بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

قصر آبی

قصر آبی

قصر آبی

4.3
171 نفر |
82 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

21

خوانده‌ام

346

خواهم خواند

170

ولنسی تا به حال عاشق نشده و حالا که به بیست و نه سالگی رسیده، می ترسد هرگز طعم عشق را در زندگی اش نچشد. او با مادر از خود راضی اش و خاله ی فضولش زندگی خسته کننده ای را می گذراند. تنها مایه ی آرامشش کتاب های ممنوعه جان فاستر و قصر آبی خیالی اش است. بعد نتیجه ی غافلگیر کننده ی معاینه ی دکتر ترنت، ولنسی را وا می دارد تا همه چیز را از نو شروع کند. برای اولین بار در زندگی اش به ندای قلبش اعتماد میکند. خانه اش را ترک میکند تا از سیسی، آشنایی قدیمی که سخت بیمار شده، پرستاری کند و کم کم با بارنی اسنیث، جنایت کار بد نام، هم آشنا میشود. ولنسی با ملاقات آدم های جدید و کسب تجربه های جدید، تغییر میکند و دنیای شگفت انگیز جدیدی از عشق و شادی را کشف میکند.

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به قصر آبی

نمایش همه

پست‌های مرتبط به قصر آبی

یادداشت‌های مرتبط به قصر آبی

 محتشم

1401/02/09

            تپشش عادی نبود . آرام و قرار نداشت ؛ درد تمام وجودش را فرا گرفته بود ، به خودش می گفت چیزی نیست ؛به دکتر نیازی ندارد. البته اگر هم می خواست نمی توانست ، او اجازه ی انجام هیچ کاری را به تنهایی نداشت . ترس را شکست و به مطب دکتر رفت . همان پزشکی که مورد تایید خانواده نبود . فرای آنچه انتظارش را می کشید ، متوجه شد که مبتلا به آنژین صدری قلبی شده . بیماری که فقط تا یک سال دیگر به او فرصت زندگی می داد . در 29 سال طی شده ی زندگی اش ، والنسی هیچ گاه احساس خوشبختی نکرده بود . حالا که تنها یک سال فرصت داشت ؛ بهترین کار چه بود ؟ تصمیم گرفت رویایش را تحقق ببخشد . ترس و هر چیزی که تاکنون مانع خوشبختی اش شده بود را کنار گذاشت و راهی طولانی را در جستجوی قصرآبی دنیای حقیقی ، آغاز کرد .
کتاب ، داستان جذاب و پر احساسی داشت . داستان که در مورد والنسی استرلینگ ، پیردختری 29 ساله بود ، توسط سوم شخص روایت شده بود . با اینکه راوی سوم شخص بود اما به خوبی داستان را روایت شده بود اما وقتی راه های دیگری هم وجود دارد ، بهتر است بهترین راه انتخاب شود . روایت این داستان از زبان اول شخص یعنی خود والنسی قطعا جذابیت و انتقال حس بیشتری را سبب می گردد . با اینکه این راوی هم احساسات و شخصیت ها و فضای داستان را به خوبی توضیح داده بود اما به نظر من راوی اول شخص ، مناسب ترین زاویه دید برای این داستان است . 
همین امر تا حدی به شخصیت پردازی ها هم لطمه زده است . از نظر ظاهری و باطنی شخصیت اصلی عالی توصیف شده بود . در قسمتی از داستان ، والنسی روبروی آینه قرار گرفت و تمام خصوصیات ظاهری اش اعم از : لاغر بودن ، رنگِ پریده ، لب های خشک و بی رنگ و... را گفته بود . همچنین از لحاظ باطنی که می توان به خوبی فهمید والنسی فردی احساساتی ، درونگرا و ترسو است که البته در روند داستان ، این ترس کنار گذاشته می شود . اما مشکل اینجاست که این نکات مثبت شخصیت پردازی فقط در مورد خود والنسی صدق می کند و در مورد مادرش ، دخترعمو استیکلز ، ابل و.... نبود . البته که در بخشی از کتاب ، والنسی رفتارها و کارهای این افراد را گفته بود ( در قسمتی که مهمانی عمه ولینگتون به خاطر باران کنسل شد ) . مثل چیستان های مسخره ی عمو بنجامین ، سخت گیری و بی احساسی افراطی مادرش و.... . 
اما از نظر ظاهری خیر . موردی که در بخش شخصیت پردازی توجهم را جلب کرد ، نقش پدر والنسی بود . من به عنوان مخاطب کتاب ، برایم سوال شد که آیا پدرش مرده ؟ آیا از مادرش جدا شده ؟ . به عقیده ی من ، نویسنده نباید بگذارد که برای مخاطبش چنین سوال هایی به وجود بیاید . بهتر بود در بخشی از داستان ، مثلا تحت عنوان دلتنگی والنسی برای پدرش ، به این شخصیت در داستان می پرداخت . جالب این جا است که حتی خود والنسی هم به نقش پدرش در زندگی هیچ اشاره ای نمی کند !
 نویسنده که در این قسمت کار نقاط ضعفی دارد ، در عوض در پرداختن به جزییات ، افراطی عمل نکرده است . در بسیاری از داستان هایی که می خوانیم ، جزییات زیاد سبب کسل شدن خواننده و بی علاقگی به ادامه ی خواندن می شود ، اما نویسنده در این کتاب توانسته بود با استفاده ی درست از جزییات ، تصور کردن فضا را برای مخاطب راحت تر کند . مثل قصرآبی خیالی والنسی ، اتاقش و.... .
 
و اما در نهایت پایان دور از تصور . به عنوان خواننده دو حدس داشتم ، یا همچنان خانواده اش قبولش نمی کردند و نفرین شده بود ، یا خودش می مرد و ناکام می ماند . اما پایان خوشش واقعا خوشحال کننده و شیرین بود . حقش بود ، این همه سختی باید هم پایان شیرینی داشته باشد . آن همه سخت گیری ، رنج و نبود حس خوش بختی .... . با تمام خوبی ها و بدی ها و کاستی ها اما کتاب را خیلی دوست داشتم . احساسات والنسی به خوبی بهم منتقل می شد و با خوندن کتاب لحظات خوبی برام رقم می خورد . 
عشق ، نفرت ، ترس ، محبت و اندوه و شادی حس هایی هستند که ما در زندگی تجربه می کنیم ، اما رفتاری که در قبال این احساس ها داریم ، مهم است و می تواند سرنوشت ما را دگرگون کند . مثل والنسی ...
          
Han

1401/02/18

            یک روز بارانی بود بنابر رسم هر سال والنسی باید به پیک نیک کسل کننده خانوادگی شان می رفت .
در خانواده خیلی اهمیت برای او قائل نمی  شدند . 
او دیگر 29 ساله شده بود اما همچنان مجرد بود . به خیال خودش خیلی برای ازدواج دیر بود  .  در خانواده خاصشان نقش کم رنگی داشت . اما او خیلی آرام بود و با مسائل درگیر نمی شد . ولی نمی دانست که همان پیک نیک خسته کننده و عذاب اور نقش مهمی در زندگی اش  خواهد داشت . . . . . . . . 

کتاب زیبایی بود . نویسنده به  طور مشخصی مسائل را به قلم کشیده بود و دید خواننده برای درک مسائل خیلی راحت بود در کنار همین راحتی زیبایی اش را به رخ کشیده بود .

در آغاز کتاب نویسنده سرنخ کوچکی از اتفاق اصلی داده بود و این کار جذابیت زیادی بوجود آورده بود . و کتاب آغاز متنوع و ترغیب کننده ای داشت . اگر بخواهم منظورم را واضح تر بیان کنم می گویم اگر یک خواننده کتاب را بخواند با شروع خوبش جذب آن می شود .

از نظر من پیرنگ داستان خیلی خوب و طبقه بندی شده بود . یعنی وقتی نویسنده یک گره کوچک ایجاد میکرد ، صبر نمی کرد تا آخر داستان آن را باز کند بلکه خیلی زود گره باز می شد . همچنین نقطه اوج داستان دقیقا جای مناسبی بود دقیقا همان لحظه ای که خواننده منتظر همان اتفاق مهم 
بود و این یکی از پر رنگ ترین نکات این کتاب محسوب می شود . در ادامه پیرنگ  شروع و پایان کتاب نقش مهمی داشت و در کل کتاب پیرنگ خوبی داشت . 

اما در میان نکات مثبت نکته منفی وجود دارد . رفتار های والنسی به یک جوان 29 ساله خیلی تشابه زیادی نداشت یعنی دغدغه هایش خیلی نزدیک به جوان 29 ساله نبود بلکه کمتر به نظر می رسید .

از لحاظ داستان خیلی جذاب بود . و از خالق آنه شرلی توقع همچنین قلم خوبی هم می توان داشت که شخصیتی همچون والنسی خلق کند . و داستان را جذاب کند .

در شخصیت پردازی  والنسی پررنگ ترین نقش را داشت . او شخصیت خیلی خاصی داشت چون من در نزدیکی ام کسی را با این اخلاقیات ندیده بودم و برایم فهمیدن آنچه در ذهنش می گذرد جذاب بود و البته نویسنده خیلی وقایع اتفاق افتاده در درون او را واضح بیان کرده بود . اما خیلی شخصیت موجود در کتاب زیاد بود . مثلا والنسی عمو و عمه زیاد داشت و خیلی اسم های متنوع و زیاد وجود داشت . این کمی برای خواننده مشکل دار بود . اما در کل شخصیت های خوبی داشت .

جلد کتاب در نشر افق مانند :زنان کوچک و دشمن عزیز بود اما شاید تکراری ولی زیبا است .
نویسنده اسم خوب و جالبی را برای کتاب انتخاب کرده بود ، یعنی از بین مسائل تکراری
 انتخاب نشده بود  و خاص بود.
در کل کتاب خیلی خوب و ترغیب کننده ای بود .
          
narjes bt

1401/02/09

            همه چیز از آن روز بارانی شروع شد. اگر آن روز باران نمی‌بارید، والنسی زندگیش را به افسردگی می‌باخت. همه چیز به سرنوشتش بستگی داشت. سرنوشتی غمگین یا سرنوشتی پر از شادی. او بیست و نه ساله است و از ورود به سی سالگی ترس دارد. ترس از چه؟
از اینکه همه او را به خاطر اینکه بیست و نه ساله است و تا به حال عشقی را تجربه نکرده پیر دختر بنامند. از اینکه بقیه ی زندگی اش هم مثل حالا مجبور باشد در قصر خیالی اش "قصر آبی زندگی کند" او یک روز دچار حمله ی قلبی شدیدی می شود و  ترس از مرگ‌ش باعث می‌شود همان موقع تصمیم بگیرد عشقی واقعی را تجربه کند...

شروع داستان خیلی جذاب بود و ما را مشتاق می کرد که ادامه ی داستان را بخوانیم تا به آخرش برسیم.
مقدمه ای که برای ورود به جریان اصلی و نقطه ی اوج نوشته شده بود، خیلی خوب بود و ما را کاملا با فضای داستان آشنا می کرد. این مقدمه زیاد یا کم نبود و در حد مناسبی نوشته شده بود، طوری که حوصله سر بر نبود.
به نظرم گره های زیادی در طول داستان وجود داشت. اما گره های این کتاب مثل برخی از کتاب های دیگر نبود. در واقع نویسنده زمان مناسبی برای باز شدن گره ها انتخاب کرده بود و هر گره ای آنقدر کوتاه نبود که هیچ چیز در موردش نفهمیم، یا انقدر بلند نبود که دیگر آن گره برایمان روند یکنواختی داشته باشد.
اما نویسنده جزئیات زیادی را در طول داستان برای خواننده شرح می داد و به نظرم لازم نبود که یک سری از جزئیات را بگوید. مثلا خوانند اتاق والنسی یا قصر آبی را بیشتر از خود والنسی می شناخت. در واقع فضا را بیشتر از خود شخصیت ها می‌شناختیم.
شخصیت ها در طول داستان معرفی می شدند که این به نظرم خیلی خوب بود. این معرفی هم خوب بود و مارا از لحاظ ظاهری و باطنی شخصیت به خوبی آشنا می کرد. اما می توانست شخصیت ها را بیشتر از فضا توصیف کند.
نویسنده قلم خوب و قوی ای داشت و تشبیه های داستان خیلی خوب بودند به طوری که مرا غرق خود می کردند.
پایان داستان خوب بود، و خیلی جذاب و ضربه زننده بود.چون خواننده از اول داستان حدس دیگری در مورد پایانش می زد، اما پایان داستان از انتظار  دور بود و برای همین خواننده شگفت زده می شد.
در پایان؛ من این کتاب را دوست داشتم اما فقط به بزرگسالان معرفی اش میکنم ، زیرا آنها بیشتر می توانند شخصیت اصلی را درک کنند :)
          
            من هم مثل اغلب دخترهای نوجوان «لوسی مادمونتگومری» را از چند مجموعه‌ی معروفش که فیلم و سریال‌های مختلفی از روی آن‌ها ساخته‌شده‌است می‌شناسم یعنی «آنی شرلی» «قصه‌های جزیره» و «امیلی در نیومون».
به خاطر شخصیت‌های لطیف و فضای آرام کتاب و توصیف‌های دلچسب (و شاید خیلی طولانی) کتاب‌های مادمونت گومری پیشنهاد خوبی برای دختران نوجوان است که هر کدام از مجموعه‌ها پیش از این بارها ترجمه و چاپ شده اما تا پیش از اینکه نشر افق رمان تک جلدی «قصر آبی» را منتشر کند حتی پروپاقرص‌ترین خواننده‌ها هم خبر نداشتند که او غیر از مجموعه‌های مذکور کتاب دیگری هم نوشته‌است.
«قصر آبی» رمان تک جلدی عزیزی ست که از جهاتی کاملا به باقی آثار مادمونتگومری شباهت دارد و از جهتی کاملا با آن‌ها متفاوت است. شخصیت اصلی این داستان یعنی «والنسی استرلینگ» نه مانند «آنی»، «سارا» و «امیلی» یتیم است. نه مثل آن‌ها ویژگی خارق‌العاده‌ای دارد که از دختران هم‌سن و سال متفاوتش کند. 29 ساله و مجرد است، خانواده وحشتناک و قسی‌القلبی دارد و هیچ دلیلی برای ادامه‌ی زندگی پیدا نمی‌کند و بعد درست در همین جاست که روزی نامه‌ای از دکترش دریافت می‌کند که خبر می¬دهد تا یکسال دیگر بیشتر زنده نیست و بالاخره تصمیم می‌گیرد پوسته‌ی محافظه‌کار تمام طول زندگی‌اش را بشکند و در این فرصت باقی‌مانده بیرون از سیطره‌ی هیولاوار خانواده‌اش زندگی کند.
          
Maedeh

1402/02/16

                درباره ی دختریه که تو خانواده ی خشکی
بدنیا اومده، که نمیتونه با قوانینی که
خونشون هست کنار بیاد و تصمیم میگیره 
مثلِ اونا نباشه و خودشو عوض کنه .. 
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            چقدر خوب است هر آدمی یک جایی از زندگیش به این نتیجه برسد که باید تمام حصار های دور و اطرافش را هرچه که باشد بشکند و آنطور که دوست دارد و میخواهد زندگی کند... یکبار برای همیشه تصمیم بگیرد که فقط و فقط برای دل خودش زندگی کند، نه هیچ کس و هیچ چیز دیگر...
و این حالت واقعا به یه تلنگر احتیاج داره مثل همینکه آدم فکر کنه چند روز فقط وقت زندگی کردن داره...
خیلی قلبم شاد شد وقتی پایان خوشی داشت و به نظرم ولنسی لایق همچین عشقی بود... و حتی لایق رسیدن به جان فاستر...
بعد از تموم شدن کتاب نگاهی به خونه م انداختم و به این فکر کردم تنها کسی که میتونه خونه م رو برام تبدیل به قصر آبیم کنه فقط و فقط خودمم و از اون موقع دارم بدون هیچ پیشفرضی و بدون در نظر گرفتن نظر و سلایق دیگران به این فکر میکنم که خودم واقعا و حقیقتا چه مدل زندگی کردنی رو دوست دارم... چون حس میکنم خیلی وقته که علاقه های حقیقی خودم بین نظرات تلخ و شیرین دیگران (اعم از اطرافیان و جامعه و مد و تجملات) گم شده... 
          
            بیشتر آدما لوسی مونتگومری رو با آن شرلی، امیلی در نیومون و قصه‌های جزیره می‌شناسن. اما لوسی مونتگومری خیلی فعال بوده و یه عالمه رمان دیگه و رمان‌های بزرگسال هم داره. «قصر آبی» یکی از اوناست. این جور کتابا برای من مثل یه زنگ تفریح کوتاه و دل‌نشینن که وقتایی که خسته‌م و حوصله‌ی کتابای سخت و پیچیده رو ندارم، میرم سراغ‌شون تا فکرم کمی سبک شن. این کتاب نرم بود. نرم و آروم و آبی/نقره‌ای. والنسی پیردختری نسبتاً زشت است که از زندگی یکنواختش خسته شده و بعد از فهمیدن این‌که مدت زیادی عمر نخواهد کرد، تصمیم می‌گیره از مدت زمان اندکی که براش باقی مونده به بهترین شکل استفاده و بالاخره زندگی کنه. به نظرم مونتگومری خیلی شجاع بوده که عقایدش رو در اون زمان انقدر با دل و جرئت بیان کرده؛ مبارزه با سنت‌های خانوادگی و اجتماعی و مذهبی، تصمیم‌گیری آزادانه‌ی یک زن برای انتخاب شریک زندگی‌ش و جسارت‌هایی که شاید حالا هم به نظر ما انجام دادن‌شون چندان خالی از دردسر نباشه.
والنسی و قصر آبی‌ش زیبا و نرم و آروم بودن و اگه دوست دارین کمی حال و هواتون عوض شه و یه قصه با پایان شیرین و شاد بخونین، بد نیست بهش پناه ببرین.