نــادری

نــادری
بلاگر @naderii69
یه آدم که بلده حالش رو با رفتن به دنیای کتاب تغییر بده خدا کنه این تغییر فقط در حد حال نَمونه :)
naderi_s69
کتابخانه
نمایش کتابخانهیادداشتها
نمایش همه1402/2/28 - 23:14
#فائضه_غفار_حدادی را از دهکده خاکبرسر و یک محسن عزیز َش میشناسم و البته اندکی از مطالب صفحه اینستاگرامش!
نویسندهای که همزبانم است و قلمِ طنزش را دوست دارم و روی اسمش که فائزه نوشته نشود بهطور جدی حساس است.
به همین دلایل مدتها بود که در فکر خواندن #خط_مقدم بودم.
خط مقدم برای من فارغ از موضوع و محتوایَش یک تعریف شُستهرُفته از چطور خواستن و چطور اراده کردن و چطور رسیدن از صفر به صد بود.
چیزی که باورش در نگاه اول و با این ارادههای پفکنمکیِ ما کمی سخت به نظر میآید.
به نظرم این کتاب را بیشتر باید جوانها بخوانند اولا بهخاطر افتخار کردن به خیلی از داشتههایمان که در بدترین و ناممکنترین شرایط بهدست آمده و خیلی حیف است که ازشان بیخبر باشیم، دوما که تا تقی به توقی خورد بیخیالِ آرزوها و اهدافشان نشوند چون ظاهرا بسیاری از مشکلات اصولا از ناحیه خواستن نیست، از نقصان ارادهایست که زورش به مشکلات نمیچربد.
مثلا یک زمانی داشتن قدرت موشکی برای ایران جز یک خواب و خیال نبوده ولی در سختترین شرایط و کمترین زمان این خوابو خیال به واقعیت بدل میشود آنهم به دست جوانان بیستوچند سالهای که با غول جنگ دستوپنجه نرم میکردند و حتی فکر کردن به این موضوع که چند جوان از پسِ اینکار برآمدهاند شاید چیزی در حد یک شوخی باشد.
بعد از خواندن این کتاب است که میتوان به قدرت اراده و توکل ایمان آورد.
و بعد از خواندن این کتاب است که باید بنشینیم و یک دلِ سیر به خودمان و کارهای نکردهمان و زمانهایی که الکی و آبکی از دستش دادهایم فکر کنیم.
شاید آن موقع ما هم توانستیم در خط مقدمِ زندگیمان کارهایی بکنیم که شایسته نوشتهشدن و خواندهشدن باشد.
9 نفر پسندیدند.
1402/2/5 - 19:17

درست است که خواندن و شنیدن هیچوقت بهپای دیدن و تجربهکردن نمیرسد ولی چیزهایی یا بهتر بگویم رنجهایی در دنیا هست که حتی اگر آدمی در طول عمرش شخصا تجربهگرش نباشد ترجیح میدهد در حد همان خواندن و شنیدن بشناسدش.
#خیابان_۲۰۴ قطعا یک رنجنامه است که شاید نتوان فهمید رنج آدمهای این کتاب از چه جنسیست.
مثلا رنج آدمهایی که به امید زیارت خانهخدا و چهبسا تجربهِ بهترین سفرِ زندگیشان میروند ولی در یک فاجعه عظیم انسانی که در اثر سوتدبیر و سومدیریت و بیعرضهگیِ تماموکمالِ یک دولت بهوجود میآید مجبور به جاگذاشتنِ عزیزشان و غریبانهبرگشتن میشوند.
یا رنجِ آنها که در قلبِ فاجعه حضور داشتند و استیصال و استغاثهها و نهایتا جاندادنِ آدمها را با چشم سر دیدند و عظمتِ آن اتفاق را در رَگوپِیشان حس کردند چطور میشود تعریف کرد!
یا آنهایی که بعد از فاجعه بهخاطر چشمانتظاری خانوادههای شهدا و برای تفحص و شناسایی پیکر هموطنانشان لباس غیرت پوشیدند و روزها مجبور به دیدن و لمسکردن و نفس کشیدن بین هزاران اجسادِ متلاشی و متعفن با ملیتهای مختلف بودهاند چطور توانستهاند با آن اتفاق کنار بیایند و اگر کنار آمدهاند، با آن خاطرات هولانگیزی که برای همیشه در صفحه ذهنشان ثبت شده چه کردهاند؟
گاهی اوقات ذهنِ آدمی با تشبیه و مثال به درک بهتری از شرایط میرسد.
#فاجعه_منا به مثابه کوهی از عظیم از رنج و دردیست که با خواندن این کتاب شاید بشود فقط سنگریزهای از این کوه را لمس کرد.
ولی با لمس همان سنگریزه و خواندن سطربهسطر کلمات کتاب رنجی در جان آدمی ریشه میزند و خراشی روی قلبش میاندازد که حتی بعد از تمام شدن کتاب جایَش درد میکند و اگر نمیتوان برای این رنج تسکین و تسلایی پیدا کرد حداقلاش این است که شریکش باشیم، شریکِ رنجی بهغایت بزرگ و محترم که ارمغانش برای هر انسان باوجدانی این است که مطمئن میشود قلبی دارد که با غصههای دیگران غصهدار میشود.
#زهرا_کاردانی
4 نفر پسندیدند.
1402/1/10 - 15:10
4.1
40

اگر بخواهم حسم به این کتاب و لذتی که از خواندش تجربه کردم را با کلمات عنوان کنم باید اینطور بگویم:
تصور کنید در یکی از روزهای داغ و بلند تابستان، روزه بدون سحری گرفته باشید و بهخاطر سحری نخوردن خیلی هم تشنهتان شده باشد و برای افطار لحظهشماری کرده باشید.
بعد درست دم افطار و اذان در بزنند و همسایه مهربانتان یه کاسه آبدوغخیارِ خنک و اعلی برایتان بیاورد.
لذت این کتاب برای من لذت اولین قاشق از آن آبدوغخیارِ خنک و پرملات بود در اوج تشنگی.
قطعا وقتی دوستم تصمیم گرفت این کتاب را برای من به عنوان هدیه بفرستد نمیدانست قرار است تبدیل شود به یکی از بهترین کتابهایی که خواندهام.
البته قبل از خواندن به خاطر عنوانش تصورم این بود که مثلا قصه عشق و دلدادگیِ دختری عرب باشد.
بعد که شروع به خواندن کردم فهمیدم فقط در مورد عاشقانه بودنش درست حدس زدهام آنهم نه عشقی زمینی، عشقی ملکوتی که به قلم زیبای آقای عسکری و در قالب یک سفرنامه به زیبایی به تصویر کشیده شده است.
خلاصه که اگر اهل سفرنامهاید حتما سراغش بروید.
28 نفر پسندیدند.
5 نفر نظر دادند.1402/1/7 - 06:17
4.1
23
توجه: این یادداشت مربوط میشود به دو سال پیش که در اینستاگرام منتشر کردم و فکر میکنم جایش در بینِ یادداشتهای بهخوانم خالی است.
قرار بود بیوتن از رضا امیرخانی بیشت و هشتمین کتابی باشد که در سال ۱۴۰۰ خواندهام ولی بدون اغراق باید بگویم خستهکنندهترین کتابی بود که نه امسال که تا به امروز خواندهام
داستان سفر یک رزمنده جبههدیده را به ینگه دنیا روایت میکند آنهم بهخاطر عشق به دختری که ساکن همان ینگه دنیاست و زبان فارسی را هم بهزور صحبت میکند.
حالا اینکه این رزمنده چطور با یکی دو گفتگوی جستهگریختهی سرِ مزار عاشق میشود و فکر میکند نیمه گمشدهاش را پیدا کرده است و اصلا چرا این قصه و اینکه بعدش چه میشود باید برای مخاطب جذاب باشد و دنبالش راه بیفتد را نفهمیدم ولی تعدد شخصیتها و اسم و القابِ عجیبوغریبی که نویسنده به هر کدام از شخصیتها داده و اینکه چون قصه در آمریکا روایت میشود و شخصیتهای ساکن آمریکا زیاد از اصطلاحات انگلیسی استفاده میکنند، نصف نوشتهها به همین اصطلاحات انگلیسی و ترجمه و زیرنویس آنها اختصاص پیدا کرده بهشدت روی اعصاب من بود به حدی که گاهی فکر میکردم چیزی که میخوانم دیکشنری زبان انگلیسیست و نه رمان و ادبیات فارسی !!
واگویههای افراطی نویسنده و ایضاً شخصیت اول هم که دیگر قوزبالایقوز بود برایِ منِ مخاطبی که یکجای ثابت برای فهم درستِ قصه و شخصیتها و افکارشان پیدا نکردم، از بس توی این واگویهها هِی به گذشته و آینده رفت و آمد داشت و گاهی از دستم در میرفت که ما دقیقا کجای قصهایم.
نمیدانم شاید اگر بیشتر صبوری میکردم این کتاب نصفهخوانده رها نمیشد ولی همینقدر بگویم که تا صفحه ۱۵۲ از این کتاب ۴۸۰ صفحهای را به زور خواندم یعنی اگر بگویم تا همین صفحه به صورت سینهخیز خودم را رساندم اغراق نکردهام.
ولی خودمانیم ۱۵۲ صفحه از یک کتاب، کم پتانسیلی ندارد که تکلیف قصه و شخصیتهایش معلوم نباشد ولی من ترجیح دادم شخصیت اولِ جبههدیدهی داستان را وسط به قول خودشان دیسکوریسکو رها کنم و کنجکاوِ سرنوشتش نباشم.
فقط اینکه برای بار چندم شیرفهم شدم که اگر همه کتابخوانهای دنیا از نوشتههای یک نویسنده معروف لذت میبرند دلیل بر این نیست که تو هم همان حس و حال را تجربه کنی :)
پینوشت اول: این یادداشت فقط در مورد همان ۱۵۲ صفحهایست که از این کتاب خوانده شده، پس لطفا به آنهایی که تمامِ (بیوتن) را مطالعه کردهاند برنخورَد.
پینوشت دوم: تنها کنجکاوی من راجع به این کتاب علت نوشتهشدن (بیوتن) بود با تِ نقطهدار و نه طای دستهدار، که حالا میدانم صرفا بهخاطر علاقه امیرخانی به متفاوت نوشتن است :/
26 نفر پسندیدند.
9 نفر نظر دادند.1402/1/5 - 23:16
سرگیجه یا بهتر است بگویم از میان مردگان، پنجاهوهفتمین و آخرین کتابِ سال ۱۴۰۱ برای من بود.
بعد از چند صفحه خواندن تصمیم گرفتم در موردش در اینترنت جستجویی بکنم که نتیجهاش شد فهمیدنِ اینکه فیلم معروفی با اقتباس از این کتاب و با همین نام ساخته شده، یک فیلمی جناییمعمایی به کارگردانی آلفرد هیچکاک.
نمیدانم چرا تصمیم گرفتم اول فیلمش را ببینم ولی به نظرم انتخاب درستی بود چون حداقلش فهمیدم برای من همیشه کتاب، ترجیح و انتخابِ اول است.
چون بعضی جزئیات را فقط کتاب به خوبی میتواند به تصویر بکشد.
مثلا در همین کتاب فعلوانفعالاتِ ذهنی مردی که مامور مراقبت از زنیست که همسرِ دوستش است ولی ناخواسته عاشقش میشود و همه آن کشکمشها و جدلها و خودخوریهای درونیِ ناشی از این عشق ممنوعه و احساس خیانت را به خوبی به نمایش میگذارد که درواقع به مخاطب کمک میکند قضاوت درستی از اتفاقی که در جریان است داشته باشد.
چیزی که در فیلم اثری از آن دیده نمیشود و شاید یک فیلم هرچقدر هم قوی، توانِ پرداختن به این جزئیات را نداشته باشد و البته جای انکار نیست که پایانی که هیچکاک برای فیلمش در نظر گرفته بود عقلانیتر از پایانِ کتاب بود.
بهرحال برای کسی که تازه به ادبیات کلاسیک روی آورده تجربه خوبی بود.
25 نفر پسندیدند.
لیست کتاب
15 نفر پسندیدند.
بریده کتاب
11 نفر پسندیدند.
پستها
نمایش همهدر حال مطالعه
کتاب در حال مطالعهای وجود ندارد.
با جستجو میتوانید کتابهای مورد علاقهی خود را انتخاب کنید و به این لیست اضافه کنید.