فاطمه

@v.fatima

148 دنبال شده

231 دنبال کننده

                      خوشبختانه در میان آب‌های طغیان این زندگی، چند جزیره کوچک هست که بتوان به آن پناه برد: کتاب‌های زیبا، شاعران، موسیقی‌...

فاطمه هستم😇
مامان👨‍👩‍👧
کارشناسی مهندسی صنایع📊
عاشق کتاب و کتاب و کتاب📚📖🕯
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                وای...عجب داستانی..عجب پایانی...خیلی لذت بردم خیلی بیشتر از اون‌چه که فکرشو میکردم بهم خوش گذشت با این کتاب( مخصوووصا یک سوم پایانی داستان)
من صوتی گوشش دادم، دقیقه‌های آخر رو همش  داشتم با یه لبخند و آفرین سااام آفرررین(🤣) گوش میدادم انقدر که داشتم کیف میکردم باهاش.
و اما کاراگاه اسپید..میتونم بگم اصلا به‌خاطر همین کاراگاه بود که کتابو خوندم از همون صفحه‌ی اول با اون "V" های توی صورتش دل منو برد😁😂
کتاب تقریبا تا نیمه‌هاش پر از ابهام بود و تاریکِ تاریک، هر لحظه شخصیت‌ها انگار رنگ عوض میکردن و نمیشد درموردشون هیچ قضاوتی داشت، ولی با یه اعتمادی که نمیدونم از کجا میومد، میدونستم همه‌چی به بهترین نحو حل میشه و در آخر راضیم میکنه، و خوشبختانه همینم شد.
من تا قبل از این با سبک نوآر هیچ آشنایی‌ای نداشتم و اگه از کتاب خوشم اومده به این معنی نیست که سبک‌شناس یا تحلیلگر خوبی هستم، فقط به عنوان یه مخاطب عادی فکر میکنم سبک موردعلاقمو پیدا کردم(با تشکر از باشگاه کارآگاهان☺️)
خیلی جلوی خودمو گرفتم که تا قبل از تموم شدن کتاب نرم سراغ فیلمش، آخیش الان با خیالت راحت میتونم برم ببینم🚶‍♀️
        

باشگاه‌ها

نمایش همه

باشگاه کارآگاهان

502 عضو

قاتلان بدون چهره

دورۀ فعال

محاکات

213 عضو

رکوئیم برای یک راهبه

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

فاطمه پسندید.

🌱من به شاگردانم می‌آموزم که نباید زندگی را با نوید زندگی دیگری در آینده اصلاح کرد یا از بین برد. آن‌چه جادوانه است، این زندگی و این لحظه است. هیچ زندگی دیگر، هدفی که این زندگی رو به آن داشته باشد یا قضاوت و دادگاهی در میان نیست. این لحظه تا ابد خواهد بود و تو، به تنهایی، تنها شنونده‌ی خویش هستی.

7 ساعت پیش

مثال جالبی بود😂

وقتی آپدیت‌هایی که می‌ذارم تو بهخوان پخش میشه انگار در خونه‌مون بازه همه یه نگاه ميندازن و رد میشن.😆 یه اکانت پرایوت بر من ارزانی بدارین خواهشا.🥲

فاطمه پسندید.
            عنوان کتاب همان اول موضوع را مشخص کرده‌است : نازایی
همیشه علاقه ام به بچه‌ها منحصر در خوش‌اخلاقی ها و شیرین کاری هایشان بوده و هست ، به محض بدخلقی و اسکی رفتن روی اعصاب و روان بزرگترها_ که اتفاقا خیلی هم مهارتش را دارند_ ازشان بیزار می‌شوم. با این وجود نگاهم به زن‌های نازا با غمی عمیق درآمیخته. نازایی صرفا ناتوانی از بچه داشتن نیست. درد بزرگتر خواستن و نتوانستن است. تمام مشکلات زندگی انسانی با خواستن و تلاش کردن حل می‌شود. بی‌پولی، چالش ازدواج، شغل ، روابط زناشویی و... رگه‌هایی مخلوط از جبرند و اختیار. ناباروری اما الزاما با تلاش حل نمی‌شود. بهتر بگویم کمترین تأثیر را تلاش دارد. این نقطه‌ای ست که از تمام مشکلات زندگی جداش می‌کند. 

مقدمه کتاب  همان ابتدا تیر خلاص را زد و حسابی پاگیرم کرد. جستارها‌ همه درد بودند و امید. خیلی جاهای کتاب گریه م را درآورد. بغض را چپاند تو گلوم. و خیلی جاهای دیگر به همت بلند نویسنده آفرین گفتم.  دائما می‌گفتم من اگر جای نویسنده بودم تا چندسالگی تلاش می‌کردم؟ 
گورهای بی سنگ کمترین خاصیتش دیدن بی واسطه‌ی چالش‌های یک زن نابارور است. بخوانیدش و اگر زوج ناباروری دور و برتان دیدید با ملاحظه‌ی بیشتری حرف‌ها را بیرون بریزید.
          
از بیرانوند زندگی اسرارآمیز، خود کتاب رو زیاد دوست نداشتم ولی گوینده خیلی خوب بود بلور دخت ایرانی از خدادادی، از قناعت پیشه یادم نیست چه کتابی ولی صداشو دوست دارم @Oceanofunreads

صدای آقای <آقاکریمی >🥹🥹🥹 واااای✨✨✨ شما اگه اهل کتاب صوتی هستین، صدای موردعلاقه‌تون متعلق به کیه؟

فاطمه پسندید.
            ۲۸ خرداد 1403 / دوازدهم
اگه بخوام خوندن این نمایشنامه رو به کسی پیشنهاد بدم، فقط به‌خاطر پرده پایانی‌شه. فوق‌العاده درخشان بود و کورکننده.
این نمایش‌نامه زیادی نمایشی بود. میدونی چرا اینو میگم؟ بعضی نمایش‌نامه‌ها هستن که وقتی معرفی شخصیت‌ها و توصیفات ابتدایی صحنه رو رد می‌کنی بعدش دیگه یادت میره چیزی که میخونی نمایش‌نامه‌ست، بیشتر مثل یک داستان کوتاه میمونه. همه چی باورپذیر و ملموس. اما این اثر مدام بهم سیخونک میزد که حواست باشه داری نمایشنامه میخونی. اتفاقاتی توش میفتاد که اگه خارج از چارچوب نمایشنامه بهش نگاه می‌کردی، تو ذوقت میزد و عجیب غریب و خام به نظر می‌رسید.
بئاتریس و رزا دارن برای مراسم عروسی آماده میشن یهو چند کارگر مزرعه که الان سرباز ارتش هستن وارد خونه‌شون میشن و میگن جنگ شده، فرانسه به اسپانیا حمله کرده و نیروهامون باید از امکانات خونه شما استفاده کنن. مراسم عروسی در چند لحظه به اردوگاه جنگی بدل میشه و دو خواهر هاج و واج نظاره‌گر ماجران. یکی از مزرعه‌دارها به اتهام خیانت از ارتش اخراج میشه و باید اسپانیا رو ترک کنه. چند دقیقه بعد دخترکش گریان وارد صحنه میشه و کسی نیست که مسئولیتش رو قبول کنه. بئاتریس به ناچار دخترک رو در آغوش میگیره تا اونو به پدرش که چنددقیقه پیش از اونجا رفته برسونه و ماجرای اصلی شروع میشه.
تمرکز اصلی نمایشنامه روی کودکان جنگه. آسیبی که جنگ به جسم و روانشون میزنه چطور میتونه فراتر از ظرفیت پذیرش روح کوچکشون باشه و شخصیت معصوم و زندگی‌بخش اونهارو به هیولاهایی بی‌رحم و ترسناک بدل کنه. جنگ‌ها مدام در حال تکرارن و بزرگترین قربانیانش کودکانی هستن که نه جنگ رو شروع کردن و نه می‌تونن تمومش کنن. 
          
فاطمه پسندید.
            کاش می‌تونستم بنویسم خوشحالم که مردم افعانستان از رنج جنگ، از درد جنگ و از غصه جنگ رها شدند، کاش می‌تونستم بگم الحمدالله که گذشت که کشورشون به آرامش رسید، اما...
این کتاب و روایت قرار بود نمونه‌ای از گذشته تلخ و تاریک زنان و دختران و مردم افغانستان باشه، حالا اما با ظهور مجدد طالبان  و اعمال دوباره قوانین سخت‌گیرانه و زن‌ستیزانه، به روایتی از وضعیت حاضر زنان و دختران و مردم افغانستان تبدیل شده...💔💔😭😭
خالد حسینی، خالق این روایت تلخ، اسم کتاب رو از ترجمه انگلیسی بیتی از یک قصیده‌ صائب تبریزی درباره کابل گرفته  :
حساب مه‌جبینان لب بامش که می‌داند؟/دوصد خورشیدرو افتاده در هر پای دیوارش
 که این دوصد خورشید، در نسخه انگلیسی معادل «هزار خورشید تابان» ترجمه شده.. .

به امید صلح در سراسر جهان، به امید نابودی جهل، به امید ظهور...
رنگ های گل چه فرقی می‌کند
غزه و کابل چه فرقی می‌کند
بمب با موشک چه فرقی می‌کند
کشتن کودک چه فرقی می‌کند