بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

کتاب آه: بازخوانی مقتل حسین ابن علی (ع)

کتاب آه: بازخوانی مقتل حسین ابن علی (ع)

کتاب آه: بازخوانی مقتل حسین ابن علی (ع)

4.5
177 نفر |
57 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

42

خوانده‌ام

294

خواهم خواند

147

کتاب کتاب آه: بازخوانی مقتل حسین ابن علی (ع)، نویسنده یاسین حجازی.

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به کتاب آه: بازخوانی مقتل حسین ابن علی (ع)

نمایش همه

یادداشت‌های مرتبط به کتاب آه: بازخوانی مقتل حسین ابن علی (ع)

            هوالحق

بعد از هفت هشت سال بار دیگر خواندمش این دفعه به صورت پیوسته و در عرض سه چهار روز
گمان نمی‌کردم به مانند مرتبه پیشین لذت‌بخش باشد ولی این‌بار بسیار بیشتر حظ و بهره بردم و  قدر و قیمت این‌کار بیش از پیش دستم آمد.
واقعا یاسین حجازی با نفس المهموم شیخ عباس قمی کاری کرده است کارستان و از دل یک مقتل، یک اثر روایی جذاب بیرون کشیده است که به دور از زواید، ما را با متن ماجرای عاشورای شصت و یک هجری روبرو می‌کند
در میان تمام کتابهایی که دراین زمینه تهیه شده است کتاب آه از این جهت که می‌توان آن را به تمام مخاطبان پیشنهاد کرد، منحصر به فرد است کتابی که عامه آن را می‌فهمد و از آن لذت می‌برد و خواص ذوق و نکته سنجی مولفش را تحسین می‌کنند.

و اما بخشی از کتاب آه:

علی ابن حسین را از نظرِ ابن زیاد گذرانیدند پرسید: کیستی؟
گفت: علی پسر حسین 
ابن زیاد گفت: مگر علی بن حسین را خدا نکشت؟
 گفت: برادری داشتم نامش علی، مردم او را کشتند 
ابن زیاد گفت: خدا کشت 
گفت: خدا جانها را به هنگام مردن شان میگیرد 
ابن زیاد خشمگین شد و گفت: در پاسخ من دلیری میکنی و هنوز دل داری که با من سخن کنی؟ او را ببرید و گردن بزنید! 
زینب عمه اش در وی آویخت و گفت: ای پسر زیاد، هرچه خون از ما ریختی بس است. و او را در آغوش گرفت و گفت ولله از او جدا نمی شوم اگر او را بکشی مرا نیز با او بکش 
 ابن زیاد ساعتی بدان دو نگریست، گفت: خویشی عجیب است، به خدا سوگند این زن دوست دارد با برادرزاده اش کشته شود. او را رها کنید. من پندارم همین رنجوری وی را بکشد.
 علی با عمه خود گفت: ای عمه خاموش باش تا من سخن گویم. آنگاه روی به ابن زیاد کرد و گفت: مرا از مرگ می ترسانی ندانستی که کشته شدن ما را عادت است و شهید شدن کرامت؟
          
            هشدار: لغت نامه مفصلی برای معنی واژگان در انتهای کتاب قرار دارد!

روند مواجهه با کتاب: ابتدا از کثرت برگه ها با خود گفتم: این خیلی زیاد است پس بیخیال، مگر نامیرا چشه؟ به این کمی! اما جناب کتاب‌فروش من را متقاعد ساخت که نصف برگه ها خالیه، نگارش کتاب یک سبک خاصی را دارا است و چشم را اذیت نمی‌کند. همین‌طور هم بود؛ اما این چیزی از سنگینی کتاب برای مطالعه چند روزه کم نکرد! پس هر کثرت برگه‌ای بی علت نیست...
کتاب را سریع نخوانید چرا که با زیاد بودن اسامی اشخاص و فلان بن فلان های تو در تو گیرپاج کرده و از اصل ماجرا دور می‌شوید( حتی اگر توانستید شجرنامه بکشید و روابط را رسم کنید که خوشبحال تان!)
من با اینکه معنا ها در پاورقی نبود خیلی اذیت شدم و از آنجایی که از واژه نامه آخر کتاب هم مطلع نبودم ضمن مطالعه مدام متوسل به گوگل و دهخدا می‌شدم...
در مجموع: اثری خوب هم از لحاظ تاریخی و هم به لحاظ داستانی، ساده ولی سخت، پر شور ولی آرام، گریه آور ولی منطقانه بود و اگر سعادت روضه رفتن را ندارید حتما استفاده کنید در ایام محرم و صفر.
          
            «آه»؛ کتابی که هر جایی/زمانی نباید خواند
 
همین اول اشاره کنم به دو نقطه قوت کتاب؛ قلمِ حجازی، وزنه‌ی سنگینی برای کتاب است؛ انگاری بهترین نثری که می‌شد برای این کتاب انتخاب کرد، همین بوده. البته از نویسنده‌ای که دوره‌های بیهقی‌خوانی برگزار می‌کند، کمتر از این هم توقع نمی‌رود. کارِ درستِ دوم نویسنده، کوتاه‌نویسی وقایع است. گرچه کتاب نزدیک 600 صفحه است. اما سریع پیش می‌رود. اتفاقات معطل نمی‌ماند. از حدود 6 ماه پیش از عاشورا تا بازگشت اسرا به مدینه؛ این حجم، به تفصیل و جزئیات، خیلی بیش از این صفحات می‌شود که یاسین حجازی با انتخاب‌های زیرکانه، گلچین کرده.
ناگفته نماند، من نَفَس‌المهمومیِ شیخ‌عباس قمی را ـ البته بخشی‌اش را ـ چند وقت پیش، گذرا خوانده بودم، روضه هم کم نشنیده‌ام، مطالعه‌ی رمانِ «نامیرا»یِ صادق کرمیار، پرداخت خوبِ سریال مختارنامه، این چهار مورد، باعث ‌شده بود کتاب برایم تکراری باشد. اما آنچه من را ترغیب می‌کرد به ادامه دادن مطالعه، یک: دو کارِ درستِ نویسنده بود که در بند اول اشاره شد. و دو: آماده شدن برای مطالعه‌ی تحلیل بود.
ما در گروه‌ی کتاب‌خوانیِ سیاستِ ما، بنا داشتیم محرم را یک کتاب از قیام اباعبدالله بخوانیم. اما پیشنهاد داده شد ابتدا یک مقتل بخوانیم. به دو دلیل: یک اینکه دهه‌ی اول ذهن‌ها برای مقتل‌خوانی آماده‌تر است (این مورد را در بند بعد بیشتر توضیح می‌دهم). و دوم اینکه وقتی قرار است تحلیل بخوانیم، اول بدانیم در تاریخ چه اتفاقی افتاده بعد برویم سراغ تحلیلش. و باز این کتاب انتخاب خوبی بود، چون تاریخ را پشتِ سرِ هم و کوتاه و روان روایت کرده.
کتاب را می‌توان دو بخش کرد. بخش اول پیش از رسیدن کاروان به کربلا. و بخش دوم بعد از رسیدن کاروان امام به کربلا. و این بخشِ دوم را به نظرِ من حتما باید در دهه‌ی اول محرم خواند. اصلا جنسِ این کتاب، کتابی نیست که آدم بخواهد همین‌طوری بنشیند و کتاب را باز کند مثل یک قصه بخواند. باید دو زانو نشست. کتاب را باز کرد، و کلمه کلمه پیش رفت. چون نویسنده، مقتل نوشته. مقتل هم روضه است. روضه را نمی‌شود هر جایی و هر زمانی و در هر حالی خواند. باید ذهن آماده باشد. و بهترین زمان برایِ خواندنش، قبل و بعد از هیات، در دهه‌ی اول محرم است.
و بگذارید این را هم اینجا بنویسم: هیات ما در گراش، یک روضه‌خوان دارد به نام حاج‌محمدحسن. او مقتلی را نخوانده نگذاشته. وقتی روضه می‌خواند خیالت راحت است که حتما مستند است. و حین خواندنِ این کتاب بود که بارها و بارها به یاد روضه‌خوانمان افتادم. چون بارها و بارها روایتی در کتابِ «آه» آمده بود که عینا حاجی با آن روضه، ناله‌ی خودش و بچه‌هیاتی‌ها را درآورده بود. خدا حاج‌محمدحسن عباسپور را حفظ کند ان‌شاءالله.
و در یکی از بندها اشاره کردم به رمان نامیرا. نامیرا تا به امروز، بهترین کتاب داستانی است که درباره‌ی عاشورا و اتفاقات کوفه خوانده‌ام. و اولین رمانی که خواندم. و کتابی که من را به عاشقِ داستان کرد. و خوشبختانه شنیدم که داوود میرباقری، نوشتن فیلم‌نامه‌ی نامیرا را شروع کرده است. البته فقط می‌نویسد. کارگردانی‌اش را کسی دیگر قرار است انجام دهد.
          
            ✍📖📚
- انتحاری زدم...
این جمله، جمله‌ای بود که زیر اسکرین‌شاتی که از چالش انتخابیم گرفته بودم نوشتم و فرستادم در گروهی که با تعدادی از «سفیران کتاب بوکزیستو» داشتم.
با آقای کریمی و سفیران کتاب سر چالش در بهخوان کل‌کل کردیم.
همیشه از چالش‌های سطح اول انتخاب می‌کردم و از ترس امتیاز منفی، به سراغ چالش‌های سطوح دوم و سوم نمی‌رفتم و این دفعه دل را به دریا زدم و چالش روزی ۵۰ صفحه را انتخاب کردم.
کتاب آه را که دستم گرفتم و هر صفحه کتاب را که می‌خواندم، خواندن ادامه صفحات با هیجان بیشتری همراه بود. 
حب و بغض بود که در تمامی کتاب قلبت را مچاله می‌کرد و می‌فشرد.
کتاب آه مقتل است و با همه تعاریفی که از کتاب شنیده بودم و شناخت و تجربه‌ای خوبی که از یاسین حجازی داشتم، باز هم نمی‌توانستم سمتش بروم.
دهه محرم امسال فرصت خوبی بود برای خواندن این کتاب
تصمیمم را با امانت کتاب از کتابخانه دانشگاه عملی کردم.
شاید مقتل زیاد شنیده باشیم و روضه زیاد گوش داده باشیم، اما خواندنش بسیار توفیر دارد بر شنیدنش
همه واقعه را هزار بار شنیده‌ای، اما با اینکه می‌دانی بعدش، آخرش و... چه می‌شود اما باز هم هیجان اینکه ممکن است در ورقی، صفحه‌ای، خطی... جرعه‌ای آب رسیده باشد به اباعبدالله، کتاب را ادامه می‌دهی و منتظری تا این بار «بخوانی» که ماجرا چگونه پیش رفت و...
نمی‌دانم می‌توانم چالش را تا روز آخر بدون امتیاز منفی پیش ببرم یا نه، اما مطمئنم کتاب را تا آخر می‌خوانم و امتیاز خواندن مقتل را به خودم می‌دهم...

تجربه کنید خواندنش را
#پیشنهاد_خواندنی

          
            بسیار عالی است
من کتاب صوتی اش را گوش کرده ام. با این که میشد بهتر و حرفه ای تر باشد ولی شنیدنی است.


"چون حسن بن علی از دنیا رحلت کرد شیعیان در عراق به جنبش آمدند و به حسین نامه نوشتند در خلع معاویه و بیعت با او. اما او امتناع کرد که: "میان ما و معاویه پیمان و عقدی است که شکستن آن روا "نباشد تا مدت آن سر آید و چون معاویه بمیرد در این کار باید نگریست"

"روز جمعه بود و عبید الله در جامع خطبه میخواند. هانی در مسجد بنشست و گیسوان از دو سو تافته و آویخته داشت. چون عبیدالله نماز بگذارد هانی را بخواند و هانی از پی او برفت تا به دارالاماره وارد شد و سلام کرد. ابن زیاد گفت «خیانت کار به پای خود آمد.» چون نزدیک ابن زیاد شد شریح نزد او نشسته بود. روی به جانب او کرد و گفت «می‌خواهم او را عطایی ببخشم و او می‌خواهد مرا بکشد.»"

"چون خبر مرگ معاویه به ولید رسید سخت پریشان شد. و بر او گران آمد. نامه به مروان حکم فرستاد و او را بخواند و مروان پیش از ولید عامل مدینه بود. هنگامی‌که ولید به مدینه آمد مروان با کراهت نزد او میامد چون ولید این تعلل از او بدید در مجلس علنا او را دشنام داد. این خبر به مروان رسید به یکباره از او ببرید. تا خبر مرگ معاویه برسید. و ولید آن نامه مرگ معاویه را براو قرائت کرد مروان گفت انا لله و انا الیه راجعون !"

 "امام نوشته ای بیرون آورد و برای مردم بخواند: بسم الله الرحمن الرحیم. اما بعد. ما را خبری رسید جانسوز و دلخراش که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و قیس بن مسهر کشته شدند و شیعیان ما را بی یاور گذاشتند. پس هر کس از شما خواهد بازگردد بر او حرجی نیست. پس مردم پراکنده شدند و از راست و چپ راه بیابان گرفتند."

"اگر مثل یک داستان به مقتل اباعبدالله نگاه کنیم هرچه کاروان ایشان به کوفه نزدیک میشود تعلیق اثر بیشتر می‌شود. تاریخ آب پاکی را همان ابتدای خروج حضرت روی دستمان ریخته: اباعبدالله میفرمایند خداوند دوست دارد مرا کشته ببیند و زنان و فرزندان من را اسیر. اما هرچه به کوفه نزدیکتر می‌شوند ما گمان میکنیم احتمال رخداد دیگری وجود دارد. ولی دریغ!"

"اهل بیت را سه روز بر دروازه شام بداشتند تا شهر را آیین بستند. هرچه تمام تر و به هر زیور و آیینه که بود. چنان که هیچ چشم مانند آن ندیده بود. سر ها را که پیش تر به شهر برده بودند بیرون فرستادند تا با اهل بیت وارد کنند. از مردم شام ۵۰۰ هزار مرد و زن دف زنان بیرون آمدند و امیران با دف و سنج و شیپور. و جوانان می رقصیدند و دف و سنج می‌زدند و تنبور می نواختند

یا حسین."

"یکی از بزرگان تابعین چون سر حسین را در شام دید یک ماه خود را پنهان کرد. پس از یک ماه چون او را یافتند از سبب غیبتش پرسیدند گفت نمیبینید چه بلایی بر ما 
امد؟ و این شعر انشا کرد

ای پسر دختر محمد
سر تو را خون آلوده آوردند و گویی با کشتن تو آشکارا و به عمد پیغمبررا کشتند
تو را تشنه کشتند و پاس قرآن و تاویل آن را نداشتند
برای تو بانگ به الله اکبر بلند کردند با آن که به کشتن تو الله اکبر و لااله الاالله را کشتند"