‌ی پرداختن به عشق، مفهوم ارتباط انسانی در عصر مدرن را می‌کاود.
داستان از این قرار است:
مردی پیدا می‌شود که می‌خواهد با زنی متأهل صحبت کند.
خواسته‌ی مرد فقط صحبت کردن است و او چندبار این خواسته را تکرار می‌کند. این مسئله آرامش زن را به‌هم می‌ریزد و به او خلأ زندگی‌اش را نشان می‌دهد...
نویسنده تنهایی امروزه‌ی آدم‌ها را آن‌قدر ریشه‌دار و قدرتمند می‌داند که معتقد است هرگونه تلاشی برای برهم‌زدن آن به فاجعه ختم‌ می‌شود.
در سراسر رمان اتفاق آنچنانی به ندرت پیدا می‌شود و تمام تمرکز نویسنده بر افکار شخصیت اصلی است و مواجهه‌ی او با اتفاقی به ظاهر ساده را نشان می‌دهد.
بیان افکار شخصیت به صورت غیرمستقیم و با کمک فضاسازی و دیالوگ‌ها و برخی واگویه‌های ذهنی انجام می‌شود و اصلاً شکل کلاسیک ندارد.

 اول عاشقی رمانی مدرن، بی‌اتفاق و بامضمون است که برای آشنایان با ادبیات مدرن، گزینه خوبی  به نظر می‌رسد.



      

4

        به نام خدا
«باغ تِلو» در سال ۱۳۹۹ پس از گذشت چهارده سال از توقیفش، برای بار دوم منتشر شد.

مرضیه دختری انقلابی در خانواده‌ای به شدت معمولی است. دختر بودن به تنهایی، مخصوصاً در خانواده‌‌ای مردسالار_مانند بیشتر خانواده‌ها_ چالش ایجاد می‌کند، حالا انقلابی و بسیجی بودن را هم به آن اضافه کنید. اما این آخر کار نیست.
او سال‌های اول جنگ به خوزستان می‌رود و اسیر می‌شود و بعد از دو سال برمی‌گردد. قضیه از این قرار است: آیا جامعه، او را _با تمام ویژگی‌هایی که گفتیم_ می‌پذیرد؟

مجید قیصری ایده‌های بکر و دست‌نخورده‌ای را می‌نویسد. حتی اگر فضای کلی اثرش با دیگران و یا دیگر آثار خودش مشترک باشد: جنگ و پس‌لرزه‌هایش.
قیصری با بررسی نگاه مردم به دختر جوانِ از اسارت برگشته‌ای همزمان دو موضوع زن و جنگ و نسبتشان با یکدیگر را تحلیل می‌کند. او هم دغدغه جنگ دارد و هم دغدغه حقوق زن.

نویسنده کلیشه‌ی مردِ قهرمان، زنِ ضعیف را می‌شکند و از زنی می‌نویسد که مرد تر از هر دو مرد خانه‌اش از اول انقلاب مبارزه کرد و از همان آغاز به عنوان امدادگر به جنگ رفت و اسیر شد. اما تلخی ماجرا این‌جاست که جامعه همین زن را هرچند در ابتدای بازگشت به وطن قهرمان می‌نامد و تاج‌گل گردنش می‌اندازد اما بعدتر با دخالت در زندگی شخصی‌اش و با نفهمیدنش می‌آزارد و طرد می‌کند. همان‌گونه که قبل از اعزامش به جنوب، خانواده(نماینده جامعه مردسالار) کمک‌هایش به محرومان را درک نمی‌کرد و به خاطر  زیاد از خانه بیرون ماندن به او گمان بد می‌بُرد.

راوی برادر کوچک مرضیه است که از شواهد و قرائن برمی‌آید بین پانزده تا هفده سال داشته باشد. زبان راوی، لحن گستاخانه و روراستش و کلماتی که به کار می‌برد با سن او تناسب دارد. همچنین شخصیت‌پردازی او نیز از رهگذر روایت انجام می‌شود. انتخاب برادر مرضیه به عنوان راوی به درستی سبب می‌شود ما مرضیه را از دید مرد‌سالارانه‌ای ببینیم و مدام شاهد انتقاد خانواده از او باشیم. 

شخصیت‌پردازی‌ها خوب، دقیق و آشنا است.
گفت‌وگوهای داستان هم کیفیت بالایی دارند و با گوینده بسیار تناسب دارند. فضاسازی به اندازه و کارآمد است و اوج زیبایی آن در توصیف باغ تِلو که موقعیت اصلی داستان است دیده می‌شود.
روند داستان هم پیش‌بینی‌ناپذیر و به همین دلیل واقعی‌‌ است. اما این واقعی بودن از درام کار کم نکرده و ما هرقدر جلوتر می‌رویم شاهد درگیری‌های احساسی و موقعیت‌های داستانی بیشتری ‌هستیم.
تعداد صفحات کم کتاب، کوتاه بودن فصل‌ها و راوی نوجوانش رمان باغ تلو را به اثری خوش‌خوان تبدیل کرده.
قیصری در این کتاب هم مانند دیگر آثارش توضیح زیادی نمی‌دهد به طوری که من معتقدم غیر از این صد و پنجاه صفحه نوشته‌شده‌ی کتاب صد و پنجاه صفحه دیگر هم هست که خود مخاطب باید کشف کند. در واقع اگر بدون دقت چنین داستان‌هایی را بخوانید احساس می‌کنید بعضی رفتار‌های شخصیت‌ها ناگهانی و بی‌منطق است و علت بعضی رویداد‌ها مشخص نیست. در حالی‌که اگر به سرنخ‌های نویسنده(گفت‌گوها، شخصیت‌پردازی‌ها و...)دقت شود به ظرافت کار پی‌می‌برید.

پایان‌بندی اثر در رساندن معنای کلی رمان بسیار موفق است و همچنین وزن دراماتیک بالایی دارد و در ذهن ماندگار می‌شود.

در پایان اگر ادبیات ضدجنگ_به معنای روشنفکری‌اش_ و ادبیات پایداری را دو سر یک طیف بدانیم مجید قیصری جایی در آن میانه ایستاده است. چرا که او آسیب‌های جنگ را کتمان نمی‌کند_کاری که ادبیات پایداری انجام می‌دهد_ و از آن طرف سپاسگزار قهرمانان جنگ است_حال آنکه ادبیات ضد جنگ نیست_ برای او دفاع همان اندازه محبوب است که جنگ منفور.
      

19

        به نام خدا

محمود حسینی‌زاد را به ترجمه‌های دست‌اولش از ادبیات امروز آلمان می‌شناسم. و خوشبختانه با ترجمه خود او دو اثر از یودیت هرمان خوانده‌ام که در نقد این رمان بسیار راهگشا بودند.

بی‌شک حسینی‌زاد در خط به خط رمانش تأثیرگرفته از داستان‌هایی است که ترجمه کرده. همین مسئله بزرگ‌ترین ایرادِ بیست زخم کاری است که سرچشمه ایرادات دیگری است.

در این متن یودیت هرمان را به عنوان نماینده‌ای از ادبیات امروز آلمان آورده‌ام.

در آثار هرمان( دست‌کم دو کتابی که من خوانده‌ام) رویکردی مینی مالیستی دیده می‌شود. درباره شخصیت‌ها توضیحات کمی ارائه می‌شود. توصیفات فضایی گاهی با دو سه کلمه انجام می‌شود.
 به طور کلی نوعی ابهام در داستان جریان دارد.
این ویژگی‌ها به خودی خود بد یا خوب نیستند و باید نسبت به ایده اصلی اثر سنجیده شوند‌. یودیت هرمان دغدغه کلان ندارد و موضوع داستان‌هایش مسائل جزئی‌ِ روزمره است. 
 بیشترْ روابط عاشقانه، شکست‌ در زندگی و مواردی از این دست...

ایده اصلی رمان حسینی‌زاد اما بسیار گسترده و پردامنه است: عصیان یکی از اعضای خانواده مافیا علیه تمام خانواده. 
موقعیت‌های داستانی او هم متنوع‌اند: خارج از کشور، جنوب، شمال، پایتخت. برای ملموس شدن تمام موقعیت‌ها نیاز به فضاسازی هست که در این رمان نیست‌. روابط خانوادگی و بازی قدرت هم بسیار سطحی باقی می‌ماند. تعداد شخصیت‌ها نیز بسیار زیاد است‌ اما هیچ‌کدام کامل پرداخته نشده و ما با تعدادی فامیل( نه حتی اسم کوچک!) طرفیم که عطش قدرت کورشان کرده و همه مانند هم رفتار می‌کنند. 
نباید سبک روایت و پرداخت یودیت هرمان برای چنین رمانی استفاده شود. چرا که برای باورپذیر شدن فضای مافیایی اثر، باید توصیف کرد، فضاسازی داشت، شخصیت‌ها را پرداخت. در عمل چند صد صفحه برای چنین رمانی لازم است نه صد و بیست و هفت صفحه با بسیاری فضای خالی بین خطوط و بند‌ها!
حال آن که هرمان نیازی به این کار‌ها ندارد، برای او مهم نیست گذشته شخصیتش چه بوده. چرا که او می‌خواهد استیصال شخصیت را در زمان حال نشان بدهد. هرمان برشی از زندگی را پیش چشم ما می‌گذارد که قرار نیست کامل باشد.

زبان یودیت هرمان مقطع و دارای جملات کوتاه است. دیالوگ‌ها در متن پخش‌اند و ساختار جملات متفاوت است. اینجا هم نویسنده بیست زخم کاری از هرمان تقلید کرده و همین ویژگی‌های زبانی را در رمانش انعکاس داده که باعث شده جملات کتاب غیرفارسی به نظر برسند‌. در واقع او با ساختاری خاص از جملات آلمانی می‌خواسته فارسی بنویسد!


این دو ایراد عمده اثر (زبانی و ساختاری) هر دو ریشه در تقلید نابجا از ادبیات روز آلمان دارند و نشان می‌دهند که هیچ وقت نباید بی‌توجه به ایده اصلی، فرمولی از پیش تعیین شده را در اثرمان پیاده کنیم.

نتیجه این گرته‌برداری ادبی، ناتوانی مخاطب از عمیق‌شدن در اثر است. به گونه‌ای که به خاطر پرداخت کمِ همه‌چیز، نه اشخاص و نه رویداد‌های داستان برای مخاطب اهمیتی پیدا نمی‌کنند و تأثیری بر او نمی‌گذارند.

پ.ن: امیدوارم سریال خوبی از رویش ساخته باشند.



      

33

        به نام خدا
«خانه‌ام آتش گرفته است» متشکل از ده داستان کوتاه است که هرکدام به نوعی به دیکتاتوری پینوشه مربوط می‌شوند.
به فقر، به مبارزان و به خانواده‌ها‌ی آن دوران.

با اینکه آریل دورفمن را نویسنده‌ای حرفه‌ای و صاحب سبک می‌دانم این اثر او را «تلاشی ناموفق در نوشتن داستان کوتاه» می‌بینم که نیمی از داستان‌هایش را در  یک کلمه می‌توان بیان کرد:
                                                     «شعار»                                                 
 هیچ داستانی از اندیشه_ هرچند سطحی_ خالی نیست اما نویسنده باید بداند که مخاطب پیش و بیش از هر چیز می‌خواهد داستان بخواند. او نباید با سخنرانی‌های شخصیت‌ها اندیشه‌اش را فریاد کند بلکه باید فکرش را در سراسر داستان پخش کند و بگذارد مخاطبْ خود آن را کشف کند. شعارزدگی‌ در این مجموعه باعث شده نیمی از داستان‌ها، منطق مخدوش، پایان بی‌معنا و پیرنگ ضعیف داشته باشند.

البته ناگفته‌ نماند که دورفمن در آثار بلندش بسیار قدرتمندتر ظاهر شده و توانسته ترکیبی متوازن از اندیشه و داستان ارائه کند.

پ.ن: شعارزدگی در ادبیات متعهد _به هر چیزی_ بسیار دیرینه و فراگیر است و معلوم نیست تا چه زمانی، چه آثار ارزشمند دیگری را بناست نابود کند.

      

11

        به نام خدا

دغدغه داستان این است: اگر دستیابی به سودی کلان، بسته به یک عمل خُرد غیر اخلاقی باشد، انسان چه می‌کند؟ 
و اگر به عملی غیر اخلاقی_هرچند کوچک_ دست بزند، واکنش روانی‌اش چه خواهد بود؟

استیون کینگ در مقدمه‌ی کوتاه کتاب می‌گوید که اخلاقیات یک امر ثابت و همیشگی نیست و اصطلاحاً نسبی است.

اما مفهومی که داستان منتقل می‌کند عکس حرف کینگ است:
وجدان انسانی فعل غیراخلاقی را به هیچ بهانه‌ای نمی‌پذیرد.

البته امکان دارد نظر نهایی استیون کینگ ترکیبی از این دو گزاره  باشد:
وقت‌هایی هست که در دوراهی‌ها انسان نمی‌تواند اخلاق را انتخاب کند یا حتی مجاز است انتخاب نکند، اما این دلیل نمی‌شود که وجدانش آسیب نبیند.


داستانِ کوتاه و پرهیجانی است و در عین حال فکرشده و با مفهوم. نمونه خوبی از اندیشه سطح بالا در قالبی حرفه‌ای.

پ.ن: 
مترجم به گفته خودش نام اثر را از «اخلاق» به «جانشین» 
 تغییر داده تا این کتاب با آثار حوزه علوم انسانی اشتباه نشود اما با توجه به مقصود نویسنده، عنوان اصلی اثر بسیار گویاتر از عنوان ترجمه است.


      

12

        به نام خداوند

ژرژ سیمنون نویسنده پرکاری است که در دنیا به رمان‌های جنایی‌اش، مخصوصاً آثارش درباره‌ کمیسر مِگره، شناخته می‌شود. او را در ایران کمتر می‌شناسند.
نامزدی آقای ایر از رمان‌های جنایی مستقل اوست که مِگره در آن حضور ندارد. 

در محله‌ای در یکی از شهر‌های فرانسه قتلی سادیستی رخ داده و اهالی محل را مشوش کرده. دو هفته از قتل می‌گذرد. پلیس پیشرفتی حاصل نکرده و همچنان به تعقیب و مراقبت از آقای ایر، مظنون اصلی پرونده، مشغول است. اما هیچ مدرکی بر علیه او ندارد.

پیرنگ داستان خیلی جدید نیست اما روش پرداخت بسیار متفاوت است. 

زاویه دید رمان، سوم شخص نمایشی با تمرکز بر شخصیت آقای ایر است. ذهنیات و احساسات شخصیت اول و دیگر شخصیت‌ها از طریق کنش‌هایشان نشان داده می‌شود و این حالت به اندازه‌ای محسوس است که انگار نویسنده تمام ماجرا را با دوربینی ضبط کرده و بعد عیناً هر چه دیده را نوشته. اگر تمام جملات ذهنی رمان را جمع ببندیم با اِرفاق دو صفحه می‌شوند! این هنر نویسنده است که بدون آوردن جملات احساسی و ذهنی شخصیت ها را به خوبی می‌پردازد به طوری که ما جزئیات روانی آقای ایر را می‌فهمیم، تنهایی‌اش را درک می‌کنیم و حتی برایش دل می‌سوزانیم.
البته پرهیز نویسنده از توضیح و تفسیر باعث شده فهم پیرنگ داستان و علت و انگیزه رفتار شخصیت‌ها نیاز به تمرکز داشته باشد. به عبارتی می‌شود گفت به خلاف معمولِ رمان‌های جنایی، نویسنده جمع بندی نمی‌کند و فهم پیشامدها را به عهده مخاطب می‌گذارد.

روند داستان کند است و تمرکز بر شخصیت اصلی است. حل معمای قتل در درجه دوم اهمیت است و در واقع معمای اصلی معمای شخصیت آقای ایر است. البته از نیمه دوم رمان تزریق هیجان به نمایشگاهِ هنرهای سیمنون افزوده می‌شود.

نامزدی آقای ایر رمان جناییِ مدرن و روان شناختی است که از نویسنده‌اش هم کمتر در ایران شناخته شده است.

پ.ن: نشر چترنگ از محدود نشرهایی است که در زمینه آثار جنایی بسیار خوب فعالیت می‌کنند و عناوین حرفه‌ای را با ترجمه‌های سطح بالا عرضه می‌کنند.
      

22

        به نام خدا

 متن صحیفه سجادیه نیازی به معرفی ندارد و همچنین از نقد فراتر است اما درباره ترجمه آن می‌توان نکات مختصری گفت.

آشنایی با ترجمه استاد گرمارودی از این متن مقدس سبب شد تا من برای بار نخست شروع به خواندن آن کنم. چرا که تا قبل از آن، تسلط به عربی نداشتم و ترجمه‌ای که این‌گونه به دل بنشیند نیز سراغ نداشتم.

روش ترجمه طبق گفته خود استاد، زبان معیار همراه اندکی باستان‌گرایی بوده، تا سایه‌ای از قدمت متن در برگردان مشخص باشد. بنابراین  متن در عین روانی، ادبی و کهن هم هست. 

دکتر گرمارودی تا جایی که زیاده‌روی نبوده و معنا فدا نمی‌شده از برابرنهاده های فارسی استفاده کرده‌اند و این‌طور نبوده که مانند برخی مترجمان بعضی کلمات عربی را عیناً تکرار کنند. ( مانند ترجمه‌ی: جبروت به جبروت، عظمت به عظمت، عزت به عزت، و مانند آن! )

از آن جا که آقای گرمارودی شخصیت پژوهشگری دارند کتاب پر است از پی‌نوشت‌های مفید که اغلب منبع ترجمه کلمه‌ای خاص را گفته‌اند.


متن فراز دوازدهم و سیزدهم از نیایش چهل و ششم صحیفه سجادیه همراه با ترجمه و پی‌نوشت سید علی موسوی گرمارودی :


 انْصَرَفَتِ الآْمَالُ دُونَ مَدَى كَرَمِكَ بِالْحَاجَاتِ، وَ امْتَلَأَتْ بِفَيْضِ جُودِكَ أَوْعِيَةُ الطَّلِبَاتِ، وَ تَفَسَّخَتْ دُونَ بُلُوغِ نَعْتِكَ الصِّفَاتُ، فَلَكَ الْعُلُوُّ الْأَعْلَى فَوْقَ كُلِّ عَالٍ، وَ الْجَلَالُ الْأَمْجَدُ فَوْقَ كُلِّ جَلَالٍ

آرزوها پیش از آنکه به منتهای کرمت برسند، با نیاز‌های برآورده، باز می‌گردند و جامهای درخواست، از فیض تو سرشار می‌شوند و توصیفها پیش از رسیدن به حقیقتِ ستایش تو از هم می‌پاشند(۵٢٧)؛ پس فرابرترا که تویی بر فراز هر فرازمند و شکوه والاتر توراست برتر از هر شکوه دیگر.

۵٢٧. تَفسّخ: عَجَزَ و ضَعُفَ / تَقَطَّع‌ 
(ریاض السالکین، ج ۶، ص ٢١۴) 

كُلُّ جَلِيلٍ عِنْدَكَ صَغِيرٌ، وَ كُلُّ شَرِيفٍ فِي جَنْبِ شَرَفِكَ حَقِيرٌ، خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَى غَيْرِكَ، وَ خَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلَّا لَكَ، وَ ضَاعَ الْمُلِمُّونَ إِلَّا بِكَ، وَ أَجْدَبَ الْمُنْتَجِعُونَ إِلَّا مَنِ انْتَجَعَ فَضْلَكَ

هر بزرگی در برابر تو خرد و هر شریفی در کنار شرف تو، ناچیز است هرکه جز به تو رو کرد، ناامید شد و هرکس جز از تو چیزی خواست، زیان دید و هرکه جز به درگاه تو فرود آمد(۵٢٨)، تباه گردید. و هرکه جز از سرزمین سرسبز فضل تو خرّمی خواست، دچار خشکسالی شد.

۵٢٨. اِلمام: فرود آمدن 
(مصادراللّغه ص ٩۴)

خدایش حفظ و رحمت کناد! که ما را با صحیفه مأنوس کرد.
آمین...
      

27

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

اتود در قرمز لاکیجعبه مقوایینشانه چهار

221B، آدرسی که گم نمی کنیم...

7 کتاب

برترین های شرلوک هلمز. البته که اگر کسی بخواهدحرفه ای واردِ وادی شرلوک خوانی شود ، تا تهِ این سیزده جلد را درنیاورد، ول کنِ ماجرا نیست. اما من توی این لیست از این سیزده جلد شش تا را انتخاب کردم که از نظر خودم قوی ترین داستان های کانن دویل هستند و به یادماندنی ترین استنتاج ها را درون خود دارند. از استاد موریارتی هم غافل نشدم و تک داستانی که حضور دارد را هم آورده ام. جلد آخر را به توصیه دوستی اضافه کردم. پ.ن: سعی می کنم ارتباط داستان ها با سریال شبکه بی بی سی را هم آنقدر که یادم می آید بنویسم، که کدام قسمت از چه داستانی اقتباس شده. شاید به درد خورد . همه کتاب ها از نشر هرمس اند. 1. اتود در قرمز لاکی. ترجمه کریم امامی. (داستان بلند) این اول ماجراست . ورود شرلوک به ادبیات ، داستان اول کانن دویل با محوریت این شخصیت . اقتباس در قسمت اولِ فصل اولِ "شرلوک"به نام "مطالعه صورتی". 2.جعبه مقوایی. ترجمه مژده دقیقی. (مجموعه داستان) 3.نشانه چهار. ترجمه مژده دقیقی. (داستان بلند) مبارک بادِ واتسونِ این داستانش !. قسمت دوم از فصل سومِ "شرلوک" به اسم "سه نشانه" . 4.مردان رقصان. ترجمه حشمت الله صباغی. (مجموعه داستان) جریان ربودن بچه های سفیر از پانسیون در قسمت سومِ فصل دومِ "شرلوک" به نام "سقوط رایخن باخ" از داستانِ "مدرسه پرایوری" اقتباس شده و قسمت دومِ فصل اولِ "شرلوک" به اسم "بانکدار کور" از داستانِ "مردان رقصان" . 5.سیمای زرد. ترجمه کریم امامی. (مجموعه داستان ) فکر کنم جریان نقشه های بروس پارتینگتن در قسمت سوم از فصل اولِ "شرلوک" به نام" بازی بزرگ" از داستانِ "عهدنامه دریایی" اقتباس شده و کلیتِ قسمت سوم از فصل دومِ "شرلوک" به اسم "سقوط رایخن باخ" از داستان "آخرین مسئله". 6.عینک دور طلایی. ترجمه کریم امامی. (مجموعه داستان ) قسمت اول از فصل سومِ "شرلوک" به اسم "نعش کش خالی" از داستانِ "خانه خالی" اقتباس شده ، قسمت سوم از فصل سومِ "شرلوک" به نام "آخرین سوگند او" از داستانِ "چارلز آگوستوس میلورتن" و قسمت اول از فصل چهارمِ "شرلوک" به نام "شش تاچر" از داستانِ "شش ناپلئون". ۷. برق‌ نقره‌ای به پیشنهاد عزیزی اضافه شده و از جهت تطبیق با سریال بررسی نشده.

96

فعالیت‌ها

          دیگر رنگ دنیا را نخواهم دید"...
عنوان کتابی ست به قلم احمد آلتان نویسنده و روزنامه‌نگار ترکیه ای که تمام زندگیش در یک سلول چهار متریِ کم نور خلاصه شد و این نا‌داستان شرحیست زیبا و روان و البته دل نشین از سودای رهایی.
احمد آلتان به نام این موهبت الهی که آزادی نام دارد، دردی که در این سلول های سرد متحمل شده را با نوشتن تسکین می دهد، و ماحصل این رنج ها کتابی ست با واژگان سحر انگیز که بر خلاف جثه ی کوچکش،وزنِ مفهومی بالایی را دارا ست.
همه فخر انسان به انسانیتش به سبب آزادی ست.
آزادی تنها یک کلمه نیست؛ بلکه مفهومی ست بنیادی، که انسان را از غیر انسان جدا می سازد. آزادی یک نیاز است.
در اسطوره آفرینش سر پیچی حوا برای خوردن سیب ممنوعه به شکلی نمادین نشانگر اولین تلاش انسان برای دستیابی به چیزی فرا تر از غذا بوده است. چیزی هویت ساز که به او قدرت بخشد.
حقی به حق تر از بهشت.

آلتان در جایی از خاطراتش ، عنوان کتاب را اینگونه زمزمه میکند:
دیگر رنگ دنیا را نخواهم دید؛
دیگر هرگز چشمم به آسمان نخواهد افتاد
مگر از میان چهارچوب دیوارهای حیاط
به سرزمین مردگان سقوط کردم
مثل ایزدی که سرنوشت خود را نوشته باشد به دل تاریکی میرفتم؛ من و قهرمان داستانم با هم در تاریکی ناپدید میشدیم.

علی رغم دلم مردگی و تاریکیِ سیر حقیقی داستان واژگان او همچون کرم های شب تابِ کوچکی در میان صفحات کتاب می درخشند.
این کتاب تنها یک مستند نیست، شریحی ست از 
شجاعت برای بیان حقیقت، برای عشق ورزیدن و ادامه دادن راهی که به آن ایمان داریم.
        

15

          نمایشنامه‌هایی برای نخواندن؛
شرح یک شکستِ قریب‌الوقوع!

0- اولْ قدم آن است که مراتب قدردانی و چاکریِ خود را نثار فخر المترجمین، جهان‌سالار و ارباب قلم، آبتین گلکار نمایم.

1-این نمایشنامه ماجرای جنگ داخلی در روسیه در ابتدای قدرت‌گیری کمونیست‌ها را از زاویه دید سفیدها، تزاریست‌ها(شاید!)، نشان می‌دهد و در عمقِ این داستان شرح و بسط یک موقعیتِ "جنایات و مکافاتی" قرار دارد که خلودوف با آن درگیر است. 
روایت و شخصیت‌‌سازی های اثر به علت توانایی‌های قلم بولگاکف خوب است، ولی تنها خوب است و نویسنده مهمی مانند بولگاکف باید فراتر از "خوب" باشد. البته مشاهده یک اجرا از این نمایش خیلی چیزها را برایم روشن کرد و حالِ دلم را باز با یکی از نویسندگان مورد علاقه‌ام صاف کرد. 

زنده‌باد تئاتر! 

2- نمایش و تئاتر را باید دید؛ این واضح است. نمایشنامه را چی؟ ایضا فیلم‌نامه. آیا نمایشنامه‌هایی هست که خواندنی نباشند برای یک "کتاب‌خوان" و صرفا به درد کارگردان و بازیگرهای تئاتر بخورد؟ به نظرم بله و این اثر از بولگاکف همچین وضعیتی دارد.
تحقیقا هنگام مطالعه متن، اصلا و ابدا جهانش را درک نکردم. طنازانه بودن متن؟ هیچ طنز جذابی نداشت، برخلاف متن نمایشنامه‌های گوگول که خودِ متن حامل لحظات طنز است. سمپاتی و همدلی با شخصیت‌ها؟ شخصیت‌پردازی‌ها و روایت خیلی دور بودند از ظرافت‌های لازم برای القای حس هم‌دردی و هم‌فهمی با شخصیت‌ها.
اما وقتی از مخزن‌الاسرار همایونی، Google، استفاده کردم و سعی کردم چند اجرا از این نمایش را پیدا کنم و ببینم خیلی ماجرا فرق کرد. عجب میزان‌سن های جذابی می‌تواند داشته باشد این کتاب، نگاه‌ها، اکت‌های اندکی مبالغه‌آمیز(انتقال حس طنز)، وسط صحبت‌پریدن کاراکترها و هزار و یک المان نمایشی دیگه این اثر را نجات داد.
در نهایت، باشد که بدانیم و بدانم، هر نمایشنامه‌ای برای "خواندن" نیست و حتی نمایشنامه خواندنی را نیز در نهایت باید با مشاهده یک اجرا و بازیِ خوب از آن تکمیل کرد.
منطقیه دیگه برو رمان بخون وقتی میای سراغ نمایشنامه پیه این را بر تن مبارک بمال که این هنر تصویر مملوس دارد و خلاقیت‌های مجسم شده کارگردان و توانایی‌های اجرایی بازیگر جماعت نیز برایش اهمیت دارد.
البته برخی نمایشنامه‌ها مانند کارهای بیضائی یا "یک ماه در دهکده" از تورگنیف، خواندنی‌اند اما کلا هشدارِ "بپا داری نمایشنامه می‌خوانی" باید در گوشه ذهنمان طنین انداز باشد!

3- این مطالعه‌ام از بولگاکف داشت به یکی از عمیق‌ترین شکست‌های زندگیِ مطالعاتی‌ام تبدیل می‌شد که با لطف علامه گوگل، و پلتفرم اعتیادآور و دوست‌داشتنیِ یوتیوب نجات یافت.
وقتی یک مهندسِ نرم‌افزار و" منطق صفر و یکی"اش یک تجربه هنری را نجات می‌دهد!

4-هرچه‌قدر از زاویه داشتنم با دخالت‌های سیاست در آثار هنری بگویم حق مطلب ادا نمی‌شود و یک نماد بولد از این ستیز احمقانه‌ی گویی ابدی!، زیستِ بولگاکف در شوروی است. چقدر اسناد و مدارک توقیف این اثر در شوروی که گلکار به آخر کتاب افزوده شده بود جالب بود. خیلی حرف دارم که بزنم ولی پا بر یابوی چموش نفس اماره می‌گذارم و دندان بر جگر. 
        

46

16