احمدرضا کوکب

احمدرضا کوکب

بلاگر
@aahmdrz

70 دنبال شده

151 دنبال کننده

            اینجا برای کتاب‌های علمی که می‌خونم گزارش پیشرفت مفصل می‌نویسم و در مورد بقیه کتاب‌ها که بیشتر رمان و جستار هستند، برداشت و احساسات شخصی‌م رو بیان می‌کنم.

دانشجوی خط مشی گذاری دانشگاه امام صادق علیه‌السلام
پژوهشگر حکمرانی فضای مجازی و اقتصاد دیجیتال

سرمایه‌داری، ادبیات روسیه، جستارهای روایی و آراء متفکران اسلامی بیشتر از بقیه برام جذاب هستند.
          
پیشنهاد کاربر برای شما
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
        1- چند وقتی است کتاب واقعا بد به تورم نمیخورد. حتی در صوتی ها، چیزی که نپسندم گیرم نمی‌آید. راستش خودم وقتی پروفایل کاربری در بهخوان را ببینم و مردد بشوم که دنبالش کنم یا نه، نگاه میکنم ببینم چطور به کتاب ها امتیاز داده است. اگر به همه پنج ستاره داده و کلی تعریف کرده یا همه را کم داده و نق زده، دنبالش نمیکنم. معلوم میشود که خیلی درست و حسابی نمی‌خواند. حالا پروفایل خودم پر شده از این چهار و پنج ستاره ها.

2- کتاب دوست داشتنی است. جداً. نثر روان، ترجمه خوب، کانتکس جدید (برای من) و در نتیجه جزئیات جدید و باحال، شخصیت‌های پخته، پر انرژی و در حال حرکت و همه چیزهای خوبْ دیگر. حتی تم طنز دارد و بعضی جاها آدم را به قهقه می‌اندازد. البته یک پدیده نیست که بگویم آب دستتان است زمین بگذارید و این رمان را بخوانید یا چیز کاملا متفاوتی نسبت به تمام کتاب ها بود. نه. این خبرها هم نیست.

3- این بند شاید فاش کردن محسوب بشود. کتاب در واقع میتوانست مانیفست لیبرالیزم در معنای فردی (و نه سیاسی یا اقتصادی) باشد. یعنی وقتی جونور به این نتیجه میرسد که من فقط از قبیله سرخ پوست ها نیستم، بلکه از قبیله بسکتبالیست ها، عشق کتاب ها و... هم هستم، دارد به تنوع ابعاد هویتی خودش که جبری نیستند و میتواند با آنها زندگی اش را تغییر بدهد پی برده است. در واقع، انگار که لیبرالیزم دوست دارد همه خودشان و دیگران را این طور ببینند و بدانند.

4- کتاب به طور کلی فضای مثبتی دارد. اگر به کتاب هایی که بهتان شور حرکت و امید به آینده می‌دهند علاقه دارید، گزینه خوبی است.

همین.
      

30

12

        1- بعضی وقت‌ها نسبت دادن یک عدد از پنج به یک کتاب برایم سخت است. عذاب وجدان می‌گیرم. میدانم این کتاب را دوست نداشتم چون برای من نوشته نشده بود، نه اینکه کتاب بدی بوده باشد. پس به چه حقی بگویم مثلا یک ستاره بیشتر استحقاق ندارد؟ لذا خنثی ترین عدد که 2.5 باشد را اختصاص دادم.

2- کتاب گاهی نکته های جالبی دارد. شخصیت هایش برای یک رمان پست مدرنی خوب است ولی در نسبت با آدم های پُرِ واقعیِ رمان‌های کلاسیک خیلی جذاب نیستند. داستان سورئال است و چه چیزی بدتر از این؟ برخی جزئیات را هیچ وقت نمیفهمی چرا این طور بود. قانون  «تفنگ روی دیوار یک جا باید شلیک کند» چخوف، اصلا رعایت نمی‌شود. خب، این یعنی کتاب بد است؟ نه، در پارادایم خودش احتمالا کتاب خوبی است ولی من چون توی آن پارادایم نیستم، نمی‌توانم قضاوت کنم. به هر حال، پارادایم‌ها با هم گفت و گو نمی‌کنند!

3- یک اعتراف هم اینکه آخرهای گوش دادن به این کتاب صوتی، مصادف شد با شروع باشگاه رفتن من. چون اهل موسیقی نیستم در باشگاه هم کتاب گوش دادم و بعضا تکه پاره شد و با دقت گوش نکردم. یک اعتراف دیگر هم اینکه بعضی جاها کتاب شگفتی آفرین بود. ولی آنقدر تکه تکه بود به آدم حال نمی‌داد.
      

52

        1- کتاب بسیار جذاب است. این را همین اول بگویم. قلم نویسنده خوب است، وقایع جدا ارزش خواندن دارند، هیجان کافی وجود دارد و داده‌های جدیدی که نمی‌دانیم. از جمیع این جهات کتاب جذاب است. در موادر بعدی، بیشتر به علل آن یک ستاره ای که ندادم میپردازم و تمام تلاشم را میکنم تا جایی که راه دارد، داستان را فاش نکنم؛ اما فقط تا جایی که راه دارد!

2- موقعیت نویسنده بسیار ویژه است. با کتابی چون «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» مقایسه اش نکنید. هر دو از زبان زن(ان) زندگی کرده در حکومت‌های کمونیستی است؛ اما آن کتاب قصه کسانی است که در طبقه فرودست کمونیسم بودند و این کتاب قصه کسی است که همسر یکی از فرادستان است! مشکل این است که انتظار میرود کسی با چنین موقعیتی، حرف های خیلی بیشتری برای گفتن داشته باشد. نه اینکه بد روایت کرده باشد، اما به هر دلیلی چون خودش را خیلی با کار همسرش قاطی نمیکرده و شاید اصلا نمیتوانسته، قصه جزئیات مهمی را به آدم نمیدهد.

3- روایت کردن تاریخ همیشه این ضعف بزرگ را دارد که ناگزیر است از روایت نکردن تاریخ. یعنی حتما چیزهایی در سرگذشت پراگ، از دوران نازیسم تا همین اواخر کمونیسمش هست که ما اثری از آنها را در این کتاب نمی‌بینم. در جایی، وقتی که نویسنده از مشکلاتش حرف میزند، عکسی از آن دوران خود گذاشته که در آن لباس بسیار شیکی پوشیده است! خب، نشد دیگر.

4- چیزهای دیگری در ذهن داشتم ولی الان از ذهنم رفت. پس همین. تمام.
      

32

        1- این تقریبا برایم به یک عادت تبدیل شده که هر بار مشهد می‌آیم، یک کتاب کوتاه از کتاب‌فروشی‌های حرم یا اطرافش بخرم و در همان سفر هم بخوانم. معمولاً کتب اخلاقی را انتخاب می‌کردم، ولی این بار، اتفاقا این کتاب چشمم را گرفت.

2- این اولین تجربه من از آثار شهید دیالمه که ظاهرا همه سخو‌رانی هستند، بود. پیش از این می‌دانستم که به روشن فکری و پخته بودن معروف است و ظاهرا پیش‌بینی‌هایی درباره انقلاب کرده که محقق شده اند.

3- حرف حساب کتاب برای جوان انقلابی امروز، خیلی جدید نیست و شاید تکراری به‌نظر برسد؛ اما فکر می‌کنم چنین افق نگاهی در انقلابیون آن زمان انگشت شمار بوده است. از این جهت هیجان انگیز است.

4- وقتی این کتاب را می‌خوانید، متوجه می‌شوید که خیلی از حرف‌های داغ امروز که جدید به‌نظر می‌رسند، آن موقع هم بوده است. مثلا بر ما مسلم است که امام هرچه بود، تنها نبود! از سرباز صفر تا سردار و عالم و همه جور آدمی در رکابش داشت. ولی شهید در نصف صحبتش سعی می‌کند تبیین کند که چرا یک عده اینقدر اصرار دارند که بگویند امام تنها شده و کسی را ندارد!

5- چون خیلی تاریخ معاصر ایران را نمی‌دانم، کامل نفهمیدم و نتوانستم حرف‌ها را بر اشخاص کامل تطبیق بدهم.
      

6

        وقتی جستار اول این کتاب را در باغ کتاب خواندم و داشتم از خوش حالی و هیجان روی ابرها پرواز می‌کردم، یکی از کارکنان مجموعه آمد و تذکر داد که لطفا از هر کتابی بیشتر از دو سه صفحه را نخوانید! حق داشت بنده خدا. تقریباً سه ساعت بود که آنجا بودم و چند ده جلد کتاب را زیر و رو کرده بودم و از خیلی‌هایشان هم تکه‌های زیادی خوانده بودم. می‌خواستم برای طرحی به اسم «کتاب ماه» که مربوط به محیط کارم هست و به تازگی مسئولش شده بودم، چند سری کتاب بخرم. باید انتخاب می‌کردم. نمی‌دانم بگویم خوش‌بختانه یا متأسفانه، کل کتاب را بر اساس جستار اولش قضاوت کردم و بعدا در نمایشگاه کتاب 16 جلد خریدم.

جستار اول این کتاب که همان دیدار اتفاقی با دوست خیالی است، واقعا عالی ست. یکی از بهترین‌هایی که خوانده ام. اما در ادامه‌ی کتاب، فقط چند جستار خوب پیدا می‌شود. من فقط «صندلی راننده»، «مردم به دکتر مراجعه می‌کند» و تا حدی هم «اعتصاب فرانسوی» را دوست داشتم. بعضی را حتی نیمه رها کردم.

واقعیت این است که کتاب زیادی در فضای خارج از ایران (حال چه آمریکا و چه فرانسه و چه...) سیر می‌کند و بعضی وقت‌ها به سختی می‌شود ارتباط گرفت. خیلی از جستارها یکهو زیادی پیچیده می‌شدند و از داستان تهی. این بود که دیگر هیچ لذتی نداشتند. انتظار داشتم جستار «اطلاعات» که در مورد اینترنت و حوزه پژوهشی من است برایم جالب باشد؛ ولی الان حتی یادم نمی‌آید موضوعش چه بود. القصه، سه ستاره‌ای که دادم، برای همان سه جستار خوبش بود؛ مخصوصا جستار اول.
      

29

        1. صوتی این کتاب را گوش دادم. از یک طرف، ارزش کاغذی خواندن هم داشت و از طرف دیگر، آنقدر برخی شخصیت‌ها خوب اجرا شده بودند که یک ارزش افزوده نسبت به نسخه کاغذی محسوب می‌شد.

۲. کتاب عجیب و متفاوتی برای من بود. شخصیت ها را خیلی دوست داشتم. در مقدمه ترجمه آورده شده است که چندین منتقد به عنوان یکی از خنده دار ترین کتاب ها از آن اسم برده اند؛ ولی واقعیت این است که بیشتر از خنده دار، می‌شود گفت «نمکین» است. آدم را به ندرت به قهقه می‌اندازد.

3. ما ها فضای آمریکای 70-80 سال پیش را نمیفهمیم، احتمالا بخش های زیادی از این کتاب را هم به اندازه کافی نمیفهمیم (یک ستاره کمتر برای همین است). شاید دلیل قهقه نزدن ها هم همین باشد!

4. شاید از اینجا به بعد اسپویل باشد. قطعا شخصیت اصلی داستان ایگنیشس است؛ اما قهرمان داستان، آقای لیوای هست. یک آدم معمولی با محسابه عقلایی که گیر یک مشت آدم دیوانه افتاده است. منفورتر از خانم لیوای برایم قابل تصور نیست و جدا میخواهم چنین شخصیتی را پاره پاره کنم.

5. کتاب جدا ابعاد عمیق زیادی دارد و خیلی قابل تأمل است. شاید روزی یک بار دیگر کاغذی اش را خواندم و بیشتر به چیزهایی که خوب نفهمیده ام، دقت کردم.
      

14

        باید از این به بعد، وقتی از نادر ابراهیمی چیزی می‌خوانم، یک قلم و کاغذ بگذارم کنار دستم تا چیزهایی که برای این یادداشت به ذهنم می‌رسد را بنویسم. در واقع، وقتی می‌خواهم درباره کل کتاب صحبت کنم، فقط بهت زده‌ام. چطور ممکن است؟ واقعا چنین کتابی چطور ممکن شده است؟
اول اینکه قهرمان‌های نادر ابراهیمی، هیچ کدام معصوم و کامل مطلق نیستند و اتفاقاً اصلاح و به‌روزرسانی می‌شوند. این را خیلی دوست دارم.
دوم (و شاید آخر!) اینکه، جداً به عشقی شبیه عاشقانه‌های نادر نیاز دارم و حتی شاید به نفرتی شبیه نفرت قصه‌های نادر. انگار چنین احساست واقعی و عمیقی، فقط مال قدیم‌ها است. در این زندگی مکانیکی و تنظیم شده‌ی ما، واقعاً چنین عشقی پیدا می‌شود؟ نمی‌دانم. اصلاً دل‌ها برای این حجم از احساسات پخته نیست. ما، تربیت شدگان نظام تربیتی معیار، کودن‌تر از آن هستیم که بتوانیم این طور عاشق شویم. این حسرت بزرگی است.
خیلی برای جلد بعد نگرانم. نگران اینکه به سرازیری بیوفتد. تا اینجا، هر جلد واقعا شگفتانه بوده و برگ جدیدی رو کرده که اصلاً فکرش را نمی‌کردم. خیلی می‌ترسم از اینکه دلم را بزند. خدا کند نادر کار را خراب نکرده باشد.
      

46

        1. این کتاب کوتاه همین امروز به دستم رسید و همین امروز خواندمش. مدت‌ها بود که چنین کاری نکرده بودم و از اینکه (با هر سختی که داشت) انجامش دادم، راضی هستم.

2. این کتاب را نباید یک کتاب اقتصادی و یا حتی اقتصاد سیاسی فرض کرد؛ بلکه بیشتر اثری در حوزه فلسفه سیاسی است. لذا بیشتر از اسمیت و کینز و امثالهم، به فوکو و بودریا و ژیژک ارجاع میدهد.

3. واقع گرایی سرمایه دارانه تقریبا همان پست مدرن است؛ لایه فرهنگی و ایدئولوژیک اقتصاد سرمایه داری.

4.  شاید بتوان ایده اصلی کتاب را در این جمله از خود کتاب پیدا کرد: ... واقع‌گرایی سرمایه‌دارانه متضمن تسلیم شدن در برابر واقعیتی بی‌نهایت تغییر پذیر است که می‌تواند در هر لحظه پیکربندی‌اش را عوض کند. (ص۸۵) همان طور که گفتم، آنچه کتاب در پی تبیین آن است، بسیار به آنچه ما از واژه پست مدرنیسم متوجه می‌شویم نزدیک است. جهانی که در آن هیچ تمرکزی وجود ندارد. خیر عمومی معنا ندارد. ارزش محوری، بی ارزش بودن است. در واقع هر کسی ارزش هایی دارد ولی قرار نیست تا ابدا آنها را داشته باشد. همه این سیالیت، ناشی از تسلیم شدن بشر پست مدرن در برابر «واقعیت» جهان هستیم. آنچه اصیل است، واقعیت است و بقیه چیزها اهمیتی ندارند. در واقعیت هم هیچ ارزشی وجود ندارد. البته کتاب سعی دارد توضیح بدهد که اتفاقا خیلی هم ارزش‌ها وجود دارد که همه برآمده از سرمایه‌داری و ناشی از آن هستند.

5. حال کتاب برای توضیح این ایده‌ی خود از جهات مختلفی به سمت موضوع حمله می‌کند. هر چیزی را دستاویز می‌کند تا منظور خود را برساند. از نقش دولت در جهان پسافوردیسم گرفته تا رشد بیماران روانی در دهه‌های اخیر. سرمایه داری همواره سعی می‌کند چنین اتفاقاتی را به «فرد» و کوچک ترین عضو ممکن نسبت بدهد؛ اما کتاب توضیح می‌دهد که ما درگیر یک فساد سیستماتیک هستیم و توصیه‌های اخلاقی برای رفتار بهتر تک تک افراد، کمک خاصی نمی‌کند.

6. کتاب آسان نبود. پر از ارجاع به فیلم‌ها و سریال‌هایی که ندیده بودم و تقریباً هیچ شناسی هم برای دیدنشان نداشتم! از بس معمولا قدیمی بودند. لذا نمیتوانم ادعا فهم کامل کتاب را بکنم. آنچه گفتم، برداشت خودم بود.
      

29

        جزو لیست «عمراً بخوانم»م بود. از اسمش و حتی اسم نویسنده اش (دومی را واقعا نمی‌دانم چرا!) معلوم بود از این کتاب‌های عاشقانه‌ی آبکی است که عاشق، مورد بی‌لطفی معشوق قرار گرفته و قرار است شاهد صفحات متمادی، خودخوری و حرف‌های پر از عشق و سوز و البته ناله‌ی عاشق باشیم. دو نفر که اصلا معلوم نیست در چه جهانی زندگی میکنند و جز خودشان در مورد هیچ چیزی صحبت نمی‌شود.
با این وجود، پیشتر هم گفتم که در کتاب صوتی سخت نمیگیرم و اگر هم از کتابی خوشم نیامد، خب، رها می‌کنم. تا حالا هم از این قاعده بد ندیده ام. مثل همین کتاب که واقعاً عالی بود.
در واقع نیم ستاره ای که کم کردم به خاطر اسم مزخرف و بازارپسندش هست. کتاب واقعا فکر دارد و عجیب اینکه از فکر پشت سرش هم خوشم می‌آید. یک ایده‌ی فمنیستی لوس و مسخره نیست و اتفاقا خیلی واقعی به توصیف احساسات زن و بی‌مهری‌هایی که می‌بیند می‌شود. داستان کاملاً کانتکس دارد و زیادی هم دارد. هم شخصیت ها ارمنی ایرانی هستند که خب، خیلی جدید و متفاوت است. هم در ایام قبل از انقلاب، در محله شرکت نفت اتفاق می‌افتد که باز هم جدید است و ما معمولا چیز زیادی در موردش نمی‌دانیم. هم تنوع شخصیتی خوبی دارد و هم چیزهای دیگر. حتی پایان داستان هم خوب بود. از کسی که اسمش زویا باشد، بی خود و بی جهت انتظار داشتم که یک پایان زرد خانمان برافکن غیرواقعی برای داستان ترسیم کند؛ ولی اتفاقاً خیلی هم واقعی و خوب بود. دست مریزاد.
      

18

باشگاه‌ها

نَقْلِ رِوایَت

131 عضو

فیلم به مثابه فلسفه: راشومون

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

آنا کارنیناوداع با اسلحهجان شیفته: جلد سوم و چهارم

برای خداباوری

4 کتاب

البته که من مخلص شهیدمطهری هم هستم و آثار ایشان را هم خوانده‌ام، هم می‌خوانم و هم پیشنهاد می‌کنم. مخلص دیگر علمای عِظامِ اسلام هم هستیم. لکن، برخی حرف‌ها را، رمان‌ها جور دیگر می‌زنند. اگر دقت کرده باشید (که فکر کنم خود شهیدمطهری هم به این نکته تصریح دارند) وجود خدا از نظر قرآن بدیهی است. یعنی هیچ کجا به اثبات اصل وجود خدا نمی‌پردازد. لذا به‌نظر، اگر کسی احیاناً از این خودآگاهی ذاتی برگشته باشد، بهترین راه بازگشت، دیدن و خواندن خودآگاهی دیگران است. در این لیست سعی کرده‌ام، رمان‌هایی که این خودآگاهی را پررنگ می‌کنند را ضمیمه کنم. احتمالا به ندرت این کتاب‌ها برای این موضوع پیشنهاد داده شوند. در رابطه با هر کدام، کمی توضیح می‌دهم؛ اما برای لو نرفتن داستان، نمی‌توانم زیاده‌گویی کنم: آنا کارنینا: این، بهترین رمان تولستوی نیست. فکر نکنم کسی تا حالا گفته باشد آنا کرنینا چنین است. اما صد صفحه آخر این کتاب، به‌نظر من، بهترین سطوری است که تولستوی در عمرش نوشته است. البته قطعا نمی‌توان آن صد صفحه را، بدون خواندن کل کتاب از عمق جان فهمید. وداع با اسلحه: یک اتفاق مشترک با آنا کارنینا دارد. من که اتفاقا این دو کتاب را در روزگار نزدیک به هم خواندم، خیلی لذت بردم! جانِ شیفته: نظرم را روی کتاب گذاشته ام. همان را بخوانید. پدر سرگی: شبیه قبلی‌ها نیست. ولی به‌نظرم کار خودش را می‌کند. ببخشید. خیلی کتاب نخوانده‌ام و بیش از این بلد نیستم. چه خوب اگه این لیست رو تکمیل کنید...

30

فعالیت‌ها

!!! هر وقت به اون مرحله رسید بی زحمت اطلاع رسانی کنید. شاید یه عده ترجیح بدن تو اون دوره شما رو دنبال نکنن! @FereshtehSAJJADIFAR

18

احساس میکنم این کتاب زیادی داره احساساتتون رو جرحیه دار میکنه! تا حالا از هیچ کس برای هیچ کتابی این همه گزارش پیشرفت ندیده بودم!

18

ایران شهر
          .
از یک کتاب چه انتظاری دارید داستان باشد،واقعی باشد،تاریخ و فرهنگ داشته باشد،گاهی شما را بخنداند و یا بگریاند،غافلگیرتان کند،به درد امروزتان بخورد.
هر چیزی که بخواهید را می‌تواند در #ایران_شهر پیدا کنید.کتاب شلوغی که شخصیت‌های متعدد و متفاوتش زنده می‌شوند و از صفحات کتاب بیرون می‌آیند و شما را نگران،خوشحال و غمگین می‌کنند.مرا هم دلتنگ کرده‌اند.

ایران شهر کتاب چند جلدی است که ظاهر و باطنش شما را به فکر وا می‌دارد.من صداقت کتاب را دوست داشتم.وقتی کاستی‌ها،ضعف‌ها و قدرتها در هر دوره‌ای همگی در کنار هم بیان شوند مخاطب احساس بهتری دارد.مخاطب وقتی حُسن پهلوی را بداند ضعفش را هم می‌پذیرد و وقتی ضعف انقلاب را بداند حُسنش را باور می‌کند.چیزی که انگار سالهاست همه می‌خواهند در پستوها پنهانش کنند و از بیانش واهمه دارند.

ایران شهر جز کتبی بود که همه‌اش را دوست داشتم از طراحی جلد و فصل بندی تا خلاقیت در نوع شماره‌گذاری صفحات و نقشه ضمیمه شده،داستانش هم که جای خود داشت.
حقیقتش من خیلی اهل دنبال کردن دنباله دارها نیستم در عصر انتظار متولد شده‌ام و دنیا تا دلتان بخواد برای من انتظار تراشیده است دیگر دلم نمی‌خواهد خودم برای خودم انتظار بسازم.برای همین معمولا تا کتاب و سریالی به فرجام نرسد و دست انتظار از دامنش کوتاه نشود،سراغش نمی‌روم.با همین تصور ایران شهر دست گرفتم.انتهای جلد چهارم متوجه شدم که مجلدات چاپ نشده ای در راهند.حال من دیدنی بود.

کوکا شهسواری خدا رو کولت.بیا آقایی کن همی چند جلدم روونه چاپ خونه کن.شما دلت میاد مو دل نِگرون و بی‌خبر از ای همه آدم باشم 

داستان شخصیت‌های متفاوت با دیدگاه‌ها و فرهنگ‌های مختلف را با شروع جنگ روایت می‌کند نویسنده به اجداد برخی ازشخصیت‌ها هم سری زده است.کتاب در روز ۲۹ شهریور ماه سال ۱۳۵۹ آغاز می‌شود.در جلد ۵ام رسیده‌ایم به پایان روز۶ مهر ۱۳۵۹. 

از من می‌پرسید به شما خواهم گفت کتاب برای تمام اغشار جامعه با هر طرز فکری مناسب است.ایران شهر را اگر ایرانی هستید دوست خواهید داشت.

حالا که کمی از مبانی نوشتن را یادگرفته‌ام  خوب می‌دانم نویسنده پوستش کنده شده تا توانسه اینقدر شخصیتِ خوبِ باورپذیر بسازد
خدا قوت

کتاب را اسفند تمام کردم.امشب مناسب‌ترین فرصت بود برای معرفی‌اش.
به بهانه سوم خرداد 

#محمد_حسن_شهسواری
#شهرستان_ادب
#ایران
        

12

ایران شهر

20

ایران شهر
بزنگاه‌های تاریخ دو وجه دارند؛ وجهی تراژیک و وجهی حماسی! زمین سوخته احمد محمود را اگر قائم بر وجه اول بدانیم، ایران‌شهر شهسواری روی شقۀ دوم است. حماسی هم نه آن تصور موهومی که توی ذهن داریم و تنه به تنۀ اسطوره می‌زند و تایش را شاهنامه می‌داند؛ نه! بل بدان معنا که نباء عظیمی که خودش را بر جمع انسانی تحمیل کرده، انسان‌ها را از تک و تای زندگی نینداخته! مرگ، فقدان و حتی جنگ در متن زندگی مردمان معمولی نه آنگونه‌ست که ذهن و زندگی را به هپروت بن‌بستِ انتلکتوئل‌مآبانه بکشاند و نه آنقدر عادی که انگار نه خانی آمده نه خانی رفته. 

مرد عادی کوچه - به تعبیر جلال - این وضعیت را خوب فهم می‌کند. زندگی و حیات انسانی حتی با مرگ و فقدان و جنگ جاری‌ست که اصلا انسان حیء است و زنده و این خصلت را حضرت حق در او به ودیعه گذشته و اینجاست که زندگی فردی و جمعی بشر با همۀ فقدان‌ها جاری است و اینجا دقیقا همان‌ جایی‌ست که ایرانشهر ایستاده. از کار خوشمان بیاید یا نیاید اما به جایی که ایرانشهر ایستاده نمی‌توان ایراد گرفت. رئالیسم شهسواری در ایرانشهر توی ذوق نمی‌زند، مخاطب را در هپروت بی‌عملی رها نمی‌کند.

حماسۀ شهسواری حماسۀ مردمی معمولی‌ست که بعضا از فرط معمولی بودن ممکن است حتی به چشم هم نیایند.  هرچند نویسنده در مسیرِ معمولی‌نمایی مردم گاه به افراط هم افتاده و در پاره‌ای سطور به چاه عوام‌گرایی سقوط می‌‍کند اما کلیت روایتش از مردم جنگ‌زدۀ روزهای نخست قابل دفاع است. جهان‌بینی کاراکترهایش هم نه از لفاظی و شعار که از میان عمل‌شان بر می‌خیزد. هرچند عجله‌ نویسنده برای کشاندن ذهن مخاطب به معرکۀ پرریتم و تند جنگ مانع از آن شده که مخاطب را راهی باشد به جهان کاراکترها. 

اینجا همان جایی‌ست که عرفان علی بدخشان فهم نمی‌شود و دستگاه فکری پروفسور حسیب علیسان از سطرهای روی کاغذ بالاتر نمی‌آید و کاراکترها را – چه انقلابی چه چپ چه ملی‌گرا - از شخصیت به تیپ تنزل می‌دهد و از فهم پیچیدگی‌هایشان باز می‌دارد؛ حالا می‌خواهد کنتراست حسین و جمشید باشد در جنگ ظفار یا کاوۀ چپ‌گرا که مادر و خواهرش او را نجس می‌دانند یا علی و زهرایِ حزب‌اللهی. زمین سفت رمان هم لرزان است حداقل تا پایان جلد پنجم! خرمشهر اگر استعاره‌ از ایران باشد که قرار است تیپ‌های مختلف را گرد خود جمع کند پس باید خود کاراکتری باشد سنگین و ثقیل و لنگرگاه کار که حداقل تا پایان جلد پنجم چیزی جس نمی‌کنیم جز قربان صدقه‌ رفتن‌های نویسنده برای دست و پای بلوری و سابقِ شرکت نفتی #خرمشهر و #آبادان.

پ.ن: تصویر را از مجله الکترونیک واو برداشتم.
          بزنگاه‌های تاریخ دو وجه دارند؛ وجهی تراژیک و وجهی حماسی! زمین سوخته احمد محمود را اگر قائم بر وجه اول بدانیم، ایران‌شهر شهسواری روی شقۀ دوم است. حماسی هم نه آن تصور موهومی که توی ذهن داریم و تنه به تنۀ اسطوره می‌زند و تایش را شاهنامه می‌داند؛ نه! بل بدان معنا که نباء عظیمی که خودش را بر جمع انسانی تحمیل کرده، انسان‌ها را از تک و تای زندگی نینداخته! مرگ، فقدان و حتی جنگ در متن زندگی مردمان معمولی نه آنگونه‌ست که ذهن و زندگی را به هپروت بن‌بستِ انتلکتوئل‌مآبانه بکشاند و نه آنقدر عادی که انگار نه خانی آمده نه خانی رفته. 

مرد عادی کوچه - به تعبیر جلال - این وضعیت را خوب فهم می‌کند. زندگی و حیات انسانی حتی با مرگ و فقدان و جنگ جاری‌ست که اصلا انسان حیء است و زنده و این خصلت را حضرت حق در او به ودیعه گذشته و اینجاست که زندگی فردی و جمعی بشر با همۀ فقدان‌ها جاری است و اینجا دقیقا همان‌ جایی‌ست که ایرانشهر ایستاده. از کار خوشمان بیاید یا نیاید اما به جایی که ایرانشهر ایستاده نمی‌توان ایراد گرفت. رئالیسم شهسواری در ایرانشهر توی ذوق نمی‌زند، مخاطب را در هپروت بی‌عملی رها نمی‌کند.

حماسۀ شهسواری حماسۀ مردمی معمولی‌ست که بعضا از فرط معمولی بودن ممکن است حتی به چشم هم نیایند.  هرچند نویسنده در مسیرِ معمولی‌نمایی مردم گاه به افراط هم افتاده و در پاره‌ای سطور به چاه عوام‌گرایی سقوط می‌‍کند اما کلیت روایتش از مردم جنگ‌زدۀ روزهای نخست قابل دفاع است. جهان‌بینی کاراکترهایش هم نه از لفاظی و شعار که از میان عمل‌شان بر می‌خیزد. هرچند عجله‌ نویسنده برای کشاندن ذهن مخاطب به معرکۀ پرریتم و تند جنگ مانع از آن شده که مخاطب را راهی باشد به جهان کاراکترها. 

اینجا همان جایی‌ست که عرفان علی بدخشان فهم نمی‌شود و دستگاه فکری پروفسور حسیب علیسان از سطرهای روی کاغذ بالاتر نمی‌آید و کاراکترها را – چه انقلابی چه چپ چه ملی‌گرا - از شخصیت به تیپ تنزل می‌دهد و از فهم پیچیدگی‌هایشان باز می‌دارد؛ حالا می‌خواهد کنتراست حسین و جمشید باشد در جنگ ظفار یا کاوۀ چپ‌گرا که مادر و خواهرش او را نجس می‌دانند یا علی و زهرایِ حزب‌اللهی. زمین سفت رمان هم لرزان است حداقل تا پایان جلد پنجم! خرمشهر اگر استعاره‌ از ایران باشد که قرار است تیپ‌های مختلف را گرد خود جمع کند پس باید خود کاراکتری باشد سنگین و ثقیل و لنگرگاه کار که حداقل تا پایان جلد پنجم چیزی جس نمی‌کنیم جز قربان صدقه‌ رفتن‌های نویسنده برای دست و پای بلوری و سابقِ شرکت نفتی #خرمشهر و #آبادان.

پ.ن: تصویر را از مجله الکترونیک واو برداشتم.
        

7

ایران شهر

14

ایران شهر

1

کلیدر؛ جلد اول و دوم

15

کلیدر؛ جلد اول و دوم

29

کلیدر؛ جلد اول و دوم

14

حالا مگه فقط ضعیف النفس‌های حسود خودخواه شوهراشون رو تقسیم نمی‌کنن؟ 😅

25

کلیدر؛ جلد اول و دوم

25

از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357

5

شما زیاد بنویس وقتی شهید شدی تحریفت نکنن! فقط بی زحمت از بقیه اسم نبر که حیثیت برامون بمونه. مخصوصا در مورد خاطرات شب‌های تولد! با تشکر.

5

خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت
          1- چند وقتی است کتاب واقعا بد به تورم نمیخورد. حتی در صوتی ها، چیزی که نپسندم گیرم نمی‌آید. راستش خودم وقتی پروفایل کاربری در بهخوان را ببینم و مردد بشوم که دنبالش کنم یا نه، نگاه میکنم ببینم چطور به کتاب ها امتیاز داده است. اگر به همه پنج ستاره داده و کلی تعریف کرده یا همه را کم داده و نق زده، دنبالش نمیکنم. معلوم میشود که خیلی درست و حسابی نمی‌خواند. حالا پروفایل خودم پر شده از این چهار و پنج ستاره ها.

2- کتاب دوست داشتنی است. جداً. نثر روان، ترجمه خوب، کانتکس جدید (برای من) و در نتیجه جزئیات جدید و باحال، شخصیت‌های پخته، پر انرژی و در حال حرکت و همه چیزهای خوبْ دیگر. حتی تم طنز دارد و بعضی جاها آدم را به قهقه می‌اندازد. البته یک پدیده نیست که بگویم آب دستتان است زمین بگذارید و این رمان را بخوانید یا چیز کاملا متفاوتی نسبت به تمام کتاب ها بود. نه. این خبرها هم نیست.

3- این بند شاید فاش کردن محسوب بشود. کتاب در واقع میتوانست مانیفست لیبرالیزم در معنای فردی (و نه سیاسی یا اقتصادی) باشد. یعنی وقتی جونور به این نتیجه میرسد که من فقط از قبیله سرخ پوست ها نیستم، بلکه از قبیله بسکتبالیست ها، عشق کتاب ها و... هم هستم، دارد به تنوع ابعاد هویتی خودش که جبری نیستند و میتواند با آنها زندگی اش را تغییر بدهد پی برده است. در واقع، انگار که لیبرالیزم دوست دارد همه خودشان و دیگران را این طور ببینند و بدانند.

4- کتاب به طور کلی فضای مثبتی دارد. اگر به کتاب هایی که بهتان شور حرکت و امید به آینده می‌دهند علاقه دارید، گزینه خوبی است.

همین.
        

30