احمدرضا کوکب

احمدرضا کوکب

بلاگر
@aahmdrz

80 دنبال شده

118 دنبال کننده

            دانشجوی خط مشی گذاری دانشگاه امام صادق علیه‌السلام
پژوهشگر حکمرانی فضای مجازی و اقتصاد دیجیتال

آراء متفکران اسلامی، ادبیات روسیه، جستار و سرمایه‌داری برام جذاب هستند.
          
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
        مجموعه‌ی خوبی برای صوتی گوش دادن هست. به نظرم باید برای نوجوون‌ها جذاب‌تر و مفیدتر باشه. برای خود من این جوری نیست که بتونم سیر وقایع رو کاملا تو ذهنم نگه دارم و خب، حقیقت اینه که چندان هم برام مهم نیست. بیشتر یه جزئیات جالبی توی قصه هاشون داره که توجه م رو جلب می‌کنه و خب، این یعنی با یه کتاب صوتی خوب طرف هستیم برای وقتایی که قراره حیف بشن.

چند تا از قسمت هایی که برام جالب بود:
1- اینکه اولین بار ملوانان بدون اینکه بدونن کوپرنیک کیه، نظریه‌ش در مورد جلوزدن یا عقب افتادن از روزهای هفته در صورت دور زدن زمین رو به صورت تجربی اثبات کردن. ملوانا می‌بینن طبق محاسبات دقیق اونها، باید چهارشنبه باشه ولی توی اون جزیره ای که پیاده میشن پنج‌شنبه بوده. نکته چیه؟ اینکه هفته یه پدیده‌ی کاملاً اعتباری نیست. احتمالاً یه ریشه دینی داره که توی سرزمین هایی که هیچ وقت دست آدم بهش نرسیده هم وجود داره و دقیقاً هم با بقیه ی دنیا تطابق داره!

2- کریستف کلیپ و یه سری دیگه از کاشفانی که در واقع سردسته‌ی استعمارگران بودن، آخر عمرشون رو در فقر و بدبختی مردن. چون ملکه یا پادشاهشون خواسته اونا رو بپیچونه و سهمی که بهشون قول داده بود رو بهشون نده.

3- سرزمین‌هایی که طلا زیاد بوده، اونقدر طلا براشون ارزشمند و مهم نبوده. چون خوشکل بوده ازش استفاده میکردن ولی طمعی که اروپایی براش داشتن اصلا وجود نداشته.
      

9

        نمی‌دانم این یادداشت، فاش کردن داستان محسوب می‌شود یا نه. به هر حال اگر قصد دارید در آینده‌ی نزدیک این کتاب را بخوانید، پیشنهاد می‌کنم از مطالعه‌ی این یادداشت صرف نظر کنید.

یک
امتیازی که به این کتاب داده شده، به تناسب سطح انتظاری ست که از آن داشتم. در قیاس با رقیب چغر و بد بدنی مثل 1984. پس شاید به خودیِ خود، آنقدرها هم بد نباشد.

دو
ایده کتاب را که حکما می‌دانید. به اینها، ژانر ضداوتوپیا می‌گویند اگر اشتباه نکنم. بر خلاف تصور اولیه ام، حدود 20 سال قبل از 1984 منتشر شده و نه بعد از آن. من فکر می‌کردم جوابی به اورول باشد؛ اما انگار هاکسلی جلوتر از او بوده. کتاب، یک روایت است از آینده ی سرمایه داری با این ایده که فکر نکنید خیلی هم چیز تحفه‌ای خواهد شد.

سه
من چیزی در مورد سوسیال یا مارکسیست بودن هاکسلی ندیدم. هرچند در آن زمان، این چیزها هنوز خیلی باب نشده بوده؛ ولی از یک فیلسوف انتظار میرود که فراتر از عرف زمانش باشد. به هر حال، آنچه مشخص است، هاکسلی از مسیری که سرمایه داری طی می‌کرده خیلی راضی نبوده است.

چهار
وارد بررسی خود کتاب بشویم. اصلی ترین ایراد کتاب واضح است: آنچه هاکسلی پیش بینی کرده بود اتفاق نیوفتاد. در واقع، ما به آنچه هاکسلی توصیف میکند، نزدیک هم نشدیم بلکه از جهات دیگر دور هم شده ایم. البته این رمان برای بیش از 90 سال پیش است و انصافا خود من نمی‌دانم اگر در مورد 90 سال آینده حرفی بزنم، چقدر به واقعیت شباهت خواهد داشت.

پنج
پایان کتاب واقعا ضعیف بود. نه فقط به این دلیل که مبهم و غیرجذاب بود؛ بلکه به این دلیل که با اولیات سرمایه داری در تعارض بود. انگار که نویسنده چیزی از حصارکشی زمین نمی‌داند. مگر زمین مفت است بنده ی خدا؟

شش
نویسنده هیچ تصوری از شرکت، مالکان سرمایه و برند ندارد. اساسا اجتماعی-سیاسی تحلیل می‌کند. حال آنچه قضیه خیلی اقتصادی است. خیلی عجیب است که در یک رمان در مورد آینده ی سرمایه داری، اینقدر کم اقتصاد حضور داشته باشد.

هفت
نویسنده واقعا خلاقانه زمین بازی داستان یا همان کانتکس را طراحی کرده است. هرچند، متأسفانه باید گفت که واقعیت امروز جهان غرب، شاید از آنچه هاکسلی گفته است هم وحشتناک تر باشد!

هشت
اینکه هاکسلی پوچی لذت گرایی محض را فهمیده و توضیح میدهده انسان به دنبال چیزی بیشتر از آن است، اصلی‌ترین ایده‌ی داستان و بهترین بخش آن است. شاید تنها بخش جذاب آن. البته اگر نویسنده خود مارکسیست بود (یا اگر هم بوده من نمیدانم) حتما به او می‌گفتم که پایان مارکسیسم یا هر فلسفه ی مادی دیگری چیزی جز همین نیست. البته به نظر نویسنده مادی گرا نبوده و اشاراتی به تعالیم مسیح در کتاب خود دارد.

نه
یک اشتراک جالب با 1984. در هر دو، این عشق است که به انسان توجه به چیزهایی فراتر از بدیهیات را ممکن می‌کند. جرقه، در عاشق شدن است. هرچند، به نظرم آنچه اینجا دیدیم خیلی ضعیف تر از نسخه 1984ش بود.

ده
صرفا برای رند شدن بخش‌ها.

همین.
      

24

        -مقدمه-
چرا هر چیزی با اسم سرمایه در ایران ترجمه می‌شود، ضد سرمایه‌داری است؟ البته نشر دنیای اقتصاد، حسابش جداست.
جدا از شوخی، یکی از دلایل این موضوع، این است که اساسا مدافعان سرمایه‌داری این عنوان را بیشتر یک برچسب مارکسیستی می‌دانند و اگر بهشان بگویید اقتصاد علمی، خیلی بیشتر خوش حال میشوند. 

-بعد از مقدمه-
کتاب خوبی بود. اگر میدانستم انقدر خوب است، نسخه ی چاپی را می‌خریدم و به شنیدم صوتی توی راه اکتفا نمیکردم. از چهار پیامبری که روایت می‌کند، بیشتر از همه سومی یعنی خانم اپرا را دوست داشتم. مسئله ی ذهنی این روزهایم بود و اینکه دیدم سرمایه‌داری هنوز رهبران ترویج گر رویای آمریکایی دارد... خوش حال شدم؟ نه. فقط جالب بود.
اوپرا اولین دختر سیاه پوستی است که جایزه ی دختر شایسته (یا چیزی مشابه آن که مخصوص سفیدپوست ها بوده) را برنده شده. زحمت کشیده و از یک خانواده ی فقیر، ثروت زیادی برای خودش به هم زده. حالا هم به همه می‌گوید که در آمریکا همه می‌توانند مثل من بی‌نهایت موفق باشند و اگر خودتان را به کارگری و شغل های کوچک محدود کرده اید، تقصیر خودتان است که جرأت ندارید. چقدر دلم برای کسانی که اوپرا و اوپراها را باور می‌کنند و مملکت خودشان را ول می‌کنند، می‌سوزد.

همین.
      

13

        کتاب علمی از یک حدی که ژورنالیستی‌تر بشود، فهمیدنش هم سخت تر می‌شود. تصور اولیه این است که اگر متنی قواعد رسمی آکادمیک را رعایت کند، متن خشک و بی‌خودی می‌شود و آدم با آن ارتباط نمی‌گیرد؛ پس چه بهتر که شبیه روزنامه یا متن بازریابی یک محصول کتاب نوشته شود. این قضیه تا حدی درست است؛ ولی صرفا تا حدی. به نظرم این کتاب، لااقل با این ترجمه ای که من خواندم، از این حد عبور کرده بود.

اما خلاصه و جانِ حرف کتاب، تا آنجا که من متوجه شدم، این است که سرمایه‌داری پلتفرمی، آنقدر به فئودالیسم شبیه است که دیگر نمی‌توان به آن سرمایه‌داری گفت. بلکه باید بگوییم تکنوفئودالیسم؛ نسل جدید فئودالیسم مبتنی بر تکنولوژی. چطور؟ رکنِ رکینِ سرمایه داری، کسب سود از طریق بازارهای رقابتی است. و رکنِ رکینِ فئودالیسم، کسب ثروت (به تفاوت سود با ثروت توجه کنید) از طریق رانت است؛ رانت طبقه. اینکه فرزند فلان ملاک هستی، پس تو هم رانت زمین داری و می‌توانی با آن گذران زندگی کنی. پلتفرم‌های دیجیتال، سرمایه‌ی سومی (در کنار دو سرمایه‌ای که مارکس می‌گوید) ایجاد کرده اند تحت عنوان سرمایه ی ابری. با این سرمایه، دیگر نیازی به رقابت و کسب سود از طریق بهبود محصول و این چیزها ندارند. چراکه از یک طرف، کاربران آنها برایشان رایگان خلق ارزش می‌کنند و از طرف دیگر، با حقنه کردن تبلیغات شخصی‌سازی شده به کاربران، رفتار آنها را کنترل می‌کنند. البته این ته حرف بود. جزئیات و کم و کیفش بماند.
یک بحث خیلی مفصل هم دارد در مورد خود شکل گیری پلتفرم ها که چطور سیاست های مالی آسان (easy monetary policy) و برچیده شدن برتون وودز موجبات آن را فراهم کرد. بسیار شبیه حرفی است که سرنیچک در سرمایه داری پلتفرمی زده. منتهی مفصل تر و با جزئیات بیشتر. هنوز حرف هیچ کدام برای من قانع کننده نیست. شاید هم به اندازه‌ی کافی، قابل فهم نیست. اشکال اصلی اش هم این است که هیچ حیثیتی برای ارزش تولید شده توسط پلتفرم های دیجیتال قائل نمی‌شوند. انگار نه انگار که فیسبوک، واقعا یک نیاز مهمی از جامعه ی آمریکایی را برطرف می‌کرد که بزرگ شد و فقط به سیاست های مالی پشتیبان آن توجه می‌کنند. بگذریم.

برای من که فعلا عمرم را وقف (راستی روز وقف مبارک!) اقتصاد دیجیتال و سرمایه‌داری پشت آن کرده ام، این کتاب بسیار کلیدی است و نمیتوانم به راحتی بگویم «به اندازه ی کافی نفهمیدم» و از کنار آن عبور کنم. نه، هر طور شده باید حرف حساب این مارکسیست یونانی را بفهمم. به همین خاطر، ترجمه دیگر کتاب که نشر بیدگل کار کرده را سفارش دادم و به زودی، دوباره این کتاب را خواهم خواند.
      

9

        یک:
از روزی که آن بنده‌ی خدا که اسم موزه لور فرانسه را اشتباه گفت، من دیگر یادم نماند که تلفظ درست لور کدام بود. یا بالاخره یاساشین آذربایجان یا یاشاسین آذربایجان. اورول هم قاعدتا از همان‌ها هست. حالا که یک کتاب صوتی ازش شنیده‌ام، امبدوارم یادم بماند که اُروِل است!

دو:
اینکه یک نویسنده‌ی رمان جستار بنویسد، شبیه این است  که بتهون وسط پیانو زدم متوقف شود و بگوید یک لحظه توجه کنید! این قسمتی که برای شما می‌نوازم را در فلان زمان و مکان سرودم و حال و حوایم آن طور بود و الخ. تولستوی وقتی اعتراف می‌کند، یعنی دارد به این سوال پاسخ می‌دهد که همه‌ی آن هزاران صفحه جنگ‌وصلح و آنا کارنینا و رستاخیز و... برای چه؟ این کتاب هم جستار اورول است.

سه:
چرا باید نام بدترین جستار یک کتاب را برای عنوان کتاب انتخاب کرد؟ نمی‌دانم. با خواندن جستار اول ناامید نشوید. در واقع از نیمه‌های کتاب دیگر بحث ارتباطی با کتاب ندارد. البته به دوران تحصیل اورول مربوط می‌شود که فکر نمی‌کنم از کتاب هم حرفی شده باشد.

چهار:
تمام آن چهارونیم ستار برای جستارهای مربوط به دوران تحصیل اورول است. واقعا جذاب بود. حتی اگر  خیالی بود هم جذاب بود؛ چه برسد به اینکه واقعا چنین اتفافاتی افتاده باشد. توصیف یک نظام طبقاتی که تنها شانس احتمالی برای فرار از طبقه‌ی پایین به طبقه‌ی بالاتر، پذیرش در آزمون بورسیه است. معادلش در جامعه‌ی امروز ما شاید کنکور باشد. با این تفاوت که امروز دیگر واقعا تحصیل بهترین راه برای کسب ثروت و جایگاه اجتماعی نیست.

پ.ن: در پیاده روی اربعین، در گرمای عصر موکب‌ها که نمی‌شد خواب رفت، این کتاب صوتی را گوش دادم. الان هم که این یادداشت را تمام می‌کنم، ماشین از کربلا به سمت مرز مهران حرکت کرد.
20 صفر 1446
      

36

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌های کتاب

آنا کارنیناوداع با اسلحهجان شیفته: جلد سوم و چهارم

برای خداباوری

4 کتاب

البته که من مخلص شهیدمطهری هم هستم و آثار ایشان را هم خوانده‌ام، هم می‌خوانم و هم پیشنهاد می‌کنم. مخلص دیگر علمای عِظامِ اسلام هم هستیم. لکن، برخی حرف‌ها را، رمان‌ها جور دیگر می‌زنند. اگر دقت کرده باشید (که فکر کنم خود شهیدمطهری هم به این نکته تصریح دارند) وجود خدا از نظر قرآن بدیهی است. یعنی هیچ کجا به اثبات اصل وجود خدا نمی‌پردازد. لذا به‌نظر، اگر کسی احیاناً از این خودآگاهی ذاتی برگشته باشد، بهترین راه بازگشت، دیدن و خواندن خودآگاهی دیگران است. در این لیست سعی کرده‌ام، رمان‌هایی که این خودآگاهی را پررنگ می‌کنند را ضمیمه کنم. احتمالا به ندرت این کتاب‌ها برای این موضوع پیشنهاد داده شوند. در رابطه با هر کدام، کمی توضیح می‌دهم؛ اما برای لو نرفتن داستان، نمی‌توانم زیاده‌گویی کنم: آنا کارنینا: این، بهترین رمان تولستوی نیست. فکر نکنم کسی تا حالا گفته باشد آنا کرنینا چنین است. اما صد صفحه آخر این کتاب، به‌نظر من، بهترین سطوری است که تولستوی در عمرش نوشته است. البته قطعا نمی‌توان آن صد صفحه را، بدون خواندن کل کتاب از عمق جان فهمید. وداع با اسلحه: یک اتفاق مشترک با آنا کارنینا دارد. من که اتفاقا این دو کتاب را در روزگار نزدیک به هم خواندم، خیلی لذت بردم! جانِ شیفته: نظرم را روی کتاب گذاشته ام. همان را بخوانید. پدر سرگی: شبیه قبلی‌ها نیست. ولی به‌نظرم کار خودش را می‌کند. ببخشید. خیلی کتاب نخوانده‌ام و بیش از این بلد نیستم. چه خوب اگه این لیست رو تکمیل کنید...

18

فعالیت‌ها

شکار انسان

2

همین دیشب داشتم این قسمت رو گوش میدادم. چقدر عجیب که عقلانیت سیاسی انقدر میچربه به عواطف و فطریات انسانی! آخه اصلا چرا باید یه پسر 16 ساله با زن 37 ساله ازدواج کنه!؟!؟!؟
          *این گزارش رو برای آقاپسرهایی که تحمل ندارن دخترخانم ها چندروز بیشتر به پیشنهاد ازدواجشون فکر کنن و احساس بدی میکنن ،نوشتم* 
پیشاپیش ببخشید ولی یکم از صبوری اینها یاد بگیرید😂

در  سال‌های خیلی دور
در انگلستان شخصی به نام؛ هنری هشتم فرمانروا بوده
این آقای هنری هشتم، دقیقا نمیدونم چرا انقد وحشی بوده ولی دوتا از همسرانش رو به قتل رسونده(چجوری؟ سرشون رو زده)
دختر یکی از همسرانش که الیزابت نام داشته، با دیدن همچین پدر و همسری در هشت سالگی، تصمیم میگیره تا آخر عمرش ازدواج نکنه (که خب شاید بگید به به چه تصمیم خوبی)

سالها میگذره و هنری هشتم بالاخره دار فانی را وداع میگه
و فرمانروایی انگلستان برای دخترش، الیزابت ماند :)))
الیزابت بخاطر موقعیت کشور، و مقام شخصی خودش از سران کشوران دیگه خواستگاران زیادی داشته (از ۱۲ کشور مختلف)
در سال ۱۵۵۹م، فیلیپ دوم، پادشاه اسپانیا از الیزابت خواستگاری میکنه ولی درجا جواب رد میشنوه! 
درمقابل شارل نهم، پادشاه فرانسه به خواستگاری میاد..
الیزابت بخاطر موقعیت کشور خودش و فرانسه، و نیاز به این حفظ ارتباط، به پادشاه فرانسه بلافاصه جواب رد نمیده..
بلکه به اندازه‌ی کافی معطلشون میکنه!
این معطلی به حدی طول میکشه که صدای سفیر فرانسه درمیاد و میگه؛ دنیا در ۶ روز آفریده شده، درحالی که ملکه ۸۰ روز رو درحال تفکر گذرونده و هنوز تصمیمش رو نگرفته :))

شاید فکر کنید این ابراز نظر سفیر فرانسه تاثیر گذار بوده، ولی خیر! 
چند سال بعد، دوباره ملکه ابراز علاقه برای ازدواج با یک فرانسوی میکنه!
شاید فکر کنید دوباره کیس مورد نظر پادشاه فرانسس 
ولی نه اشتباه نکنید، کیس مورد نظر، پسر پادشاه فرانسس، پسری ۱۶ سالههه، درحالی که ملکه ۳۷ سالشهههه 😂😂
(کودک همسری را مشاهده فرمایید)
حتیییی بازهم ملکه ۵ سال طولش میده تا جواب اولیه به خواستگاری رو بده!
تا وقتی که این پسر ۲۱ ساله میشه و به لندن دعوتش میکنه!
فکر کردین کار تموم شد؟ نخیررر
شاید باور نکنید، ولی بازم ۵ سال دیگه طولش میده و معطلش میکنه و درنهایت بعد از ۱۰ سال بهش جواب رد میده😐😂😂




        
گرگ ها با چشم باز می خوابند

47

          *این گزارش رو برای آقاپسرهایی که تحمل ندارن دخترخانم ها چندروز بیشتر به پیشنهاد ازدواجشون فکر کنن و احساس بدی میکنن ،نوشتم* 
پیشاپیش ببخشید ولی یکم از صبوری اینها یاد بگیرید😂

در  سال‌های خیلی دور
در انگلستان شخصی به نام؛ هنری هشتم فرمانروا بوده
این آقای هنری هشتم، دقیقا نمیدونم چرا انقد وحشی بوده ولی دوتا از همسرانش رو به قتل رسونده(چجوری؟ سرشون رو زده)
دختر یکی از همسرانش که الیزابت نام داشته، با دیدن همچین پدر و همسری در هشت سالگی، تصمیم میگیره تا آخر عمرش ازدواج نکنه (که خب شاید بگید به به چه تصمیم خوبی)

سالها میگذره و هنری هشتم بالاخره دار فانی را وداع میگه
و فرمانروایی انگلستان برای دخترش، الیزابت ماند :)))
الیزابت بخاطر موقعیت کشور، و مقام شخصی خودش از سران کشوران دیگه خواستگاران زیادی داشته (از ۱۲ کشور مختلف)
در سال ۱۵۵۹م، فیلیپ دوم، پادشاه اسپانیا از الیزابت خواستگاری میکنه ولی درجا جواب رد میشنوه! 
درمقابل شارل نهم، پادشاه فرانسه به خواستگاری میاد..
الیزابت بخاطر موقعیت کشور خودش و فرانسه، و نیاز به این حفظ ارتباط، به پادشاه فرانسه بلافاصه جواب رد نمیده..
بلکه به اندازه‌ی کافی معطلشون میکنه!
این معطلی به حدی طول میکشه که صدای سفیر فرانسه درمیاد و میگه؛ دنیا در ۶ روز آفریده شده، درحالی که ملکه ۸۰ روز رو درحال تفکر گذرونده و هنوز تصمیمش رو نگرفته :))

شاید فکر کنید این ابراز نظر سفیر فرانسه تاثیر گذار بوده، ولی خیر! 
چند سال بعد، دوباره ملکه ابراز علاقه برای ازدواج با یک فرانسوی میکنه!
شاید فکر کنید دوباره کیس مورد نظر پادشاه فرانسس 
ولی نه اشتباه نکنید، کیس مورد نظر، پسر پادشاه فرانسس، پسری ۱۶ سالههه، درحالی که ملکه ۳۷ سالشهههه 😂😂
(کودک همسری را مشاهده فرمایید)
حتیییی بازهم ملکه ۵ سال طولش میده تا جواب اولیه به خواستگاری رو بده!
تا وقتی که این پسر ۲۱ ساله میشه و به لندن دعوتش میکنه!
فکر کردین کار تموم شد؟ نخیررر
شاید باور نکنید، ولی بازم ۵ سال دیگه طولش میده و معطلش میکنه و درنهایت بعد از ۱۰ سال بهش جواب رد میده😐😂😂




        
گرگ ها با چشم باز می خوابند

47

سفر به آن سوی دریاها
          مجموعه‌ی خوبی برای صوتی گوش دادن هست. به نظرم باید برای نوجوون‌ها جذاب‌تر و مفیدتر باشه. برای خود من این جوری نیست که بتونم سیر وقایع رو کاملا تو ذهنم نگه دارم و خب، حقیقت اینه که چندان هم برام مهم نیست. بیشتر یه جزئیات جالبی توی قصه هاشون داره که توجه م رو جلب می‌کنه و خب، این یعنی با یه کتاب صوتی خوب طرف هستیم برای وقتایی که قراره حیف بشن.

چند تا از قسمت هایی که برام جالب بود:
1- اینکه اولین بار ملوانان بدون اینکه بدونن کوپرنیک کیه، نظریه‌ش در مورد جلوزدن یا عقب افتادن از روزهای هفته در صورت دور زدن زمین رو به صورت تجربی اثبات کردن. ملوانا می‌بینن طبق محاسبات دقیق اونها، باید چهارشنبه باشه ولی توی اون جزیره ای که پیاده میشن پنج‌شنبه بوده. نکته چیه؟ اینکه هفته یه پدیده‌ی کاملاً اعتباری نیست. احتمالاً یه ریشه دینی داره که توی سرزمین هایی که هیچ وقت دست آدم بهش نرسیده هم وجود داره و دقیقاً هم با بقیه ی دنیا تطابق داره!

2- کریستف کلیپ و یه سری دیگه از کاشفانی که در واقع سردسته‌ی استعمارگران بودن، آخر عمرشون رو در فقر و بدبختی مردن. چون ملکه یا پادشاهشون خواسته اونا رو بپیچونه و سهمی که بهشون قول داده بود رو بهشون نده.

3- سرزمین‌هایی که طلا زیاد بوده، اونقدر طلا براشون ارزشمند و مهم نبوده. چون خوشکل بوده ازش استفاده میکردن ولی طمعی که اروپایی براش داشتن اصلا وجود نداشته.
        

9

کرگدن
          نمایشنامه‌ "کرگدن" داستان یک مسخ است. مسخ شدنی که ابتدا عجیب و غیرطبیعی به نظر می‌رسد اما هر چه تعداد مسخ شدگان بیشتر می‌شود افراد بیشتری پذیرای آن می‌شوند و دیگر آن را غیرطبیعی نمی‌دانند.

هنگام خواندن اثر مهمترین سوال ذهنی‌ام این بود که چه افرادی با چه ویژگی‌هایی به این وضعیت دچار می‌شوند؟ اما وقتی نمایشنامه تمام شد سوالم این شد که چرا "برانژه" شخصیت اصلی داستان مقابل این مسخ شدن ایستاد و با دیگران همراه نشد و حتی زمانی که کمی وسوسه شده بود متوجه شد که اصلا نمی‌تواند تبدیل به موجود دیگری شود؟

شاید یکی از پاسخ‌ها را بتوان در حرف‌های خود او یافت: " من همون چیزی که هستم خواهم موند. من یه آدمم. یه آدم".

برانژه نوعی اصالت انسانی را در عمل نشان داد. تلاش می‌کرد انسان باشد با اینکه می‌دانست کاملا شبیه و همرنگ دوستان و همکارانش نیست و گاهی مسخره‌اش می‌کنند. 

او مثل "ژان" خودخواه، نژادپرست و مبادی سرسخت آداب اجتماعی نبود. مثل "بوتار" خودش را عقل کل نمی‌دانست و متوهم نبود. مثل آقای "پاپیون" دنیاپرست و مادی‌گرا نبود، مثل "آقای دودار" خودش را به نحو افراطی منطقی نشان نمی‌داد و احساساتش را بیان می‌کرد و حتی مثل "دزی"، دختری که عاشقش بود، نمی‌خواست که خوشبختی فقط برای خودش باشد و حتی در لحظه‌های عاشقانه زندگیش به "نجات بشر" فکر می‌کرد.

برانژه خوبی‌ها و بدی‌هایی داشت اما صادقانه خودش بود. خود انسانی‌اش و به نظرم این دلیل مسخ نشدن او بود. 

به نظرم این نمایشنامه‌ روایتی از تلاش برای  "انسان ماندن" در اوج تنهایی بود. روایتی از تن ندادن و تسلیم نشدن به روندهای غالب زمانه. نمایشنامه‌ای که می‌توان درباره آن بسیار نوشت.
        

28

چرا از ایوانز نخواستند؟
وقتی پاییز می‌شه و منتظرم برگا نارنجی شن، همزمان با حساسیت دست و پنجه نرم میکنم و مثل سال‌های قبل به خودم قول می‌دم که از اول ترم درس بخونم، جای یه چیزی خالیه؟
و اون چیزی نیست جز خوندن یه کتاب جدید از آگاتا کریستی...!😁🍂
.
داستان کتاب از این قراره که یه روز بابی جونز و دوستش در حال گلف بازی کردن هستن که صدای فریادی می‌شنون وقتی به سمت منشا صدا می‌رن متوجه می‌شن یه نفر از پرتگاه به پایین پرت شده.
به نظر میاد به خاطر هوای شرجی و مه‌آلود کنار ساحل اون فرد متوجه پرتگاه نشده و به پایین سقوط کرده. ولی واقعا همینطوره؟😒
از طرفی بابی یه دوست در دوران بچگی داشته که خانواده متمولی داره و سال‌ها اون رو ندیده و حالا تبدیل به یه خانم گیرا و جذاب شده که ظاهرا به داستان‌های جنایی علاقه داره، واضح تر بخوام بگم فضوله😉
بنابراین میرن که پوآرو‌طور سر از ماجرا در بیارن و در این حین داستان به مقدار کم و کافی عاشقانه هم میشه.
.
یه مینی سریال سه قسمتی هم از این کتاب ساخته شده که تقریبا با کتاب منطبقه و فقط توی جزئیات محدودی با کتاب تفاوت داره.
به نظرم مینی‌ سریال قشنگی بود. حس و حال کتاب رو خوب منتقل می‌کرد.
بعد از خوندن کتاب، پیشنهاد میکنم ببینیدش. اگر کتاب‌رو مطالعه نکردید ممکنه متوجه داستان نشید.( شاید هم متوجه بشید، درمورد خودم فکر میکنم اگه کتابو نخونده بودم شاید نمی‌فهمیدم داره چی میشه.)
عکس‌ها هم مربوط به همین سریاله.❤️✨
why didn't they ask Evans?2022
.
۱۳ مهر ۱۴۰۳
          وقتی پاییز می‌شه و منتظرم برگا نارنجی شن، همزمان با حساسیت دست و پنجه نرم میکنم و مثل سال‌های قبل به خودم قول می‌دم که از اول ترم درس بخونم، جای یه چیزی خالیه؟
و اون چیزی نیست جز خوندن یه کتاب جدید از آگاتا کریستی...!😁🍂
.
داستان کتاب از این قراره که یه روز بابی جونز و دوستش در حال گلف بازی کردن هستن که صدای فریادی می‌شنون وقتی به سمت منشا صدا می‌رن متوجه می‌شن یه نفر از پرتگاه به پایین پرت شده.
به نظر میاد به خاطر هوای شرجی و مه‌آلود کنار ساحل اون فرد متوجه پرتگاه نشده و به پایین سقوط کرده. ولی واقعا همینطوره؟😒
از طرفی بابی یه دوست در دوران بچگی داشته که خانواده متمولی داره و سال‌ها اون رو ندیده و حالا تبدیل به یه خانم گیرا و جذاب شده که ظاهرا به داستان‌های جنایی علاقه داره، واضح تر بخوام بگم فضوله😉
بنابراین میرن که پوآرو‌طور سر از ماجرا در بیارن و در این حین داستان به مقدار کم و کافی عاشقانه هم میشه.
.
یه مینی سریال سه قسمتی هم از این کتاب ساخته شده که تقریبا با کتاب منطبقه و فقط توی جزئیات محدودی با کتاب تفاوت داره.
به نظرم مینی‌ سریال قشنگی بود. حس و حال کتاب رو خوب منتقل می‌کرد.
بعد از خوندن کتاب، پیشنهاد میکنم ببینیدش. اگر کتاب‌رو مطالعه نکردید ممکنه متوجه داستان نشید.( شاید هم متوجه بشید، درمورد خودم فکر میکنم اگه کتابو نخونده بودم شاید نمی‌فهمیدم داره چی میشه.)
عکس‌ها هم مربوط به همین سریاله.❤️✨
why didn't they ask Evans?2022
.
۱۳ مهر ۱۴۰۳
        

32

طاس (35 جستار کوتاه فلسفی)
          تداوم و آرزویی دلکش؛
فیلسوفِ جدی و آموزش‌دیده و ژورنالیسم!


0- سطح انتظارات را باید تعدیل کرد. هدف کریچلی از این جستارها، مواجه‌ای فلسفی و مختصر با امور مختلف بوده است. پس قرار نیست دَرْبی از درهای معرفت لایزالِ فلسفی بروی شما باز شود؛ البته که دربی از درهای پرسش‌های اساسیِ فلسفه را به روی شما باز می‌کند؛ مگر کار فلسفی چیزی جز این است؟
ویگتنشتاین می‌گوید:
«فلسفه هیچ پیشرفتی نکرده است [و مسائل فلسفی همان‌هایی است که هزاران سال پیش بوده است]؟ اگر کسی  جایی را که می‌خارد بخاراند، تغییری می‌بینیم؟»
فلسفه یک خارش فکری است و فیلسوف یک خرمگس تاریخی و باستانی :)
در ضمن این خرمگس‌ها استعاره و ادبیات هم بعضا بلدند و استادند در پیچاندن جواب‌ها.

1- 35 جستار در این کتاب داشتیم که 15تایی از آنها واقعا عالی بود (ضریب توفیق خوبی است). از آن 15تا 5تایی بسیار عالی بودند. 3تا برایم شگفت بودند. 
یکی فصل 28 «هیچ نظریه‌ای برای همه‌چیز در کار نیست»
یکی فصل 18  «چرخۀ خشونت»
یکی فصل 11 «فیلسوف چگونه موجودی است»/ این سوال هم شاید باحال باشه «فیلسوف چگونه موجود است؟» (حاصل اشتباه تایپی)

2- یک مخدرِ بانمک که از نتایج علم‌گرایی (scientism) است، این نظریه‌های همه‌چیز/theory of everything است. این نظریه‌هایی که به دنبال یک شاقول خوش تعریف برای قالب‌زنی تمام مسائل کیهانی است؛ قرص همه‌چیز. ببینید کریچلیِ در جستار «هیچ نظریه‌ای برای همه‌چیز در کار نیست» عجب موضوع مهمی را می‌خواهد بررسی کند؛ ولی این جستار در مورد یک معلم است؛ یک استاد دانشگاه! کریچلی است، فوتبال دوست دارد و علاقه‌مند به پاس رونالدینیویی دادن.
یکسری معلم هستند، خانمان برانداز؛ زندگی را به قبل و بعد از خود تقسیم می‌کنند. شاید هم همچین هدفمند دنبال همچین هدفی هم نباشند، ولی چه کنند که چنین تاثیری دارند (اینگونه موجودات معمولا خود را تکثیر می‌کنند (منطق بقای گونه‌ها و تولید مثل)؛ یعنی به احتمال بالا، به مرور چندتایی مثل خود را خلق می‌کنند و خود را در تاریخ ماندگار می‌کنند. ببین چقدر باحاله!). فرانک چائوفی (1928-2012) برای کریچلی همچین آدمی بوده است.
این آقای چائوفی یک دعوایی که داشت، دعوا با این معتادان تئوری‌های همه‌چیز بود. این مورد شد مسئلۀ کریچلی که اینجا و در این جستار برای ما هم از آن چیزهایی گفت. پس ببینید استادِ تراز، مسئلۀ تراز را به جانِ دانشجوی تراز می‌اندازد  (احتمالا اینجا نظریۀ فضیلت و فضیلتِ کار فکری بتونه کمک‌مون کنه).
چندسال پس  از اینکه آقای چائوفی در یک گفت‌وگوی عادی، کاری کند که کریچلی به فلسفه تغییر رشته بدهد، به نحوی که هیچ‌گاه سری به عقب برنگرداند؛ کریچلی به اتاق استاد رفت. این دفعه اجازۀ تغییر واحد از استاد را می‌خواست. استاد، چائوفیِ ایتالیایی، بی‌تفاوت پرسید: «چه واحدی؟» کریچلی گفت: «من باید فوکو می‌گذروندم ولی می‌خوام واحدی در مورد دریدا بردارم.» او جواب داد: «پسر، این مثلِ اینه که بخوای از دری وری به شِرووِر تغییر واحد بدی.» (در روایات آمده است که لفظ دوم، شروور، پربسامدترین کلمۀ استاد بوده است).

3- جستارِ «چرخۀ خشونت» به تسلسلِ بی‌نهایتِ مقصرِ نخسین می‌پردازد. همیشه می‌توان یک پا عقب‌تر گذاشت و مقصری را پیدا کرد. همواره می‌توان خشونتِ پسین را با خشونتِ پیشینِ نبشِ قبرشده، توجیه کرد. بوش با عملیات یازده سپتامبر توجیه حملۀ نظامی به خاورمیانه (عراق و افغانستان) را برای خود موجه دانست. البته تصویر مداخله‌های نظامی آمریکا در عربستان تصویرِ ذهنی و توجیه اسامه بن لادن بود برای انتقام از غرب ( که نمود نمادین آن شد 11 سپتامبر). یعنی بن لادن هم توجیه داشته، سلسۀ این چرخه را تا بی‌شمار حلقه بازخوردِ خشونت‌آمیز می‌توان ادامه داد. شاید وضعیت رادیکال همین شکاندن چرخۀ خشونت باشد، نه دمیدن در آتش خشونت. سایمون کریچلی اینجا یه چیزایی گفته بود.

4- «فیلسوف چگونه موجود است» فصلی طولانی بود؛ حدود 5صفحه. واقعا اضافه‌گویی داشت. فیلسوف بیماری است که با یک مرض کشنده که فلسفه است کلنجار می‌رود. اعتیاد به مسائل فلسفی هم یک بیماری است و با یک بیمار نباید مثل یک مجرم برخورد کرد؛ پس از فلاسفه نپرسید کاری که می‌کنید به چه دردی می‌خورد. اگه این کار رو انجام ندهند، بدن درد می‌گیرند (کل فصل 11 کتاب تمام).

5- این متن‌ها از سری متن‌های آقای کریچلی برای ستون سنگ/Stone بود که تقریبا سه روز یکبار از 2010 تا همین 2021 در نیویورک‌تایمز منتشر می‌شد. ادیتور/ویراستار این سری پیتر کاتاپانو از ژورنالیست‌های مشهور آمریکایی بود و سایمون کریچلی (فیلسوف آکادمیک و تریبت‌شده (مثل حیوان دست‌آموز)) مدیریت آن را به عهده داشت. 11 سال با همچین تناوبِ متنی‌ای واقعا قابل توجه است. واقعا چنین تداومی (در یک بخش جزئی از یک نشریۀ مهم) واقعا فکر کنم در کل تاریخ ژورنالیسم ایران قفل باشه. کلا تداوم خیلی کم داریم تو ایران. یه‌سری‌ها اصلا اینو تئوریزه کردن و بهش می‌گن «ایران جامعه کوتاه مدت». جالبه حرفاشون.
اصلا  برای نمونه یکی از نشریات دانشجوییِ دانشگاه ویرجینیاتک در آمریکا، حدود 150سال قدمت دارد (هفتگی منتشر می‌شه) یا مثلا نشریۀ دانشجوییِ کریمسون/Crimson که برای دانشگاه هاروارد هست، از 1873 میلادی منتشر می‌شود (همین 150سال قدمت). خلاصه اینجا از جاهایی است که خودِ این دوتا دونه عدد خیلی خیلی حرف برای گفتن داره.


پیشنهاد یک خطی: اگه فلسفه براتون جذابه، متن مترویی می‌خواید و این جور چیزا (مثل فوتبال، شکسپیر و آتن‌گردی) براتون جذابه، احتمالا کتاب جالبی باشه براتون. مثلا من فوتبال دوست دارم.

در ستایش و نمودِ اهمیتِ نویسنده: در ضمن، آقای کریچلی قلم طنز و عالی‌ای داره و چنین شخصی صلاحیت این رو داره که در مورد طنز کتاب بنویسه. یه کتاب داره «در باب ظنز/On Humour»  که در اولویت‌های مطالعه است.

نمره‌دهی: اگه می‌خواستم با بدی‌ها از کتاب نمره کم کنم، به حدود 3 می‌رسیدم ولی از اونجایی که با خوبی‌ها به کتاب نمره اضافه کردم به 4 رسیدم و همین رو گذاشتم. چند فصلی داشت که اصلا نخوندم و از روشون پریدم.
        

41

سرگذشت استعمار صوتیش خوب بود؟ و اینکه کلا ارزش گوش دادن داشت؟ اینکه قیدار نچسب ترین بوده عجیبه برام! من خیلی کارکتراش رو دوست داشتم :( البته اون موقع که خوندم 16-17 سالم بود به نظرم.

56

سفرهای گالیور

3