بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

پدر سرگی

پدر سرگی

پدر سرگی

3.8
74 نفر |
27 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

120

خواهم خواند

51

مادر همراه پسرش رفت و یک ماه بعد نوجوان شفا یافت. و در آن ناحیه معروف شد که نفس مقدس پیر پارسا پدر سرگی (و این لقب تازه او بود) شفابخش ات. از آن به بعد هفته ای نمی گذشت که حاجتمندانی به نزد او نیایند و بیماران خود را نیاورند و از او شفا نخواهند و چون یک بار تسلیم شده بود نمی توانست کمک خود را از دیگران دریغ کند و دست بر سر بیماران می گذاشت و دعا می کرد و بسیاری از دعای او شفا می یافتند و شهرت پدرسرگی فراگیرتر می شد. -از متن کتاب-

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به پدر سرگی

آنا کارنیناوداع با اسلحهجان شیفته: جلد سوم و چهارم

برای خداباوری

4 کتاب

البته که من مخلص شهیدمطهری هم هستم و آثار ایشان را هم خوانده‌ام، هم می‌خوانم و هم پیشنهاد می‌کنم. مخلص دیگر علمای عِظامِ اسلام هم هستیم. لکن، برخی حرف‌ها را، رمان‌ها جور دیگر می‌زنند. اگر دقت کرده باشید (که فکر کنم خود شهیدمطهری هم به این نکته تصریح دارند) وجود خدا از نظر قرآن بدیهی است. یعنی هیچ کجا به اثبات اصل وجود خدا نمی‌پردازد. لذا به‌نظر، اگر کسی احیاناً از این خودآگاهی ذاتی برگشته باشد، بهترین راه بازگشت، دیدن و خواندن خودآگاهی دیگران است. در این لیست سعی کرده‌ام، رمان‌هایی که این خودآگاهی را پررنگ می‌کنند را ضمیمه کنم. احتمالا به ندرت این کتاب‌ها برای این موضوع پیشنهاد داده شوند. در رابطه با هر کدام، کمی توضیح می‌دهم؛ اما برای لو نرفتن داستان، نمی‌توانم زیاده‌گویی کنم: آنا کارنینا: این، بهترین رمان تولستوی نیست. فکر نکنم کسی تا حالا گفته باشد آنا کرنینا چنین است. اما صد صفحه آخر این کتاب، به‌نظر من، بهترین سطوری است که تولستوی در عمرش نوشته است. البته قطعا نمی‌توان آن صد صفحه را، بدون خواندن کل کتاب از عمق جان فهمید. وداع با اسلحه: یک اتفاق مشترک با آنا کارنینا دارد. من که اتفاقا این دو کتاب را در روزگار نزدیک به هم خواندم، خیلی لذت بردم! جانِ شیفته: نظرم را روی کتاب گذاشته ام. همان را بخوانید. پدر سرگی: شبیه قبلی‌ها نیست. ولی به‌نظرم کار خودش را می‌کند. ببخشید. خیلی کتاب نخوانده‌ام و بیش از این بلد نیستم. چه خوب اگه این لیست رو تکمیل کنید...

یادداشت‌های مرتبط به پدر سرگی

            پدر سرگی
در اینجا مایلم به‌جای معرفی کتاب بخشی از آن را به ضمیمه کتابی دیگر تقدیم کنم. 
از متن کتاب: آیا به راستی ذره‌ای نیت صدق نسبت به خدا در دل من بود؟ و جوابش این بود: بله، بود، اما هر چه بود با علف هرز شهرت‌خواهی و شهوت‌ نام در چشم مردم، پوشیده و آلوده شده‌ بود. بله، برای کسی که مثل من برای کسب نام در نظر مردم زندگی کرده خدا وجود ندارد. من از این پس به جست‌و‌جوی خدا خواهم رفت.»
در ادامه و بدون اطاله کلام بخشی از «شرح چهل‌حدیث» که به موشکافانه‌ترین وجه ممکن یکی از بیماری‌های درونی را کاویده به اشتراک می‌گذارم. 

«...بسیار اتفاق افتد که شخص ریا کار خودش هم ملتفت نیست که ریا در اعمال او رخنه کرده و اعمالش ریایی و ناچیز است، زیرا که مکاید شیطان و نفس به قدری دقیق و باریک است و صراط انسانیت به طوری نازک و تاریک است که تا انسان موشکافی کامل نکند نمی فهمد چه کاره است. خودش گمان می کند کارهایش برای خداست، ولی برای شیطان است. انسان چون مفطور به حب نفس است، لهذا پرده خودخواهی معایب او را بر خود او می پوشاند.
...
مثلا تحصیل علم دیانت، که از مهمات اطاعات و عبادات است، انسان گاهی مبتلا می شود در این عبادت بزرگ به ریا، در صورتی که خودش هم ملتفت نیست، به واسطه همان حجاب غلیظ حب نفس. انسان میل دارد در محضر علما و رؤسا و فضلا مطلب مهمی را حل کند به طوری که کسی دیگر حل نکرده باشد، و خود او متفرد باشد به فهم آن، و هر چه مطلب را بهتر بیان کند و جلب نظر اهل مجلس را بنماید بیشتر مبتهج است، و هر کس با او طرف شود میل دارد بر او غلبه کند و او را در بین جمعیت خجل و سرافکنده کند، و حرف خود را، حق یا باطل، به حلق خصم فرو ببرد، و بعد از غلبه یک نحو تدلل و فضل فروشی در خود ادراک می کند، اگر یکی از رؤسا هم تصدیق آن کند نور علی نور می شود. بیچاره غافل از آنکه اینجا در نظر علما و فضلا موقعیت پیدا کرده، ولی از نظر خدای آنها و مالک الملوک همه عالم افتاد، و این عمل را به امر حق تعالی وارد سجّین کردند. 
...
اگر نفس. باز دام کید خود را بیفکند و به تو بگوید که مقصود من معلوم شدن حکم شرعی است و اظهار کلمه حق است، که از افضل طاعات است، نه اظهار فضیلت و خودنمایی، در باطن خود از او استفسار کن که اگر این حکم شرعی را رفیق و همدرجه من می گفت و او حل این معضله را می کرد و شما در آن محضر مغلوب شده بودید، آیا به حال شما فرقی نمی کرد؟! اگر چنین است، تو در این دعوی صادق هستی.‏
‏‏اگر باز از کید و مکرش دست نکشد و بگوید اظهار حق چون فضیلت دارد و ثواب پیش حق دارد، من می خواهم به این فضیلت نایل گردم و دار ثواب الله را تعمیر کنم، به او بگو اگر فرض شود که عین آن فضیلت را خداوند به شما عنایت کند در صورت مغلوبیت و تصدیق حق، آیا باز طالب غلبه هستی؟ پس، اگر رجوع به باطن ذات خود کردید دیدید باز مایل به غلبه هستید و اشتهار پیش علما به علم و فضل و این بحث علمی برای حصول منزلت بود در قلوب آنها، پس شما بدانید که در این بحث علمی، که از افضل طاعات و عبادات است، مرائی هستید، و این عمل شما، به حسب روایت شریف کافی، در سجّین است و شما مشرک به خدا هستید. این عمل برای حب جاه و شرف است، که به حسب روایت از دو گرگ که در گله بی چوپان رها شود ضررش بیشتر است به ایمان‎‏. پس شما که اهل علم و متکفل اصلاح امتی و راهنمای آخرت و طبیب امراض نفسی، لازم است اوّل خود را اصلاح نمایی و مزاج نفس خود را سالم کنی تا از جمله عالمان بی عمل، که حالش معلوم است، نباشی.‏»
          
            این کتاب را یک روزه تمام کردم یا دقیق‌تر بگویم در یک صبح تمام کردم. صبحی که هیچ‌کدام از فرماندهانم نیامده بودند تا سربازشان باشم.
بدون در نظر گرفتن نویسنده‌ی کتاب که خود به تنهایی علتی‌ست برای اینکه کتاب را از قفسه بیرون بیاوری و تا آخر بخوانی، این کتاب با سوژه‌ای که سراغ آن رفته شگفتی کم نظیری را خلق کرده است. شگفتی‌ای که شاید خیلی از آدم‌های معتقد را با خودش درگیر کرده است و دلیل و علتی محکم برای خواندنش به وجود آورده است. 
عنوان کتاب مثل علامت سوالی‌ست که خواننده برای کشف آن تا اواسط داستان را باید بخواند و البته که خودش برای خودش داستانی مجزا می‌تواند باشد اما شاهکار از بعد از حل شدن این معما که پدر سرگی کیست و چه کاره است شروع می‌شود. جایی میان شک و یقین، ایمان و کفر و حرف و عمل.
معمولاً از سر عادت ابتدای کتاب، علت خریدن آن را خیلی خلاصه می‌نویسم. مثلاً: برای فهم یا همچنین چیزی. برای این کتاب ابتدا هیچ ننوشتم، یعنی نتوانستم که بنویسم. اگر هم می‌خواستم بنویسم همان علت ابتدایی را می‌نوشتم: برای تولستوی. اما این کار را به بعد از خواندن کتاب واگذار کردم.
وقتی کتاب را تمام کردم یک جمله نوشتم برای کسی که بعدها قرار است این کتاب را بخواند: برای مومنان، تا نهیبی باشد که رستگار شوند.
موقعیتی که شخصیت اصلی در آن واقع می‌شود و جدالی بین کفر و ایمانش به وجود می‌آید در بین ما با تعبیر امتحان الهی بیشتر شناخته می‌شود. و از آنجایی که مخاطب معتقد به خدا در این موقعیت ها بیشتر قرار میگیرد و فهمی از آن در ذهنش وجود دارد می‌شود گفت این کتاب برای اوست.
موقعیتی که مثل کشتیِ‌ گرفتار‌ِ طوفان لحظه‌ای با موجی بالا‌ می‌رود و در لحظه‌ای با موجی دیگر به غرق‌شدن نزدیک‌ می‌شود.
از این رو این کتاب برای شماست، اگر ایمان دارید و می‌خواهید رستگار شوید.
#پدرسرگی
#لئو_تالستوی
#سروش‌حبیبی
#نشر_چشمه
#کتاب‌هایی‌که‌از‌خوردنشان‌لذت‌برده‌ام
          
«به نام خد
            «به نام خدا»
 عموماً تولستوی را  به شاهکارهای حجیمش  مانند جنگ و صلح و آناکارنینا می شناسند و همین باعث شده خواندن از تولستوی کاری بسیار دشوار نشان داده شود. در حالی که او غیر از رمان های طولانی و سنگینش آثار خوب دیگری هم دارد.
 داستان های بلندی که نشر چشمه با ترجمه حبیبی  چاپ کرده  برای شروع از تولستوی گزینه مناسبی ست. 
پدرسرگی یکی از آن هاست.
« پرنس کاساتسکی که جوانی زیبا بود و همه انتظار داشتند که به زودی  آجودان مخصوص تزار نیکلای اول بشود و مسیری درخشان پی گیرد ، یک ماه پیش از ازدواج با نامزدش که دوشیزه ای به غایت زیبا و ندیمه امپراتوربانو بود  ، ظاهراً بی مقدمه ، از خدمت ارتش کناره گرفت و پیوندش را با نامزدش برید و ملک کوچکی را که داشت به خواهرش وا گذاشت و به صومعه ای رفت و راهب شد.»

 سوالی که ابتدا برای مخاطب ایجاد می شود علت این تحول ناگهانی  پرنس کاساتسکی ست. بعد از دستیابی به علت ، اصل داستان آغاز می شود. کاساتسکی  مدارج معنوی را یکی پس از دیگری طی می کند ، در حالی که  همیشه شکی در دلش نهفته است و  با خشم و شهوت درگیر است. او بعد از گذشتن از خشم و شهوت نهایتا درگیر اصلی ترین آفت زهد می شود. شهرت یا ریا .
 کاساتسکی که دیگر پدرسرگی خوانده می شود ،  هرقدر توجه مردم را به خود بیشتر می بیند خود را از خدا دورتر احساس می کند . تا آخر که او به کشفی مهم می رسد و از ریا به اخلاص می رسد.
سیر تحول پدرسرگی در عین عمیق بودن جذابیت خاصی دارد و ضرباهنگ داستان کند نمی شود. 
تولستوی در این کتاب رهبانیت را نقد می کند و معتقد است خدا را  نه در غار و خلوت ،  بلکه در خدمت به مردم باید جست.
شعری ست منسوب به شیخ بهایی که در انتسابش به ایشان تردید بسیار هست اما با پدرسرگی تولستوی قرابت معنایی بسیار دارد :
 همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن
ز مدینه تا به کعبه ، سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیّک ، به وظیفه باز کردن
به مساجد و معابد ، همه اعتکاف جستن
ز ملاهی و مناهی ، همه احتراز کردن
شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش، طلب نیاز کردن
«بخدا که هیچ کس را، ثمر آنقدر نباشد
که به روی نا امیدی ، در بسته باز کردن»
          
            داستانی موجز از استادِ گسترش!

1- قبل از ورود به مرور خودِ داستان، جا دارد مراتب چاکری و عذرخواهیِ خود را به محضر اعلی حضرت سروش حبیبی برسانم. در مقام قیاس با ترجمه آتش‌برآب در مرگ ایوان ایلیچ، ترجمه سروش حبیبی برای من خیلی دلچسب نبود و این رو تعمیم دادم به بقیۀ ترجمه‌های استاد از استاد. ما که بدی ندیدم از این ترجمه، خوب بود واقعا.

2- این رو مفروض بگیر که من تا بحال دو کتابِ نه چندان مفصل از تالستوی را خوانده‌ام و او را «استادِ شخصیت‌سازی» یافته‌ام، حال ببین اگر بروم سراغِ اصل کاری‌ها چه می‌شود. کاساتسکی، همون پدر سرگی، خیلی شخصیتِ عالی‌ای داشت، یعنی قدم‌زدن‌هایش در آخر داستان را گویی داشتم به عینه می‌دیدم. البته به ضرورتِ ایجازِ زیادِ متن بقیه شخصیت‌ها از صلابتِ توصیفی کافی برخوردار نبودند و جا داشت بیشتر بشناسیمشون.


3- اگر کتاب را نخوانده‌ای این شماره را نخوان(spoiler alert):
البته کتاب داستان و پیرنگِ پر تعلیق و هیجانی‌ای ندارد که اسپویل‌خیز باشد. به هر جهت به علت اختصار متن، اندکی چرخش نهاییِ پدر سرگی و اینکه می‌خواهد به مردم خدمت کنم را نفهمیدم. البته الان که دارم فکر می‌کنم بد هم نبود، ولی مختصر بود دیگه.

4-در ضمن با این بیانِ درونیاتی که تالستوی از پدر سرگی برای ما انجام داد، داستایفسکی به عنوانِ روان‌شناسِ ادبیاتِ روسیه دیگر چیست!

5- دیگر بیشتر از این هم نمی‌نویسم، اما بدانید و آگاه باشید تالستوی به مزاقِ حضرت همایونی خوش افتاده است :)) 3ونیم ستاره هم در مقام قیاس با مرگ ایوان ایلیچ است، و الا حقش بیشتر از ایناست.