روژان صادقی

@rozhansadeghi

23 دنبال شده

11 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                خیلی وقت بود که دنبال کتابی میگشتم که من و به شدت جذب خودش کنه و من و مجبور کنه از خوابم بزنم، از درس خوندنم بزنم فقد واسه اینکه کتابو تموم کنم. و بعد از امتحان کردن يه سری کتاب خسته کننده این کتاب نجات دهنده بود!!!!
چیزی که جالبه در موردش اينه که هر فصل که میگذره نظرت راجع به آدما عوض میشه. هر فصل و که تموم میکنی واسه خودت سناریو های مختلف میسازی تا ببینی ميتونی معما رو حل کنی یا نه. 
و به چند فصل آخر که رسیدم،وقتی تقریبا مشخص شد همه چی زیر سر کی بوده باید بگم واقعا سورپرايز شدم! 
و نویسنده ها و کتابایی که آخرش باعث تعجب من ميشن واقعا مورد علاقمن!


يه نکته مثبت ديگه که داشت کتاب، پردازش فوق العاده و کم نظیر شخصیت ها بود. طوری که انگار خیلی وقته شخصیت هارو میشناسی. طوری که انگار از صفحه اول داستان،قصه شون شروع نشده و تو میدونی که قبل ازاينکه کتاب رو شروع کنی هم داستانی واسه گفتن در مورد هر شخصیت وجود داشته.
شخصیت های مختلفی وجود داره، پارانوید،افسرده،over protective و... که همه اينا جاذبه داستان و بیشتر میکنه. 


اما من واسه اینکه به يه کتاب ۵ ستاره بدم خیلی بیشتر از اينا نیاز دارم. آره کتاب استادانه نوشته شده بود و ریز رو جزئیاتش کار شده بود ولی اون احساس هم دردی و که ميخواستم با شخصیت های داستان داشته باشم،اون حس که تو این داستان زندگی کردم و به من نداد. بیشتر شبیه سرگرمی بود و حس کنجکاوی واسه اینکه ببینم تهش چی ميشه.

و يه توصیه هم میکنم. اگه میتونید زبان اصلیشو بخونيد. حق مطلب بهتر ادا ميشه!
        

باشگاه‌ها

مدرسه هنر آوینیون

213 عضو

آناتومی داستان: 22 گام تا استاد شدن در داستان گویی

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

پست‌ها

فعالیت‌ها

            فراتر از یک رمان: ترکیبی از تاریخ، فلسفه، ادبیات و روانشناسی بر  پُلی میان خیال و واقعیت.

داستان این کتاب در سال ۱۸۸۲ اتفاق میفته و به دیدار بین نیچه، فیلسوف آلمانی و یوزف برویر، پزشک برجسته وینی میپردازه.

به این صورت شروع میشه که لو سالومه _دوست و معشوقه‌ی قدیمی نیچه_ با دکتر برویر ملاقات میکنه. از افکار خودکشی و تنهایی نیچه ابراز نگرانی میکنه و از برویر میخواد که به درمان ناامیدی نیچه بپردازه (`・_・´).
البته که این یک داستان خیالیه و در واقعیت، نیچه و برویر هرگز ملاقاتی نداشتند، اما بسیاری از اتفاقات داستان بر واقعیت استوارن و اغلب شخصیت‌ها کسانی‌اند که نقش مهمی توی تاریخ داشتند.

شروع داستان یک مقداری کُنده اما هرچقدر جلوتر میریم جذاب میشه. مکالماتی که بین نیچه و برویر اتفاق میفته از نقاط قوت داستانه و اکثرا حول محور بزرگترین دغدغه‌های انسان مثل: آزادی، مرگ و خودکشی، عشق، رنج، تنهایی، پوچی و یافتن معنا در زندگی، می‌چرخه.

تفاوتی که با کتاب “درمان شوپنهاور” (از همین نویسنده) داشت این بود که در اون، فلسفه‌ی شوپنهاور به صورت نقل‌قول از طریق یکی از افرادی که شیفته‌ی این فیلسوفه، بیان میشه. اما تو این یکی، با داستانی تاریخی_خیالی همراه میشیم و میریم به سال ۱۸۸۲. شخصیتی با نام و ویژگی‌های نیچه داریم که خودش در طول رمان و بسته به موقعیتی که داخلش هست، فلسفه‌اش رو بیان میکنه.

در مؤخره‌ای که خود یالوم در مورد کتاب نوشته، نکته‌های خیلی خوبی رو مطرح کرده. از نظر اون، در حق نیچه بی‌انصافی شده و حتی ممکنه نظریه‌های روانشناسی فروید هم بر اساس کتاب‌های نیچه بوده باشه. البته که فروید هیچ‌وقت به همچین چیزی اشاره نکرده و گفته هیچ‌وقت بخاطر تنبلی نتونسته آثار نیچه رو بخونه. اما بعد از مرگ نیچه، مجموعه کامل آثارش رو هدیه میگیره و اون‌ها همیشه همراهش بودن!

☚نمیشه این رو انکار کرد که در بازسازی یک شخصیت بزرگ تاریخی، ممکنه اشکالات یا حتی مغایرتی هم وجود داشته باشه _به‌خصوص که اون فرد آثاری هم از خودش بجا گذاشته باشه_ اما خوندن این اثر قطعا خالی از لطف نیست و پیشنهادش میکنم🤝🏻

کتابای یالوم رو دوست دارم(- ◡ -). با اینکه کتاباش پر از نکات روانشناختی و فلسفیه، برای اکثر آدما قابل فهمه؛ چون با شیوایی و در قالب داستان بیانشون میکنه. و ازونجایی که با برویر موافقم:
“🌱من به تمامیت موجود زنده باور دارم و معتقدم احساس سلامت جسمانی، از سلامت روانی و اجتماعی قابل تفکیک نیست.”
این دست کتاب‌ها باید خونده بشن.


⚠️‼️احتمال لو رفتن داستان:
وقتی که برای اولین بار نیچه، برویر رو ملاقات میکنه و لیست بلندبالایی از مشکلات جسمیش میگه، ناخوداگاه یاد شخصیت مانولیوس تو کتاب مسیح بازمصلوب افتادم و با اون قیاسش کردم ヽ(ヅ)ノ
حرف‌های نگفته یا تمایلات درونی ارضا نشده انقدر بهمون فشار میارن که بالاخره از یه جایی میزنن بیرون. مشکل روانی حل نشده معمولا منجر به مشکل جسمی خیلی سخت میشه..

نمیدونم چرا جدیدا سؤالات و نکات کتابارو دارم بهم وصل میکنم🤦🏻‍♀️ شاید بخاطر اینه که اون سؤال هنوز تو ذهنم فعاله همه‌جا به دنبال جوابش هستم..
 تو کتاب “مرگ ایوان ایلیچ” یک سؤالی مطرح میشه: 
🌱با نگاهش به آن پزشک می‌گوید: «راستی گاهی شده از دروغ گفتن خجالت بکشی؟» ص۷۳
اگه شماهم مثل من بدنبال جوابش باشین احتمالا بتونین تو این کتاب، در صفحه‌های ۱۱۸،۱۱۹ که بحث صداقت پزشک مطرح میشه، پیداش کنین🤝🏻🫂

قسمتی که دوست نداشتم هیپنوتیزمش بود🫠
نمی‌دونم الان هم این درمان انجام میشه یا نه! یا اینکه چقدر مؤثره؛ اما نحوه‌ی استفاده‌، توضیحات و نتایجش برام غیرقابل باور و غیرقابل دسترس بود🤷🏻‍♀️. در پایان، بدون هیپنوتیزم، برای منِ خواننده معمولی، برای بهبود وسواس فکری چیزی نداشت یا حداقل من نفهمیدمv( ‘.’ )v.
          
            در داستان بلند سخت پوست ما با یک خانواده‌ی چهار نفره مواجهیم، داوود پدر خانواده، امین پسر بزرگ و سینا پسر کوچک و راوی کتاب و مادر خانواده. زمان داستان در دو مقطع با فاصله‌ی حدود بیست سال. یکی مربوط به اواخر دهه‌ی ۷۰ و چیزی حدود هفت ماه و دیگری طی چند روز از شهریور ۱۳۹۵. داستان جایی شروع میشه که داوود چندباره برگشته، چون داوود همیشه در فکر رفتن بود و وقتی می‌رفت در فکر برگشت! اما این برگشت تفاوت داشت، به میل و اختیار خودش نبود، بلکه بارون شدید چندتا جنازه که روی شیب خاک شده بودند از خاک بیرون آورده بود، از جمله جسد داوود. این اتفاق شروع ماجرای کتاب در سال ۹۵ ئه و شروع ماجرای کتاب در سال ۱۳۷۶ هم با برگشتن داوود شروع میشه، برگشتن از ژاپن. داوود مثل اکثر پدرهای داستانها تکیه‌گاه و راهنمای پسرهاش نیست بلکه در چشم اونها یک شکست خورده تلقی میشه تا جایی که امین پسر بزرگ به مادرش میگه همه میرن ژاپن پول میارن، پدر ما رفته یه گربه‌ی شانس آورده... و اما مادر داستان هم بسیار نقش منفعل و ناپیدایی داره و تقریباً هیچ جای داستان کار خاصی انجام نمیده. در نتیجه اگر موضوع کتاب رو دو بخش کنیم، بخش اول روابط پدر و پسری هست. اما بخش دوم و شاید مهمتر به روابط اهالی بومی و مسافرین یا به قول کتاب «ویلایی‌ها» پرداخته. وقتی پسرها می‌بینند که داوود هر موقع با ویلایی‌هاست خوشحاله و می‌خنده و هر کاری براشون انجام میده، انگار که تخم نفرت در دلشون کاشته میشه و هر چقدر پیش میریم این کدورت بیشتر میشه، در کتاب سعی کرده به این دوگانگی بپردازه که چرخش زندگی و اقتصاد اون منطقه در دست مسافرهاست که این دیدگاه رو با حرفهای داوود شرح داده و از طرف دیگه تفاوت سطح زندگی ویلایی‌ها و بومی‌ها باعث کدورت شده گویا که ویلایی‌ها دارن رویاهای افراد بومی رو زندگی میکنند و نماینده‌ی این دیدگاه هر دو پسر هستند. ساناز اسدی روی دو تا مسئله‌ی مهم دست گذاشته که حرف زدن از اونها خیلی هم آسون نیست، تقدس نام مادر و پدر توی ایران به شکلیه که حرف زدن از پدر و مادرهایی بد حتی اگر اشاره بشه که استثنا هستند سخته. و در مورد مسافرین متاسفانه در سالهای اخیر یک کشمکش بین شمالی‌ها و عمدتاً تهرانی‌ها (به علت فاصله‌ی نزدیک و مسافرت بیشتر اونها به شمال) پیش اومده و این جدال فکر نمیکنم نه به نفع کسی باشه و نه اینکه حق به طور کامل با کسی باشه. به نظرم هر دوی این موضوعات جای کار کارشناسی داره. در نهایت در مورد داستان، به نظرم داستان چه از نظر موضوع و چه از نظر روایت قابل قبوله هرچند می‌تونست خیلی بهتر باشه و خوبه که تعداد صفحات کتاب زیاد نیست چون به نظرم قلم نویسنده توان گسترش بیشتر رو نداشت اما انتهای کتاب سعی شده بود یک شوک به خواننده داده بشه اما این شوک هیچ پیش زمینه‌ای نداشت، حتی اشاره و انگار بدون دلیل یک طغیان اتفاق افتاد. 

پ.ن : در کتاب چند بار صحبت از کینشازا میشه. در سال ۱۹۷۴ در کینشازا پایتخت کشور زئیر، محمدعلی کلی و جورج فورمن یک مسابقه‌ی تارخی میدن که به غرش در جنگل هم معروفه و به اعتقاد برخی بزرگترین رویداد ورزشی قرن بیستم بوده.
          
            [شانزده از صد]

چه‌جوری حوصله داری به‌هم بریزی ولی حوصله نداری جمع کنی؟

این جمله همه‌ی نوجوانی من است. مادرم با استیصال هر بار این را گفته و شنیده‌ام. فقط شنیده‌ام. 

حالا توی این خانه‌ای که دیگر از کسی چنین جمله‌ای را نمی‌شنوم، بازهم یقه‌ام را می‌گیرد. انگار این جمله مال مامان نیست. مانیفست کار خانگی است که هر وقت و بی‌وقت خودش را نشان آدم می‌دهد.
نامرئی‌بودن کارهای خانه مصیبت بزرگی است. اینکه کثیفی خیلی بیشتر از تمیزی به چشم می‌آید. اینکه در بهترین حالت وقتی همه کار کرده‌ای، هیچ به‌نظر می‌رسد و خیلی راحت به آشفتگی قبلش برمی‌گردد. 
دوستم می‌گفت:  « تنها راهی که برای مرتب‌موندن خونه وجود داره، اینه که نذاری به هم بریزه.» همین‌قدر بی‌معنی و مسخره و واقعی! 
روزهای زیادی توی زندگی هست که من سعی می‌کنم برای کارهای خانه معنا پیدا کنم و روزهای به‌مراتب بیشتری هست که زور این بی‌معنایی می‌چربد و سراغ هیچکدام این کارها نمی‌روم. 
خیلی وقت‌ها می‌پیچم به بازی. خیلی وقتها کلک می‌زنم و خیلی وقت‌ها سعی می‌کنم انگیزه برای این کارهای بی‌پایان جور کنم. بزرگترین کشفم تا حالا مهمان دعوت‌کردن بوده. :) 
مهمان عزیزی که شوق آمدنش از جا بلندم کند که خانه را قشنگ‌تر کنم. این بهترین راهکاری است که برای چراهای بی‌جواب کار خانه پیدا کرده‌ام اما همیشه جواب نیست.
برای کار خانه انگار هیچ‌چیز جواب قطعی نیست پیچیدگی کلافه‌کننده‌اش بالاخره یک جوری یقه‌ات را می‌گیرد. 


کتابی که تازگی خواندم، یک همدلی طولانی بود برای همه‌ی این کارهای بی‌پایان و دوست‌نداشتنی. 
کتاب هزارتوی کار خانگی را با حلقه‌ی زن‌اندیشی همخوانی کردیم. 
بیشتر از هر چیزی همین موضوعش برایم جالب بود. اینکه کسی آمده این موضوع را گذاشته وسط و درباره‌اش بحث کرده، خیلی تحسین‌برانگیز بود.
شروع بسیار باشکوهی هم داشت و خیلی هوشمندانه طرح مسئله می‌کرد. نویسنده بعد از تعریف کار خانگی، 
در هر فصل یکی از مباحث مربوط به کار خانگی را مطرح می‌کرد و برایش از مصاحبه‌های بسیاری که انجام داده بود، شاهد می‌آورد. خواندن اینهمه مصاحبه‌ی مشابه، گاهی ملال‌آور بود و می‌شد حجم کتاب را با ویرایش بهتر، چهل‌پنجاه درصد کاهش داد اما در بعضی مصاحبه‌ها نکات خواندنی و آموزنده‌ای پیدا می‌شد.
به‌نظرم در این بخش لازم بود نویسنده از ویراستاری بی‌رحم و جدی کمک بگیرد. 
نکته‌ی دیگری که به نظرم از کارآمدی کتاب کم می‌کرد، این بود که نویسنده تنها صدای کسانی را منعکس کرده بود که درگیر کار خانگی‌اند و به همین خاطر، کتاب در شکل‌دادن گفتگو تا حد زیادی ناتوان بود. 
کتاب بسیار خوش‌خوان است و غیر از تکرارها که گاهی خسته‌کننده‌اند، دست‌انداز جدی‌ای ندارد. 
به‌نظرم، غیر از  «منم همینطور»هایی که در خواندن تجربه‌های دیگران ناخودآگاه به زبان آدم می‌آید، خواندنش برای هر کسی که به نحوی با کار خانگی مرتبط است، آورده دارد و یکی از مهم‌ترین آورده‌هایش می‌تواند این باشد که کار خانگی را در ذهن خواننده‌اش محترم‌تر، پرزحمت‌تر و ارزشمندتر از گذشته جا می‌اندازد. 


 📖: هزارتوی کار خانگی، نجمه واحدی، نشر آموزه
٣٠۴ صفحه

#کتاب_های_1403


پی‌نوشت: ممنون از فاطمه‌جان بهروزفخر برای دعوت خوب و کتاب‌های خوب‌تر.