بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

محمدرضا شمس اشکذری

@mr.shams

26 دنبال شده

70 دنبال کننده

                      کارشناسی ارشد علوم کامپیوتر
دوستدار ادبیات، فلسفه و ریاضیات
                    
ShamsAshkezari
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
                دن کیشوت، ماجرای مردی است که از بس قصه‌های شوالیه‌ها و پهلوانان را خوانده، دیگر خودش نیز دچار جنون شده و خود را «دن کیشوت مانش» می‌نامد و به سوی ماجراجویی می‌رود. ساختار کتاب این طور است که در صد صفحه‌ی نخست جلد اول شخصیت دن کیشوت به خوبی ترسیم می‌شود و پس از آن، نویسنده این تیپ شخصیتی را در موقعیت‌های مختلف قرار می‌دهد و واکنش‌های او را توصیف می‌کند که بعد از چند مورد دیگر قابل پیش‌بینی است. البته در میان ماجراهای خود دن‌کیشوت مدام ماجراهای فرعی پیش می‌آید. مثلاً دن‌کیشوت در کاروانسرا، جوانی را می‌بیند که داستان جالبی تعریف می‌کند یا سرگذشت عاشقی‌اش را بیان می‌کند. خود سروانتس هم در جلد دوم به این نحوه نوشتن اشاره می‌کند و در موردش توضیح می‌دهد. توصیف جزییات در کتاب، به خوبی خواننده را به اسپانیای قرن شانزده می‌برد: رسم و رسومات مردم، باورهای آن‌ها، شوخی‌های رایج، توصیف مکان‌های مختلف، کسب و کار مردم و ... .

نکته اندیشیدنی در مورد شخصیت دن کیشوت این است که او با خواندن داستان‌های پهلوانی، «هستی‌شناسی» خاصی را باور کرده است به گونه‌ای که هیچ شاهدی از دنیای واقع، نمی‌تواند آن را تغییر دهد. مثلاً باور دارد که او شکست‌ناپذیر است ولی وقتی شکست می‌خورد، به جای اصلاح نگاهش، شکستش را به عوامل مختلف نسبت می‌دهد: به اسب، به جادو، ... . معرفی چنین شخصیتی و وصف دقیق احوالاتش، به نظرم از ارزشمندترین چیزهای کتاب است که اگر کسی نمی‌تواند همه کتاب را بخواند، شایسته است با کمک خلاصه یا فیلمی از کتاب، با آن مواجه شود و در مورد آن بیندیشد.

اقتباس‌هایی که از این اثر صورت گرفته و ماجراهای مشهور این کتاب (مبارزه با آسیاب بادی، مبارزه با گله گوسفندان و ...) ، بیشتر، از جلد اول است. فیلم دن‌کیشوت اثر کوزینتسف، مردی از مانش با بازی پیتر اتول و فیلم ناتمام دن‌کیشوت اثر اورسون ولز، سه اقتباسی بودند که دیدم. پایگاه کتاب صوتی ایران صدا هم جلد اول کتاب را به صورت نمایش رادیویی درآورده که بسیار شنیدنی است (منوچهر آذری در نقش دن‌کیشوت). برنامه کتاب باز هم یک قسمت ویژه در مورد دن‌کیشوت داشت.

در مورد ترجمه محمد قاضی هم باید توجه کرد که ترجمه از فرانسه به فارسی انجام شده و با اینکه بسیار خواندنی و روان است اما به نظرم نام دن‌کیشوت (دن‌کیهوته یا دن‌کیخوته) یا سانکو (سانچو) نسبت به نسخه اصلی دگرگون شده‌اند.

از چاپ هشتم نشرثالث هم که بگذارید، هیچ نگویم. فکر کنم اصلا یک‌بار از روی کتاب خوانده نشده چه رسد به ویرایش. بعضی از غلط‌ها آنقدر تکرار شده‌اند که انگار عمدی در کار بوده. برای مثال: استو راحت(استراحت)، اعتو راض(اعتراض)، دختو ران(دختران)، مهتور(مهتر)، می‌بر دند (جداشدن کلمات از وسط) و ... . خلاصه صفحه‌ای را خالی از غلط نگارشی نگذاشته بودند.
        
                مدت‌ها بود که برآورد کردن و اندازه‌گیری برایم مسأله بود. در برخی درس‌های دانشگاه گریزی به این موضوعات داشتیم اما کافی نبود. چکیده‌ی کتاب را که در پادکست بی‌پلاس گوش دادم، دیدم که دقیقاً همان چیزی است که می‌خواستم. سال گذشته که معلم ریاضی بودم، کتاب را گرفتم که بخوانم بلکه به دانش‌آموزان نیز فایده‌ای سرریز کند اما نشد ز مشغله‌هایم میسرم که بخوانم. گذشت تا در دوره آموزشی سربازی فراغتی حاصل شد و کتاب را خواندم.

نخستین نکته در مورد کتاب، نام آن است که قدری غلط انداز است. در واقع نویسنده اصلا لازم نمی‌داند هر چیزی را اندازه بگیریم. بیشتر به دنبال اندازه‌گیری هرچیزی هستیم که به کسب‌وکارمان ربط داشته باشد. به علاوه، منظور نویسنده از اندازه‌گیری، کاستن عدم قطعیت است، نه اینکه لزوماً با ابزاری مثل خط‌کش، چیزی را اندازه بگیریم.

محتوای کتاب به چهار بخش تقسیم می‌شود:

۱- راهکار اندازه‌گیری وجود دارد:
تعریف دقیق اندازه‌گیری،
چند مثال شگفت‌انگیز از اندازه‌گیری  و
 پاسخ به مخالفان اندازه‌گیری


۲- پیش از اندازه‌گیری:
اهمیت بیان دقیق صورت مسأله،
تعریف ریسک و عدم قطعیت،
برآوردهای کالیبره،
فاصله اطمینان،
ارزش کمی ریسک (روش مونت کارلو) و
ارزش کمی اطلاعات.


۳- روش‌های اندازه‌گیری:
چگونه اندازه بگیریم، نمونه‌گیری و آمار بیزی

۴- ورای مبانی:
جمع‌بندی و مثال‌های بیشتر
        
                تشنه‌ی کتابی بودم که از استادان بزرگ موسیقی ما، نوشته باشد. فراز و فرود زندگی، تجربه‌های تلخ و شیرین، خاطرات روزهای گذشته و مانند این‌ها. در کتابخانه گشتی زدم و این کتاب را یافتم. نام‌های بزرگی که در فهرست کتاب بودند، هر یکی‌شان کافی بود تا کتاب را بردارم. و به راستی که خواندنی کتابی بود.

فروغ بهمن‌پور در این کتاب مصاحبه‌هایی با ۲۲ تن از استادان بزرگ موسیقی  و شعر را گردآوری کرده است. هنرمندانی چون علی تجویدی، فرهنگ شریف، پرویز یاحقی، همایون خرم، منصور صارمی، مجید نجاحی، حسن کسایی، اکبر گلپایگانی، بیژن ترقی، اسماعیل نواب صفا، معینی کرمانشاهی و ... .

هر مصاحبه از مصاحبه دیگر خواندنی‌تر است:

- علی تجویدی از ماجرای ساخت قطعه‌ی« آتش کاروان» می‌گوید.

- پرویز یاحقی، از سخت‌گیری‌های شدید پدرش و مخالفت او با موسیقی می‌گوید.

- حسن کسایی و مجید نجاحی از کنار گذاشتن سازهایشان می‌گویند.

- و ...

علاوه بر این‌ها دو یادنامه‌ی بسیار ارزشمند نیز در پایان کتاب اضافه شده است، یکی برای استاد ابوالحسن صبا و دیگری برای حبیب‌الله بدیعی.
        
                گزیده اشعار حسین پژمان بختیاری در سه قسمت:
۱- شورها و شادی‌ها
۲- رنج‌ها و نامرادی‌ها
۳- گوناگون

خود ایشان در پیشگفتار می‌نویسند:

«گمان می‌کنم عنوان کویر اندیشه مناسب‌ترین نامی است که می‌توان بر این مجموعه نهاد. زیرا که در فراخای سینه‌ی کویر جز خارهای پوشیده از خاک نمک‌سود، گیاهی نمی‌روید و در ژرفای اندیشه‌ی حقیر نیز غیر از خسک‌های غبارآلود چیزی مشاهده نمی‌شود.»

* درون‌مایه‌ها:

🔴 عشق و جوانی

فاش از دلدادگی‌ها می‌سرایند. خود استاد در پیشگفتار دفع دخل مقدر کرده‌اند: «حیرتی که در آغاز مطالعه‌ی این مجموعه بر خواننده‌ی صاحب‌نظر دست می‌دهد، شوخ طبعی مردی کهنسال است که بر لب گور ایستاده جوانی می‌کند.»

🔵 آنی و مناسبتی

جوانی به موی سپیدشان می‌خندد، شعر می‌سرایند.
به مهمانی کسی می‌روند، شعر می‌سرایند.
جوانی گریان ایشان را هرگز عاشق نشده می‌گوید، شعر می‌سرایند.
شاه از آمریکا برمی‌گردد، شعر می‌سرایند.
دوستان دار فانی را وداع می‌گویند، شعر می‌سرایند.

🟠 رنج‌ها و ناکامی

شکوه از خود، نرسیدن به معشوق، شکوه از پیری، بیان تجربه‌های سخت زندگی، مقایسه کشور و ملت ما با دیگر کشورها، نابودی یک سپاه ایران در مصر (در زمان کمبوجیه فرزند کوروش!)، ...

• باید توجه داشت که اشعار بسته به حال سروده شده‌اند؛ گاه شاعر به راز و نیاز با خدا می‌پردازد و گاه در کار خدا چون و چرا می‌کند. گاه زن را فراتر از دسترس می‌برد و می‌ستاید و می‌ستاید و گاه آه و نفرینشان می‌کند. گاه از ایران بد می‌گوید (اوضاع نابسامان ایران) و گاه سراسر بر آن درود می‌فرستد.

* در ابتدای کتاب، استاد زندگی‌نامه‌شان را به نثر نوشته‌اند و در پایان کتاب، به شعر و خلاصه‌تر.

* من چاپ اول کتاب را خواندم که سال ۱۳۴۹ انتشارات ابن‌سینا منتشر کرده. به نظرم حتماً در سال‌های بعد، با وزن سبک‌تری چاپ شده است.

🔶 اما در پایان چند شعر شناخته از استاد:

- آتشی در سینه دارم جاودانی 
( قمرالملوک وزیری، شهیدی، صدیق تعریف، همایون شجریان و ...)

- در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
(منوچهر همایون‌پور، سالار عقیلی و ...)

- دل ز شوق گریه‌ای مستانه می‌سوزد مرا 
(محمودی خوانساری و گلپا)

- ما هم شکسته خاطر و دیوانه بوده‌ایم
(محمودی خوانساری)

- تو صفاده عشق و وفای منی
(عبدالوهاب شهیدی در گوشه مهربانی)

- ناز من عشق من از چشم ترم زود مرو
(سیما بینا)

- در شعله آن شمع که افروخته بودم
(گلپا)
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

هانس روزلینگ دو سه تا تدتاک داره که برخی از این موارد رو توضیح می‌ده. از جمله اینکه وضع خوب یا بد مردم رو نمیشه با جهان اول و جهان سوم یا کشور به کشور توضیح داد. پروژه dollar street رو هم نمی‌دونم در کتاب می‌گفتند یا سخنرانیشون ولی نگاه کردن اون سایت هم خیلی کمک می‌کنه به فهم بهتری از جهان داشتن.

قسمت دوم فصل اول تو قسمت قبل نویسنده گفت که تقسیم مردم زمین به دو گروه فقیر و غنی با شکاف بسیار غلطه. تو این قسمت مدلی که پیشنهاد میکنه، یه گستره‌ای از سطوح درآمدیه. نویسنده مردم جهان رو به چهار سطح درآمدی تقسیم میکنه: سطح یک ---» دسترسی به آب گودال و چشمه، پای پیاده، غذای بسیار سطح پایین و گاهی گرسنگی ---» یک میلیارد آدم روی زمین سطح دو ---» دسترسی به آب چشمه یا لوله‌کشی با فاصله از محل زندگی، دوچرخه، استفاده از پیک‌نیک برای غذا ---» سه میلیارد آدم روی زمین سطح سه ---» دسترسی به آب لوله‌کشی، موتور، آشپزی با گاز لوله‌کشی و غذای خوب ---» دو میلیارد آدم روی زمین سطح چهار ---» دسترسی کامل به آب لوله‌کشی در منزل، داشتن ماشین, وسایل پخت و پز پیشرفته‌تر و غذای خوب و مسافرت در تعطیلات ---» یک میلیارد آدم روی زمین اصلاً از این وضعیت روی زمین خبر نداشتم و برعکس اسم کتاب، باعث شد یه کم دل‌سرد شم 🥲 واقعاً سه میلیارد نفر در سطح دو هستن؟؟ جالبه که تو ایران درصد خوبی تو سطح چهارن (البته وضع اقتصادی فعلی اگر ادامه پیدا کنه، احتمالاً در آینده سطح سه بیشتر بشه) و اصلاً فکر نمی‌کردم وضعیت این طور باشه. (کتاب برای سال ۲۰۱۷عه و فکر نمی‌کنم الان هم آمار زیاد تغییر کرده باشه 🥲) بعد نویسنده میگه که شمایی که پول برای کتاب خرج می‌کنید، به احتمال خیلی زیاد در سطح چهار هستید و شما وقتی تو این سطح هستید به همه سطوح یک و دو و سه میگید فقیر! و حتی به یه سری سطوح چهار که ماشین دست دوم دارن هم میگید فقیر! این طوری کلمه فقیر معنای خودش رو از دست میده و مثلاً برای سطح یک فقر مطلق، سطح دو و سه خیلی متفاوته. حس می‌کنم من واقعاً کامل متوجه هدف این تیکه نشدم و اگر کسی کتاب رو خونده، ممنون میشم راهنماییم کنه. آیا منظور این بود که جهان‌بینی دو قسمتی دراماتیک ما رو به اشتباه می‌اندازه و باعث میشه کامل افراد فقر مطلق رو نبینیم؟ یا هدف‌های دیگه‌ای هم داشت؟

قسمت دوم فصل اول تو قسمت قبل نویسنده گفت که تقسیم مردم زمین به دو گروه فقیر و غنی با شکاف بسیار غلطه. تو این قسمت مدلی که پیشنهاد میکنه، یه گستره‌ای از سطوح درآمدیه. نویسنده مردم جهان رو به چهار سطح درآمدی تقسیم میکنه: سطح یک ---» دسترسی به آب گودال و چشمه، پای پیاده، غذای بسیار سطح پایین و گاهی گرسنگی ---» یک میلیارد آدم روی زمین سطح دو ---» دسترسی به آب چشمه یا لوله‌کشی با فاصله از محل زندگی، دوچرخه، استفاده از پیک‌نیک برای غذا ---» سه میلیارد آدم روی زمین سطح سه ---» دسترسی به آب لوله‌کشی، موتور، آشپزی با گاز لوله‌کشی و غذای خوب ---» دو میلیارد آدم روی زمین سطح چهار ---» دسترسی کامل به آب لوله‌کشی در منزل، داشتن ماشین, وسایل پخت و پز پیشرفته‌تر و غذای خوب و مسافرت در تعطیلات ---» یک میلیارد آدم روی زمین اصلاً از این وضعیت روی زمین خبر نداشتم و برعکس اسم کتاب، باعث شد یه کم دل‌سرد شم 🥲 واقعاً سه میلیارد نفر در سطح دو هستن؟؟ جالبه که تو ایران درصد خوبی تو سطح چهارن (البته وضع اقتصادی فعلی اگر ادامه پیدا کنه، احتمالاً در آینده سطح سه بیشتر بشه) و اصلاً فکر نمی‌کردم وضعیت این طور باشه. (کتاب برای سال ۲۰۱۷عه و فکر نمی‌کنم الان هم آمار زیاد تغییر کرده باشه 🥲) بعد نویسنده میگه که شمایی که پول برای کتاب خرج می‌کنید، به احتمال خیلی زیاد در سطح چهار هستید و شما وقتی تو این سطح هستید به همه سطوح یک و دو و سه میگید فقیر! و حتی به یه سری سطوح چهار که ماشین دست دوم دارن هم میگید فقیر! این طوری کلمه فقیر معنای خودش رو از دست میده و مثلاً برای سطح یک فقر مطلق، سطح دو و سه خیلی متفاوته. حس می‌کنم من واقعاً کامل متوجه هدف این تیکه نشدم و اگر کسی کتاب رو خونده، ممنون میشم راهنماییم کنه. آیا منظور این بود که جهان‌بینی دو قسمتی دراماتیک ما رو به اشتباه می‌اندازه و باعث میشه کامل افراد فقر مطلق رو نبینیم؟ یا هدف‌های دیگه‌ای هم داشت؟

فعلا قصد خواندن این کتاب رو نداشتم، اما دو دلیل باعث شد بیاد سرلیست مطالعه‌ام: 1) مقدمه‌ای که دکتر معینی علمداری برای کتاب نوشتن. حقا که خوب مقدمه‌ای بود. یکی دوتا نکته ازش یاد گرفتم، که باید هضم بشه. هضم شد، خدمت عرض می‌کنم😂 2) در پادکست سکه، قرار است فصل جدید با توسعه ربط داشته باشد، و فراتر از جریان اصلی قرار است مسیرهای جایگزین نیز مورد بررسی باشد و تا حدی تکثر داشته باشه مباحث. خلاصه اینم شاید بشه بخش معرفی کتابش🤷 یه سوال، به نظرتون مفیده که بیام خلاصه‌ای از قسمت‌های فصل توسعه پادکست سکه رو اینجا چند قسمت یکبار بنویسم؟ البته که پروژه جدید برای خودم تعریف کردن، توان زیادی ازم می‌گیره، ولی اگه باعث بشه این فصل سکه رو خوب بشنوم، می‌ارزه.

کتاب حاضر، بنیادهای اجتماعی سیاست در ایران را تحلیل و، این موضوع را بررسی می‌کند که چگونه توسعه‌ی اقتصادی-اجتماعی به تدریج ویژگی‌های زندگی سیاسی را در ایران، از انقلاب مشروطه تا پیروزی انقلاب اسلامی، شکل داده است. ----- کتاب سه بخش اصلی دارد: ۱. بررسی سده‌ی نوزدهم، انقلاب مشروطه و حکومت رضاشاه. که پیشینه‌ی تاریخی لازم را برای فهم تحولات ایران نوین به‌دست می‌دهد. ۲. زمینه‌ی اجتماعی دگرگونی‌های سیاسی سال‌های فروپاشی حکومت رضاشاه تا شکل‌گیری حکومت محمدرضاشاه.(یعنی ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲) که ساختارهای اجتماعی سیاست ایران را می‌توان این‌جا دید. ۳. توصیف برنامه‌های اجتماعی-اقتصادی محمدرضاشاه، تنش‌های سیاسی که به‌خاطر همین برنامه‌ها تشدید شدند و سرانجام وقوع انقلاب اسلامی ۱۳۵۷. ----- منابع کتاب: - اطلاعات وزارت خارجه‌ی بریتانیا و هندوستان. - داده‌های مذاکرات مجلس شورای ملی؛ مذاکرات پارلمانی از مجلس اول ۱۲۸۵ تا مجلس هفدهم ۱۳۳۲. - روزنامه‌ها و مجلات و نشریه‌های ادواری فارسی‌زبان داخل و خارج کشور در سال‌های ۱۲۸۵ تا ۱۳۵۸.‌

            کتاب خیلی عجیبی بود. با اینکه همه‌ش 135 صفحه‌ست، یه روند عجیبی داشت که وقتی می‌خوام برای یکی تعریفش کنم اندازه ۱۳۰ صفحه باید حرف بزنم.
برای همین نمی‌دونم چی بگم ازش. شرح سرگشتگی پسر. پسری که زنش دیروز ترکش کرده. سال‌هاست با پدرش صحبت نمی‌کنه. از همه چیز و همه‌کس شاکیه. شایدم فقط بی‌توجهه. هیچی براش مهم نیست... نمی‌دونم. از دنیا متنفره و حالا داره حرف می‌زنه. داره چیزهایی که می‌بینه رو شرح می‌ده. داره شرح می‌ده تا ما هم تو این دنیا باهاش سهیم شیم. ما هم بفهمیم چه حس و حالی داره. چطور اینطور فکر می‌کنه. چرا اینطوره.
ممکنه باهاش موافق نباشی، اما می‌فهمیش. واقعا و عمیقا می‌فهمیش.
یه جاهایی من رو یاد جسپر جز از کل می‌انداخت.
یه جاهایی من رو یاد تلخی مرگ قسطی می‌انداخت.
پر بود از ارجاع‌های مختلف به اتفاق‌ها، نقاشی‌ها، موسیقی‌ها و شعرها و کتاب‌ها.

بیش از همه چیز برام طرح جلدش عجیب بود. لحظه‌ای که شروع کرد حرف زدن از چیزی که ما تصویرش رو روی جلد می‌بینیم، قشنگ احساساتم دگرگون شد. اولش فکر می‌کردم یه چیز بانمکه، بعد هی می‌خونی و می‌بینی این چیزا که اصلا بانمک نیستن، پس این چه طرح جلدیه واقعا... تا می‌رسه به اونجا. می‌رسه به یادآوری افسانه فلوت‌زن هملین...

پ.ن: می‌خواستم ازش هزارتا بریده منتشر کنم. :)) ولی مشکلش این بود که یهو کل کتاب رو می‌بایست تایپ می‌کردم. پس خودم رو متوقف کردم و پیشنهاد می‌کنم اگه حوصله یه چیز دارک دارید بخونیدش. (و سری هم به این بریده‌های زیادی که ازش گذاشتم بزنید که ببینید فازش رو دارید یا نه.)
          
هند جای عجیبی است.
ببر سفید همسفر من در قطارهای یک سفر سخت ۱۱ روزه در ۴ شهر و سه ایالت هندوستان بود. هند جادویی در خودش دارد که احتمالا هیچکس هنوز کشفش نکرده است. چیزی که موقع خداحافظی آدم از خودش می‌پرسد این چه بود که مرا اینجا نگهداشت و هنوز هم دلم نمی‌آید بروم؟
ببر سفید پاسخ بخش مهمی از این جادو بود: مردم. فاصله طبقاتی شاید از پشت شیشه‌های اتوبوس‌ لاکچری توریست‌ها به چشم نیاید، اما با یک قدم زدن ساده در خیابان‌های دهلی واضح‌ترین خصلت این مردم است. مردمی که همیشه از همه چیز راضی هستند و بالرام، ظاهرا تنها کسی‌است که از این رضایت خسته می‌شود!
بالرام برای من جامعه‌ای از هند بود که نتوانسته بودم ببینم. جایی از هند را نشان داد که چشم‌هایم هرگز نمی‌دید و پا به پای داستانی که روایت کرد، غصه خوردم.
چند صفحه آخر ببر سفید را در فضای اشتراکی بالکن هاستل اودایپور خواندم. باد آرامی از سمت دریاچه پیچولا می‌آمد و لای نخل‌های جلوی بالکن می‌پیچید. نامه آخر بالرام به رییس جمهور خلق چین را تمام کردم، به موج‌های آرام پیچولا خیره شدم و با هر دو هند خداحافظی کردم. هندی که دیده بودم و هندی که خوانده بودم...
            هند جای عجیبی است.
ببر سفید همسفر من در قطارهای یک سفر سخت ۱۱ روزه در ۴ شهر و سه ایالت هندوستان بود. هند جادویی در خودش دارد که احتمالا هیچکس هنوز کشفش نکرده است. چیزی که موقع خداحافظی آدم از خودش می‌پرسد این چه بود که مرا اینجا نگهداشت و هنوز هم دلم نمی‌آید بروم؟
ببر سفید پاسخ بخش مهمی از این جادو بود: مردم. فاصله طبقاتی شاید از پشت شیشه‌های اتوبوس‌ لاکچری توریست‌ها به چشم نیاید، اما با یک قدم زدن ساده در خیابان‌های دهلی واضح‌ترین خصلت این مردم است. مردمی که همیشه از همه چیز راضی هستند و بالرام، ظاهرا تنها کسی‌است که از این رضایت خسته می‌شود!
بالرام برای من جامعه‌ای از هند بود که نتوانسته بودم ببینم. جایی از هند را نشان داد که چشم‌هایم هرگز نمی‌دید و پا به پای داستانی که روایت کرد، غصه خوردم.
چند صفحه آخر ببر سفید را در فضای اشتراکی بالکن هاستل اودایپور خواندم. باد آرامی از سمت دریاچه پیچولا می‌آمد و لای نخل‌های جلوی بالکن می‌پیچید. نامه آخر بالرام به رییس جمهور خلق چین را تمام کردم، به موج‌های آرام پیچولا خیره شدم و با هر دو هند خداحافظی کردم. هندی که دیده بودم و هندی که خوانده بودم...
          

The main characters of the story: Alexei Ivanovich. The narrator of the story The General. In love with Mlle Blanche Polina Alexandrovna Praskovja. The General's stepdaughter Marquis des Grieux. The "little Frenchman", called "Monsieur le Comte" Mr. Astley. Englishman Mademoiselle Blanche. The General's fiancée, assumed to be a French noblewoman Antonida Vasilevna Tarasevitcheva. The General's aunt, called la baboulinka(The Grandmother)