Niki

Niki

@Nikii

21 دنبال شده

20 دنبال کننده

یادداشت‌ها

این کاربر هنوز یادداشتی ننوشته است.

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

Niki پسندید.
دوبلینی ها

15

Niki پسندید.
سور بز

3

Niki پسندید.
بعد از زلزله
          احتمالا موراکامی نه فقط برای من که برای خیلی ها علامت سوال بوده. از حدود ۸ سال پیش که خوندن آثارش رو شروع کردم، همیشه یه حس اشنا و به زبون نیومده از کاراکترهاش در وجودم ته نشین میشد. انگار که اون شخصیت ساخته و پرداخته ی ذهن موراکامی، بیش از اونکه خودش باشه، در من/ما پیدا شده بود. می خوندم و می گذشتم، اما همیشه تو خلوت خودم بهشون برمی گشتم. بااین حال تا چند وقت پیش که چند داستان کوتاه ازش خوندم کاراکترهاش تا این اندازه خودشونو برام روشن و واضح نشون نداده بودن. در واقع، بیشتر از رمانهاش، داستانهای کوتاهش منو به این نتیجه گیری و جمع بندی افکارم راجبشون سوق داد. 
بعد از خوندن مانگاهای موراکامی ، با دیدن تصویر هایی که قبلا روشون متمرکز نشده بودم، فکر کردم برم سراغ داستان های کوتاه متنی و این کارو با دو مجموعه ی بعد از زلزله و نفر هفتم شروع کردم. 
شاید بهتره متنم رو از یه صحبت کلی شروع کنم و اروم آروم به کاراکترهای موراکامی برسم. 

جهان از آغاز (البته اگه آغازی براش قائل بشیم) تا به امروز همواره شاهد رنج، ظلم، خشم و طغیان در مقیاس کلان بوده. هرچقدر بیشتر جلو حرکت می کنیم، کتابهای بیشتری که مطالعه می کنیم، نگاهی که به تاریخ بشر و اتفاقاتی که در جهان معاصرمون میگذره میندازیم، بیشتر و بیشتر به این اطمینان می رسیم که هیچ وقت انسان به آرامش نرسید، و اگه آرامشی نسبی هم وجود داشته یا به دلیل فجایع طبیعی، مثل سیل و زلزله و طوفان از هم پاشیده یا خود انسان ، بلایی بوده که بر سر هم نوع خودش نازل شده. بلایی در قالب جنگ، انقلاب، ترور، تجاوز، خشونت، انتقام، نسل کشی و... .
هرچند که به نظر می رسه انسان رو به جلو حرکت کرده، یا ظاهرا با تمدنی پیشرو و پیشرفته رو به روییم و انتظار داریم در قرن حاضر، کمتر شاهد اینگونه بلاهای انسانی باشیم، اما اخباری که هر روزه از طرق مختلف به ما میرسه، چنین چیزی رو نشون نمیده. عجیبه که فاجعه و جریانی که در بیرون از ما رخ میده، و شاید ظاهرا ارتباط چندانی با شخص ما نداره، چطور ما رو به درون خودمون عقب می کشه. چیزی که من اینجا می خوام ازش بنویسم همینه، اونچه بیرون از ما رخ میده، بی ارتباط به ما نیست، درواقع در ارتباط تنگاتنگ با ادراک ما قرار داره.
فجایع، آسیبیه به روان بازمانده ها، چه اونها که دورند، چه اونها که نزدیک. چیزی که امروز به اسم تروما توی فضای مجازی، شوخی و جدی، زیاد می شنویم و کمتر کسیه که این کلمه به گوشش نخورده باشه. هرچند، متاسفانه اونچه در فضای مجازی می گذره، نشون میده که به جای پیداکردن مرهم برای این زخم، استفاده از این کلمه تبدیل به یک برند شده، مجوزی برای زخم زدن بیشتر..‌ .
بارها خوندیم، وقتی فاجعه ای در حال وقوعه، واکنش های دفاعی فرد،  در لحظه ی وقوع یا مشاهده ، او رو گنگ می کنه، به قولی او رو فریز می کنه تا از او در همون لحظه حفاظت کنه. در یک کلام، فرد حادثه رو درک نمی کنه، حادثه، در قالب ادراک معمول نمی گنجه. اما بعدها نشانه های مشابه و یادآور فاجعه ی از سر گذرونده شده، بارها و بارها در قالب صحنه های تکه و پاره، و نه به شکل کامل در سراتاسر عمرش به او برمی گرده: گاهی می خوای کامل به یاد بیاری تا کل مفهوم ادراک نشده و‌گنگ رو به فهم در بیاوری و برش چیره بشی و گاهی می‌خوای فراموش کنی، یا شاید سرکوبش کنی، اما زخم، اجازه فراموشی نمی ده، نمی تونی برش چیره بشی وادارت میکنه یاد بگیری با این زخم زندگي کنی، جوری که دیگه آزاردهنده نباشه. تناقض لاینحل، حاصل این زخم و جنگ مداومه برای به فهم در اوردن واقعه.
به هر حال، این آسیب نه تنها به صورت مستقیم، بلکه به صورت غیر مستقیم هم بر روان اثرگذاره. چیزی که در داستانهای موراکامی می تونیم پیداش کنیم. زخم، یا به قول روانکاوها، روان زخم، چیزی خارج از محدوده ی درک شده انسانه و به قول والتر بنیامین، به دلیل "فقر تجربه" اتفاق میفته. به هنگام مواجهه با حادثه بیرونی، اونچه در درون اتفاق می افته و عدم انطباق معناییش،  با اونچه می تونسته درک بشه، تجربه ی زخم  یا تروما است که در قالب کلمات فلسفی "هیچی"،"نیستی" هم بارها به زبان میاد. حاصل این فرایند، یک انسان بیگانه نسبت به تعاریف معمول و درک معمول چیزهاست.گسست شناخت و هویت خود و دیگران و جایی که در اون زندگی می کنه، تغییر رفتار خودآگاه، تغییر جهت اراده، قطع ارتباط ادراکی با جهان خارج، شکافی عمیق بین درون و بیرون و در نهایت مشکل عمیق در کیفیت ارتباط انسانی چیزهاییه که به دنبالش میاد. 
زخم ناگفته، درک مستقیم از زمان(و موراکامی نشون داد درک ما از مکان) رو هم دچار اختلال میکنه، شاید یکی از کاراکترهای مشهور ادبی که اختلال درک زمانی رو نشون داد، کوئنتین خشم و هیاهو بود. وقتی چیزی به درستی درک و شناخته نشه، به آسونی به زبان نمیاد، به آسونی گذر نمی کنه، کلمات رایج، قالب کوچک و کلیشه ای هستند برای ریختن اون مفاهیم شکل نگرفته. اما برای زندگی با یک زخم، بیانی لازمه، بیانی با زبان بی زبانی. این بیان ، قصه ی ماست. 

قصه از دید روایت کلاسیک، اغاز، اوج و پایانی منطقی و قابل توضیح داره. از منظر رویکرد روانشناسی، قصه اما راهی هم هست برای بیان خود، برای درمان، برای پذیرش، برای زندگی کردن با زخمی که بر روی قلب سنگینی می کنه. تجربه ای که به قالب چیزی درک شده درنیاد ، تجربه ای رها شده است و اگه شما او رو رها کنید او شمارو رها نخواهد کرد، انقدر خودش رو تکرار می کنه تا بلاخره به او توجه کنید‌، وقتی توجه کنیم، ما هم قصه ای برای گفتن داریم. اما مسلما نه مطابق قالبهای معمول پذیرفته شده.
در مورد کوئنتین، فاکنر، با جابه جایی و دستکاری روایت کلاسیک، زمان و البته زبان پریشی رو به تصویر کشید. امروز همین مفهوم موراکامی رو وادار کرد از قالب کلاسیک خارج بشه، گویی او برای بیان تجربه "درک ناشده" قالبی نمی دید، شاید برای همینه که اگه ما با نگاه سرگرمی و داستان و قصه صرف به سراغ داستانهای موراکامی بریم، با خوندنشون گیج میشیم و چون انتظاری که ازش داشتیم برآورده نشده، موراکامی خوندن رو کنار میذاریم ، شاید ازش منزجر هم بشیم. کاراکترهای موراکامی بی قصه ان، چون درک درستی از اونچه بر سرشون رفته ندارن، گیج شدن، چون مشابه دردی که می کشند رو تجربه نکردن و پی پاسخ ان.  "قصه ی خود را گفتن"  ، پذیرفتن ماوقع، بدون اینکه بفهمی چطور اتفاق افتادن و کنار اومدن با تجربه ی نافهمیده است. 

درمورد مجموعه داستان "بعد از زلزله" نوشته ای که توجه منو جلب کرد این بود: "بعد از فاجعه ی زلزله ی کوبه نوشته و چاپ شد و چند ماه بعد ژاپن با حملات تروریستی گروه اوم بار دیگر به بحران برگشت". به نظر میرسه، موراکامی این دو فاجعه رو جدا از هم نمی دید، روان شکننده انسان معاصر، بعد از زلزله ی کوبه، گویا فقدان ها و سوگ های مشترک زیادی رو به یاد آورد، زلزله ای که درون انسان رو به لرزه درآورد. شاید "قورباغه‌ عظیم الجثه  توکیو را نجات می دهد " دقیقا اشاره به همین موضوع باشه. 

کلیه روایت کاراکترهای این مجموعه، اگرچه در کوبه زندگی نکردن، اما همه به نوعی با کوبه مرتبط ان، اما نه مستقیم، که به طور غیر مستقیم. اخبار زلزله رو می بینند، مدتهاست از کوبه مهاجرت کردن و یا آشنایی دور در کوبه داشتند. نه اینکه فاجعه ی کوبه ، صرفا اونها رو متاثر کنه یا صرفا دلسوزی کنند،  بلکه عمیقا اونها رو در خودشون غرق میکنه، یادآور تجربه ای میشه که خودشون از سر گذروندن. یاد اور فقدانی که احساس می کنن...چیزی از دست رفته، گره خورده با مفاهیم مرگ و هیچی...نه فقط مرگ، بلکه از دست رفتن و‌نابودی مفاهیمی که دیرزمانی به اونها تکیه زده بودند،  احساس فقدانی که نیازمند توجهه. فاجعه کوبه میشه "یادآور" یا به قول معروف "نماد" ورود چیزی
غیر منتظره به ذهنی که آمادگی پذیرش اون رو در لحظه نداشت. میشه یاد اور فقدان... یاداور از دست دادن، سرگردانی و سوگ ... 
به نظر میاد این کاراکترها، همون تعریف انسانی هستند، که ژیژک بهشون برچسب "سوژه پسا ترومایی" زده ( Posttraumatic stress disorder)(PTSD)، نجات یافته ی سرگردان یک مفهوم دردناک ناشناخته ، ظاهرا بی معنی و متناقض. کاراکترهای موراکامی از این منظر ،مورسوی کامو، در معنای دقیق کلمه هستند.
این داستانها، تلاشیه برای نشون دادن ناتوانی آدمی جهت بیان، و همچنین تلاشیه برای ارام کردن و یافتن مرهم برای این فقدان، دادن فرصتی برای سوگواری اونچه از دست رفته. البته این مرهم از کاراکتری به کاراکتر دیگه هم متفاوته. کاراکترهای موراکامی افراد کاملا معمولی هستند، زندگی معمولی ، شغل معمولی، دایره روابط معمولی... کسایی که در مسیر زندگی عادی زخمی شدن. شاید برای همینه که برای ما جذابن. موراکامی زخم تک تک ما ادمها رو به رسمیت میشناسه، میبینه و مارو تشویق به توجه و سوگواری درخور می کنه. نشون میده که ما از ناتوانی بیان و رو در رویی، پذیرش و سوگی درخور، در رنجیم و ناگزیر دست به کارهایی می زنیم که برای دیگران ناشناخته و شاید حتی منفوره و به خاطرش سرزنش میشیم و حتی گاهی در مقیاس کلان، اگه ما "سوگواران" کنار هم جمع بشیم، فجایع سیاسی بزرگی رو رقم بزنیم، که نه تنها زخممون درمان نشه که به زخم های بسیار بیشتری هم منجر خواهد شد...  فرار از زندگی قبلی، فرار از خونواده، ترک شدن ظاهرا بی دلیل، ترک کردن بی دلیل، گم شدن های دوره ای، دست به دامن فراموشی شدن با ترک مکان وقوع حادثه... همه و همه ما جمع "سوگواران" رو تشکیل میده. 
اما انگار موراکامی به بهبود هم امیدواره، بهبودی که با رو در رویی با زخم، با سقوط همراهه و نمای آرومی از عاقبت بازمونده این جنگ به دست میده، فرصتی برای تامل و سوگواری شایسته... این تصویر، چیزی بود که  داستان نفر هفتم بیشتر از باقی داستانها برای من روشن کرد. به تصویر کشیدن زخم غیر قابل بیان کاراکترها، ویژگی بارز نوشته های موراکامیه و فکر می کنم برای همین، ادبیات سوررئال درامیخته با فرهنگ فولکلور، به عنوان نمادهای دهشت همراه با عجز جمعی و فردی، در آثار موراکامی مدام به چشم میان. 

_ در آخر می خوام بگم، برای من مجموعه داستانهای کوتاه موراکامی نمره ۴ داره اما تعدادی از داستانهای به فارسی ترجمه شده با سانسور وحشتناکی همراهن. مثلا داستان "بشقاب پرنده در کوشیرو".  توصیه می کنم داستان رو به زبون انگلیسی و اگه به زبون ژاپنی اشنایید به زبون اصلی مطالعه کنید. فکر می کنم کسی که زبان ژاپنی بدونه، از طریق بار معنایی گسترده کلمات به نکته های بیشتری از این مجموعه داستانها پی میبره:)






        

17