داشتم به این فکر میکردم که خداروشکر که این کتاب رو صوتی گوش دادم چون به احتمال ۹۹/۹درصد اگر کتاب رو فیزیکی در دست داشتم،نصفه رها میکردم و با اینکه آدمی هستم که امکان داره با تا شدن و .. کتاب محبوبم یه گوشه بشینم،زانوهام رو بغل کنم و بزنم زیر گریه،این کتاب رو انقدر میکوبوندم تو دیوار تا پاره پوره شه.
وقتی هندزفری رو میذاشتم تو گوشم و خوانش کتاب رو تو طاقچه پلی میکردم و جناب اطهر کلانتری شروع میکرد به خوندن،دلم میخواست همون لحظه طاقچه رو از گوشیم پاک کنم،گوشیم رو بندازم گوشهای، دستام رو بزارم رو گوشام،چشمام رو ببندم،از تمام وجود جیغ بکشم و اشک بریزم اما لا مذهب انقدر کشش داشت که دوست داشتم هرروز کمی وقت براش بذارم و به جای اتفاقاتی که بالا گفتم دوست داشتم انجام بدم(جایی خلوت پیدا نمیکردم که جیغ بکشم)،مثل همیشه وقتی استرس و اضطراب و نگرانی سراغم میاد، پوست لبم و پوست کنار ناخن هام رو میجویدم.
مگه میشه؟ انقدر درد؟ انقدر سیاهی؟انقدر خشونت؟انقدر چرک؟انقدر لجن؟ انقدر کثافت؟