یادداشت ریحانه کلاته

                برای ما.
مایی که برای هوشنگ مرادی کرمانی غریبه نیستیم.


 در قلم ش جسارت ریخته اند.
 از شرح آنچه از سر گذرانده ابایی ندارد.
ابا ندارد از اینکه بگوید پسر کاظم دیوانه خطاب می شده.
خانه را به آتش کشیده.
 ساعت ها و ساعت ها به تماشای ابرها می نشسته.

شما که غریبه نیستید خاطرات هوشنگ مرادی کرمانی از سیرچ٬کرمان و تهران است.حس و حال بعد از پایان کتاب به مانند پایان یک سریال است که میتوان دلتنگ شخصیت ها شد.

«مادر اتابکی هر روز می رفت به رختشویی خانه این و آن.یک ساعت از غروب رفته می آمد و میوه و خوراک هایی که از گلویش پایین نرفته بود را زورتپان می کرد تو حلق و خیک بچه ی بی پدرش.اتابکی پدرمرده هر چه می گفت که سیر شدم مادر نازنین اش ول کن نبود. می ترسید بچه ها به خوراکی ها و چیزمیزهایش دست درازی کنند.من که مادر نداشتم.نمی دانستم (مادر مهربان) چه مزه ای دارد.نمی دانستم خوشحال باشم یا بدحال.»

 هوشنگ مرادی کرمانی در کتاب باز :https://tvnasim.ir/program/113060 

        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.