معرفی کتاب ابله اثر فیودور داستایفسکی مترجم سروش حبیبی

ابله

ابله

4.3
317 نفر |
85 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

90

خوانده‌ام

658

خواهم خواند

634

شابک
9789643622114
تعداد صفحات
1,019
تاریخ انتشار
1399/7/14

توضیحات

        

پرنس مویخکین، آخرین فرزند یک خاندان بزرگ ورشکسته، پس از اقامتی طولانی در سوئیس برای معالجه  بیماری، به میهن خود باز می گردد. بیماری او رسما افسردگی عصبی است ولی در واقع مویخکین دچار نوعی جنون شده است که نمودار آن بی ارادگی مطلق است. به علاوه، بی تجربگی کامل او در زندگی، اعتماد بی حدی نسبت به دیگران در وی پدید می آورد. مویخکین، در پرتو وجود روگوژین، همسفر خویش، فرصت می یابد نشان دهد که برای مردمی ‹‹واقعا نیک››، در تماس با واقعیت، چه ممکن است پیش آید.


      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

تعداد صفحه

50 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به ابله

نمایش همه

پست‌های مرتبط به ابله

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          زنده شدن وقت‌های مرده لذت‌بخش است حالا اگر این زنده شدن با مصاحبت داستایوسکی باشد لذتش دوچندان است. ماجرای «ابله» نیز همین. لذتی دوچندان از زنده کردن زمان‌های انتظار، مسیرهای رفت‌وآمد و ساعت‌های کسالت‌بار مترو در همنشینی با خداوندگار شخصیت‌پردازی.

داستایوسکی در این داستنانش شخصیتی خلق کرده است که بعید می دانم اگر کسی آن را بشناسد تا ابد از خاطرش محو شود. قهرمانی با جزئیات فراوان و دقیق. مردی نجیب، ساده‌دل و به بیان اطرافیان ابله.

در این یک ماه گذشته، همنشینی با این مرد واقعا برایم دلپذیر بود. تضادش با اطرفیان رذیلت‌های اخلاقی را نشان می‌داد و در مواقعی که به او ظلم می‌شد کاملا با او احساس همدردی می‌کردم.

در حین خواندن داستان زیاد به این حدیث مشهور فکر کردم که «اکثر اهل بهشت سفها یا ابلهانند»؛ ساده دلانی که مردمان به خیال خود زرنگ، آن‌ها را تمسخر می‌کنند ولی آنها صرفا لبخند می‌زنند و با ساده‌دلی محبت می‌کنند. این واقعا برای من یک ایده آل است!

با این همه داستان‌های فرعی خسته کننده، بعضا حوصله سر بر می‌شدند. مانند داستان «هیپولیت» نوجوان مسلولی که زندگیش را روایت می‌کند. با این حال من مطمئنم هربار باز یاد این کتاب بیافتم پرنس میوشکین عزیز را با جزئیات بسیار به خاطر خواهم آورد و لذت همنشینی زمستانه‌ام با او در ذهنم تداعی خواهد شد.
        

14

          چقدر همه شخصیت ها (بجز شاهزاده میشیکین) نابالغ بودن ... این نظر اولیه ام بود ولی جلوتر متوجه شدم خود میشکین هم دچار ناپختگی هست که باعث میشه چهارچوب مشخصی برای زندگی و تصمیماتش در زمینه ارتباطاتش نداشته باشه. البته نباید تاثیر بیماری صرع رو بر شخصیت میشکین نادیده گرفت؛ آسیبی که صرف فقط به مغز می‌زنه قابل توجهه

.

یاد کتاب/ مضمون بازی های اریک برن افتادم که آدم ها دست به بازی های مختلف می‌زنند تا فقط (نوازش بگیرند) بالغ نباشند ... نوازش میشکین آدم خوب بودن و نجات دیگران بود حتی به قیمت نابودی در هم آمیختن و غرق شدن با اونها، نوازش یکی هم مثل ناستازیا آدم بد بودن و بدجنسی کردن بود تا ثابت کند لایق خوب بودن نیست.

.

چقدر تحمل کردن شخصیتی مثل ناستازیا در زندگی واقعی سخت و فرسوده کنندست؛ ادم هایی هم مثل شخصیت های کتاب به راحتی هم‌بازی افراد هیستریک می‌شن ... بدون اینکه متوجه بشن داستان اصلا درباره اون‌ها نیست و نباید با داستان پر آب و تاب اون شخص قاطی بشن وگرنه نگون بخت میشن!
        

13

          می توانم گواهی بدم که تا الان بهترین کتابی بود که خوانده‌ام . چقدر جالب بود توجه به جزئیات  درسته که نصف دفعاتی که به پرنس میگفتند ابله به خاطر لباسش بود اما نصف دیگر به خاطر سادگی او بود و بعد اینکه وضعش خوب شد دیگر هیچ کس به او نگفت ابله چقدر ‌شخصیت سازی قوی بود شخصیتهای پرنس و ناستازیا و ژنرال قوی بودند کتابی بود که از خط به خط خواندنش لذت بردم واقعاقبل این کتاب میتونستم با صراحت اعلام کنم که ادبیات داستانی انگلیس قوی ترین توی دنیاست اما بعد این کتاب متوجه شدم که هر ادبیات با توجه به فرهنگ و آئین و رسوم هر کشور نوشته می‌شود و جذابیت و نوع نوشتاری خودش را دارد.نکته دیگری هم که بعد از خواندن این چند اثر  حائز اهمیت بود این  شباهت بین فرهنگ روس و ایرانی هست که گمان کنم ریشه در استعمار روسیه و شوروی بر ایران دارد یا شاید در فرهنگ ها تنیده شده شباهت‌هایی مثل مولع بودن به خویشان به حدی که دوست خود را فراموش کنی و... . شباهت های عجیبی بود که باقی باعث فاش شدن داستان می‌شود. در کل تجربه خواندن این کتاب یکی از بهترین تجربه های زندگی من در یکی از بدترین موقعیت ها بود.و واقعا رفت و پشت سرشو نگاه نکرد تا دیگه از دست رفت دخترک مظلوم ،ولی جدا از این مسائل عجب درام سینمایی میشه واقعا خیلی خفن میشه.
        

6

          #یادداشت_کتاب
#ابله
این دومین اثر از داستایِفسکی است که می‌خوانم. اول روی تلفظ صحیح اسمش تاکید می‌کنم که از یک استاد زبان روسی یعنی آقای آبتین گلکار حضوری پرسیدم تا دیگر نام این نویسنده بزرگ را اشتباه تلفظ نکنیم. اما درباره خود کتاب...

داستایفسکی از آن نویسنده‌هایی است که آثارش به هم مرتبط اند. نه اینکه شخصیت‌ها تکراری باشند، بلکه تفکرات مشابه نویسنده در همه آثار وجود دارد. ابله هم مثل جنایت و مکافات حول یک شخصیت مرکزی می‌گردد اما تفاوت آن با جنایت و مکافات این است که تعداد و قوت شخصیت‌های فرعی در ابله بسیار بیشتر است. نام کتاب برگرفته از صفتی است که به شخصیت اول داستان یعنی پرنس میشکین می‌دهند. پرنس دچار بیماری صرع است- بیماری‌ای که می‌گویند داستایفسکی خود در دوره‌ای از زندگی‌اش به آن دچار شده و شاید توصیفات عمیق او از حال و هوای این بیماری به دلیل تجربه زیسته‌اش باشد- پرنس از ابتدای جوانی برای درمان به سوئیس رفته و حالا با حالی نسبتا مساعد به روسیه برگشته است. حالا چرا به بیماری او در زمانی که حاد بوده صفت ابله می‌دهند، نمی‌دانم. زیرا این کلمه در زبان فارسی برای بیماران به کار نمی‌رود و مثل صفت خنگ نوعی توصیف رفتار افراد است. هرچند رفتارهای پرنس در کتاب را می‌توان به ابله بودن نزدیک دانست اما بیماری‌اش را فکر نمی‌کنم.

داستان کتاب حول مدتی از زندگی پرنس لو نیکلایویچ میشکین در روسیه می‌گذرد و روابط او با چند فرد و خانواده که هرکدام آن‌ها را می‌توان نماینده قشری از مردم روسیه دانست. شاید همین‌جا باید روشن کنم که یکی از مزایای کتاب‌های داستایفسکی بر تولستوی این است که شخصیت‌های کتاب‌های تولستوی (تا اینجا که من خوانده‌ام یعنی جنگ و صلح، آنا کارنینا و مرگ ایوان ایلیچ) فقط طبقات بالای جامعه روسیه را در بر می‌گیرند؛ اما شخصیت‌های ساخته شده توسط داستایفسکی طیف وسیعی از جامعه را پوشش می‌دهند، از نجبای طبقات بالا تا فقرای طبقات پایین، و بیشتر از همه قشر متوسط را در بر می‌گیرد. همین امر شناخت روسیه قرن 19 را برای ما آسان‌تر می‌کند.

اما فقط شناخت خوب از جامعه نیست که ابله را اثری شاخص می‌کند. درواقع این توانایی داستایفسکی در خلق و پرورش شخصیت‌هاست که در کنار ساخت صحنه‌های بدیع و پروراندن فوق‌العاده آن‌ها، او را به یک شاهکارنویس تبدیل می‌کند. او دومین نویسنده روس است (اولی تولستوی بود حین خواندن کتاب آنا کارنینا) که به من این حس را داد که می‌تواند ذهن همه انسان‌ها- جوان، پیر، کودک، زن و مرد- را به خوبی بفهمد و به خواننده نشان دهد. چنین احاطه‌ای بر انسان‌ها باعث خلق شخصیت‌های عمیق و متفاوت می‌شود. از خلق جوانان عاشق با خصوصیات مختلف تا زنان با سنین متفاوت از مادری نگران تا دختری دم بخت و بی‌تجربه تا دختری ظلم‌دیده و انتقام‌گیرنده از اجتماع و....
حال اگر این را بگذاریم کنار توانایی بالای داستایفسکی در خلق و توصیف صحنه‌های مختلف می‌بینیم چطور می‌تواند با وجود این همه توصیف، انسان را از اول صحنه تا آخر آن میخکوب کند بدون اینکه خسته شود.
نکته بارز دیگر کتاب ابله نسبت به جنایت و مکافات حس تعلیق بالای آن و غیرقابل پیش‌بینی بودن آن تا لحظه آخر است. 
پیگیری زیاد وضعیت جامعه توسط داستایفسکی حتی زمانی که در روسیه حضور نداشته است، باعث می‌شود آثار او با وجود داشتن موضوع مشابه داستان‌های قرن 19 کشورهای مختلف (یعنی مساله ازدواج جوانان اشراف) خیلی پخته‌تر از آثار امثال خواهران برونته و جین آستین باشد و به موضوعاتی عمیق‌تر هم حین داستان بپردازد مانند خدا، مرگ، دین، آزادی و ...

در کل پیشنهاد می‌کنم حتما این کتاب را بخوانید و اگر فرصت نمی‌کنید یا خواندن آثار کلاسیک برایتان سخت است، نسخه صوتی آن با صدای آرمان سلطان‌زاده را از نوار گوش کنید. بهترین ترجمه به نظر من ترجمه سروش حبیبی بود هرچند ترجمه نسرین مجیدی هم قابل قبول بود.
        

3

        داستان حول محور یک شخص ساخته شده، پرنس میشکین یا همون ابله خودمون. پرنس که از کودکی بیمار بوده و پدر و مادرش رو هم از دست داده توسط یک انسان خیرخواه بدون اینکه ما دلیل لطفش رو بدونیم به سوییس برای درمان فرستاده میشه. در سوییس حالش رو به بهبود میره و با یک نامه به روسیه برمیگرده. در قطار با افرادی آشنا میشه و در صحبت ها اسم افرادی میاد که به اضافه ی خانواده ای که پرنس فکر میکنه تنها اقوام اون هستن شخصیت های اصلی داستان رو تشکیل میدن. جدای از داستانهای عشقی جنایی که در کتاب رخ میده و برای فهمیدنش باید هزار صفحه ناقابل رو بخونید شخصیت ابله، شخصیت عجیبیه. شخصیتی به شدت نوع دوست و دست شسته از مال دنیا، احساساتی و بدون احتیاط با نظریات مذهبی سیاسی خاص خودش. سعی میکنه به همه کمک کنه و همه رو ببخشه، و برای کوچکترین کارها بارها عذرخواهی کنه و شاید نمونه ی یک انسان کامل باشه (البته بیشتر شبیه اون بچه مردمه که همیشه پدر و مادر تو سر فرزندانشون میزنن، اونقدری هم که میگن عالی نیست). خلاصه این شخصیت تنها آدم بی شیله پیله داستانه و برای همین هم شده ابله و در بین بقیه دوام نمیاره.ه
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

MBVPDR

MBVPDR

1404/2/27

          پرنس میشکین، مردی به ظاهر ساده‌لوح که با مهربانیِ کودکانه و صداقتی آزاردهنده وارد جامعه‌ی روسیه می‌شود، همچون آیینه‌ای تمام‌نما، ریا و فساد اطرافیانش را عریان می‌کند. داستایِفسکی در این شاهکار، تضاد وحشیانه‌ی میان "پاکی مسیح‌گونه" و "فساد دنیوی" را به تصویر می‌کشد، جایی که پرنس با وجود تمام خوبی‌اش، نه تنها نجات‌بخش نیست، بلکه خود به قربانی تبدیل می‌شود.  

نقد :
درحالی که داستایِفسکی با مهارت، شخصیت‌های پیچیده و موقعیت‌های روان‌کاوانه خلق می‌کند، برخی معتقدند طولانی‌بودن رمان و تکرار برخی مضامین فلسفی، از شدت تأثیر آن می‌کاهد. با این حال، همین جزئی‌نگاری‌هاست که عمق تراژدیِ "انسانِ خوب در دنیای بد" را نشان می‌دهد. آیا میشکین واقعاً ابله است، یا جامعه‌ای که او را طرد می‌کند ابله‌تر است؟  

چرا بخوانیم؟
اگر می‌خواهید درگیر یکی از عمیق‌ترین پرسش‌های بشری شوید: «"آیا راستی و نیکی محض در دنیای ما جایی دارد؟"» این رمانِ روان‌کاوانه، شما را تا مرز جنون و روشن‌بینی پیش خواهد برد.  

( داستایِفسکی ثابت می‌کند گاهی دیوانگی، تنها پاسخ منطقی به جهانی غیرمنطقی است!)
        

10

زینب

زینب

1404/3/3

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          داستانی پر از شخصیت که اولش سرگیجه می‌گیرید از این همه اسم! 
قهرمان اصلی داستان شاهزاده میشکین است. سابقهٔ حملات صرع باعث شده بود که او ابله به نظر برسد. او پس از یک دورهٔ درمانی در سوییس پس از سال‌ها به کشور خودش برمی‌گردد. در مسیر بازگشت به روسیه و در قطار با افرادی آشنا می‌شود که سرنوشتش با آنها گره می‌خورد و تا پایان داستان با آنها همراه هستیم.
شاهزاده را ابله می‌خوانند، اما آنچه در کل داستان از او می‌بینید راستی، سخاوت، و بخشندگی است، و آنچه از دیگران می‌بینید طمع، پول‌پرستی، حسادت، توطئه‌چینی و مجموعه‌ای از صفات بد دیگر.
ماجرای داستان حول زنی به نام ناستازیا است که شخصیت پیچیده‌ و شاید متزلزلی دارد و هستهٔ اصلی داستان را شکل می‌دهد. او خواستگاران زیادی دارد که مهم‌ترینشان شاهزاده و فرد دیگری به نام راگوژین است...
داستایوفسکی سعی کرده روسیهٔ آن زمان و انحطاط اخلاقی مردمانش را به تصویر بکشد. اما تا حدودی هم فضا را خیلی منفی و ناامیدکننده نشان داده، طوری که خواننده در پایان نتیجه می‌گیرد که پاکی و درستی هیچ نتیجه‌ای ندارد و در این دنیا هر چقدر هم که درستکار باشی، نه تنها نمی‌توانی روی اطرفیانت تأثیر بگذاری، بلکه شاید خودت هم تحت تأثیر آنها قرار بگیری.
شخصیت‌های زن داستان هم برایم قابل هضم نبودند و اصلاً نمی‌توانستم درکشان کنم.
        

0