خصم

خصم

خصم

امانوئل کارر و 1 نفر دیگر
3.9
6 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

6

خواهم خواند

13

به باور مومنان لحظه مرگ لحظه ای است که آدمی خداوند را می بیند اما نه به شکلی مبهم و در یک آینه بلکه چهره به چهره حتی اشخاص بی ایمان نیز به چیزی شبیه این اعتقاد دارند به اینکه محتضران در لحظه هجرت به دیگرسو، فیلم تمام زندگی خود را در یک آن پیش چشم خویش می بینند و سرانجام به معنای آن پی می برند و این ،شهود که باید برای رومانهای سالخورده شادی آرزوهای برآورده شده را به همراه می آورد چیزی نبود جز چیرگی دروغ و شر آنها باید خداوند را می دیدند اما به جای او کسی را دیده بودند که چهره ی پسر دلبندشان را به خود گرفته بود همان کسی که کتاب مقدس شیطان مینامد _خصمدر ژانویه ی سال ۱۹۹۳ خبری هولناک جامعه ی فرانسه را در بهت فرو برد. ژان کلود ،رومان پزشکی ،قلابی ظرف یک روز پدر و مادر و همسر و فرزندانش را به قتل رسانده بودامانوئل کارر با خواندن این خبر در مطبوعات تصمیم گرفت کتابی درباره ی آن بنویسد. او نام های برای قاتل نوشت و آن را به زندان فرستاد. دو سال بعد پاسخ نامه از راه رسید و کار آغاز شد. کتابی که در دست دارید حاصل کندوکاو امانوئل کارر است در زندگی قاتلی ،غریب، مردی که نزدیک بیست سال خود را پزشک جا میزد حال آن که چیزی نبود جز دروغگویی کلاهبردار این کتاب بلافاصله پس از انتشار به چندین زبان ترجمه شد و امانوئل کارر نام و آوازهای جهانی یافت.

لیست‌های مرتبط به خصم

یادداشت‌های مرتبط به خصم

            کتاب حول یک پرونده قتل واقعی است.
صبح روز نهم ژانویه ۱۹۹۳ ژان کلود رومان همسر و فرزندانش را می‌کشد و بعد از ۱۰۰ کیلومتر رانندگی، پدر و مادر خود را هم به قتل می‌رساند و به خانه بر می‌گردد و نزدیک صبح تمام خانه را به همراه خودش به آتش می‌کشد.

درحالی که از اول کتاب در ذهنم یک یادداشت مفصل برایش می‌نوشتم در پایان کتاب ناگهان همه چیز خراب شد.
اول کتاب اینطور برداشت کردم که یک شخصیت بی هیچ توانمندیِ معمولی است که در هیچ جمعی پذیرفته نمی‌شود و بود و نبودش برای کسی فرق نمی‌کند. به آخر خط رسیده و آن بلا را بر سر خانواده اش آورده.
کمی جلوتر رفتم گفتم نه مسئله چیز دیگری است همه چیز از یک دروغ ساده شروع شده (من در امتحاناتم با نمره خوبی قبول شده‌ام) در حالی که قبول نشده و همین طور بر اساس این دروغ، دروغ می‌گوید و سالها را سپری می‌کند تا به جایی می‌رسد که دروغش در حال فاش شدن است و چاره‌ای ندارد جز آن بلایی که بر سر خودش و خانواده‌اش آورده.
در انتهای کتاب به این نتیجه می‌رسم که هیچ برداشتی از کتاب نمی‌توان کرد. چون شخصیت اول کتاب حتی در دادگاه و جلساتش با وکیل هم در حال دروغگویی و ساختن داستان برای کارهایش است و هیچ گزاره‌ای از او قابل استناد نیست.
الان فقط من مانده‌ام و یک گزاره. شخصیت این کتاب یک بیمار روانی است که برای رسیدن به اهدافش دست به هر کاری می‌زند.
به همین دلایل این کتاب علی رغم تلاش ستودنی نویسنده از هیچ جهتی آموزنده نیست چون واقعیت را گزارش نمی‌کند.
          
            کامل‌ترین و خلاصه‌ترین تعریف از این کتاب، همان است که خود کارر می‌گوید: «داستانِ یک تنهایی عظیم است، پیش و پس از فاجعه».
(حالا کمی صحبت حاشیه‌ای کنم و بعد برگردم به اصل) موقع خواندن کتاب‌ها یک‌سری سلول عصبی در مغز ما، داستانش را بازسازی می‌کنند؛ هر مقدار تعاریف و توصیف‌ها و زبان نویسنده زنده‌تر باشند، تداعی ذهنی ما قوی‌تر است و این تا جایی پیش می‌رود که مغز گمان می‌کند این اتفاق برای ما افتاده یا دارد می‌افتد.
خب حالا شما دارید داستان واقعی مردی را می‌خوانید که پدر، مادر، همسر و از آن وحشتناک‌تر؛ بچه‌های هفت و پنج ساله‌اش را کشته. چه حالی خواهید داشت؟ نویسنده چه زجری کشیده! خودش می‌گوید نتوانستم بی‌طرف بمانم و هرچه می‌دانستم گزارش کردم.
اما دربارۀ واژۀ «خصم»، اگرچه من آدمِ دانایی نیستم در این زمینه، به‌نظرم رسید عنوان مناسبی برآنچه امانوئل کارر مدنظرش بوده نیست. از یادداشت‌ها و مصاحبات و متن داستان چنین برمی‌آید که «خصم» یا «رقیب»، شخصیت دارد؛ شیطانی است در درون انسان‌ها که گاهی طغیان می‌کند و گاه خاموش می‌ماند؛ «تجسم واقعی شیطان یا تمنای روانی موجود در نهاد همگان» و اگر می‌شد که این را جایگزین کرد، خودِ عنوان کتاب تلنگری برای همۀ ما بود که: ای آدمیزاد! بدان و آگاه باش که در نهاد تو هم خصمی و رقیبی و شیطانی خفته. زنهار که بیدارش نکنی و ژان‌کلود رومانی دیگر، نباشی.