یادداشتهای سیدطٰهٰ ربیعی (33) سیدطٰهٰ ربیعی دیروز بندها دومنیکو استارنونه 4.1 140 قبل از هرچیز بگویم با یک شاهکار طرف هستید! . کاظم الساهر، خوانده بسیار مشهور عراقی یک کار دارد که شعرش هم برای نزار قبانی است. اینطور شروع میشود؛ «أحبیني بلا عُقَدِ.. » میگوید دوستم بدار بدون عُقَد. این عُقَد در عربی به چند شکل گویا معنا میشود. هم معنای عقدها را میدهد مثل عقدی که بین زن و شوهر در میگیرد، هم معنای پیمانها را میدهد، هم معنای گره را میدهد، هم معنای دشواری را میدهد و هم معنای "بندها". عقده وا کردن هم از همینجاها آماده است احتمالا. همه اینها را گفتم که بگویم بله شما در این کتاب با یک شاهکار طرف هستید حتی در انتخاب اسم. همانطور که جومپا لاهیری مترجم این اثر به انگلیسی، هم در یادداشتی در پایان این کتاب میگوید، نام اصلی و ایتالیایی این کتاب هم به معنای بندها است و هم بند کفش و هم گره. شاید در همینجاست که شیرینی زبانشناسی خود را به انسان نشان میدهد و با جادوی ادبیات، معجون سکرآوری میآفریند. در کتاب هم شما گویی شاهد سه کتاب هستید که از قسمت عطفشان به هم با بندهایی متصل شده اند. واقعا این کتاب شاهکاری بلامنازع است. داستان در عین حال که فرمی ساده دارد، پیچیدگی دارد و مسحور کننده است. شاید ایده یک خطی را بتوان اینطور تعریف کرد که داستان، داستان یک خانواده ۴ نفره است. یک خانواده چهارنفره که با خیانت پدر درگیر چالشهایی میشود و از نگاه هرکدام از شخصیت های این خانواده ما ماجرا را پی میگیریم و پیش میرویم اما نه. تنها همین نیست! داستان را نمیتوان در هیچکدام از ژانرها دسته بندی کرد. خانوادگی است، درام است، اجتماعی است، رگه هایی از کمدی دارد، قسمت هایی از آن شاید به گریه بیندازدتان و حتی رگه های جنایی را نیز در خود دارد و تمام اینها در خدمت پیش برد داستان قرار دارد. مثل یک جعبه است با هزاران وجه که کافی است بچرخانی اش تا از یکسوی تازه به آن نگاه کنی. نگاه روانشناختی، نگاه جامعه شناسانه، نگاه تاثیرات ژنتیک، نگاه از باب انقلاب جنسی و آزادی خواهی زنان و... تنها میتوانم بگویم بخوانیدش و به همه پیشنهادش میکنم بخوانندش و از دومینکو استارتونه متشکر باشیم برای خلق این شاهکار و البته نهایتا متشکرم از دوست عزیزم جناب معلمی که این کتاب را به من معرفی کردند. 0 27 سیدطٰهٰ ربیعی دیروز فرمان ششم یا یک روایت دست اول از سوم شخص مقتول مصطفی انصافی (نویسنده) 2.2 5 الان که دارم این را مینویسم تقریبا ۵ دقیقه میشود که کتاب را بعد از مدتهای زیاد (شاید حدود ۲ ماه) تمام کرده ام. راستش یک حقیقتی را باید اعتراف کنم و آن این است که من به شخصه تازه بعد از تمام شدن کتاب و خواندن یادداشت های دیگران درباره کتاب بود که متوجه شدم اصلا و اصولاً موضوع اصلی کتاب قتلهای زنجیرهای روشنفکران در سال ۷۷ است. قبلش فکر میکردم موضوع اصلی کتاب چیست؟ احسنت؛ هیچ! این کتاب انگار فقط زمین بازی فرمی نویسنده است که بگویدبیاید تماشا بیاید نگاه کنید چگونه با مهارت با فرم بازی میکنم و داخل میبرم و بیرون میآورم روایت را - به هر طریق - پیش میبرم. نمیدانم چرا اصلا نویسنده ایرانی انقدر به بازی با فرم و تغییر کدام زاویه دیدها در داستان و به هم زدن خط داستانی علاقه دارد! داستان به هر طریق پیش میرود هرچند نهایتا به هیچ میرسد و تمام میشود و شما میمانید و شاید تنها اندکی لذت که شاید آن هم شاید از فرم بازی نویسنده برده باشید. این کتاب را پیشنهاد نمیکنم اما خودم احتمال دارد آخرین رمان از همین نویسنده را بخوانم به پیشنهاد یکی از دوستانم. امیدوارم آن ناامیدم نکند. 0 3 سیدطٰهٰ ربیعی 1404/6/27 - 17:24 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 494 دربارهٔ مرگ؛ این اتفاق ناگزیر و هولناک! . این کتاب البته به نظر من بیشتر از آنکه درباره معنای مرگ باشد درباره معنای زندگی است و بهتر بگویم انگار در صفحه اول آن خوب بود این جمله از عین صاد میامد که: «مرگ مهم نیست! تو مرگ را خواهی داشت. ببین که برای چه میمیری! » بله این کتاب درباره برای چه مردن است. از ابتدا و همان در عنوان به ما گفته شده ایوان ایلیچ قرار است بمیرد و ما تمامی صفحات را شاهد دست و پا زدن و کشیدن باز زیستن توسط ایوان ایلیچ هستیم که خود نمیفهمد به کدامین گناه عذاب میکشد. چه عذابی؟ عذاب برای هیچ مردن. داستان ما را تا انتها میکشد تا سراسر زندگی را به چشمی ببینیم و ببینیم آغاز و پایان چطور در یک نگاه میگذرد. ایوان ایلیچ هرکدام از ما هستیم انگار و این سرنوشت محتوم تمامی ماست. ایوان ایلیچ عذاب میکشد و میپرسد چرا؟ من چه گناهی کرده ام؟ اما انگار صرفا زندگی است و بی هیچ دلیل مشخصی تصمیم کائنات بر این بوده که او زودتر از آنچه در تصورش داشت و با بیماری و رنج به کام مرگ برود. دریغا که دیر یا زود این مرگ به سراغش خواهد آمد. به سراغ تمامی ما. مرگ را خواهی داشت. ببین که برای چه... 0 13 سیدطٰهٰ ربیعی 1404/6/27 - 17:15 شیطان لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.0 82 آغاز شهوت، لذت است و پایانش نابودی. أوَّلُ الشَّهوَةِ طَرَبٌ ، وآخِرُها عَطَبٌ. - مولای سخنوران جهان. . کتاب را مدتی قبل خوانده ام حدودا یکسال پیش. باید بگویم که مثل همیشه تولستویِ پندآموز در این داستان مانند پیری دنیا دیده انگار برای ما سرنوشت یک انسان را تعریف میکند بلکه عبرت بگیریم. واقعا عالی است. کتاب به خوبی نشان میدهد که تخم شهوت در وجود انسان اگر انسان نتواند آن را به موقع هرس نکند چگونه انسان را به ورطه نابودی میکشد. این شیطان درون به راستی که دشمن ترین دشمنان انسان است و نبرد با آن از دشوارترین کارها. داستان دو پایان دارد که گویا پایان دوم را تولستوی در یک بازنگری ۲۰سال پس از نوشتن داستان به آن اضافه کرده است یا اینطور تغییرش داده است اما نهایتا از نگاه تولستوی سرنوشت مختوم برای انسانِ اسیر بند شیطان درونش، تنها و تنها هلاکت و نابودی است. همینطور هم است اما شاید تکمله این داستان این حدیث از مولای ما باشد که در انتها میگذارم. پس با این کلامِ گرانبهاتر از هرآنچه تا کنون انسان نوشته است، این متن را به پایان میبرم، همانطور که آغازش کرده بودم. «بر شهوت خویش مسلط شو پیش از آنکه قدرت تجّری پیدا کند و به تندروی عادت نماید. چه آنکه اگر شهوت در خودسری و تجاوز نیرومند گردد مالک و فرمانروای تو می شود و به هر سو که بخواهد می کشاندت و تو در مقابل نیروی آن، تاب مقاومت نخواهی داشت.» . 0 61 سیدطٰهٰ ربیعی 1404/6/14 - 12:07 بیوتن رضا امیرخانی 3.9 79 فکر میکردم خیلی بهتر از این باشد. اصولاً از شعار دادن در کتاب رمان خوشم نمیآید. بیشتر از آن از ادا در آوردن و به اصطلاح نوآوری در فرم (شما بخوانید معلق بازی). اما در کل رمان خوب پیش میرود گرچه میشود حداقل ۳۰ صفحه از آن را بدون اینکه آسیبی وارد شود حذف کرد. تا حدودی روابط علی و معلولی در بخشهایی از رمان ضعیف میشود و منطق روایی نا رساست. اما باز هم میگویم آزار دهنده ترین چیز برایم در رمان تکرار یک سری جمله قصار است که بخواهد در هر سه پاراگراف یکبار باز بیاید. (و دیگر آسمان را نخواهید دید!:))) تنها تصورم این است که جناب امیرخانی خواسته از این چند سالی که آمریکا زندگی کرده یک رمان دربیاورد و از تجربیاتش و نقدهایش به سرمایه داری و دولت سازندگی و فلان و بیسار آن هم با کلی ادا اسول و لوس بازی بگوید. شاید کل کتاب را اگر میچلاندیم توی ۱۵۰ صفحه هم میتوانست همه چیزی که میخواست بگوید را بگوید. حتی نمیشود درست با همان ارمیایی که انقدر خوب توی رمان ارمیا میفهمیش، ارتباط گرفت و فهمیدش. ارمیای کربلای پنج عاشق ارمیتای ال ای میشود؟ با کدام آمادگی برای خواننده و زمینه سازی؟ از ارمیا کمتر دوستش داشتم و اما حداقل از رهش بهتر بود. 2 5 سیدطٰهٰ ربیعی 1404/6/14 - 11:30 اعتراف لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 78 من تابستان ۱۴۰۳ در دوره طرح ولایت شرکت کردم که یک دوره فلسفی اعتقادی است بر مبنای فلسفه اسلامی و حقوق و اخلاق اسلامی و اگر بگویم یکی از اصلی ترین دلایل شرکتم در این دوره، تحولات و سوالاتی بود که خواندن کتاب اعتراف از تولستوی در کم ایجاد کرده بود، بیراه نگفته ام. کتاب تا جایی که من فهمیده ام گویا قرار بودن است مقدمه ای بر یک اثر رمان از همین نویسنده باشد که دیگر متاسفانه عمر تولستوی کفاف نوشتن اثر اصلی را نمیدهد. اما خود این کتاب تبدیل میشود به اثری بدیل و بدون نیاز به هیچ چیز دیگر. اعتراف از تولستوی همانطور که اسمش هم میگوید یک اعتراف نویسی از این نویسنده بزرگ روس و این غول ادبیات جهان است، تولستوی در کتاب خیلی روان و ساده، تو گویی انگار برادر بزرگترت باشد که نشسته است کنارت و دارد از تجربیات خودش در این عمری که پشت سر گذرانده صحبت میکند، توضیح میدهد که از کودکی تا سنین میانسالی احوالات درونی و ادراکی اش دستخوش چه تغییراتی بوده است. از ارتدادش از دین مسیحیت میگوید از سرگردانی و حیرانی اش و از جستجویش به دنبال حقیقت و معنایی مشخص و نهایتا ساختن با فهمی که به آن میرسد. کتاب قطعا بینظیر است و شاید اصلی ترین و بهترین ویژگی آن این باشد که امکان ندارد خواننده را به تفکر وا ندارد و حتی ممکن است با شبهات و سوالاتی که ایجاد میکند ساختار عقاید ذهنی خواننده را بطور کامل دچار فروپاشی کند. از این رو شاید بهتر باشد کتاب را به نوجوانانی که تازه اول راه هستند و ممکن است نتوانند پس از خواندنش به دنبال جواب بروند، پیشنهاد نکرد! اما در کل کتاب بینظیری است. در آخر بگویم در کتاب جایی اشاره میکند به یک افسانه قدیمی که این داستان کوچک همیشه در خاطر من مانده و گاهی هم آن را برای مثالهایی تعریف میکنم؛ داستان مردی که لبهی یک چاه آویزان است و پایین چاه تباهی و مرگ قرار دارد و بالای چاه نیز اژدهایی است که اگر بالا بیاد او را به کام مرگ میکشد. در این میانه اما مرد از ریشه درختی آویزان و معلق است و شیره شیرینی که از کندوی عسل روی شاخه روان شده را میلیسد و لذت میبرد. تولستوی این داستان را درباره سراسر زندگی انسان تعریف میکند و ساعتها، روزها و شاید سالها از ذهن شما نخواهد رفت و شاید مثل من شما هم هرچند مدت که میگذرد دوباره آن را از پستوی ذهنتان بیرون بکشید و به آن فکر کنید. کتاب را پیشنهاد میکنم حتما بخوانید. 1 44 سیدطٰهٰ ربیعی 1404/6/12 - 14:11 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 361 یکبار خواندنش کافی نبود. باید بار دیگر بخوانمش شاید بتوانم درباره اش چیزی بنویسم... 0 10 سیدطٰهٰ ربیعی 1404/6/12 - 14:08 بیگانه آلبر کامو 4.0 343 [چشم از غروب منظره بستم تا در خودم گریسته باشم جدی نگیر فلسفهها را من زیستم که زیسته باشم...] چه میشود درباره این کتاب گفت؟ اگر دنیا رو پوچ بدانیم این کتاب میتواند برایمان برهانی واضح بر آن باشد و اگر این زندگی را پوچ ندانیم دست کم این کتاب ما را به فکر فرو میبرد که آیا اصولاً معنایی در پس این زندگی و این شادی و ملال وجود دارد؟ . کتاب از دو فصل تشکیل شده است و با درون مایه اگزیستانسیالیستی در فصل اول با نگاه زندگی در اکنون و لذت بردن از زیستن به معنای زیستن پیش میرود. توصیفات بسیار خوب از لحظات کوچک زندگی و لذت بردن از طبیعت و پاسداشت وجود به خاطر فقط خود وجود و نه چیز دیگر. تا جایی که به فصل دوم برسیم. این میانه اوج داستان با قلم عجیب جناب کامو مو را بر تن آدم سیخ میکند. در ادامه اما یک چیز هست در فصل دوم که بیشتر درون مایه آن پوچی این زندگی در فلسفه اگزیستانسیال است و آن چیز همانی است که مرا بیش از همه به فکر میبرد؛ مرد نهایتا به خاطر اینکه در مراسم تشییع مادرش گریه نکرده است محکوم میشود. فقط چون مانند همه نبوده است. چیز بیشتری نمیدانم و فقط میدانم همین میتواند سر رشته تاملاتی برای انسان باشد. به حق میتوان گفت این اثر یکی از بهترین آثار ادبیات کلاسیک جهان است و حتی فکر میکنم ارزش چندین بار خوانش را هم دارد. کتاب را البته من با ترجمه کاوه میرعباسی، نشر چشمه خواندم در طاقچه بینهایت و میتوانم بگویم ترجمه شسته رفته و خوبی داشت نسبتا. * . 2 45 سیدطٰهٰ ربیعی 1404/3/10 - 18:18 اتاق ورونیکا آیرا لوین 4.2 53 تکان دهنده، نفس گیر و هولناک. درباره اش همین را میشود گفت. من تا پیش از این از این نویسنده نمایشنامه ای نخوانده بودم و بعد از خواندن این نمایشنامه حقیقتا جزو بهترین نمایشنامه هایی که خوانده ام قرار گرفت. داستانی به شدت پرکشش و کاملا به اندازه. به اندازه در همه چیز. با درون مایهی روانشناختی که تا آخرین لحظه غیرقابل پیشبینی و پر تعلیق باقی میماند. به نظرم برای روانشناسان میتواند شاید یک نمونه خوب برای دقت و خوانش باشد با نگاه آکادمیک. تقریبا هرکدام از شخصیت های حاضر در داستان را میتوان دارای نوعی از اختلال روانشناختی دانست و چقدر خوب این نمایشنامه مهندسی شده و تمیز نوشته شده است که تا آخرین لحظه هیچ داوری و قضاوتی را نمیتوان به صورت صحیح داشت. جنونی که تا پیش از این جز در آثار مک دونای بزرگ مانندش را ندیده بودم. بسیار لذت بردم و بدون شک پیشنهادش میکنم. 0 26 سیدطٰهٰ ربیعی 1404/2/30 - 18:53 باغ وحش شیشه ای تنسی ویلیامز 3.8 30 این کتاب را خواندم درحالی که قبل ترها فیلم ایرانی ساخته شده با اقتباس از آن با بازی صابر ابر و نگار جواهریان را هم دیده بودم. خب درباره کتاب باید بگویم احتمالا نویسنده بیشتر میخواسته وضعیت خانواده های فقیر در آمریکا در همان دهه ای که مد نظرش است را نشان بدهد و بخشی از این کتاب به شکلی نقد سرمایه داری است. البته این نظر من است. اما در ادامه باید بگویم که در کل نمایشنامه خوبی است اما نه درخشان. همه چیز حول اتفاق نهایی آن که در صفحات آخر رقم میخورد پیش میرود و به نظرم باید بگویم که فیلم اقتباسی از آن را بیشتر دوست داشتم. حرف دیگری نمیماند. 0 3 سیدطٰهٰ ربیعی 1404/1/30 - 08:55 ناتور دشت جی. دی. سلینجر 3.6 215 "اگر ۱۸ ساله هستید این کتاب را بخوانید، یا اگر روزی ۱۸ ساله میشوید و یا اگر روزی ۱۸ ساله بودهاید. " این جمله ای است که رضا امیرخانی در سیاهه صدتایی رمان هایی که باید خواند درباره ناتور دشت آورده است. من هم چیز زیادی درباره رمان نیست که بخواهم بگویم. ارتباط گرفتن با این کتاب در آغاز میتواند سخت باشد چرا که داستان بلند و بدون کاتای است که همینطور پیش میرود و روایت میکند و گاهی ممکن است خیلی کند شود و خسته کننده و گاهی هم بخنداند و به فکر وادارد اما به نظر من مهم ترین نکته کتاب همین است و همین است که این کتاب را این قدر پرفروش کرده است؛ همهی ما روزی هولدن کالفیلد بوده ایم، یا هستیم، یا خواهیم بود. مسئلهی نوجوانی و بلوغ فارغ از ملت ها و فرهنگ ها یک سیستم مشخص بر تمام آدم ها دارد. نوجوانان تمام دنیا شبیه هماند. بسیار جالب است و بعید میدانم دیگر کسی به این خوبی که سلینجر به آن پرداخته است بتواند آن را نشان بدهد. کتاب ورود بلوغ را نشان میدهد، غرور نوجوانی را، رشد را، سردرگمی را و هر احساسات و عواطفی که یک انسان در سنین نوجوانی کم و بیش با آنها سر و کار دارد. در ایران مربوط است به سالهای کنکور و ورود به دانشگاه و داشتم فکر میکردم اگر کسی بود که این را، یک هولدن کالفیلد ایرانی را با فرهنگ و جامعه ایران مینوشت میتوانست باز هم جذاب باشد. شاید هم همچین کتابی وجود داشته باشد، نمیدانم. 0 13 سیدطٰهٰ ربیعی 1404/1/19 - 10:58 خانه خوانی: تجربه زندگی در خانه های دوره ی گذار معماری تهران سیدعلی طباطبایی ابراهیمی 3.6 31 برای منی که دانشجوی معماری هست جذابیت داشت. البته نمیدانم دقیق درباره اش چه بگویم... یک بخش هایی از کتاب دیگر خیلی آماتور و صرفا احساس محور میشد. بخش درخشانی از آن به خاطر ندارم. بعد از خواندنش به این فکر افتادم که من هم میتوانم شاید مثل این کتاب را بنویسم... 0 4 سیدطٰهٰ ربیعی 1404/1/19 - 10:54 ده بچه زنگی آگاتا کریستی 4.4 126 اولین کتابی که در ۰۴ خواندم. اینبار و در این کتاب توانسته بودم تقریبا قاتل را حدس بزنم. این دومین کتابی بود که از آگاتا کریستی میخوانم و از آن دوتای قبلی به نظرم پایین تر بود. قبل از این قطار سریعالسیر شرق و قبل راجر آکروید را خوانده بودم که هردو فوقالعاده بودند. درباره کتاب باید بگویم که ایده اما بسیار جذاب است و البته که مثل همیشه شگفتی هایی در هر صفحه از کتاب در انتظارتان است و اینکه تقریبا تا انتها ریتم تند و خوشخوان خود را حفظ میکند. فقط نکته ای که هست درباره ترجمه است که این ترجمه واقعا خوب نبود به نظرم و نارسایی های بسیاری داشت و همچنین که من از طاقچه خواندم و نسخه موجود بسیار غلط تایپی و حروفچینی داشت. به هرحال کتاب خوبی بود اما به نظرم نه آنقدری که نسبت به باقی کتاب های آگاتا کریستی امتیازش بالاست. تمام. 2 8 سیدطٰهٰ ربیعی 1403/2/13 - 19:24 رقصی چنین میانه میدانم آرزوست مصطفی چمران 4.3 13 تا به حال در زندگی تان آدمهای "شفاف" دیدهاید؟ در معاشرات روزمره و زندگی گاهی میشود آدم به بعضی از افراد برخورد میکند که میبیند به ظاهر مانند دیگران است اما با کمی تامل درباره او در میآبد که نه! این با دیگران فرق میکند. آدمهایی که یکجور عجیبی لطیف هستند. توضیحش سخت است اما اگه شما هم مثل من شده باشد با این افراد برخوردی داشته باشید احتمالا منظورم را درک میکنید. اگر بخواهم بهتر برایتان توضیح دهم باید بگویم که آدمهایی هستند که در برخورد با آنان میبینی و حس میکنی که واضحا نگرانی این را دارد که مبادا دل کسی را بشکند و کسی را برنجاند. میبینی که با طبیعت، با مظاهر زیبایی وجودی و حقیقی و ذاتی خوشحال و مسرور میشوند. میبینی که ساده میتواند برای چیزی گریه کند، یعنی اشکی روان دارد آنگونه که پایش برسد میشود پهنای صورتش را در پردهی اشک دید. میبینی که آرام صحبت میکند، مراقب است دائما، تامل دارد، شیرین است مصاحبت با او. میبینی که انگار روی حرکاتش، حرفهایش و هر چه از تو میبینی تاملی از سوی خودش دارد. اینها و بسیار چیزهای دیگر. شما هم به چنین انسانهایی در زندگی تان برخوردهاید؟ من مربی بسیجی داشتم که اینگونه بود به همین خاطر برایتان میگویم. بگویم که چمران هم این چنین آدمی بوده است. کتاب را که خواندم نخستین چیزی که به ذهن آمد این بود که این آدم چقدر شفاف بوده است. چه روح بزرگی داشته است و چقدر در عین چریک بودن، روحیهی لطیفی داشت است. یکجای کتاب میخوانیم که به خاطر گوسفندی که پیش پایش قربانی میکنند مینشیند و گریه میکند و درباره اش مینویسد! مینویسد که با دیدن این صحنه چقدر زجر کشیده است!میگوید:«درد گوسفند را تا اعماق وجودم احساس میکردم. هنگامی که خون از گردنش فوران میکرد، گویی که این خون من است که بر خاک میریزد.» این عبارات را مردی میگوید که عمرش را در جنگ و خون گذرانده است. چگونه میتوان اینگونه مردی بود؟ جایی دیگر دربارهی مرگ میگوید: «مرگ! دوست و آشنای همیشگی من در کنارم بود و به راستی که از مصاحبتش لذت بردم.» بیش از اینها چیزی نمیتوانم درباره کتاب بگویم. بخوانیدش. اما چند خط آخر کتاب... چند خط آخر کتاب فکر میکنم مقصدی است که علما و پیران راه طریقت عمر خود را وقف رسیدن به آن میکنند و سالها ریاضت و عبادت در مسیر آن به جان میخرند... شگفت است! «من بازیافتهام -من رفته بودم- من متعلق به خدایم. من دیگر وجود ندارم. منی و منیتی دیگر نیست. دیگر به کسی عصبانی نخواهم شد. دیگر به نام خود و برای خود قدمی بر نخواهم داشت. دیگر هوا و هوس در دل خود نخواهم پرورد. آرزو را فراموش خواهم کرد. دنیا را سه طلاقه خواهم نمود، همهی دردها و شکنجهها و زخم زبانها را خواهم پذیرفت.» چیز دیگری نمیتوانم بگویم. مثل نخستین باری که این عبارات را خواندم. 0 9 سیدطٰهٰ ربیعی 1403/2/13 - 19:07 مسخ به همراه چند داستان دیگر فرانتس کافکا 3.8 126 تمامی ما مسخ دنیای مدرن شدهایم. هرکدام از ما یک گرگوری سامسا هستیم! . همین اول بگویم که این کتاب را من با همین ترجمه خواندم و به نظرم ترجمهی بدی نبود. البته با ترجمهی صادق هدایت هم خواندم که خب طبیعی است لزوما ترجمهی خوبی نیست و پر از کلمات قدیمیتر است. . اما درباره کتاب؛ تجربهی عجیبی بود! چیز زیادی درباره اش نیست که بگویم اما به نظرم الکی نیست که یک داستان به ظاهر ساده انقدر در تاریخ میماند و نسلهای مختلف میخوانندش. بعد از خواندن کتاب چندین یادداشت درباره اش خواندم و کمی بیشتر به زوایا و عمقش پی بردم. جالبترینش را حدودی بازگو میکنم؛ در کتاب احتمالا و در این داستان به قول معروف "کافکایی"، احتمال زیاد منظور از "مسخ" و "مسخ شده" گرگور سامسا نیست؛ بلکه خانواده اوست. این خانواده اوست که از ابتدا مسخ شده اند و در پایان ما میبینیم که از این حال در میآیند آنجا که دیگر شخصیت اصلی به کل به نیستی میرسد. البته که این موضوع عمیقتر از اینهاست و من فقط در پایان میتوانم بهتان پیشنهاد کنم کتاب را حتما بخوانید و حتما بعدش یادداشت ها و بازخوردهایی که برایش نوشته را نگاهی بیاندازید. همین. 0 12 سیدطٰهٰ ربیعی 1403/1/25 - 12:59 داستان ملال انگیز (از یادداشت های یک مرد سالخورده) آنتون چخوف 3.7 35 ملال. [ م َ ] ( ع مص ، اِمص ) به ستوه آمدن. مَلَل.ملالة. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). به ستوه آمدن و دلتنگ و بیزار شدن. ( از اقرب الموارد ). سیر برآمدن. ( المصادر زوزنی ). || بی قرار و آرام ساختن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). فتوری که از کثرت پرداختن به چیزی عارض گردد و موجب شود که انسان خسته و مانده گردد و از آن روی برتابد. ( از تعریفات جرجانی ). ستوهی. ستهی. سیرآمدگی. سیردلی. ضجرت.بیزاری. رنجش. تنگدلی. دلتنگی. . این تعریفیست که دهخدا از واژهی "ملال" در لغتنامهاش نوشته است. راستش من نمیدانم که چه کسی برای اولین بار در ترجمه نام کتاب از واژهی ملال استفاده کرده است و نمیدانم که واژهی اصلی آن به زبان روسی چه بوده است و به چه معنا و چه ظرافتی اما به نظرم این بهترین واژهای بود که میشد برای توصیف این داستان و این سرگذشت از آن استفاده کرد. یک داستان ملالانگیز! . قبل تر از چخوف داستانکهایی خوانده بودم و از جمله اتاق شماره ۶ را و میدانستم که این مرد میتواند تقریبا از هیچ، شاهکار بسازد. یعنی از یک ایدهی اولیهی بسیار ساده یا یک مفهموم بسیار کوچک، چنان داستانی خلق کند که خواننده را به عمق افکارش بکشاند. این داستان هم از این قاعده مستثنی نبود. باید بگویم که داستان به معنای واقعی کلمه "ملالانگیز" است. من گاهی میشود که به سالهای آخر عمر انسان فکر کنم، به آدمهای مسن و دلیل ادامه دادنشان، به پیرمردهایی که گاهی در اجتماع میبینم و البته به سالخوردگی خودم. هربار این سوال برایم شکل میگیرد که آدم از یک سنی به بعد باید چه داشته باشد و چه باشد که همچنان این جهان برایش کششِ ادامه دادن را داشته باشد؟ آدم خسته نمیشود از همه چیز؟ و انگار میشود. . این کتاب را من در فیدیبو خواندم و نسخهی فیزیکی اش را ندارم اما با این حال احتمالا باز هم بخوانمش، با دقت بیشتر و تامل بهتر. پیشنهادش میکنم به شما هم. 0 6 سیدطٰهٰ ربیعی 1403/1/23 - 02:51 قتل در قطار سریع السیر شرق آگاتا کریستی 4.3 36 هشدار مهم درباره کتاب اینکه ترجیحا فصلهای پایانی کتاب را در ساعات آخر شب آغاز نکنید چون ممکن است مثل وضع الآن من بشوید که ساعت دقیقا ۲ و نیم شب است و نتوانستم تا کتاب را تمام نکرده ام زمینش بگذارم و حتی فراتر! بلافاصله هم آمده ام که برایش یادداشتی بنویسم! . اول این را بگویم که راستش این اولین کتابی بود که من از آگاتا کریستی - ملکهی جنایت!- خواندم. قبل از این، کتابهای دیگری در ژانر داستان جنایی و معمایی خوانده بودم اما هیچکدام از ایشان نبود. از آنجا که دوستی بسیار از کتابهای ایشان تعریف میکردند ترغیب شدم کتابی از این مجموعه بخوانم و خب این کتاب، هم به نظر خود نویسنده و هم بر اساس نظرات ثبت شده در گودریدز جزو بهترین کتابهای آگاتا کریستی است. این شد که شروعش کردم. . خب این امر که نتوانی پایان کتاب را حدس بزنی شاید اساسی ترین موضوع در این ژانر داستان است و بعد از آن اینکه تا چه حد بتواند پایان تو را غافلگیر کند قرار میگیرد. درباره این کتاب باید بگویم که این که به هیچ وجه نمیتوانید پایانش را حدس بزنید و اینکه در صفحات پایانی احتمالا با فکی افتاده از تعجب و هیجان داستان را دنبال خواهید کرد به کنار. (که جز این هم از این نویسنده به هرحال انتظار نمیرود.) اما چیزی که بیشتر مرا هیجان زده کرد این موضوع بود که در اواسط داستان مثل میانهی هر داستان جنایی ای که میخوانم از خودم پرسیدم که یعنی حالا حتی من هم میتوانم اگر به داده های داستان دقت کافی و زیاد کرده باشم و عمیق فکر کنم، معما را حل کنم؟ یعنی منظورم این است که آیا تمام چیزی که واقعا برای رسیدن به نتیجه نهایی در داستان هست، به مخاطب هم داده شده؟ و در جواب باید بگویم که خیلی جاها هست که ممکن است شما هم حین خواندن مثل من با خودتان فکر کنید که الان این سوال را چرا پرسید یا اصلا الان این موضوع کوچک که دیگر تاثیری نخواهد داشت اما نه! باید بگویم که آگاتا کریستی با هر تپانچهای که گوشهای از داستان نشان مخاطبش داده، در صفحات آخر به قلب و مغز خواننده شلیک میکند! همه چیز سر جای خودش است و این است که این داستان را به شدت اعجابانگیز و بینظیر میکند. و در آخر یک چیز؛ فکر میکنم این جزو معدود داستانهای جنایی ای باشد که حل معما نقطهی پایان و اوج داستان نباشد! پایان داستان فوقالعاده شکوهمند است. همین دیگر. احتمالا باز هم از این مجموعه خواهم خواند. فعلا باید بخوابم 2 19 سیدطٰهٰ ربیعی 1402/11/27 - 16:47 راهنمای مردن با گیاهان دارویی عطیه عطارزاده 3.4 174 تصویری از کتاب، روی یک رو تختی و شعاع باریک نوری که روی آن افتاده است! شاید این تصویر را با همین کتاب یعنی "راهنمای مردن با گیاهان دارویی" زیاد در اینستاگرام دیده باشید. بله شاید این میتواند اولین دلیل باشد تا اگر جایزهای برای اداییترین کتاب سالهای اخیر در نظر گرفته باشیم، بدون شک به این کتاب تعلق بگیرد. :) . به طور خلاصه در طول کتاب با شخصیت دختری آشنا میشویم که تا آخر هم نامش را نخواهیم دانست، با مادرش زندگی میکند و بینایی اش را در ۵ سالگی از دست داده است و امرار معاش او و مادرش از طریق ساخت و فروش گیاهان دارویی است. این خلاصه ای از کلیت کتاب است اما جلوتر به جهت آنکه میخواهم دقیقتر آن را بررسی کنم ممکن است متن حاوی مقداری فاشِ داستان باشد. مثل خیلی از رمانهای دیگر اساس رمان بر یک کنش است که تعادل اولیه بر شخصیتها و وضعیتشان را بهم میزند. دختر با مادرش زندگی میکند تا آنکه روزی به واسطه فوت یکی از اقوامشان(خاطرم نیست دقیق اما فکر میکنم پدربزرگش) از خانه خارج میشوند و همین امر باعث بهم ریختن تعادل یا آغاز کشمکش داستان باشد. اما آیا این کشمکش واقعا به همین مقدار قوی در داستان آمده است؟ من اینطور فکر نمیکنم. در ادامه هم ریتم داستان تندتر میشوند و صحنههای سورئال وارد داستان میشوند و تا آخر پیش میروند. جایی که خواننده نهایتا به هیچ هم نمیرسد! اما نقد بنده، از نظر من نویسنده آنقدر که بر توصیفات، نقل قول آوردنها، ترسیم یک فضای گوتیک و سیاه و به تصویر کشیدن دنیا از دید یک نابینا تمرکز و توان گذاشته است؛ به کلی از داستان و سیر داستانی، شخصیتها و منطق روایی غافل بوده است. اینگونه شده است که به نظرم اگر میخواهید چند پاراگراف و نقل قول از بوعلی سینا و دیگر نویسندگان بخوانید یا چند جمله و پاراگراف با معنای نسبتا عمیق و قصار مطالعه کنید، این کتاب برای شما مناسب است. اما اگر به دنبال داستان هستید، اینطور فکر نمیکنم که اینجا به چیزی برسید. دقیقتر منظورم را بگویم، ما تقریبا نمیفهمیم چه میشود بعد از آن خارج شدن مادر و دختر از خانه که بعدش مادر آنگونه بیمار میشود و همه چیز به زوال میرود. در جایی داستان رنگی از عشق به خود میگیرد ولی فقط در حد یک رنگ باقی میماند. بدون دلیل نه دنبال میشود و نه آنچنان منطقش چیده میشود و صرفا نام گیاه کتان در جملات قصار تکرار میشود. :) از شخصیت پدر در همین حد گفته میشود که مبارز چپی بوده و بعد از نابینا شدن دخترش به آلمان میرود. نه بیشتر. و ما نه او را میتوانیم درست بشناسیم، نه از کارش سر در بیاوریم که چرا و نه استفاده چندانی به عنوان یک شخصیت در داستان دارد. شخصیتهای دیگری هم به همین شکل هستند، خاله، سید، مهلقا و... به هر شکل داستان با جملات قصار، پاراگرافهایی دربارهی ترکیبات گیاهی و صحنه های سورئال پیش میرود تا پایان و چقدر انتظار پایان بهتری میشد داشت. نهایت پایان بندی داستان همان چیزی هست که ما در چند فصل پیشتر به آن رسیده ایم و البته چیدن منطق بر تصاویر سورئال با بیان مصرف تریاک توسط دختر! اینطور به نظر میرسد که حتی خود نویسنده هم ایدهای برای پایان آن نداشته است و به شکلی رهایش کرده. هرچند بسیار بهتر میشد از آن اتفاق از آن خروج دو شخصیت اصلی از خانه کار گرفت و استفاده کرد. علاوه بر همه اینها چیزهایی در داستان تقریبا آمده تا احساسات را بدون هیچ منطقی قلقلک بدهد. گربهها، رادیو، بالارفتن مادر از درخت، پسرخالهی دختر و... به هرحال این نظر شخصی بنده از این کتاب بود و البته که برای کتاب اول نویسنده احتمالا عالی است که اینقدر خوب بتواند توصیفات را استفاده کند و در طراحی فضا و مکان توانا باشد. اما به هرصورت میشود گفت با اثری تینیجر پسند و بلاگر پسند روبرو هستیم که اگرچه فن نوشتاری نسبتا خوبی دارد، از مکتب سانتیمانتالیسم یا احساساتگرایی به دور از منطق پیروی میکند ./ تمام. 3 24 سیدطٰهٰ ربیعی 1402/10/2 - 18:48 هرس نسیم مرعشی 3.9 110 «...آمار کشته های جنگ همیشه غلط بوده است هر گلوله دونفر را از پا در می آورد سرباز و دختری که در سینه اش میتپد» - با خواندن این رمان پیش از همه چیز یاد این شعر از خانم مریم نظریان افتادم. که البته انگار اگر بعد از خواندن هرس بخواهیم این شعر را بنویسیم، باید بیش از اینها توجه کنیم، آمار کشتههای جنگ بسیار اشتباهتر از این صحبتهاست خانم نظریان! جنگ میتواند تمامی افراد یک خانواده ۶ نفره را کشته باشد و در آمار تنها نام یکی از اعضای این خانواده به عنوان کشته نوشته شود. تا آخرهای داستان من نمیتوانستم ربط بین اسم رمان و داستان را بفهمم. تا آخر، زمانی که همه چیز تمام شد و همه چیز را برایم مرور کردم و به آن فکر کردم، بله جنگ زندگیها را، خانوادهها را و خیلی چیزهای دیگر را هرس میکند. . درباره داستان، باید بگویم کشش بسیار خوبی دارد. حتی به نظرم این رمان از رمان قبلی خانم مرعشی درخشانتر بود و استحقاق بیشتری برای بردن جایزهی جلال را داشت. داستان چند گره اصلی در ذهن خواننده ایجاد میکند و به مرور و آرام آرام گرهها را باز میکند. چند صحنهی فوق سینمایی و تراژدیک دارد، (مثل صحنهی پاکسازی حیات از قورباغهها و نگاه تهانی) و البته شاید تنها ایرادی که بتوانم بگیرم این باشد که لحظاتی که باید اوج داستان و باز شدن گرهها باشند آنچنان که باید، آدم را نمیگیرند و میخکوب نمیکنند. یک گرههایی هستند که شما از دهها صفحه قبل منتظر باز شدنشان هستید و لحظه به لحظه مشتاق میشوید اما درست آنجا که باید سرتان را داغ کند و چشمانتان را گرد کند از هیجان، خیلی آرام و با سر انگشت گره باز میشود و صد البته که باز هم چون گرهها قوی هستند، باز شدنشان لذت بخش است اما مورمور کننده نیست! البته که احتمالا این نقد سختگیرانهایست. . نکتهی بسیار خوبی که درباره این رمان پسندیدم، تصویری نوشتن بود. بسیاری از صحنهها کاملا تصویری و با جزئیاتی فوقالعاده توصیف شده اند که شما را در آن جغرافیا، در آن پلان، در آن صحنه قرار میدهد. (تمام صحنهی شب قبل از دیدار رسول با امل در بیابان، اینگونه بود.) . من این کتاب را بعد از کتاب دیگر خانم مرعشی، یعنی پاییز فصل آخر سال است خواندم و باید بگویم این تغییر در فرم، از اول شخص مفرد به سوم شخص دانای کل، از واگویه های شخصیتها به تصویرگری داستان و روایتگری، بیش از پیش نشان از مهارت بالای نویسنده دارد. تحسین بر انگیز است! . و در آخر! خواندن این کتاب برایم مصائبی داشت، این کتاب را از کتابخانه طاقچه بینهایت شروع کردم و بعد وقتی تقریبا به یک چهارم نهایی کتاب رسیده بودم، این کتاب از بخش بینهایت طاقچه حذف شد! پس من هم کم نیاوردم و از فیدیبو اشتراک گرفتم و ادامهاش دادم تا تمام شد اما امروز که چک میکردم دیدم از فیدیبو پلاس هم حذف شده است! :)) آقای نشر چشمه! ایکاش در این وضع گسترش روز افزون کتابنخوانی، شما حداقل اینگونه اوضاع را بدتر نکنید. همین. 0 22 سیدطٰهٰ ربیعی 1402/8/3 - 10:12 پسرک، موش کور، روباه و اسب چارلی مکیسی 4.1 317 چند جملهی ساده اما زیبا و عامه پسند و به اصطلاح اینستاگرامی که بدون داستان و سیر خطی خاصی کنار هم ردیف شده اند. به شکلی که با خودم فکر میکنم احتمال دارد نویسنده این جملات را (مثل خودت را با دیگران مقایسه نکن. مهربان باش. راستگو باش. تو کافی هستی و...) اول توی یک دفتر مینوشته است و بعد تصمیم گرفته در قالب مکالمات یک پسر با چند حیوان در بیاورد و با چند نقاشی تبدیل به کتابش کند. زیباست و توصیه میکنم خواندنش را. اما همین است دیگر باید پذیرفت. درخشان نیست. 0 5