سیده زینب موسوی

سیده زینب موسوی

کتابدار بلاگر
@szm_books

53 دنبال شده

621 دنبال کننده

            یک عدد پژوهشگرِ فنی‌خواندهٔ فنی‌مانده که سرکی به علوم پایه و علوم انسانی کشیده است 😎😄

فارغ‌التحصیلِ 
....دکترای علوم شناختی (دانشگاه شهید بهشتی)
....کارشناسی و ارشد برق (دانشگاه صنعتی شریف)
          
https://virgool.io/@m_15404805
szm_books

یادداشت‌ها

نمایش همه
        امتیاز دادن به این مجموعه واقعا برام سخت بود.
از یه جنبه‌های دلم می‌خواست بهش ۵ بدم و از یه جنبه‌هایی ۲! در نتیجه به حد وسط اکتفا کردم...

کتاب با پیش‌‌درآمدی از پایان خوش داستان شروع می‌شه و بعد برمی‌گردیم به اول ماجرا، جایی که نفرین کل ایران‌زمین رو فرا گرفته، خورشید دم غروب از حرکت ایستاده، از آسمون خاکستر می‌باره و زمین زیر گنداب‌هایی پر از مارهای آدم‌خوار فرو رفته...
در چنین وضعیتی مردم همه چیز رو از چشم جم، پادشاه ایرانشهر، می‌بینن و چندین گروه تا به حال تلاش کردن پادشاه رو بکشن...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

اول اینکه این کتاب یه فانتزی ایرانی واقعی بود.
یعنی این‌طور نبود که مثل خیلی از فانتزی‌های دیگه صرفا نویسنده‌ش ایرانی باشه و اگه اسم نویسنده رو حذف کنی از لحاظ فضای داستان و شخصیت‌ها هیچ فرقی با فانتزی‌های خارجی نداشته باشه. خودم با توجه به اینکه به اندازهٔ کافی از آثار دسته‌اول فانتزی‌های آمریکایی می‌خونم، ترجیح می‌دم ایرانی‌هایی که می‌رم سراغشون حداقل تا حدی واقعا ایرانی باشن و این موضوع تو این کتاب برام یه نقطهٔ قوت بود.

داستان هم از همون اول درگیرم کرد و فضای ایرانی-اساطیریش رو جدا دوست داشتم. نثر کتاب هم واقعا زیبا و چشم‌نواز بود.
ولی یه سری گیر و گورهای داستانی نذاشت این لذت کامل بشه...

البته که من سعی می‌کنم تو داستان‌های مبتنی بر اساطیر، حد آستانهٔ انتظار منطق رو پایین بیارم، چون اصولا افسانه‌ها به شدت بی‌منطق هستن 😅 برای همین اینجا هم به منطق خیلی از وقایع جادویی کاری ندارم. 
ولی حس می‌کنم پرداخت داستانی بعضی قسمت‌ها واقعا می‌تونست بهتر باشه...

کتاب البته پر از صحنه‌های زیبا و بحث‌های جالبه، مثل اشاره به قدرت کلمات و قصه‌ها، موندن برای ساختن وطن یا رفتن برای جستجوی یه زندگی بهتر، نقش مشترک مردم و رهبران تو ویران یا آباد کردن زمین و مواردی از این دست، که واقعا از خوندنشون لذت بردم.
ولی به هر حال خالی از اشکال هم نبود که بعد از هشدار افشا در موردشون توضیح دادم (هر چی فکر کردم دیدم نقدهام رو به جز با اشاره به جزئیات نمی‌تونم مطرح کنم).
البته که با وجود این مشکلات خوندنش رو توصیه می‌کنم و به نظرم نوجوون‌ها و بزرگسالان هر دو می‌تونن از این داستان ایرانی لذت ببرن.

(این کتاب تو سه جلد منتشر شده ولی راستش به نظرم در واقع یه جلد و یه داستان واحده و من به نسخه‌های مجزا صرفا امتیاز دادم و مرورم رو برای این نسخه نوشتم).


🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

⚠️ از اینجا به بعد داستان رو لو می‌ده ⚠️

یکی از مشکلات اصلی کتاب از نظرم مسئلهٔ زمان و سن آدم‌هاست.
نویسنده تا جایی که یادمه به سن اکثر شخصیت‌ها هیچ اشاره‌ای نمی‌کنه و بسیاری از بازه‌های زمانی با عبارات گنگی مثل «سال‌ها» توضیح داده شده.
خب، این موضوع به خودی خود شاید مشکل مهمی نباشه.
ولی وقتی بارها در طول کتاب خواننده رو گیج می‌کنه، دیگه نمی‌شه نادیده‌ش گرفت.

مثلا اول کتاب شخصیتی به اسم ماندانا معرفی می‌شه که دریادار و فرماندهٔ نیروی دریایی ایرانه. مدل توصیف از این شخصیت طوریه که من خودم حداقل حس یه آدم میانسال رو بهش داشتم.
بعد جلوتر می‌بینیم که شهربانو پریچهر داستانی رو تعریف می‌کنه که توش حرفی از پدربزرگ این خانوم مانداناست، چیزی که شهربانو خودش تجربه‌ش کرده و به یادش می‌آره ولی ماندانا نه. و من اینجا جدا تعجب کردم و با خودم گفتم مگه اختلاف سنی این دو نفر چند ساله؟! (اینجا خودش یه مشکل جدایی هم داشت، اینکه چطور می‌شه نوه اصصصلا در جریان نژاد واقعی پدربزرگ نباشه؟ این واقعا چیزی نیست که با هیچ حد از سانسور پادشاه در عرض فقط دو نسل به طور کلی فراموش بشه...).

یا مثلا پسر جوونی داریم به اسم راستان که عاشق دریادار مانداناست و من چون فکر می‌کردم ماندانا میانساله به نظرم رسید این عشق مدل عشق سرباز به فرمانده‌ست ولی بعد جلوتر می‌بینیم که نه، این دو تا انگار تقریبا هم‌سن هستن و راستان مثل پسر ماندانا نیست! (بماند که سن راستان هم گفته نشده، فقط یه جا می‌گه هم‌سن اوشیدره و اوشیدر تو کتاب عاشق یه دختر ۱۵ساله‌ست پس نمی‌تونه خیلی هم مسن باشه! (فکر کنم سن این دختر از معدود مواردی هست که تو کتاب اومده!).

یا مثلا زنی داریم به اسم آستیا که هم‌سن پریچهره (که توجه کنید پدربزرگ ماندانا رو یادشه و معلوم نیست چند سال عمر کرده)، ولی طوری توصیف می‌شه و آخرای کتاب عاشق به مرد حداکثر میان‌سال می‌شه که به من حس یه زن ۴۰ ساله رو می‌داد.

از این موارد بازم هست و من اینجا این دو سه مورد رو به عنوان مثال آوردم. مسئله اینجاست که ذهن ما سن‌ و زمان رو مثل دنیای خودمون تحلیل می‌کنه و اگه قراره تو کتابی این موارد با دنیای عادی ما فرق بکنه (که به هر حال تو سبک فانتزی امکان‌پذیره) نویسنده باید درست بهش بپردازه.

همین موضوع رو در مورد زمان رخداد وقایع و اینکه مثلا چقدر از نفرین گذشته می‌شه مطرح کرد.

مثلا گفته می‌شه «سال‌ها»ست که چیزی نروییده و درخت‌ها خشک شدن و از دام‌ها خبری نیست.
خب، با این اوصاف این آدما از کجا چیزی برای خوردن پیدا می‌کردن؟ نویسنده فقط چند بار به صورت مبهم به میوه‌های باقی‌مونده رو شاخه‌های درخت‌ها اشاره می‌کنه. الان واقعا همچین چیزی برای سیر کردن شکم این همه آدم در عرض چندین سال کافیه؟ کلا این موضوع غذا یکی از نکات بسیار مبهم برای من تو کل داستان بود..‌.


سوال‌هایی شبیه به این رو می‌شه در مورد مکان هم مطرح کرد.
ببینید خودِ خود خورشید دم غروب از حرکت ایستاده! و تصور من از همون ابتدا این بود که مشکل اصلی هم همینه. بعد ما اینجا افرادی رو داریم که از ایران مهاجرت می‌کنن تا به سرزمین‌هایی برن که این مشکلات رو نداشته باشه. ولی چطور آخه؟ چطور می‌شه خورشید یه جا ایستاده باشه و یه جا در حال حرکت باشه؟ 😅 درسته داستان اساطیریه ولی وقتی میاد در قالب رمان باید بالاخره یه حدی از منطق رو داشته باشه دیگه... بماند که تو کل داستان چندین مورد از زیر گنداب رفتن «جهان» حرف می‌زنه و من جدا همیشه برام سوال بود پس اون‌هایی که رفتن دقیقا کجا رفتن و چرا اونجاها مشکلی نداره؟ 
البته که اینجا نویسنده بحث‌های جالبی رو بین کسایی که تصمیم به مهاجرت می‌گیرن و کسایی که با وجود همهٔ سختی‌ها حاضر به ترک وطن نمی‌شن آورده که خب مسئلهٔ مبتلابه این روزهای ما هم هست. هر چند که من در نهایت از توجیه کار مهاجران خوشم نیومد (نویسنده مشخصا طرفدار کسایی بود که موندن ولی بازم... ببخشید دیگه من یه مقدار تو زمینهٔ مهاجرت دیدگاه‌های خشکی دارم و به این راحتی‌ها با همچین کاری کنار نمیام 😅).


و می‌رسیم به قضیهٔ جم، شاه ایران...
گفتم که یه عدهٔ کثیری نفرین رو تقصیر جم می‌دونستن و بعضی از این افراد هم اعتقاد راسخ داشتن که با کشتن جم نفرین برداشته می‌شه، و من تو تماااام کتاب این برام سوال بود که چرا؟!
دقیقا این افراد چطور و از چه طریقی این رابطهٔ علی معلولی بین جم و نفرین رو کشف کردن؟ 
اینقدر کتاب به این سوال جواب نداد که واقعا اعصابم خرد شد.
و وقتی که جواب داد هم جوابش قانع‌کننده نبود.

اینطوری که آخر کتاب سر و کلهٔ دو تا ایزد پیدا می‌شه که به جم می‌گن این بلا به خاطر کشتار بی‌رحمانه و بی‌رویهٔ جانوران سرشون اومده. من اینجا اینطوری بودم که همین؟ این چه ربطی به رفتار اون مخالفان داشت؟ (نمی‌گم کشتار حیوون‌های بدبخت خوبه، مخصوصا به اون وضع فجیعی که تو کتاب توصیف می‌شه، مسئله ربطش به رفتار مخالف‌هاست، چون هیچ‌جا هیچ حرفی در مورد حیوون‌ها از این آدما نمی‌شنویم).

ما از اون مخالف‌ها صرفا در چند مورد محدود یه اشارهٔ مبهم به «ظلم و ستم» جم رو داریم. در صورتی که از همهٔ بقیهٔ کتاب برمیاد که جم شاید حیوون‌ها رو قلع و قمع می‌کرده ولی رفتارش با مردم خودش خوب بوده. 
تنها چیزی که کتاب از ستم جم به ما نشون می‌ده به سیاه‌چال انداختن آدم‌هاییه که «بعد» از نفرین بهش سوءقصد کردن و من نمی‌دونم جدا یه پادشاه باید با کسی که به روش شمشیر می‌کشه چه رفتاری داشته باشه؟

در نتیجه من همه‌ش منتظر بودم نویسنده یه دلیلی رو کنه که نشون بده این دوستان مخالف چطور به همچین یقینی رسیده بودن که کشتن جم نفرین رو برطرف می‌کنه. چون اینکه شما از ستم پادشاهی شکایت داشته باشید یه چیزه (که گفتم ما توصیفی ازش برای قبل نفرین تو‌ این کتاب نداریم) و اینکه با این حد از «یقین» اعتقاد داشته باشید با کشتن پادشاه خورشید دوباره شروع به حرکت می‌کنه یه چیز دیگه.
مسئله وقتی حادتر می‌شه که می‌بینیم یکی از این حمله‌کنندگان یه دختر پونزده‌ساله‌ست که تا قبل از این مثل یه پدر جم رو دوست داشته و قراره عروس پسرخونده‌ش بشه. دقیقا این وسط چه اتفاقی افتاد که باعث شد این دختر نوجوون خودش یه خنجر برداره و تو پهلوی پادشاه ایران فرو کنه؟ کتاب هیچ‌گونه توضیحی در این رابطه نمی‌ده... (کلا شخصیت این دختر به شدت رومخم بود و قهر و آشتیش با اوشیدر به نظرم درست پرداخته نشده بود...)

و من اصلا کاری ندارم که تو افسانه‌ها در مورد جم چی اومده و چطور فرّ ایزدی رو از دست داده. چون بقیهٔ ماجراهای این کتاب رونوشتی از افسانه‌ها نبود که بگیم در مورد این یکی هم توضیح بیشتری نیاز نیست و به همون افسانه‌ها مراجعه کنید...

و بعد خود کتاب در خلال هفت خوان به ما نشون می‌ده که چطور نفرین در واقع نتیجهٔ عملکرد توأمان مردم و شاه بوده و چطور با کارهایی که این‌ها همزمان ولی تو مکان‌های متفاوت انجام می‌دادن نفرین قدم به قدم برداشته می‌شده.
خب با این حساب چطور باز این مخالف‌ها تا همون آخر کار روی حرف خودشون ثابت‌قدم بودن که راه برداشته‌شدن نفرین «کشتن» پادشاهه؟ 

البته من کلا این جنبهٔ نقش مشترک مردم و مسئولین! رو دوست داشتم واقعا. نویسنده هم اتفاقا تو یادداشت آخر کتاب به طور خاص به این نکته اشاره می‌کنه و می‌گه می‌خواسته برخلاف داستان‌های اساطیری که توش همیشه یه قهرمانی هست که می‌آد همه رو نجات می‌ده مردم رو هم در این نجات دخیل کنه. 
البته یه سری جاها به نظرم به مردم به شکل یه تودهٔ بی‌فکر که کارها رو خراب می‌کنه نگاه می‌شد و این حس رو بهم منتقل می‌کرد که انگار فقط همین شخصیت‌های اصلی که اسم‌هاشون رو می‌دونیم خوب و درستکار هستن و «جمعیت» با بدی‌ها و خرده‌شیشه‌هاش کار رو خراب کرده...


یه موضوع دیگه هم هست که اصولا سلیقه‌ایه، ولی با توجه به اینکه همزمان با این کتاب داشتم مجموعهٔ دیوآباد رو می‌خوندم و ایرانی‌های اونجا خیلی به خالق یکتا (Creator) اشاره می‌کردن بیشتر به چشمم اومد، اینکه انتظار داشتم از اهورامزدا بیشتر بشنوم.
ولی به جای اهورامزدا اینجا چهار تا ایزد داریم که نگهبان جنبه‌های مختلف حیات تو زمین هستن (این تیکه‌ها به شدت من رو یاد سریال آب‌پریا انداخت 😅). البته که این ایزدها هم از داستان‌های اساطیری ایران گرفته شدن ولی کلا بدم نمی‌اومد به الهیات این ایزدها و رابطه‌شون با اهورامزدا بیشتر پرداخته بشه 😄
      

13

        کل این جلد سوم از مجموعهٔ خانوادهٔ تیبو در واقع «کتاب» هفتم از این مجموعه‌ست، با عنوان «تابستان ۱۹۱۴»، که البته تو این جلد هم تموم نمی‌شه و تا اواسط جلد چهارم ادامه داره. جایزهٔ نوبل هم بعد از نوشتن این کتاب (تابستان ۱۹۱۴) به روژه مارتن دوگار داده شده. در نتیجه می‌شه گفت داستان هنوز تا اینجای کار کامل نیست و احتمالا به خاطر زیاد شدن حجم کتاب، ناشر نسخهٔ فارسی تصمیم گرفته از وسط نصفش کنه 🤷🏻‍♀️
به هر حال در مورد همون مقداری که تو این جلد دیدیم نظر می‌دم.

اینجا شاهد بحث‌های بی‌پایان ژاک و رفقای سوسیالیستش در رابطه با مسائل مختلف و به خصوص جلوگیری از وقوع جنگ هستیم، طوری که واقعا خیلی جاها کتاب حالت داستانیش رو از دست می‌داد و خوندنش حتی برای من به عنوان یک عدد سمپات سوسیالیسم 😄 هم سخت می‌شد :) 

ولی همین هم فراز و فرود داشت و بعضی بحث‌ها واقعا جالب بودن، هرچند سرنوشت محتومی که در انتظار این آدم‌ها بود باعث می‌شد همهٔ تلاش‌ها و بحث‌هاشون عبث به نظر برسه و هر چی به آخر کتاب نزدیک می‌شدم بیشتر صبرم رو‌ در برابرش از دست بدم. با خودم می‌گفتم وقتی می‌دونیم این جنب‌وجوش‌ها و حرف‌ها قرار نیست فایده‌ای داشته باشه چرا باید نویسنده این همه با جزئیات بهش بپردازه؟ 

البته که کتاب از تیکه‌های داستانی هم خالی نبود ولی این بخش‌ها درصد کمی رو به خودشون اختصاص داده بودن. قشنگ‌ترین بخش‌های داستانی هم به نظرم مربوط به تیکه‌های ژاک و ژنی بود. البته که من تو این تیکه‌ها یه مقدار حالت انکار و ناباوری داشتم چون به نظرم چیزی که اینجا از ژنی می‌دیدیم به هیچ‌وجه با شخصیتش تو کتاب‌های قبل قابل جمع نبود!

در مورد آنتوان هم که دیگه چیزی نگم 😒
همچنان در حوزهٔ شغلی پرتلاش و در حوزهٔ روابط جنسی داغون. اینقدر هم کلا نظریهٔ اخلاق حاکم بر زندگیش نسبت به خودش روادارانه‌ست که هر کاری هم می‌کنه تهش با دو ثانیه فکر می‌تونه همه چیز رو به نفع خودش تفسیر کنه و در قبال اون مسائلی که احیانا ممکنه به محکومیتش منجر بشه راه حلش پاک کردن صورت مسئله‌ست 🙄 
      

12

        ربکا از اون کتاب‌هاست که شما تقریبا آخرش رو از همون اول می‌دونید، چون راوی از زمان حال شروع و بعد خاطرات گذشته رو مرور می‌کنه. شاید اگه این ترتیب رو انتخاب نمی‌کرد هیجان بیشتری می‌داشت 🤔 
البته من بسته به داستان، بعضی وقت‌ها مشکلی با فهمیدن پایان کتاب ندارم (حتی وقتی توسط شخص سومی لو بره)، چون اون‌وقت نکتهٔ جالب این می‌شه که بدونی چطور شد که این‌طور شد؟ 

کتاب هم این‌قدر معروفه که فکر کنم خیلی‌ها یه حدودی از داستانش رو بدونن.
و مثلا خیلی‌ها قبل از من به این نکتهٔ «بی‌اسم» بودن راوی کتاب اشاره کردن، اینکه خواننده نمی‌دونه اسم این دختر چیه و چند سالشه، فقط ربکا، ربکا، ربکا...  به قول یکی از دوستان، اون زن «مثالی» که بعضی‌ها (خصوصا زن‌های دیگه)، می‌زنن تو سر بقیه! یه موجود کاااااامل از هر جهت، زیبا، بااستعداد، خون‌گرم و و و

البته که بعدا شاهد یه چرخش اساسی تو داستان هستیم و همه‌چیز یهو کن‌فیکون می‌شه. 
خودم از اینجا به بعدش رو خیلی بیشتر دوست داشتم و واقعا برام هیجان داشت. مخصوصا از این جهت خوب بود که بالاخره خودکم‌بینی بسیااااار رومخ راوی به آخر رسید (جدا خیلی جاها دلم می‌خواست کتکش بزنم).
البته که اینجا یه مقدار مشکل شخصیت‌پردازی و اغراق داشت به نظرم و یه سری بحث‌ها برام باورپذیر نبود.

توصیفات کتاب رو هم در مجموع دوست داشتم، می‌تونستی قشنگ خودت رو تو اون فضا تصور کنی. 
البته که این سبک زندگیِ همه‌چیز‌برات‌آماده‌ست‌شما‌فقط‌استفاده‌کنِ پولداری کلا رومخم بود تو داستان 🙄😄

کتاب رو هم با اجرای خانوم محبوب گوش دادم و راضی بودم 👌🏻
      

41

        چرا این کتاب تقریبا هیچ جذابیتی برام نداشت؟ 

به غیر از اون اوایل، خیلی کم پیش اومد که واقعا هیجان‌زده بشم و با علاقه داستان رو دنبال کنم...
با اینکه توضیح داستان خیلی برام جذاب بود: یه نفر داشته با خانواده‌ش خوش و خرم زندگی می‌کرده که یه شب یکی به زور اسلحه یه دارو بهش تزریق می‌کنه، از هوش می‌ره، و وقتی به هوش می‌آد کلا انگار تو یه دنیای دیگه‌ست، جایی که زنش دیگه زنش نیست و گویا هیچ‌وقت پسری هم نداشتن و خودش به جای یه استاد عادی فیزیک یه دانشمند برجسته‌ست...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

خب، چرا ازش خوشم نیومد و به زور تمومش کردم؟ 
به خاطر اشکالات منطقیش؟ سبک نوشتاریش؟ اینکه شخصیت‌هاش به نظرم دوست‌داشتنی نبودن؟ 
نمی‌دونم! ولی فکر می‌کنم اگه نصفه رهاش می‌کردم و از یکی می‌خواستم بقیه‌ش رو برام تعریف کنه بهتر می‌بود 🚶🏻‍♀️

نویسنده پایهٔ تیکه‌های علمی کتابش رو روی مباحث کوانتومی چیده بود. 
خب، کوانتوم خودش اینقدر عجیب و غریب هست که بشه کلی داستان عجیب و غریب‌تر از توش درآورد (فقط برید بحث‌های علمی کوانتومی در مورد آگاهی رو بخونید 😅)، و منم تا یه جایی با این بعد داستان همراه بودم. ولی به نظرم یه چند تا اشکال اساسی داشت، مخصوصا اون اواخر، که بعد از هشدار افشا در موردشون توضیح می‌دم.

حرفی هم که داستان می‌خواست بزنه تا حدود زیادی شبیه به پیام اخلاقی کتابخانهٔ نیمه‌شبه.
من البته برخلاف خیلی‌ها اصلا از کتابخانهٔ نیمه‌شب خوشم نیومد و اون یکی رو هم فقط خوندم تا تموم بشه... ولی با این حال به نظرم این مادهٔ تاریک از کتابخانهٔ نیمه‌شب بهتر بود 🤔

سبک نوشتاری نویسنده هم رو مخم بود. اصولا نویسنده‌ها از بندهای تک‌جمله‌ای برای گفتن نکات مهم داستان استفاده می‌کنن، ولی آقای کراوچ همین‌طور بی‌جهت از این بندها و جمله‌ها ریخته بود تو داستانش. 
بعد یه چیزای بی‌خودی رو هم توصیف می‌کرد، مثلا الان زخم اصلاح صورت دکتری که خم شده تا معاینه‌ت کنه دقیقا چه اهمیتی داره؟! یه جوری بعضی چیزا رو توصیف می‌کرد که من انتظار داشتم جلوتر بخواد نکتهٔ خاصی در موردشون بگه! این توصیف‌ها وقتی اصل داستان یه ماجرای پرتنشه که می‌خوای بدونی تهش چی می‌شه جدا اذیت‌کننده‌ست. طوری شد که من تقریبا از یک‌سوم به بعد کتاب خیلی از توصیفات رو چشمی رد می‌کردم (کاری که تقریبا هیچ‌وقت در مورد هیچ کتابی انجام نمی‌دم!).

ترجمه رو هم درست بررسی نکردم ولی دوستم می‌گفت اشکال کم نداره. تا جایی هم که دیدم تقریبا تمام صحنه‌های جنسی رو سانسور کرده بود (همین باعث می‌شد یه سری جاها آدم حس بد کمتری داشته باشه، که خب من به خاطر زبان اصلی خوندن اینطور نبودم 🙄، دیگه حال ندارم در مورد این تیکه‌هاش چیزی بگم 😅).

امتیازی هم که دادم شاید سخت‌گیرانه باشه ولی خب، فکر کردم دیدم به کتابی که به سختی خوندمش و لذتی ازش نبردم بیشتر از این نمی‌تونم بدم، هر چند که قبول دارم می‌تونه برای خیلی‌ها جذاب باشه.

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

⚠️ ادامهٔ مرور به شدت لودهنده‌ست. ⚠️

خب، اول از همه قضیهٔ اون دارو.
من جدا متوجه نمی‌شم چطور می‌شه دارویی اثر مشاهده‌گری رو تو انسان از بین ببره ولی همچنان اون آدم بعد از مصرفش تماااام توانایی‌های یه انسان عادی رو داشته باشه 😐 حرف بزنه، فکر کنه، راه بره و... 
می‌شه به من بگید دقیقا چه چیزی تو این انسان هست که به عمل «مشاهده» و فروریختن تابع موجی منجر می‌شه؟

بماند که به هر چیزی «فکر» می‌کردن درِ همون دنیا براشون باز می‌شد 😐
در همین راستا اینم توضیح نداد که جیسون۲ چطور اینقدر راحت بین این دنیاها در رفت و آمد بود؟ جیسون اصلی رو بیهوش کرد و دقیق دقیق رسوندش به دنیای خودش و بعد باز قشنگ برگشت به دنیای جیسون اصلی؟ 

و بعد اون شونصد تا جیسونی که آخر کتاب پیدا شدن 😐
اینا در واقع کاملا کاملا همین جیسون اصلی بودن و فقط تو این کمتر از یه ماه اخیر به خاطر تصمیمات مختلف جدا شده بودن. با این اوصاف چرا این جیسون اینقدر «اصلی» نشون داده می‌شد و مثلا دنیلا اینطوری بود که نه این شوهرمه و فلان؟! در صورتی که تمام اون بدبختا ۱۵ سال با این زن زندگی کرده بودن و ازش بچه داشتن و بعد ربوده شده بودن. 
بماند که از نظر شخصیتی خیییلی با جیسون اصلی فرق داشتن! واقعا چه اتفاقی ممکنه تو چند روز افتاده باشه که به این حد از تفاوت منجر بشه؟
و بعد اگه قرار به این بوده که یهو سر و کله بیش از ۷۰ تا! جیسون اصلی پیدا بشه، آیا نباید همین اتفاق برای جیسون۲ هم می‌افتاد؟ 
کلا این بخش آخر دیگه از همه‌ش بدتر بود 🚶🏻‍♀️
      

9

        این کتاب نویسندهٔ خاصی داره، شهید یحیی السنوار، از سران حماس و طراح عملیات طوفان‌الاقصی...

کتاب در زندان نوشته شده و با دنبال کردن یه خانوادهٔ فلسطینی، ماجرای این سرزمین و مردمش رو از سال ۱۹۶۷ تا حدود سال ۲۰۰۴ روایت می‌کنه.
همین محور قرار دادن یه خانواده باعث شده تا تو این کتاب شاهد جزئیات جالبی از زندگی فلسطینی‌ها باشیم و بهتر بفهمیم چرا این مردم راه مقاومت رو انتخاب کردن.

کتاب حالت داستانی داره، ولی خب، نباید با انتظار خوندن یه رمان مرتب و شسته‌رفته باهاش مواجه بشید.
برای مثال، خیلی جاها روایت‌هایی که نقل می‌شه با زاویه‌دید انتخاب‌شده هماهنگی نداره. 
و یا خیلی جاها خط سیر وقایع اونقدرها منظم نیست. مثلا یه داستانی از یه گروه مبارز نقل می‌شه و بعد بدون فاصله دوربین می‌چرخه روی یه گروه دیگه (خود من خیلی پیش اومد که موقع گوش دادن به صوت کتاب تو این موارد گیج بشم، با خودم می‌گفتم ای کاش اینجا لااقل یه مکثی می‌کرد، ولی خب می‌دیدم که تو خود کتاب هم فاصله‌ای بین این قسمت‌ها نیست...).

بنابراین، به نظرم نباید انتظار یه رمان معمول با کشش قابل قبول رو از این کتاب داشته باشید، هر چند که کتاب صحنه‌‌های عالی حماسی و احساسی کم نداره.
ولی باز به خاطر همین حالتی که داره نمی‌دونم آیا به درد مخاطب عادی که چندان علاقه‌ای هم به مسئلهٔ فلسطین نداره می‌خوره یا نه... حس می‌کنم همچین آدمی به خاطر عدم جذابیت ظاهری کتاب چندان رغبتی به خوندنش نداشته باشه...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

در مورد ترجمه...

من نسخهٔ صوتی ایران‌صدا رو گوش دادم که از روی ترجمهٔ نشر کتابستان خونده شده، که ایپابش رو هم از طاقچه خریدم.
یه ترجمهٔ دیگه از کتاب رو هم نشر نیستان چاپ کرده که پی‌دی‌افش تو‌ فراکتاب موجوده.
خوبی این ترجمهٔ نیستان زیرنویس‌های زیادشه که در مورد خیلی از شخصیت‌ها و مکان‌ها توضیحات خوبی داده (تو کتاب مثلا نوشته شیخ احمد فلان حرف رو زد و توضیح خاصی نداده در صورتی که این همون شیخ احمد یاسینه از بنیانگذاران حماس. اینجا مثلا این موضوع تو نسخهٔ نشر نیستان توضیح داده شده). به خاطر همین زیرنویس‌ها این نسخه برای کسایی که اطلاعات چندانی از شخصیت‌ها و تاریخ فلسطین و رژیم اشغالگر ندارن گزینهٔ مناسبیه (خودم بعد از تموم کردن کتاب یه روز نشستم کل زیرنویس‌هاش رو از اول تا آخر خوندم چون تا قبلش این نسخه دم دستم نبود).
ولی از طرف دیگه من از چند نفر شنیدم که از اصل این ترجمه راضی نبودن، چه از جمله‌بندیش و چه از خود برگردان متن. ولی خب خودم موقع گوش دادن کتاب ترجمهٔ نیستان دم دستم نبود که بتونم مقایسه کنم...

اینم هست که تو نسخهٔ صوتی ایران‌صدا یه چند صفحه سانسور شده 🙄 که خودم در جریان همه‌ش نیستم، ولی اونقدری که دیدم به نظرم ناشی از حساسیت‌های زیاده از حد بوده...
با این وجود به نظرم اگه فرصت خوندن متنش رو ندارید این نسخهٔ صوتی گزینهٔ خوبیه....
      

27

        ببینید من در مقام نظر از سبک رومنتزی (مخلوط رومنس/عاشقانه و فانتزی) خوشم می‌آد. تو این کتاب‌ها بخش عاشقانه خیلی پررنگه. یعنی اصولا‌ تو خیلی از فانتزی‌ها بالاخره یه داستان عاشقانه هم پیدا می‌شه ولی تا وقتی این خط داستانی عاشقانه، محوری و یه بخش مهمی از داستان نباشه بهش نمی‌گن رومنتزی.

داشتم می‌گفتم که اصولا این سبک رو دوست دارم، و چند تا کتاب خوب هم تو این سبک خوندم، منتها تجربه‌ای مثل تجربهٔ این کتاب باعث می‌شه کلا از این سبک ناامید بشم، حداقل از اوناییش گه تو گودریدز امتیاز بالایی داره با کلی رأی! 
یعنی تعداد رأی‌های رومنتزی‌های دیگه‌ای که من خوندم و دوست داشتم به گرد پای تعداد رأی‌های این کتاب نمی‌رسه! (به استثنای عروسِ الی هیزل‌وود که تعداد رأی‌هاش از این کتاب بیشتره منتها امتیازش کمتر!)

یعنی من دارم فکر می‌کنم چطوره که اینقدر سلیقه‌م اینجا تو اقلیته؟ 

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

بعد ببینید خیلی چیزا هست که تو کتاب‌های سبک عاشقانه به طور عام و رومنتزی به طور خاص تکرار می‌شه.
یعنی اصل تکرار بد نیست.
اینکه کل داستان عاشقانه‌ت کلیشه‌ای باشه و بدون هیچ خط سیر و تنشی دو تا شخصیتت رو دلباختهٔ هم نشون بدی بده.

مثلا من از اینکه هر دو طرف دیگه خیلی خوش‌قیافه باشن کلا خوشم نمی‌آد ولی دیگه توصیف‌هایی مثل اینا جدا رو مخمه:

startlingly handsome

Painfully, unfairly handsome

Trees, that face. Austerity and beauty. An imperfect, breathtaking statue.

باشه آقا فهمیدیم ایشون یوزارسیفی بوده برای خودش 🙄

بعد یعنی از اول اول اینطوری بود که: نگاهش روی دهانم چند لحظه متوقف شد 🙄 
و فقط n بار این جمله رو تکرار کرد. یعنی نویسنده نذاشت دو ثانیه از اولین دیدار اینا بگذره بعد کار رو به اینجاها بکشونه.

از این مثال‌ها بازم هست که بگذریم...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

حالا این کتاب اصولا خوب شروع شد، 
یه پادشاهی در مه فرورفته داریم و دختری که یه هیولا تو ذهنش جا خوش کرده و یازده ساله تونسته با پنهان کردن این موضوع از سرباز‌‌ای پادشاه، زنده بمونه.
رازآلودگی نیمهٔ اول کتاب خوب بود و بخش فانتزیش به اندازهٔ کافی جذابیت داشت.
ولی ضعف شخصیت پردازی و رو‌مخ بودن بخش‌های عاشقانه هر چی گذشت اونقدری شد که جذابیت بخش فانتزیش دیگه نمی‌تونست جبرانش کنه.
این شد که من تو حدود ۷۷ درصد با خودم گفتم جدا چرا دارم ادامه می‌دم؟!
و در نهایت هم رهاش کردم و رفتم یه خلاصه‌ای از ۲۰ درصد آخر و جلد بعد خوندم....

البته که از اول هم با شک و تردید رفتم سراغش چون می‌گفتن این کتاب برای طرفداران کتاب ریشه‌کن انتخاب خوبیه! و من اصلا از ریشه‌کن خوشم نیومده بود.
منتها یکی بهم گفت این یکی از نظر شخصیت‌پردازی و سیستم جادویی با ریشه‌کن خیلی فرق می‌کنه و واقعا هم به نظرم فرق می‌کرد. منتها قبول دارم که فضای کلی این دو تا کتاب یه شباهت‌هایی به هم دارن (حالا اتفاقا همین آدم بهم گفته بود که عاشقانهٔ جلد اولش خیلی کلیشه‌ایه، ولی خب اینم گفت که جلد دوم از این جهت بهتر می‌شه. منم به این امید شروعش کردم ولی دیدم جدا دیگه حوصله‌ش رو ندارم. اونقدری هم که فهمیدم محور عاشقانهٔ جلد دومش کلا دو تا دیگه از شخصیت‌ها هستن که یکیشون رسما تنها شخصیتی بود که ازش خوشم اومد. منتها این خوش اومدن اونقدری نبود که بخوام یه ۴۰۰ صفحهٔ دیگه رو با این کتاب بگذرونم).

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

ترجمه رو هم اصولا ندیدم و نظری در موردش ندارم.
ولی متن اصلی یه صحنهٔ جنسی خیلی واضح داره که نمی‌دونم چقدر تو ترجمه سانسور شده. در نتیجه، کلا به نظرم برای نوجوون‌ها مناسب نیست (مگر اینکه دیگه خیلی سانسور شده باشه!).
      

24

        این هفتمین کتابیه که از ایمی هارمون می‌خونم و باید بگم از همه کمتر دوستش داشتم...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

داستان از این قراره که مادر یه دختربچهٔ پنج‌ساله با شمشیر پادشاه کشته می‌شه و در آخرین لحظات، نفرینی رو به زبون می‌آره، اینکه پادشاه روحش رو از معامله می‌کنه و پسرش رو به آسمون‌ها می‌بازه...
و لارک، همون دختربچهٔ پنج‌ساله، از اون روز به بعد دیگه نمی‌تونه کلمه‌ای به زبون بیاره و زندانی پدری می‌شه که منتظر فرصتی برای به دست آوردن تاج و تخته...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

سبک این کتاب فانتزی عاشقانه‌ست.

جادو در این دنیا شکل‌های مختلفی داره و محوری‌ترینش با توجه به شخصیت اصلی مبتنی بر قدرت کلماته.
اینکه در هر اسمی نیرویی نهفته‌ست و با کلمات می‌شه دنیا رو شکل داد نوع جدیدی از جادو نیست ولی چیزیه که به نظرم حالاحالاها کهنه نمی‌شه.

کتاب هم در مجموع دنیاسازی خوبی داشت ولی برای من خیلی از اتفاقات و رازهای شخصیت‌ها قابل پیش‌بینی بود.

سیر بخش عاشقانهٔ ماجرا هم اونقدرها باب میلم نبود. البته اینجا هم صحنه‌های عاشقانهٔ قشنگ داشتیم ولی می‌تونست بهتر باشه (مخصوصا در مقایسه با کتاب‌های قبلی که از خانوم هارمون خوندم).

کلا کشش این کتاب برام مثل کارهای دیگهٔ نویسنده نبود و از اون مدل صحنه‌های احساسی که قلب آدم رو ذوب می‌کنه کم داشت....

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

خانوم هارمون تو همین دنیا یه کتاب دیگه هم نوشته، این بار با محوریت شخصیت‌های جدید. 
شخصیت اصلی این جلد دوم تو این کتاب هم هست ولی خب اونقدرها نظرم رو جلب نکرد که مشتاق بشم جلد بعدی رو بخونم.
در واقع تا جایی که فهمیدم داستان این دو جلد مستقل از همه ولی احتمالا یه سری مسائل تو این جلد دوم روشن می‌شن.
مجموعهٔ سیلوک نویسنده هم همین‌طوری بود. یعنی دو جلد مجموعه ماجراهای یه دنیا و یه بازهٔ زمانی رو تعریف می‌کردن، ولی با داستان‌های مستقل و البته با بعضی شخصیت‌های مشترک (این مجموعه ترجمه نشده ولی خیییییلی قشنگ‌تره، مخصوصا جلد اولش که قشنگ عاشقشم 🥹).
خلاصه اینکه، می‌شه فقط جلد اول رو خوند بدون اینکه داستان ناقص بمونه. 
چون این جلد اول ترجمه شده و احتمالا الکترونیکیش هم بیاد ولی نمی‌دونم جلد دوم هم قراره ترجمه بشه یا نه.

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

من ترجمه رو هم دم دست نداشتم که بتونم مقایسه کنم و بنابراین، نظری در موردش ندارم.
همچنین، نمی‌دونم صحنه‌های کتاب تو ترجمه چقدر سانسور شده. 
البته این کتاب به نسبت عاشقانه‌بودنش صحنه‌های بازی نداشت و به خیلی از مسائل سربسته و شاعرانه اشاره کرده بود. ولی خب، بدون سانسور همین‌ها هم به نظرم برای خوانندهٔ نوجوان مناسب نیست.
      

23

        کلیدر ماجرای چندین شخصیت رو در ایلات و روستاهای خراسانِ ۸۰ـ۷۰ سال پیش دنبال می‌کنه، با محوریت خانوادهٔ کلمیشی و پسرشون گل‌محمد.
این گل‌محمد هم البته یه شخصیت واقعی تاریخیه که حدود سال‌های ۱۳۲۰ علیه ارباب‌های ظالم قیام می‌کنه و سال ۱۳۲۳ در این مبارزه کشته می‌شه.
البته تا جایی که من فهمیدم آقای دولت‌آبادی یه مقدار تاریخ وقایع رو جلوتر آورده.

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

می‌دونم کلیدر طرفداران زیادی داره و خیلی‌ها این مجموعه رو یه شاهکار می‌دونن.
ولی با تمام احترامی که برای این عزیزان قائلم، نظرم به شدت متفاوته.

البته این دو جلد حدود یک‌چهارم کل مجموعه‌ست و من معمولا قضاوت در مورد مجموعه‌ها رو به آخرش موکول می‌کنم.
منتها، این وقتیه که لااقل تونسته باشم یه ارتباطی با شروع اون مجموعه بگیرم و شخصیت‌هاش به دلم نشسته باشن، چیزی که در مورد این اثر اتفاق نیفتاد و برای همین دیگه تصمیمی برای ادامه‌ش ندارم...

ممکنه فکر کنید من تو کتاب‌ها دنبال شخصیت‌های خوبی هستم که کاملا با معیارهای اخلاقی خودم منطبق باشن.

باید بگم من دنبال شخصیت بی‌عیب و نقص نیستم چون فکر می‌کنم داستان جذابی از دنبال کردن همچین شخصیتی در نمیاد، منتها یه سری عیب و نقص‌ها برام یه جورایی خط قرمزه و مهم‌تر از اون، رویکرد کلی نویسنده به این عیب‌هاست (واضحه که دارم در مورد شخصیت‌های مثبت و اصلی صحبت می‌کنم دیگه؟ چون شخصیت‌های منفی می‌تونن هر چقدر که دلشون می‌خواد بد باشن و هر خط قرمزی رو رد کنن 😄).

و باز اگه داستان جنبه‌های جذاب دیگه‌ای داشته باشه می‌تونم تا حدی با این مشکل کنار بیام که خب به نظرم این رمان فاقد چنین جنبه‌های جذابی بود (از نظر من).

در واقع، وقت گذروندن با این کتاب برای من نه لذتی داشت و نه باعث شد ذهن و دلم درگیر سوال‌های اساسی بشه.

بله، کتاب توصیفات زیبایی داره و قلم نویسنده در بسیاری از این توصیفات تحسین‌برانگیزه.
و منم با توجه به کلاسیک‌های متعددی که خوندم با حالت توصیف‌محور این کتاب‌ها آشنام.
و چقدر هم بعضی‌هاشون رو دوست دارم، مثل توصیفات ناب تولستوی که قشنگ تمام حواس پنج‌گانهٔ آدم رو درگیر می‌کنه...
منتها، برای من، توصیف زیبای خالی وقتی با یه داستان درست ترکیب نشده باشه لطفی نداره.
و به نظرم خیلی از توصیفات این کتاب واقعا اونقدرها هم در خدمت داستان نبودن...
طوری که من موقع گوش دادن به این قسمت‌ها خیلی جاها باید به شدت برای پرت نشدن حواسم تلاش می‌کردم، اونم منی که تا به حال کلی کتاب صوتی گوش دادم و توجه‌م به جزئیات این کتاب‌ها بعضا از دوستانی که متنش رو خوندن بیشتره! 
البته می‌تونم درک کنم که این تیکه‌ها چطور عاشقان ادبیات و نویسنده‌های بالقوه و بالفعل رو به وجد می‌آره...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

اینم هست که هنر نویسنده شاید بیشتر از هر جای دیگه موقع توصیف صحنه‌های جنسی و عشق‌های مورددار خودش رو نشون داده 🚶🏻‍♀️
و باز لازمه تأکید کنم که من صحنهٔ جنسی کم نخوندم 😅 چون اصولا خیلی از کتاب‌هایی که می‌خونم‌ کتاب‌های انگلیسی بی‌سانسور هستن.
منتها مثلا به توصیف شاعرانه و عاشقانه از جزئیات رابطهٔ جنسی یه مرد با زن داییش اولین بار تو این کتاب برخوردم 🙄 

کلا هم نمی‌دونم ایران روستایی ۸۰ سال پیش چطور بوده که توش ارتباط با زن شوهردار و یا رابطهٔ جنسی قبل ازدواج عادی حساب می‌شده، طوری که به سختی باید اینجا شخصیتی رو پیدا کنی که دنبال چنین چیزهایی نبوده باشه! (اگرم نبوده نه اینکه این کارا به نظرش بد بوده باشه، نه، صرفا موقعیتش تا الان گیر نیومده 🙄). 

نکتهٔ جالب اینجاست که وقتی قبل‌تر گفتم این تیکه‌های رمان به نظرم اونقدرها منطبق بر واقعیت اون زمان نیست، با دو نوع واکنش برخورد کردم.

از یه طرف دوستانی بودن که می‌گفتن نه، اتفاقا تصویر آقای دولت‌آبادی از اون دوران درسته و اشتباه از شمای خواننده و اطلاعات ناقصته.
و از طرف دیگه دوستانی بودن که می‌گفتن این یه رمانه دیگه! کتاب تاریخ که نیست تا ازش انتظار دقت تاریخی داشته باشیم!

در جواب مورد دوم باید بگم که اصولا مای خواننده از یه رمان رئال که داره در یه زمان تاریخی مشخص و در یه جغرافیای مشخص اتفاق می‌افته انتظار داریم تا حد خوبی اون برهه از تاریخ رو درست بازنمایی کنه.
مثلا وقتی دزیره می‌خونیم انتظار داریم یه تصویر حداقل تا حد خوبی درست از فرانسهٔ اون زمان ارائه بده، نه؟
یعنی حتی فانتزی‌های تاریخی‌ای که من خوندم تا حد خوبی به این اصل وفادار بودن!

در جواب مورد اول چی می‌تونم بگم؟ 
چیزی که من از اون دوران می‌دونم محدود به شنیده‌ها و کتاب‌های دیگه‌ایه که خوندم و قطعا نمی‌تونم نظر قاطعی در این مورد بدم. 
نکته اینجا البته اصل وجود چنین روابط و چنین شخصیت‌هایی نیست بلکه فراوانی این مسائله و البته نوع پرداخت نویسنده بهشون.
مثلا من تو کتاب‌های خارجی رابطهٔ قبل از ازدواج کم نخوندم و در بیشتر موارد هم مشکلی باهاش ندارم 😅 چون به این موضوع تو همون فرهنگ نگاه می‌کنم.
ولی تو هیچ‌کدوم از این کتاب‌های خارجی به موردی برنخورده بودم که دختری که خودش نامزد داره و تا قبل از اون عفیف بوده، یهو سر اینکه طرف لختش رو دیده عاشقش می‌شه، نامزدش رو که تا قبل از این عاشقش بوده کلا فراموش می‌کنه و با تمام توان اینقدر خودش رو میندازه جلوی این مرد زن‌دار که بالاخره طرف وسط بیابون لای خار و خاشاک کارش رو بسازه 😐

در مورد نوع تصویرسازی نویسنده از دین و آدم‌های دین‌دار هم البته چیزی نمی‌گم چون با توجه به سبقهٔ ایشون انتظار دیگه‌ای نداشتم.

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

همون‌طور هم که گفتم من نسخهٔ صوتی کتاب رو گوش دادم
(و اگر نبود تخفیف ۸۰ درصد فیدیبو بعید بود سراغش برم 😅).
و واقعا هم اجرای صوتی کتاب عالی و حرفه‌ایه.
راوی آرمان سلطان‌زاده‌ست و شخصیت‌ها هم گوینده‌های جدا دارن که به عنوان یه مشتری کتاب‌های صوتی اسم خیلی‌هاشون برام آشنا بود (شیما درخشش، مریم پاک‌ذات، مهبد قناعت‌پیشه، سحر بیرانوند، تایماز رضوانی و حتی بازیگری مثل فریبا متخصص).
در واقع این اجرای صوتی برای من از معدود نقاط قوت این کتاب بود 😅 
و پیشنهاد می‌کنم اگر هم روزی خواستید سراغ این کتاب برید نسخهٔ صوتیش رو امتحان کنید (البته که خیلی گرونه! مخصوصا در برابر نسخهٔ الکترونیکی که قیمتش در حال حاضر تو فیدیبو برای این دو جلد ۳۶ تومن بیشتر نیست که با تخفیف فیدی‌کلاب رسما چیزی ازش نمی‌مونه 😅).
      

47

        احساسم موقع خوندن این کتاب رو با یه منحنی بهتر می‌تونم توصیف کنم 😄
نظرم در مورد کتاب تا حدود پنجاه درصد تقریبا تو‌ اوج بود و بعد یهو یه افت خیلی شدید داشت. بعد دوباره رفت بالا و تا حدود ۷۵ درصد تقریبا تو اوج موند. 
ولی بعد از اون باز افت کرد و هیچ‌وقت دیگه اوج نگرفت...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

داستان از زاویه‌دید دو نفر روایت می‌شه،

یه پسر چهارده‌ساله که با ورود یه هم‌کلاسی جدید تمام باورهاش در مورد حکومتشون به چالش کشیده می‌شه،

و مادر میانسالش که ۱۵ سال پیش به اجبار خانواده زندگی پرماجرا و پسری که عاشقش بوده رو رها می‌کنه تا با مردی از یه خاندان قدرتمند ازدواج کنه، خاندانی که به زن به چشم وسیله‌ای برای ادامهٔ نسل نگاه می‌کنه و بس.
و حالا این خانواده در این روستای دورافتاده از همه‌جا در معرض خطر حملهٔ دشمن قرار گرفته...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

با اینکه ماجرای این کتاب در سیاره‌ای متفاوت از زمین با قوانینی متفاوت اتفاق می‌افته، نویسنده نژادهای این دنیا رو بر اساس نژادهای آشنای زمینی نوشته.
برای مثال، شخصیت‌های اصلی در واقع ژاپنی هستن و داستان پر از کلمه‌های ژاپنیه، طوری که اولش واقعا گیج‌کننده‌ست (غیر از کلمات عادی مثل tabi، پسوندهایی که بنا بر موقعیت به هر اسم می‌چسبونن خودش داستانیه! kun chan san sama dono و...!).
بعد ساکنان سرزمین رنگا رو داریم که شبیه چینی‌ها هستن و یامانکاها که مثل آفریقایی‌ها می‌مونن‌. 
نکتهٔ جالب اینجاست که تو این دنیا سفیدپوست‌ها پست‌ترین نژاد و در واقع برده هستن 😏

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

این کتاب چندین صحنهٔ خیلی خوب داشت و تو خیلی از موارد درونیات شخصیت‌ها رو واقعا خوب توصیف کرده بود.
منتها، انگار نویسنده نتونسته بود یه تصویر کلی درست و حسابی برای کتابش طراحی کنه و دنیاسازیش واقعا مشکل داشت و منطق خیلی از اتفاقات درست درنیومده بود.

نکته اینجاست که این کتاب همه جا به عنوان یه رمان تک (stand alone) معرفی شده. البته نویسنده تصمیم داشته نوشتن تو این دنیا رو ادامه بده ولی منصرف شده (یه متنی ازش خوندم که از طرفدار‌ها عذرخواهی کرده بود که هر کار کرده نتونسته یه کتاب خوب دیگه تو این دنیا دربیاره و مهارت نویسندگیش در حال حاضر چنین امکانی بهش نمی‌ده).

من در ادامه و بعد از هشدار افشا به طور خلاصه توضیح می‌دم با چه قسمت‌هایی مشکل داشتم.
ولی جدای از این موارد، آیا پیشنهادش می‌کنم؟ با توجه به اینکه ترجمه‌ش نسخهٔ الکترونیکی نداره و بسیار هم گرونه، نه! پیشنهاد نمی‌کنم. ولی اگه یه جایی گیر آوردیدش و کلا به داستان‌های ژاپنی و مبارزات شمشیرزنی علاقه دارید شاید براتون انتخاب بدی نباشه، به هر حال این کتاب طرفداران زیادی داره و امتیازش هم تو گودریدز و استوری‌گرف خیلی بالاست 🤷🏻‍♀️
(من البته نظری در مورد ترجمه ندارم چون بررسیش نکردم ولی دوستم میگه خوب بوده 👌🏻
فقط یه مورد رو فهمیدم که به نظرم ضایع بود، اونم نوشتن رانگانسه به جای Ranganese بود. اینا اسم کشورشون Ranga بود و به مردم اون کشور می‌گفتن Ranganese. بنابراین، فکر نمی‌کنم معادل رانگانسه براش چندان مناسب باشه.)

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

⚠️ از اینجا به بعد داستان رو لو می‌ده! ⚠️

نویسنده اصلا حالت حکومتی که به مردمش دروغ می‌گه رو منطقی درنیاورده بود.
باشه قبول، خیلی از حقایق رو ازشون مخفی می‌کرد تا خودش رو قوی نشون بده و کسی به فکر زیر سوال بردنش نیفته.
ولی واقعا اگه فقط دو روز قبل به اینا خبر می‌داد قراره بهتون حمله بشه برای خودشم بهتر نبود؟! اینا فقط اگه از دو سه روز قبل خبر می‌داشتن بسیااااار بهتر جلوی مهاجم‌ها ایستادگی می‌کردن و نصف اینم تلفات نمی‌دادن.
یعنی من همه‌ش منتظر بودم یه دلیل منطقی برای این رفتار مسخرهٔ حکومتشون ارائه بده که نداد.
بماند که کلا همه چیز رو همون‌طور که بود رها کرد، یعنی با این همه پیش‌زمینه‌ای که در مورد حکومت چید من انتظار داشتم تهش حداقل یه کاری بر ضد این حکومت انجام بشه که خب نشد.


بعد الان فاز رنگایی‌ها چی بود با این حمله؟ که اینا رو «تست» کنن؟! این آخه چه دلیل مسخره‌ایه؟ اگه می‌خواستن این کشور رو فتح کنن خیلی راه‌های ساده‌تری پیش پاشون بود و این دلیل تست کردن که نویسنده ارائه داد واقعا غیرمنطقی بود.
بماند که میزان قساوتی که نشون دادن هم عجیب بود و منتظر بودم نویسنده برای اینم یه دلیلی ارائه بده که نداد.


اون تیکه هم که جسدها رو جمع کردن و یه روز دستشون بود،‌ من کلی سناریوی وحشتناک آزمایش با اجساد و اینا تو ذهنم چیدم، بعد اون‌وقت قضیه چی بود؟ می‌خواستن ازشون عکس بگیرن که رنگایی‌ها بفهمن اینا با قدرت جیجاکاها کشته شدن؟ 😐 
معلوم هم نشد یامایی‌ها دقیقا چرا به این کایگن کمک می‌کردن. کلا روابط سیاسی بین این کشورها رو اصلا خوب تصویر نکرده بود.


بعد تغییر تاکرو.
من اون صحنهٔ دوئل میساکی و تاکرو رو کلا دوست داشتم و به نظرم جالب بود، ولی خانوم وانگ! احساس نمی‌کنی یخده تند رفتی؟ یعنی یهویی، کاملا یهویی، اون تاکروی سردی که به زور دو کلمه حرف می‌زد و زنش رو آدم حساب نمی‌کرد تبدیل شد به روشن‌فکرترین مرد اون سرزمین که عاشق قدیمی زنش رو دعوت می‌کنه خونه‌ش تا با هم وقت بگذرونن و تجدید خاطره کنن 🙄 
کلا این فصل آخر که رابین میاد به شدت فصل ضعیفی بود و به نظرم قشنگ گند زد به کل کتاب.
انگار نویسنده یه سری حرف‌ها رو اون آخر می‌خواست بزنه و به خاطرش دوباره پای رابین رو با یه سری توضیح نصفه‌نیمه کشید وسط داستان. شایدم می‌خواسته یه دری برای کتاب‌های بعدی باز کنه، که بازم به نظرم خوب از پسش بر نیومده بود.
کلا بر خلاف تاکرو، سیر تحول میساکی خوب بود، مگر چیزی که تو همین فصل آخر دیدیم.


اینم بگم که اول از کشته شدن مامورو خیلی خیلی اعصابم خرد شد،‌ چون تنها کسی بود که ازش خوشم اومده بود و خیلی بچهٔ دوست‌داشتنی و معصومی بود...
ولی بعد دیدم نویسنده از این قضیه استفادهٔ خوبی کرد و مثلا صحنهٔ وداع میساکی با جسد پسرش قشنگ اشکم رو درآورد. 
در نتیجه این یه مورد رو می‌بخشم 😅 هر چند که هنوز به نظرم کشتن یکی از دو تا زاویه‌دید اصلی وسط داستان کار جالبی نیست! 


یه چندین مورد هم خارج شدن از زاویه‌دید داشتیم که جالب نبود (یعنی مثلا زاویه‌دید مامورو‌ بود یهو دانای کل می‌شد). به نظرم نویسنده نتونسته بود تصمیم درستی در مورد زاویه‌دید‌هاش بگیره....
      

27

        دزیره کتاب معروفیه و علاوه بر اینکه یه نسخه‌ش رو از مدت‌ها پیش تو کتابخونه‌مون داشتیم تعریفش رو از دوستان کتابخونم زیاد شنیده بودم.
منتها، توصیف اولیهٔ کتاب طوری بود که اصلا رغبت نمی‌کردم برم سراغش: کتابی در مورد عشق «اول» ناپلئون!

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

من کلا از داستان‌های عاشقانهٔ چند ضلعی و عاشق و فارغ شدن خوشم نمیاد 😄 و این توصیف یه خطی دقیقا همچین حسی رو بهم منتقل می‌کرد.
تجربهٔ سه تفنگدار دوما هم مزید بر علت شده بود (با اینکه اصولا‌ داستان سه تفنگدار رو خیلی دوست داشتم و تو نوجوونی اون کتاب قطور رو در مدت کوتاهی بلعیده بودم، ولی خب، روابط عاشقانهٔ فرانسوی‌ها واقعا حالم رو بهم می‌زد).
ولی این دفعه با خوندن گزارش‌پیشرفت‌ها و مرورهای دوستان تو بهخوان تصمیم گرفتم یه شانسی به این کتاب بدم، خصوصا چون نسخهٔ صوتی داشت.
و خب خیلی راضی‌ام!

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

داستان از زبون  دختری به اسم دزیره کلاری روایت می‌شه، در واقع انگار ما داریم خاطرات خودنوشت دزیره رو می‌خونیم، دختر یه تاجر حریرفروش فرانسوی که چند سال بعد از انقلاب کبیر فرانسه به طور اتفاقی با خانوادهٔ بناپارت‌ها آشنا می‌شه و در اثر همین آشنایی تصادفی، به حوادث مهم قرن نوزدهم اروپا گره می‌خوره.

اون توضیح یه خطی که بالاتر گفتم هم درسته، منتها دزیره خیلی ساده و معصومانه با ناپلئون نامزد می‌شه و قرار بوده با هم ازدواج کنن که...
و برخلاف تصور اولیه‌م، اتفاقا داستان عاشقانهٔ کتاب لطیف و دوست‌داشتنی بود.

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

این کتاب در واقع یه «رمان تاریخی» محسوب می‌شه.
رمانی از شخصیت‌های واقعی تاریخی در بستر اتفاقات واقعی تاریخی، و البته همراه با چاشنی خیال.
در واقع، خیلی از اتفاقات، به همین ترتیبی که تو کتاب اومده رخ داده.
منتها، این یه کتاب مستند تاریخی نیست و بنابر‌این، بسیاری از گفتگوها، شرح درونیات شخصیت‌ها، و بعضی از ماجراها زاییدهٔ تخیل نویسنده هستن.
با این وجود، به نظرم این کتاب کمک می‌کنه دید خوبی از یکی از اتفاقات مهم تاریخ بشر پیدا کنیم.
یه انقلاب اتفاق می‌افته و فکر می‌کنم برای اولین بار، مردمی تصمیم می‌گیرن با سرنگونی رژیم فاسد پادشاهی، خودشون زمام امور رو به دست بگیرن.
ماجراهای این کتاب در سال‌های بعد از این حرکت بزرگ رخ می‌ده و در قالب شخصیت‌های جالب ما رو به اروپای ۲۰۰ سال پیش می‌بره.

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

من البته همون‌طور که گفتم نسخهٔ صوتی کتاب رو گوش دادم، با اجرای بسیار زیبای خانوم بستان‌دوست.
و به نظرم یه بخش خوبی از لذتی که از این کتاب بردم مدیون این اجرای زیباست. بنابراین، اگه اهل کتاب صوتی هستید این اجرا رو از دست ندید!

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

⚠️ از این به بعد لودهنده‌ست! ⚠️

من تا وسطای کتاب از برنادت خوشم می‌اومد، ولی بعد از ولیعهد شدن خیلی از چشمم افتاد.
این آقا واقعا فقط ادعای جمهوری‌خواهی داشت 😒
بماند که چطور به وطن خودش پشت کرد و باعث کشته شدن هزاران فرانسوی شد (خود ایشون تا قبل از این تو تمام جنگ‌ها یکی از عناصر مهم پیروزی ناپلئون بود 🙄).
و چقدر مسخره بود که مردم فرانسه به همسر همچین کسی بگن فرشتهٔ صلح.
البته کلا مردم فرانسه تو این کتاب مصداق واقعی حزب باد بودن.
واقعا ما اینجا چیزی از قدرت مردم ندیدیم.
مردمی که انقلاب کردن و بعد برای روی کار اومدن یه امپراطور هورا کشیدن و از اون بدتر با آغوش باز از برادر همون پادشاهی استقبال کردن که همین چند سال پیش بیرونش کرده بودن.

نویسنده خیلی روی جمهوری‌خواه بودن خود دزیره هم تأکید داشت که باز نمی‌دونم چقدر منطبق بر واقعیت باشه.
به هر حال، هنوزم که هنوزه فردی از نسل این خانوم پادشاه سوئده (خودم این موضوع رو تازه فهمیدم).

کلا هم این تأکید دزیره به اینکه چیزی از سیاست نمی‌فهمه خیلی جاها رو‌ مخ بود، به علاوهٔ اینکه ۱۱ سال تمام شوهر و پسرش رو ول کرده بود. حالا تو این کتاب که جناب برنادت خیلی وفادار بود و قضیهٔ اون خانوم کاسکول رو با صرف گیتار زدن حل کرده بودن، ولی خب به هر حال، تو تاریخ عنوان این دوشیزه کاسکول «معشوقه» پادشاه بوده 😏
همچین تقصیری هم نداشته بدبخت، وقتی زنش کلا عاشق زندگی تو پاریس بوده و نمی‌خواسته یه ذره واسه زندگی تو قصر به خودش سختی بده 😄

البته یه جاهایی هم از این «اشرافی» نبودن دزیره خوشم می‌اومد، ولی خب، مدل دوریش از این موضوعات بیشتر شبیه تنبلی و راحت‌طلبی و عدم تلاش برای سازگاری با شرایط جدید بود!
      

11

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

هری پاتر و سنگ کیمیاالکاتراز در مقابل کتابداران شرورمومو

فانتزی‌های پیشنهادی یه فانتزی‌خون :)

21 کتاب

تو این لیست یه سری از بهترین فانتزی‌هایی رو که خوندم آوردم، که ان‌شاءالله با خوندن کتاب‌های بیشتر به روز میشه :) من خودم همهٔ خارجی‌ها رو زبان اصلی خوندم (غیر از مومو که زبان اصلیش آلمانیه! و داستان بی‌پایان که در واقع ترجمهٔ انگلیسیش رو خوندم)، ولی اینجا نسخهٔ ترجمه‌شده رو گذاشتم. موارد ترجمه‌نشده رو هم آوردم، خدا رو چه دیدی! شاید یه روزی ترجمه شدن :) البته یه سری از ترجمه‌شده‌ها هم تا الان فقط نسخهٔ چاپیشون اومده، اونم با قیمت بسیار بالا! و با وجود اینکه خیلی دوستشون دارم جدا نمی‌تونم توصیه کنم مثلا ۶۰۰ تومن پول بدید برای خرید فلان کتاب! امیدوارم هر چه زودتر نسخهٔ الکترونیکی و یا ارزون‌تر این موارد هم موجود بشه.... در مورد چند جلدی‌ها هم فقط جلد اول رو آوردم، که شامل این موارده: هری پاتر (۷ جلد)، آلکاتراز در مقابل کتابداران شرور (۶ جلد)، دروازه مردگان: قبرستان عمودی (۳ جلد)، ناجیان: پولاددل (۳ جلد، یه نکته: ترجمهٔ این مجموعه اصلا خوب نیست، تو مرورم درباره‌ش توضیح دادم)، The First Girl Child (۲ جلد)، شب زمستانی (۳ جلد)، A River Enchanted (۲جلد)، مه‌زاد: آخرین امپراطوری (۳ جلد)، مه‌زاد: آلیاژ قانون (۴ جلد، این در واقع عصر دوم مه‌زاده و باید بعد از سه جلد عصر اول خونده بشه!)، The Golem and the Jinni (۲ جلد)، ارباب حلقه‌ها: یاران حلقه (۳ جلد)، آرشیو استورم‌لایت: طریق شاهان (فعلا ۴ جلد). البته توجه کنید که یه سری از اینا رو تو ترجمه چند قسمت کردن! مثلا طریق شاهان خودش در واقع یه جلده که ترجمه‌ش تو دو سه قسمت چاپ شده، و من وقتی میگم ۴ جلد یعنی ۴ جلد اصلی! 🔅🔅🔅🔅🔅 ترتیب کتاب‌ها «تقریبا» از آسان به سخته 😄 یعنی اون آخرهای لیست با فانتزی‌های پیچیده‌تری طرفیم :) البته این رتبه‌بندی اونقدرم دقیق نیست، مخصوصا موارد نزدیک به هم اونقدرها تفاوتی با هم ندارن. ولی مثلا تفاوت بین اول فهرست تا آخرش زیاده. بنابراین، برای کسایی که تازه می‌خوان فانتزی رو شروع کنن شاید کتاب‌های آخر لیست انتخاب خوبی نباشه 🤔 🔅🔅🔅🔅🔅 نکتهٔ دیگه اینکه تو این فهرست اصولا مخاطب بزرگسال مد نظر بوده، ولی یه سری از کتاب‌ها برای کودک و نوجوان کم سن و سال هم مناسبه. اینا در واقع در اصل کتاب نوجوانن، ولی کتاب نوجوانی که به نظرم برای آدم بزرگسال هم می‌تونه جذاب باشه، خودم که اصولا خیلی ازشون لذت بردم :) مثلا هری پاتر، آلکاتراز، مومو و داستان بی‌پایان. با این حال، اگه بزرگسالی هستید که اصولا با کتاب‌های نوجوان حال نمی‌کنید، شاید این دسته از کتاب‌ها براتون مناسب نباشه! البته که به نظرم خیلی اشتباه می‌کنید 😂 بقیهٔ موارد هم اگه بحث سانسور رو در نظر بگیریم برای نوجوون‌های بزرگتر هم مناسبه، ولی اونایی که ممکنه یه سری حساسیت‌هایی روش باشه به طور خاص این موارد هستن (من اصولا نسخهٔ ترجمه‌شدهٔ بعضی‌ها رو ندیدم و چیزی که میگم بر اساس نسخهٔ زبان اصلیه): ❗The First Girl Child ❗خرس و شباهنگ: بیشتر به خاطر صحنه‌های جلدهای بعدی ❗A River Enchanted ❗A Study in Drowning ❗پیکارگسل ❗مه‌زاد (عصر اول): یه مقدار خشونتش شاید زیاد باشه و فضای تاریکی داره (همون دارک 😄)، ولی از نظر صحنه‌های جنسی کاملا تمیزه. ❗مه‌زاد (عصر دوم): باز از لحاظ صحنه‌های جنسی تمیزه، خشونتش هم بالا نیست، ولی یه شخصیت فرعی هم‌جنس‌گرا داره... پرداختش خیلی کمه ولی بالاخره هست... 🔅🔅🔅🔅🔅 به اینم دقت کنید که اینطور نیست که از نظرم همهٔ این کتاب‌ها با هم برابر باشن، بعضیا خوبن، بعضیا خیلی خوبن و بعضیا عااااااالی هستن :) ولی خب همه‌شون طوری هستن که اگه کسی بگه فانتزی خوب می‌خوام بهش میگم اینا رو بخون :)

202

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.