یادداشت سیدطٰهٰ ربیعی
1402/11/27
تصویری از کتاب، روی یک رو تختی و شعاع باریک نوری که روی آن افتاده است! شاید این تصویر را با همین کتاب یعنی "راهنمای مردن با گیاهان دارویی" زیاد در اینستاگرام دیده باشید. بله شاید این میتواند اولین دلیل باشد تا اگر جایزهای برای اداییترین کتاب سالهای اخیر در نظر گرفته باشیم، بدون شک به این کتاب تعلق بگیرد. :) . به طور خلاصه در طول کتاب با شخصیت دختری آشنا میشویم که تا آخر هم نامش را نخواهیم دانست، با مادرش زندگی میکند و بینایی اش را در ۵ سالگی از دست داده است و امرار معاش او و مادرش از طریق ساخت و فروش گیاهان دارویی است. این خلاصه ای از کلیت کتاب است اما جلوتر به جهت آنکه میخواهم دقیقتر آن را بررسی کنم ممکن است متن حاوی مقداری فاشِ داستان باشد. مثل خیلی از رمانهای دیگر اساس رمان بر یک کنش است که تعادل اولیه بر شخصیتها و وضعیتشان را بهم میزند. دختر با مادرش زندگی میکند تا آنکه روزی به واسطه فوت یکی از اقوامشان(خاطرم نیست دقیق اما فکر میکنم پدربزرگش) از خانه خارج میشوند و همین امر باعث بهم ریختن تعادل یا آغاز کشمکش داستان باشد. اما آیا این کشمکش واقعا به همین مقدار قوی در داستان آمده است؟ من اینطور فکر نمیکنم. در ادامه هم ریتم داستان تندتر میشوند و صحنههای سورئال وارد داستان میشوند و تا آخر پیش میروند. جایی که خواننده نهایتا به هیچ هم نمیرسد! اما نقد بنده، از نظر من نویسنده آنقدر که بر توصیفات، نقل قول آوردنها، ترسیم یک فضای گوتیک و سیاه و به تصویر کشیدن دنیا از دید یک نابینا تمرکز و توان گذاشته است؛ به کلی از داستان و سیر داستانی، شخصیتها و منطق روایی غافل بوده است. اینگونه شده است که به نظرم اگر میخواهید چند پاراگراف و نقل قول از بوعلی سینا و دیگر نویسندگان بخوانید یا چند جمله و پاراگراف با معنای نسبتا عمیق و قصار مطالعه کنید، این کتاب برای شما مناسب است. اما اگر به دنبال داستان هستید، اینطور فکر نمیکنم که اینجا به چیزی برسید. دقیقتر منظورم را بگویم، ما تقریبا نمیفهمیم چه میشود بعد از آن خارج شدن مادر و دختر از خانه که بعدش مادر آنگونه بیمار میشود و همه چیز به زوال میرود. در جایی داستان رنگی از عشق به خود میگیرد ولی فقط در حد یک رنگ باقی میماند. بدون دلیل نه دنبال میشود و نه آنچنان منطقش چیده میشود و صرفا نام گیاه کتان در جملات قصار تکرار میشود. :) از شخصیت پدر در همین حد گفته میشود که مبارز چپی بوده و بعد از نابینا شدن دخترش به آلمان میرود. نه بیشتر. و ما نه او را میتوانیم درست بشناسیم، نه از کارش سر در بیاوریم که چرا و نه استفاده چندانی به عنوان یک شخصیت در داستان دارد. شخصیتهای دیگری هم به همین شکل هستند، خاله، سید، مهلقا و... به هر شکل داستان با جملات قصار، پاراگرافهایی دربارهی ترکیبات گیاهی و صحنه های سورئال پیش میرود تا پایان و چقدر انتظار پایان بهتری میشد داشت. نهایت پایان بندی داستان همان چیزی هست که ما در چند فصل پیشتر به آن رسیده ایم و البته چیدن منطق بر تصاویر سورئال با بیان مصرف تریاک توسط دختر! اینطور به نظر میرسد که حتی خود نویسنده هم ایدهای برای پایان آن نداشته است و به شکلی رهایش کرده. هرچند بسیار بهتر میشد از آن اتفاق از آن خروج دو شخصیت اصلی از خانه کار گرفت و استفاده کرد. علاوه بر همه اینها چیزهایی در داستان تقریبا آمده تا احساسات را بدون هیچ منطقی قلقلک بدهد. گربهها، رادیو، بالارفتن مادر از درخت، پسرخالهی دختر و... به هرحال این نظر شخصی بنده از این کتاب بود و البته که برای کتاب اول نویسنده احتمالا عالی است که اینقدر خوب بتواند توصیفات را استفاده کند و در طراحی فضا و مکان توانا باشد. اما به هرصورت میشود گفت با اثری تینیجر پسند و بلاگر پسند روبرو هستیم که اگرچه فن نوشتاری نسبتا خوبی دارد، از مکتب سانتیمانتالیسم یا احساساتگرایی به دور از منطق پیروی میکند ./ تمام.
(0/1000)
سیدطٰهٰ ربیعی
1402/11/28
0