بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

مردم فقیر

مردم فقیر

مردم فقیر

3.7
73 نفر |
34 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

14

خوانده‌ام

124

خواهم خواند

76

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

بیچارگان، رمانی کوتاه در قالب مکاتبه، در زمستان45-1844 نوشته و بازنویسی شد. در ماه مه داستایفسکی نسخه ی دستنویس رمان را به گریگاروویچ به امانت داد. گریگاروویچ دستنویس را نزد دوستش نکراسوف برد. هر دو با هم شروع به خواندن دستنویس کردند و سپیده دم آن را به پایان رساندند و ساعت 4 صبح رفتند داستایفسکی را بیدار کردند و برای شاهکاری که آفریده بود به او تبریک گفتند. نکراسوف آن را با این خبر که «گوگول تازه ای ظهور کرده است» نزد بلینسکی برد و آن منتقد مشهور پس از لحظه ای تردید بر حکم نکراسوف مُهر تأیید زد. روز بعد بلینسکی با دیدار داستایفسکی فریاد زد: «جوان، هیچ می دانی چه نوشته ای... تو با بیست سال سن ممکن نیست خودت بدانی.» داستایفسکی سی سال بعد این صحنه را «شعف انگیزترین لحظه حیاتش» خواند.فیودور داستایفسکی در 11 نوامبر 1821 در مسکو به دنیا آمد. در سن هفده سالگی وارد دانشکده ی نظامی سن پترزبورگ شد و در 1843 با درجه ی افسری فارغ التحصیل شد. در زمستان 45-1844 رمان بیچارگان را نوشت که تحسین نکراسوف تا جایی برانگیخت که خبر داد «گوگول تازه ای ظهور کرده است» و بدین ترتیب وارد محافل نویسندگان بزرگ روسی شد. طی سال ها بعد آثاری چون «جنایات و مکافات»، «برادران کارامازوف»، «ابله»، «قمارباز» را خلق کرد که او را به یکی از بزرگ ترین و تأثیرگذارترین نویسندگان تاریخ روسیه بدل کرد. داستایفسکی را نمی توان تنها یک داستان نویس به شمار آورد. او از فیلسوفان و متفکران زمان خود به شمار می رفت و از نخستین کسانی بود که روانشناسی جدید را وارد داستان کرد و وجدان آگاه و ناخودآگاه و روح و اندیشه ی بشر را در داستان هایش به تصویر کشید. داستایفسکی در 28 ژانویه سال 1881 در سن 60 سالگی در خانه اش در سنت پترزبورگ درگذشت و پس از مرگش بیش از پیش آوازه اش در ادبیات جهان پیچید.خشایار دیهیمی متولد 1334در تبریز مترجم و ویراستار آثار ادبی و فلسفی ست و تاکنون بیش از صدوبیست عنوان کتاب ترجمه کرده و ویراستاریِ بیش از صد عنوان کتاب و سرپرستی مجموعه های مختلف ادبی و فلسفی را عهده دار بوده است.دیهیمی در سال 1358 با نشریه ی جنبش همکاری می کرد و سال ها بعد در انتشار نشریه ی نگاه نو با محمدتقی بانکی و علی میرزایی به عنوان دبیر شورای نویسندگان مشارکت داشت و پس از مدتی فقط با نوشتن و ترجمه کردن به همکاری با نگاهِ نو ادامه داد. دیهیمی در سال 1365 در انتشارات انقلاب اسلامی (علمی و فرهنگی) مشغول به کار شد و در ویرایش کتاب تاریخ تمدن با این نشر همکاری کرد. در دهه ی 1370مجموعه ی «نسل قلم» به سرپرستی دیهیمی منتشر شد. دیهیمی علاوه بر ترجمه و ویرایش به تدریس فلسفه ی سیاسی و ترجمه در مؤسسه ی رخداد تازه و پرسش پرداخته است.از ترجمه های خشایار دیهیمی که توسط نشر نی منتشر شده می توان به «یادداشت های یک دیوانه»، «روح پراگ»، «گفت وگو با مرگ»، «اروپا از دوران ناپلئون»، «مجموعه ی تاریخ فلسفه ی سیاسی»، «تفسیرهای جدید بر فیلسوفان سیاسی مدرن»، «فرهنگ اندیشه های سیاسی»، «نظریه ی نظم خودانگیخته» و «نویسندگان روس» اشاره کرد.

لیست‌های مرتبط به مردم فقیر

پست‌های مرتبط به مردم فقیر

یادداشت‌های مرتبط به مردم فقیر

            ‎«بیچارگان»
‎اثری از داستایوفسکی در عنفوان جوانی
‎وقتی دوستان داستایوفسکی نوشته ی او را در طول شب خواندند و فردا صبح به او تبریک گفتند از او به عنوان گوگول جدید ادبیات روسیه نام بردند.
‎بیچارگان اثری است شبیه به «ازبه» رضا امیر خوانی، یعنی کتاب از نامه نگاری های مردی میانسال با دختری است که در نزدیکی خانه ی او زندگی می کند اما از ترس اینکه مبادا دیگران از ارتباط آنها با یکدیگر مطلع شوند به هم نامه می نویسند.
‎محتوای نامه ها شرایط دشوار کار پیرمرد در اداره اش و تمسخر همکارانش نسبت به  سرو وضع اوست. پیرمرد بیشتر پول دریافتی خودش را برای دختر که از قضا بیوه هم هست می فرستد تا مشکلات زندگی کمتر لطافت جسم و جانش  بیازارد، اما کسی از این نکته خبر ندارد و همین مستمسکی برای آغاز تهمت ها و نگاه ها بدبینانه به وی می شود.
‎هرچند که داستان در برخی فصول دچار از هم گسیختگی روایی می شود اما وقتی جمله ای که پشت جلد کتاب نوشته شده را می خوانید از قضاوت زود هنگام خود خجل می شوید!
‎آنجایی که دوستش به وی نهیب می زند:«جوان، هیچ می دانی چه نوشته ای؟... تو با بیست سال سن ممکن نیست خودت بدانی.»
‎داستا سی سال بعد این صحنه را «شعف انگیز ترین لحظه ی حیاتش» خواند.
‎سید علی مرعشی
          
 نــادری

1401/12/11

            بهترین توصیف در مورد این کتاب شاید همان حرف گِرتسن که در مقدمه کتاب (با ترجمه کاظم انصاری) آمده مناسب باشد که: (غم‌خواری نویسنده به مردم فقیر و ستم‌دیده ممکن است بسیار شدید باشد ولی جز توصیف رنجِ آنان و گریستن کار دیگری انجام نمی‌دهد)

به عنوان اولین تجربه از آثار کلاسیک و کتاب‌های داستایوفسکی به نظرم کتابی کاملا معمولی بود و شاید پیش‌زمینه‌ای که از سال‌ها پیش نسبت به کتاب‌های معروف و نویسنده‌های بزرگ در ذهنم بود باعث شده بود توقع کتابی جذاب‌تر از این داشته باشم ولی بعد از خواندش به این نتیجه رسیدم که گاهی در مورد بعضی از آثار معروف اغراق می‌شود. 
مثلا همین کتاب جز به تصویر کشیدن دو شخصیت فقیر و توصیف زندگی فقیرانه‌شان کار دیگری نمی‌کند 
البته پای‌بندی به اخلاق در اوجِ فقر و متوسل‌شدن به امید در بدترین‌ شرایط و زمان‌ها نسبتا خوب روایت شده ولی مهم‌ترین نکته از این کتاب که البته می‌تواند نظر و برداشت کلی‌ام از کتاب هم باشد این است که: فقر یعنی نداشتنِ هویت و ارزش در یک جامعه!
و حتی اگر نویسنده موافقِ این نکته نبوده، خواه‌ناخواه تسلیمِ چنین تفکری‌ست و این در طول داستان حس می‌شود.
البته شاید بخشی از آن باتوجه به نوعِ نگاه و طرز برخورد افراد یک جامعه به فقر و انسان‌هایی از طبقه پایین، مخصوصا جامعه‌ای که نویسنده در آن زندگی می‌کرده درست باشد ولی به نظرم نویسنده‌ها مثل خبرنگاران یک جامعه نباید صرفا منعکس‌کننده تفکرات آن جامعه باشند، چه اینکه رسالت یک نویسنده مبارزه با تفکراتی‌ست که مانع پیشرفت اخلاق و ارزش در آن جامعه می‌شود که در واقع اینجاست که هنر نویسندگی و قصه‌پردازی بهترین گزینه برای این منظور است.
          
یاسین خسروی

4 روز پیش

            سلام
رمان بیچارگان اولین رمان داستایفسکی همچون آثار دیگرش مانند مهد زندگیش بوده؛ سرزمینی خشن در توندرا و همیشه سپید.
آثار داستایوفسکی همچون بورانی از برف غم می‌مانند که بر سر خواننده می‌بارد باران برفی که از اشک‌های خود نویسنده و کاراکترهای داخل رمان ایجاد شده.
خواننده باید به طرز طبیعی پوتینی از دستانش، دست‌کشانی از جنس روحش و کتی از جنس قلبش را به تن کند و با عینک ایستادگی و درک وارد آثارش شود، دردی که خود رمان نویس درک کرده و به تحریر درمی‌آورد را نمی‌توان تنها با چشمان و کاغذ فهمید، زمانی که با پوتین‌هایتان بر برف‌های تجربه های غمناک قدم می‌گذارید آثاری از خود به جا می‌نهید، به آنان بی اعتنایید اما داستایوفسکی  این اجازه را به شما نمی‌دهد.
هر لحظه که پیش می‌روید عشق بین دو شخص اصلی رمان که از درد حاصل نشدن وصال خود می‌غلتند و می‌رنجد آثار زندگی افراد اطرافشان را به رخ می‌کشند و تلاش می‌کنند، همانند حرف ریش سفیدان که می‌گویند همه بیچارگان درد یکدیگر را می‌فهمند، زمانی که دیگر انتهای ردپاهای خود را نمی‌یابید و در کولاک فیودور داستایوفسکی غرق شده‌اید رنج‌های خود را باری دیگر به حالت چهره‌ای زیبا می‌بینید؛ این چهره‌ی زیبا،  تجربه است که داستایوفسکی شما را وادار می‌کند به اون خیره شوید، لبخند بزنید، اشک بریزید و راه برگشت را گم کنید چون دردتان را در آغوش گرفته‌اید در حالی که او ازآن شما نیست.  به همین خاطر است که با وجود بغض هم نمی‌توانید او را انکار کنید عقلتان اجازه نمی‌دهد.
          
                «بیچارگان وقتی می‌میرند که همای سعادت بر شانه‌شان می‌نشیند.»

این داستان توجه ویژه‌ای به آبرو، شرم و طبقات فرودست جامعه دارد، جایی که فئودور از آنجا آمده. جایی که فقر همیشه مزاحم است و معشوقی را از آغوش عاشق به دامان بلهوسی می‌اندازد، پدری شیفته فرزند را حسرت به دل می‌گذارد و مرد شریفی را از سر عجز و ناتوانی بی‌آبرو می‌کند.

در داستان دخترک عزادار، پاکروفسکیِ پدر را چنان شرح می‌دهد و با جزئیات مکتوب می‌کند (خلاف عادت مألوف) که گویی غرق در غم او شده و بیچارگی مشهود او روایتگر بیچارگی درون دخترک است، چنان که وقتی پدر به دنبال جسد پسر می‌دوید و کتاب‌های پسر از جیب‌هایش می‌افتادند، واروارا که شیفته آخرین یادگاران عشقش بود و به آن (کتاب) چنگ می‌زد، در ذهن همراه با پاکروفسکیِ پدر کتاب از زمین برمی‌دارد و به دویدن پشت جنازه‌ی جوان ادامه می‌دهد.

با خواندن این سطور و توجه ویژه به نوشتار مخصوص نویسنده (همچنین بازسازی مترجم) روح انسان مجروح می‌شود و نیاز به به مرهمی غیر روسی (ادبیات) دارد تا کمر راست کند و از زخم و زهر روزگار و حقیقت کلام فئودور میخائیلیویچ داستایوفسکی دور باشد.

داستایوفسکی این ``گوگول`` تازه متولد شده با نخستین داستانش اولین رمان اجتماعی روسی را خلق کرد و دروازه‌های شهرت و ثروت را به روی خود گشود، هرچند که ثروتش پایدار نبود اما شهرتش جاوید ماند.

«تنها روحم درد می‌کند و می‌شنوم که جایی در اعماق وجودم، جانم می‌لرزد و بی‌قراری می‌کند.»

سپهر ناصری - میر
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                کتاب بیچارگان چیز عجیبی بود، خوندنی، جالب و عجیب.
اول که شروعش کردم فقط برای خلاصه و نظراتی بود که توی فیدیبو ازش خونده بودم، اکثرا نوشته بودن شاهکاره و... و خب ترغیب به خوندنش شدم و همچنین به خاطر شهرت بالای نویسندگان روس.
موضوع کتاب نامه‌هایی بودن که یک پیرمرد (البته نه خیلی پیر) به دختر جوانی که از فامیل‌های دورش بود و یتیم بود می‌نوشت، هر دو نفر زندگی خیلی سختی داشتن و در فقر شدیدی زندگی می‌کردند، تنها دلخوشیشون کمک‌هایی بود که در عین همین فقر و نداری به همدیگه می‌کردن و نامه‌هایی که برای هم می‌نوشتن.
نامه‌هایی سرشار از محبت خالصانه، که از زندگی روزمره‌شون و اتفاقاتی که در خلال روز براشون می‌افتاد می‌نوشتن (ابدا دارای احساسات عاشقانه معمول بین زن و مرد نبود، چون دختر داستان جای دختر مرد بود و بهش میگفت دخترکم).
در انتهای کتاب دختر ازدواج کرد و از سن‌پترزبورگ رفت و پیرمرد تنها موند. نامه آخر پیرمرد خیلی غم‌انگیز بود، یه جورایی توقع داشتم مثل سمیهٔ فیلم ابد و یک روز خودمون برگرده، اما خب نویسنده دیگه داستان رو ادامه نداد. 
بهرحال نویسنده‌های خارجین دیگه، نمیشه ازشون توقع رمان ایرونیا رو داشت.
به هرجهت برای یک رمان کوتاه توصیه میشه و من دوستش داشتم.
بچگی دختر یه چیزی تو مایه‌های آنشرلی خودمون بود.
همین :)
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.