مرگ فروشنده

مرگ فروشنده

مرگ فروشنده

آرتور میلر و 1 نفر دیگر
4.1
68 نفر |
26 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

20

خوانده‌ام

128

خواهم خواند

51

ناشر
بیدگل
شابک
9786226401937
تعداد صفحات
164
تاریخ انتشار
1398/10/23

توضیحات

        چارلی: هیچ کس جرئت نداره این مرد رو سرزنش کنه. شماها نمی فهمید: ویلی یه فروشنده بود. برای یه فروشنده، زندگی آخر خط نداره. اون پیچ تُو مهره نمی کنه، از قانون حرف نمی زنه، یا نسخه برای مریضت نمی ده. یه مردیه که کیلومترها دور از خونه، در اوج غصه هم باشه، زندگیش بسته به یه لبخند و کفشیه که برق بزنه. و وقتی که دیگه کسی جواب لبخندش رو نده- اون وقت زلزله می شه. کافیه چهارتا لک بیفته به کلاهت، دیگه کارت تمومه. هیچ کس جرئت نداره این مرد رو سرزنش کنه. فروشنده باید رؤیا ببافه، پسر. این ذات این رشته ست. 
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

محاکات

محاکات

1402/9/24

مرگ فروشنده

تعداد صفحه

10 صفحه در روز

مرگ فروشنده

تعداد صفحه

15 صفحه در روز

پست‌های مرتبط به مرگ فروشنده

یادداشت‌ها

        مرگ فروشنده داستان مرد کهنسالی در امریکا به نام ویلی لومان است که سالها در شرکتی به عنوان بازاریاب مشغول بوده و به زعم خودش در این مدت موفق عمل کرده و توانسته در شهرهای مختلف مشتری های زیادی برای خود دست و پا کند. اون اکنون به سن بازنشستگی رسیده، دیگر توان کار کردن مانند گذشته را ندارد و برخلاف انتظارش حقوقی که دریافت می کند برای گذران زندگی و حتی برطرف کردن بسیاری از نیازهای اولیه خود و خانواده اش کافی نیست. 
ویلی در اثر فشارهای زیادی که تحمل می کند چه از طرف اعضای خانواده و چه از طرف رییس شرکتی که برای آن کار می کرده، دچار زوال عقلی شده و بسیاری وقتها در توهم به سر می برد. او نهاد خانواده اش را در حال فروپاشی می بیند. از طرفی از همسرش لیندا کاری برای مشکلات ساخته نیست و از طرف دیگر پسرهایش یعنی بیف و هپی نیز در کار خود موفق نیستند.
. در نهایت ویلی با دیدن این شکست های پی در پی و در حالی که هیچ آینده روشنی برای خود متصور نیست اقدام به خودکشی می کند تا فرزندانش از مزایای بیمه عمر او بهره مند شوند.
در این نمایشنامه بی هویتی ویلی در جامعه صنعتی و خشن امروزی به وضوح مشخص است. ویلی در آرزوی استشمام هوایی تازه، داشتن باغچه ای بزرگ و دیدن آسمان بدون مجبور بودن به پیدا کردن آن از لابلای ساختمان های بلندی است که در جوار خانه شان طی سال های اخیر سر بر آورده اند. اما این آرزوها در تضاد با ارزش هایی همچون سرمایه دار بودن است که در نظر افراد جامعه با اهمیت تلقی می شود. او برای رسیدن به آرزوهایش تلاش نمی کند بلکه برای رسیدن به ارزش هایی که جامعه به او تحمیل کرده است، همت می گمارد. لذا نمی تواند با روش ها و عقاید قدیمی خود به آنها دست یابد و هر چه بیشتر تلاش می کند کمتر به نتیجه می رسد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7

          
این نمایشنامه روایت سال‌های آخر زندگی مرد میانسالی به نام ویلی لومان است که درواقع بازاریابی است که باوجود اینکه در سن بازنشستگی است ولی همچنان کار میکند و وضعیت شغلی و خانودگی‌اش را نابسامان و شکست خورده می‌بیند،رفتار ویلی مملو از ناهماهنگی وسردرگمی است وبه خاطر انکار زندگی حال خود غرق در زندگی گذشته است،مدام درحال تلاش برای نظم به زندگی ومقابله با اشتباهات گذشته اش است.حافظه‌اش آن‌چنان دچار اختلال شده که خط زمانی از دستش دررفته و مدام خود را در موقعیت سال‌های گذشته تصور می‌کند.
حرکت  و گسترش موضوع نمايشنامه بر پايه‏ ي رابطه بين ويلي لومن و پسر بزرگترش، بيف، استوار است. حس متناقضي پدر و پسر را به يكديگر پيوند مي‏دهد. از سويي آنها همديگر را سخت دوست مي‏دارند. هنگامي كه دور از هم هستند براي ديدار بي‏تابي نشان مي‏دهند. از يكديگر متنفر نيز هستند. زيرا هر يك ديگري را عامل شكست خود مي‏ پندارد. پس اين دو عضو خانواده نمي‏توانند روي در روي به بيان احساسات خويش بپردازند. رابطه‏ ي عشق و نفرت بين پدر و پسر، رفتار ديگر شخصيت‏ها را نيز تعيين مي‏كند. ليندا، همسر ويلي لومن، او را دوست مي‏دارد، اما نمي‏تواند كمكي براي ايجاد تعادل رواني در زندگي ويلي طرح و اجرا كند. به سخني، ليندا آرامبخشي است كه با سكوت خويش در برابر ويلي بااو همراهی میکند.
بیشتر زمان نمایشنامه با خیال‌پردازی‌های ویلی، در گذشته می‌گذرد. ویلی که در زندگی امروزش درمانده شده و اختیاری بر اوضاع ندارد، به گذشته چنگ می‌زند، به زمان‌هایی که روزنه‌ای از امید برای بهبود اوضاع وجود داشت. 
نام نمایشنامه را اولین بار در فیلم «فروشنده» اصغرفرهادی شنیدم ولی تا به امروز موفق به خواندن نشده بودم تا به مدد باشگاه هامارتیا موفق به خواندن این اثر جذاب وزیبا شدم چیزی که از خواندن نمایشنامه برآورد کردم اینکه ویلی یک بازاریاب یک شرکت است وبه شهرهای مختلف میرود ومشتری جذب میکند ولی نمیدانم چرا به فروشنده ترجمه شده است!!!!!
آرتور میلر در مرگ فروشنده به روشنی فریاد میزنذ "مرگ بر نظام سرمایه‌داری"
روش آرتور میلر در پرداخت موقعيت‏ها، به كنش نمايشي و نيز به شخصيت‏ها اجازه داده است كه به راحتي از حال به گذشته و از گذشته به حال و آينده سير كنند.
در اين نمايشنامه فوق العاده  که فضاسازی بسیارخوبی دارد ، بنيادهاي اساسي يك جامعه‏ ي سرمايه‏ داري يعني خانواده، دفتر كار يك وكيل، دفتر كار يك بازرگان، رستوران، محل بازي بچه‏ ها، ساختمانهاي بلند فراسوي خانه‏ ي حقير لومن، باغ زيباي ويران شده‏ ي قرن نوزده و مرگ يك انسان را در يك صحنه گرد آورده میشود. 

        

35

          جمله ای که تو کل رمان خوندن به خودم و بقیه میگفتم این بود: 
دلم میسوزه ، دلم میسوزه 
دل سوختنای من البته اصلا از سر ترحم نیست . خودمو میذارم جای اون آدم و قضیه ختم میشه به مسئله ی عدالت اجتماعی و قص علی هذا .

‼️شاید اسپویل : 

داستان از نگاه من نه گره میخوره به تنبلی های بیف ، نه خیانت ویلی ، نه بی مسئولیتی هپ . داستان راجع به عدالته . هرچند جدیدا حس کردم صرف نظر از تم رمان ، اگه نویسنده اندک اشاره ای به بی عدالتی بکنه منو راضی و خوشحال و پذیرنده نگه می داره. 
داستان ویلی و خانوادش فقط دست و پنجه نرم کردن  طبقه ی پایین جامعه با مشکلاته؟ موندن این خونواده ها تو چرخه ی عادات قدیمی ؟ فقط این خونواده هان که تفاوتی تو بیست سالگی و شصت سالگیشون نمیبینیم ؟ مگه همه ی ما یه فروشنده نداریم تو وجودمون که کارش اینه که تموم عمرمون یه جنس بفروشه و اصلا نگران نباشه چیزای دیگه ای هم هست برای فروش؟ 
خلاصه که کاش یه روزی سر یه کتابی اون نقطه ی «آها» برام پیش بیاد و بفهمم «اختیار انسان» و «شرایط تحمیلی به انسان» هر کدوم چقدر رو این که مسئولیت زندگی رو به دوش بگیریم و قوی پیش بریم ، تاثیر دارن .
        

22

        در این نمایشنامه مرد خانواده آرزوهای بزرگی برای خود و خانواده‌اش در سر دارد که طبیعی است و هر پدری نهایت تلاشش آسایش و آرامش خانوادۀ او است.

اما با کار فروشندگی به هیچ یک از آرزوهای خود نمی‌رسد و در هنگام بازنشستگی یا بیکار شدن؛ هنوز قسط خانه‌اش تمام نشده و قادر به پرداخت هزینه‌های زندگیش نیست.

دو پسرش هم با اینکه اگر تلاش کنند و زحمت بکشند و قدری از ولخرجی‌های خودشان بزنند، می‌توانند به او و مادرشان کمی کمک کنند؛ اما این کار را نمی‌کنند و به دنبال خوشگذرانی‌های خودشانند.

در این میان مادر بیش از هر کس دیگری غصۀ شوهرش و حال بد، آشفتگی، بی‌پولی و غرور نابود شدۀ او را می‌خورد و او را به واقع درک می‌کند. اما جز مهربانی کردن و محبت به او، هیچ کاری از دستش برای کمک به او بر نمی‌آید.

همسایه و دوست خوبش چارلی هم هوای او را دارد؛ اما وی متوجه این مطلب نیست. البته وقتی گرفتار بی‌پولی می‌شود، به او پناه می‌برد و از او قرض می‌گیرد تا بعدا بپردازد و حتی حاضر نیست برای او کار کند. چون تصور می‌کند که در آن صورت غرورش جریحه‌دار می‌شود!

در نهایت وقتی مرد ـ ویلی ـ از همه جا ناامید می‌شود؛ برای کمک به خانواده‌اش خودش را به کشتن می‌دهد تا با پول بیمه‌اش زندگی راحتی برای همسر زحمتکش و مهربانش و پولی برای راه انداختن کاری برای پسر بزرگش فراهم کند.

مرد به کسانی که عمری از او جنس خریده‌اند و مشتری او بوده‌اند می‌نازد؛ اما در واقعیت روشن می‌شود که او آشنایانی داشته که همه یا بازنشست شده یا مرده‌اند و دیگر کمتر کسی او را می‌شناسد و از او خرید می‌کند یا حالش را می‌پرسد.

مشکل بزرگ مرد این بود که هیچ گاه نمی‌خواست با واقعیت روبرو شود و از این کار می‌ترسید. شاید اگر می‌پذیرفت، نتیجۀ کارش اینگونه نمی‌شد و قصه بدین جا ختم نمی‌شد.

وقتی واقعیت‌های زندگی روزمره و جاری را نادیده می‌گیریم و خیال پردازی می‌کنیم؛ مثل آن شیرفروشی می‌شویم که موقع گرم کردن شیرها، در خیال خود با فروش آن شیرها، کم‌کم کارش رونق گرفت و پولدار شد و ازدواج کرد و بچه‌دار شد و در همان دنیای خیال، برای ادب‌کردن فرزندش لگدی به او زد که در واقعیت ظرف شیر را بر زمین ریخت و تمام آرزوها، نقشه‌ها و رویاها دود شد و به آسمان رفت.

نمایشنامۀ قوی و جالبی بود و قدرت نویسنده را در توجه به جزئیات و توصیف شخصیت‌ها و افکار و زوایای پنهان ذهن و وجود اعضای این خانواده نشان می‌داد. خواندن این نمایشنامه لذت بخش است و انسان را به همراهی با قهرمانان ماجرا وامی‌دارد. بابت انتخاب این نمایشنامۀ جالب از آقای خطیب و برای نوشتنش از آرتور میلر سپاس‌گزاریم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

17

حسین

حسین

1402/9/7

          آرتور میلر مقاله‌ای داره با نام «تراژدی و انسان معمولی» و من خوش‌شانس بودم که مقاله رو قبل از خوندن نمایشنامه خوندم. با وجود کوتاه بودن نوشته، از اون‌هایی بود که با خوندنش هیجان‌زده شدم و قطعا زبان زیبای میلر در این حس من بی‌تاثیر نبود. برای همین دعوت می‌کنم که اصلِ خود مقاله‌ی میلر را بخوانید.
میلر  این‌طوری شروع می‌کنه که در زمانه ما تراژدی‌ها بسیار اندکند. دلیلی که دیگران برای این امر متصور شدن اغلب اینه که دیگه پادشاهان و انسان‌های بلندمرتبه‌ی بزرگی نداریم که حمله‌ی قهرمانانه‌ای به زندگی داشته باشند. با این حال در ادامه بیان میکنه که ما در عصرِ پساروانکاوی زندگی می‌کنیم. حالا در این عصر می‌دونیم که به افراد بلندمرتبه و قهرمانان اسطوره‌ای، دقیقا می‌تونیم همون فعل و انفعالات روانشناختی‌ای رو نسبت بدیم که به انسان‌های معمولی. تمامِ تحلیل‌های روانشناختیِ «ادیپوس» و «اورستس» و بقیه تراژدی‌ها را میشه به تمام نوع بشر تعمیم داد.
از طرفی میلر «احساس تراژیک» رو ناشی از برانگیخته شدن حس خاصی در ما میدونه، بودن در محضر شخصیتی که برای حفظِ شان و کرامت شخصی‌اش (یا به بیان خودش: his sense of personal dignity) حاضره کل زندگی‌اش رو فدا کنه. این رو میشه در «هملت»، «مده‌آ»، «مکبث» و .... دید که در پسِ زمینه این‌ها، شخص برای به دست آوردن جایگاهِ عادلانه‌اش در زندگی در تلاشه.
میلر در ادامه از این میگه که تراژدی میتونه چارچوبی از جهان بیرون رو به ما نشون بده که ما رو محدود میکنه و به نوعی آزادی ما رو در بند میکشه. تراژدی توانایی به پرسش کشیدن این حصار و محدودیت رو داره، توانایی پرسش از این‌که آیا حقیقتا جهان و جامعه‌ی اطرافمون چنان‌که فکر می‌کنیم غیرقابل تغییر هستن یا امکانی از تغییر وجود داره. در اعماق هر تراژدی چیزی نهفته است که باعث به لرزه در آمدن وجودمون در مواجهه با اون میشه: ترسِ روبرو شدن با فروپاشیدن باورهای به ظاهر مطلقی که برسازنده‌ی هویت ما در جهان هستند. تراژدی واقعی انسان رو وا می‌داره که به ارزیابی دوباره باورهاش بپردازه و به قول میلر، قهرمانانه انگشت اتهام را به سمت دشمنان آزادی انسان (چه درونی و چه بیرونی) نشانه میره. این همون عاملی هست که باعث میشه تراژدی روشنگر باشه و احتمالا به والایش (کاتارسیس) بینجامه.  
چه در تراژدی‌های یونان باستان، چه در کتاب ایوب و هر تراژدی دیگه‌ای، لحظه‌ای فرا میرسه که همه چیز در تعلیق قرار می‌گیره، لحظه‌ای که چیزی پذیرفته نمیشه و در این دوپاره شدن جهانِ باورها، قهرمان از حد خودش فراتر میره و به بزرگی میرسه. چنین چیزی میتونه در زمان ما بیشتر از همه برای انسان عادی رخ بده و این همون چیزیه که میلر ما رو به اون دعوت میکنه: ادامه دادن مسیرِ تاریخیِ تراژدی و یافتن اون در قلبِ انسان‌های معمولی.
        

37

          انگار در جامعه سرمایه داری تنها با امید میشه سرکرد‌.
امید به روزی که دیگه قسط نداری ، امید به خریدن خونه و ماشین و امید به گنده شدن و دیده شدن امید به محبوب واقع شدن بین جماعتی که بنده سودآوری هستن ، امید به روزی که پسرات پول درشتی بزنن به جیب و توهم بعنوان پدرشون سرتو بالا بگیری .  این  امید انقد کش پیدا میکنه که یه روزی اگر بهش نرسی بابت ناامید شدنت مثل ویلی لومان خودکشی میکنی.
اونم دقیقا روزی خودکشی میکنی که آخرین قسط خونتو میدی و بلاخره صاحب خونه میشی!

کل کتاب از عقده حقارتی حرف میزد که بواسطه صاحب سرمایه بودن یا نبودن به اشخاص تحمیل میشه و ایگوهاشون رو یا گنده تر میکنه یا ضعیف تر.
و چقدر نامرئی هستند امثال ویلی لومان .

بازگشت به گذشته از زمینه های اصلی این نمایشنامه هست ویلی لومان در موقعیت های مختلفی به گذشته برمیگرده ، زمانی که سرمایه داری و برج های بالابلند و ماشین ها همه جا را تسخیر نکرده بود زمانی که می توانستند در باغچه خانه سبزی بکارند و در دشت ها قدم بزنند و در هوای آزاد تری زندگی کنند تقریبا همه اعضای خانواده حسرت جامعه کاملا صنعتی نشده را دارند.
بازگشت به گذشته و بازگشت به حسرت ها بازگشت به هر امکانی که میتوانست آن خانواده را پولدار کنند اما از دستش دادند و تنها اکنون میتوانند خود را سرزنش کنند.
حال که بازگشتی به گذشته صورت نمیگیرد و ایده های تجاری خانواده شکست میخورند و امید ها برای کسب سرمایه بیشتر نابود می شود.
 تنها راه حل ، خودکشی است.
        

0

          برای بار سوم به لطف باشگاه کتابخوانی هامارتیا این اثر مرور شد.
اجازه بدید به احترام آرتور میلر بزرگ کلاه از سر برداریم 

واقعا سخته درباره ویلی لومان نوشت. میلر اثری خلق کرده در سطح آثار ماندگاری که از ادبیات روسیه سراغ داریم. اثری در حد مرگ ایوان ایلیچ حتی...
مسائل روز اونجاست اما تا دنیا دنیاست ، این اثر کار میکنه و کاربرد داره...
تا سرمایه داری هست و سرمایه وجود داره ، ویلی لومان های زیادی زیرش له میشن...
اثر واقعا جذابه ، درد داره،  کاراکترها ملموس ساخته شدند... 
برای ایران امروز ما هم شاید درکش راحت تر باشه...
بخوام درباره مرگ فروشنده بنویسم باید طومارها بنویسم... شخصیت پردازی در بالاترین سطح قرن بیستمی خودش قرار داره ، قصه به بهترین شکل روایت میشه ... خیال و واقعیت در هم تنیده میشه ، موضوع جهان شموله گرچه در آمریکای نیمه اول قرن بیستم داره میگذره اما مسئله ش مسئله انسان مدرنه ...

به نظرم مرگ فروشنده از اون آثاریه که باید خونده بشه ، ویلی لومان باید شناخته بشه...
میلر ، دغدغه این قشر رو داره ، دغدغه انسانی داره ، این طبقه رو میشناسه و شخصیتی خلق کرده که واقعی واقعیه و برای همه قابل درکه 
و این هنر آرتور میلره...
        

20

          از خواندن این نمایشنامه هم لذت بردم و هم ناراحت شدم. این اثر آرتور میلر واقعا شاهکاره و دوست دارم بیشتر از این نویسنده بخونم.
بنظرم نمایشنامه در فرم و محتوا و شخصیت پردازی خیلی قوی بود. دیالوگ ها هم خوب بود، چیزی که نظرم رو جلب کرد اینه که نویسنده با اینکه خیلی فرصت شعار دادن و جمله قصار گفتن و بکارگیری جملات جذاب براش پیش میاد، اما دیالوگ ها رو واقعی و به دور از تجملات رقم میزنه.
اما این تراژدی برای من واقعا تلخ بود. تنها عاملی که باعث وقفه توی خوندن میشد، فرصتی بود که برای تحمل و پذیرش داستان نیاز داشتم. احتمالا بازهم سراغ این کتاب بیام و چندباره مرورش کنم. داستان، یک داستان آشناست که با خوندنش احتمالا به یاد دوستان و آشنایان زیادی میوفتید. قربانیان شرایط اقتصادی که هیچ جوره نمی تونن خودشون رو از مشکلاتی که دارن نجات بدن. تمام عمرشون رو به پای اهدافی میریزن که درنهایت هیچ سودی براشون نداره. همه براشون نسخه میپیچن و سرزنش شون میکنن. کسانی که به جرم تنگدستی، نه کسی کمک واقعی بهشون میکنه و نه احترامی براشون قائله. وَالفَقرُ فِی الوَطَنِ غُربَه... . و تلاشی که برای رهایی از این مشکلات و به یکباره موفق شدن میکنن فقط به لیست اشتباهات و ناکامی ها شون اضافه میشه.
همیشه در آرزوها و رویاهای بزرگ خودشون غرقن و با توهم و تصور اون ها، دردها و مشکلات فعلی شون رو از خاطر می برن.
خوشحالم از اینکه توی باشگاه هامارتیا به نمایشنامه های قوی تر رسیدیم.

پ.ن: همچنان با یک مشکل مواجهم. تغییر ناگهانی حرف و موضع شخصیت ها خیلی تو ذوقم میخوره و باعث میشه گیج بشم. توی آثار دیگه هم مکرر با این قضیه برخورد داشتم. در مواردی میبینیم در طول گفتگوها افراد جمله های متناقضی میگن. نمیدونم، شاید قراره کارگردان با مدیریت نحوه اجرای دیالوگ ها و جزئیات دیگر اجرا، این تناقض ها رو توجیه کنه.
        

34