سیدطٰهٰ ربیعی

سیدطٰهٰ ربیعی

@staha
عضویت

خرداد 1401

66 دنبال شده

113 دنبال کننده

                 باید بیشتر بخوانم.
              
sey.taha
rrahiil

یادداشت‌ها

نمایش همه
        قبل از هرچیز بگویم با یک شاهکار طرف هستید! 
.
کاظم الساهر، خوانده بسیار مشهور عراقی یک کار دارد که شعرش هم برای نزار قبانی است. اینطور شروع میشود؛ «أحبیني بلا عُقَدِ.. » می‌گوید دوستم بدار بدون عُقَد. این عُقَد در عربی به چند شکل گویا معنا میشود. هم معنای عقدها را میدهد مثل عقدی که بین زن و شوهر در میگیرد، هم معنای پیمان‌ها را میدهد، هم معنای گره را میدهد، هم معنای دشواری را می‌دهد و هم معنای "بند‌ها".  عقده وا کردن هم از همینجاها آماده است احتمالا. 

همه این‌ها را گفتم که بگویم بله شما در این کتاب با یک شاهکار طرف هستید حتی در انتخاب اسم. همانطور که جومپا لاهیری مترجم این اثر به انگلیسی، هم در یادداشتی در پایان این کتاب می‌گوید، نام اصلی و ایتالیایی این کتاب هم به معنای بندها است و هم بند کفش و هم گره. شاید در همینجاست که شیرینی زبانشناسی خود را به انسان نشان میدهد و با جادوی ادبیات، معجون سکرآوری می‌آفریند. در کتاب هم شما گویی شاهد سه کتاب هستید که از قسمت عطفشان به هم با بندهایی متصل شده اند. واقعا این کتاب شاهکاری بلامنازع است. داستان در عین حال که فرمی ساده دارد، پیچیدگی دارد و مسحور کننده است. شاید ایده یک خطی را بتوان اینطور تعریف کرد که داستان، داستان یک خانواده ۴ نفره است. یک خانواده چهارنفره که با خیانت پدر درگیر چالش‌هایی می‌شود و از نگاه هرکدام از شخصیت های این خانواده ما ماجرا را پی میگیریم و پیش میرویم اما نه. تنها همین نیست! داستان را نمیتوان در هیچکدام از ژانرها دسته بندی کرد. خانوادگی است، درام است، اجتماعی است، رگه هایی از کمدی دارد، قسمت هایی از آن شاید به گریه بیندازدتان و حتی رگه های جنایی را نیز در خود دارد و تمام اینها در خدمت پیش برد داستان قرار دارد. مثل یک جعبه است با هزاران وجه که کافی است بچرخانی اش تا از یکسوی تازه به آن نگاه کنی. نگاه روانشناختی، نگاه جامعه شناسانه، نگاه تاثیرات ژنتیک، نگاه از باب انقلاب جنسی و آزادی خواهی زنان و... 
تنها میتوانم بگویم بخوانیدش و به همه پیشنهادش میکنم بخوانندش و از دومینکو استارتونه متشکر باشیم برای خلق این شاهکار و البته نهایتا متشکرم از دوست عزیزم جناب معلمی که این کتاب را به من معرفی کردند. 
      

27

        الان که دارم این را می‌نویسم تقریبا ۵ دقیقه میشود که کتاب را بعد از مدت‌های زیاد (شاید حدود ۲ ماه) تمام کرده ام.

راستش یک حقیقتی را باید اعتراف کنم و آن این است که من به شخصه تازه بعد از تمام شدن کتاب و خواندن یادداشت های دیگران درباره کتاب بود که متوجه شدم اصلا و اصولاً موضوع اصلی کتاب قتل‌های زنجیره‌ای روشنفکران در سال ۷۷ است. قبلش فکر میکردم موضوع اصلی کتاب چیست؟ احسنت؛ هیچ! این کتاب انگار فقط زمین بازی فرمی نویسنده است که بگویدبیاید تماشا بیاید نگاه کنید چگونه با مهارت با فرم بازی میکنم و داخل میبرم و بیرون می‌آورم روایت را - به هر طریق - پیش می‌برم. نمیدانم چرا اصلا نویسنده ایرانی انقدر به بازی با فرم و تغییر کدام زاویه دیدها در داستان و به هم زدن خط داستانی علاقه دارد! داستان به هر طریق پیش میرود هرچند نهایتا به هیچ می‌رسد و تمام میشود و شما می‌مانید و شاید تنها اندکی لذت که شاید آن هم شاید از فرم بازی نویسنده برده باشید. 
این کتاب را پیشنهاد نمیکنم اما خودم احتمال دارد آخرین رمان از همین نویسنده را بخوانم به پیشنهاد یکی از دوستانم. امیدوارم آن ناامیدم نکند. 
      

3

سیدطٰهٰ ربیعی

سیدطٰهٰ ربیعی

1404/6/27 - 17:24

        دربارهٔ مرگ؛ این اتفاق ناگزیر و هولناک! 
.
این کتاب البته به نظر من بیشتر از آنکه درباره معنای مرگ باشد درباره معنای زندگی است و بهتر بگویم انگار در صفحه اول آن خوب بود این جمله از عین صاد میامد که: «مرگ مهم نیست! تو مرگ را خواهی داشت. ببین که برای چه می‌میری! » بله این کتاب درباره برای چه مردن است. از ابتدا و همان در عنوان به ما گفته شده ایوان ایلیچ قرار است بمیرد و ما تمامی صفحات را شاهد دست و پا زدن و کشیدن باز زیستن توسط ایوان ایلیچ هستیم که خود نمی‌فهمد به کدامین گناه عذاب میکشد. چه عذابی؟ عذاب برای هیچ مردن. داستان ما را تا انتها میکشد تا سراسر زندگی را به چشمی ببینیم و ببینیم آغاز و پایان چطور در یک نگاه میگذرد. ایوان ایلیچ هرکدام از ما هستیم انگار و این سرنوشت محتوم تمامی ماست. ایوان ایلیچ عذاب میکشد و میپرسد چرا؟ من چه گناهی کرده ام؟ اما انگار صرفا زندگی است و بی هیچ دلیل مشخصی تصمیم کائنات بر این بوده که او زودتر از آنچه در تصورش داشت و با بیماری و رنج به کام مرگ برود. دریغا که دیر یا زود این مرگ به سراغش خواهد آمد. به سراغ تمامی ما. مرگ را خواهی داشت. ببین که برای چه... 
      

13

سیدطٰهٰ ربیعی

سیدطٰهٰ ربیعی

1404/6/27 - 17:15

        آغاز شهوت، لذت است و پایانش نابودی.
أوَّلُ الشَّهوَةِ طَرَبٌ ، وآخِرُها عَطَبٌ. 
- مولای سخنوران جهان. 
.
کتاب را مدتی قبل خوانده ام حدودا یکسال پیش. باید بگویم که مثل همیشه تولستویِ پندآموز در این داستان مانند پیری دنیا دیده انگار برای ما سرنوشت یک انسان را تعریف می‌کند بلکه عبرت بگیریم. واقعا عالی است. کتاب به خوبی نشان میدهد که تخم شهوت در وجود انسان اگر انسان نتواند آن را به موقع هرس نکند چگونه انسان را به ورطه نابودی میکشد. این شیطان درون به راستی که دشمن ترین دشمنان انسان است و نبرد با آن از دشوارترین کارها. 
داستان دو پایان دارد که گویا پایان دوم را تولستوی در یک بازنگری ۲۰سال پس از نوشتن داستان به آن اضافه کرده است یا اینطور تغییرش داده است اما نهایتا از نگاه تولستوی سرنوشت مختوم برای انسانِ اسیر بند شیطان درونش، تنها و تنها هلاکت و نابودی است. همینطور هم است اما شاید تکمله این داستان این  حدیث از مولای ما باشد که در انتها میگذارم. پس با این کلامِ گرانبهاتر از هرآنچه تا کنون انسان نوشته است، این متن را به پایان میبرم، همانطور که آغازش کرده بودم. 

«بر شهوت خویش مسلط شو پیش از آنکه قدرت تجّری پیدا کند و به تندروی عادت نماید. چه آنکه اگر شهوت در خودسری و تجاوز نیرومند گردد مالک و فرمانروای تو می شود و به هر سو که بخواهد می کشاندت و تو در مقابل نیروی آن، تاب مقاومت نخواهی داشت.»
.
      

61

سیدطٰهٰ ربیعی

سیدطٰهٰ ربیعی

1404/6/14 - 12:07

        فکر میکردم خیلی بهتر از این باشد. اصولاً از شعار دادن در کتاب رمان خوشم نمی‌آید. بیشتر از آن از ادا در آوردن و به اصطلاح نوآوری در فرم (شما بخوانید معلق بازی). اما در کل رمان خوب پیش می‌رود گرچه می‌شود حداقل ۳۰ صفحه از آن را بدون اینکه آسیبی وارد شود حذف کرد. تا حدودی روابط علی و معلولی در بخش‌هایی از رمان ضعیف می‌شود و منطق روایی نا رساست. اما باز هم میگویم آزار دهنده ترین چیز برایم در رمان تکرار یک سری جمله قصار است که بخواهد در هر سه پاراگراف یکبار باز بیاید. (و دیگر آسمان را نخواهید دید!:)))
تنها تصورم این است که جناب امیرخانی خواسته از این چند سالی که آمریکا زندگی کرده یک رمان دربیاورد و از تجربیاتش و نقدهایش به سرمایه داری و دولت سازندگی و فلان و بیسار آن هم با کلی ادا اسول و لوس بازی بگوید. شاید کل کتاب را اگر میچلاندیم توی ۱۵۰ صفحه هم می‌توانست همه چیزی که میخواست بگوید را بگوید.
حتی نمیشود درست با همان ارمیایی که انقدر خوب توی رمان ارمیا میفهمیش، ارتباط گرفت و فهمیدش. 
ارمیای کربلای پنج عاشق ارمیتای ال ای میشود؟ با کدام آمادگی برای خواننده و زمینه سازی؟

از ارمیا کمتر دوستش داشتم و اما حداقل از رهش بهتر بود. 
      

5

سیدطٰهٰ ربیعی

سیدطٰهٰ ربیعی

1404/6/14 - 11:30

        من تابستان ۱۴۰۳ در دوره طرح ولایت شرکت کردم که یک دوره فلسفی اعتقادی است بر مبنای فلسفه اسلامی و حقوق و اخلاق اسلامی و اگر بگویم یکی از اصلی ترین دلایل شرکتم در این دوره، تحولات و سوالاتی بود که خواندن کتاب اعتراف از تولستوی در کم ایجاد کرده بود، بیراه نگفته ام. 

کتاب تا جایی که من فهمیده ام گویا قرار بودن است مقدمه ای بر یک اثر رمان از همین نویسنده باشد که دیگر متاسفانه عمر تولستوی کفاف نوشتن اثر اصلی را نمی‌دهد. اما خود این کتاب تبدیل میشود به اثری بدیل و بدون نیاز به هیچ چیز دیگر. 
اعتراف از تولستوی همانطور که اسمش هم میگوید یک اعتراف نویسی از این نویسنده بزرگ روس و این غول ادبیات جهان است، تولستوی در کتاب خیلی روان و ساده، تو گویی انگار برادر بزرگترت باشد که نشسته است کنارت و دارد از تجربیات خودش در این عمری که پشت سر گذرانده صحبت میکند، توضیح میدهد که از کودکی تا سنین میانسالی احوالات درونی و ادراکی اش دستخوش چه تغییراتی بوده است. از ارتدادش از دین مسیحیت میگوید از سرگردانی و حیرانی اش و از جستجویش به دنبال حقیقت و معنایی مشخص و نهایتا ساختن با فهمی که به آن می‌رسد. 
کتاب قطعا بینظیر است و شاید اصلی ترین و بهترین ویژگی آن این باشد که امکان ندارد خواننده را به تفکر وا ندارد و حتی ممکن است با شبهات و سوالاتی که ایجاد می‌کند ساختار عقاید ذهنی خواننده را بطور کامل دچار فروپاشی کند. از این رو شاید بهتر باشد کتاب را به نوجوانانی که تازه اول راه هستند و ممکن است نتوانند پس از خواندنش به دنبال جواب بروند، پیشنهاد نکرد! اما در کل کتاب بی‌نظیری است.

در آخر بگویم در کتاب جایی اشاره میکند به یک افسانه قدیمی که این داستان کوچک همیشه در خاطر من مانده و گاهی هم آن را برای مثال‌هایی تعریف میکنم؛ داستان مردی که لبه‌ی یک چاه آویزان است و پایین چاه تباهی و مرگ قرار دارد و بالای چاه نیز اژدهایی است که اگر بالا بیاد او را به کام مرگ می‌کشد. در این میانه اما مرد از ریشه درختی آویزان و معلق است و شیره شیرینی که از کندوی عسل روی شاخه روان شده را میلیسد و لذت می‌برد. تولستوی این داستان را درباره سراسر زندگی انسان تعریف می‌کند و ساعت‌ها، روز‌ها و شاید سالها از ذهن شما نخواهد رفت و شاید مثل من شما هم هرچند مدت که می‌گذرد دوباره آن را از پستوی ذهنتان بیرون بکشید و به آن فکر کنید. 
کتاب را پیشنهاد میکنم حتما بخوانید. 
      

44

سیدطٰهٰ ربیعی

سیدطٰهٰ ربیعی

1404/6/12 - 14:08

        [چشم از غروب منظره بستم
تا در خودم گریسته باشم
جدی نگیر فلسفه‌ها را 
من زیستم که زیسته باشم...]

چه میشود درباره این کتاب گفت؟ اگر دنیا رو پوچ بدانیم این کتاب میتواند برایمان برهانی واضح بر آن باشد و اگر این زندگی را پوچ ندانیم دست کم این کتاب ما را به فکر فرو می‌برد که آیا اصولاً معنایی در پس این زندگی و این شادی و ملال وجود دارد؟ 
.
کتاب از دو فصل تشکیل شده است و با درون مایه اگزیستانسیالیستی در فصل اول با نگاه زندگی در اکنون و لذت بردن از  زیستن به معنای زیستن پیش می‌رود. توصیفات بسیار خوب از لحظات کوچک زندگی و لذت بردن از طبیعت و پاسداشت وجود به خاطر فقط خود وجود و نه چیز دیگر. تا جایی که به فصل دوم برسیم. این میانه اوج داستان با قلم عجیب جناب کامو مو را بر تن آدم سیخ می‌کند. در ادامه اما یک چیز هست در فصل دوم که بیشتر درون مایه آن پوچی این زندگی در فلسفه اگزیستانسیال است و آن چیز همانی است که مرا بیش از همه به فکر می‌برد؛ مرد نهایتا به خاطر اینکه در مراسم تشییع مادرش گریه نکرده است محکوم می‌شود. فقط چون مانند همه نبوده است. چیز بیشتری نمیدانم و فقط میدانم همین می‌تواند سر رشته تاملاتی برای انسان باشد.
 به حق میتوان گفت این اثر یکی از بهترین آثار ادبیات کلاسیک جهان است و حتی فکر میکنم ارزش چندین بار خوانش را هم دارد. 

کتاب را البته من با ترجمه کاوه میرعباسی، نشر چشمه خواندم در طاقچه بی‌نهایت و میتوانم بگویم ترجمه شسته رفته و خوبی داشت نسبتا. *
.
      

45

سیدطٰهٰ ربیعی

سیدطٰهٰ ربیعی

1404/1/30 - 08:55

        "اگر ۱۸ ساله هستید این کتاب را بخوانید، یا اگر روزی ۱۸ ساله میشوید و یا اگر روزی ۱۸ ساله بوده‌اید. "
این جمله ای است که رضا امیرخانی در سیاهه صدتایی رمان هایی که باید خواند درباره ناتور دشت آورده است. من هم چیز زیادی درباره رمان نیست که بخواهم بگویم. ارتباط گرفتن با این کتاب در آغاز میتواند سخت باشد چرا که داستان بلند و بدون کات‌ای است که همینطور پیش میرود و روایت می‌کند و گاهی ممکن است خیلی کند شود و خسته کننده و گاهی هم بخنداند و به فکر وادارد اما به نظر من مهم ترین نکته کتاب همین است و همین است که این کتاب را این قدر پرفروش کرده است؛ همه‌ی ما روزی هولدن کالفیلد بوده ایم، یا هستیم، یا خواهیم بود. مسئله‌ی نوجوانی و بلوغ فارغ از ملت ها و فرهنگ ها یک سیستم مشخص بر تمام آدم ها دارد. نوجوانان تمام دنیا شبیه هم‌اند. بسیار جالب است و بعید میدانم دیگر کسی به این خوبی که سلینجر به آن پرداخته است بتواند آن را نشان بدهد. کتاب ورود بلوغ را نشان میدهد، غرور نوجوانی را، رشد را، سردرگمی را و هر احساسات و عواطفی که یک انسان در سنین نوجوانی کم و بیش با آنها سر و کار دارد. در ایران مربوط است به سالهای کنکور و ورود به دانشگاه و داشتم فکر میکردم اگر کسی بود که این را، یک هولدن کالفیلد ایرانی را با فرهنگ و جامعه ایران می‌نوشت می‌توانست باز هم جذاب باشد. شاید هم همچین کتابی وجود داشته باشد، نمیدانم. 
      

13

سیدطٰهٰ ربیعی

سیدطٰهٰ ربیعی

1403/2/13 - 19:24

        تا به حال در زندگی تان آدم‌های "شفاف" دیده‌اید؟ 
در معاشرات روزمره و زندگی گاهی می‌شود آدم به بعضی از افراد برخورد می‌کند که می‌بیند به ظاهر مانند دیگران است اما با کمی تامل درباره او در میآبد که نه! این با دیگران فرق می‌کند. آدم‌هایی که یکجور عجیبی لطیف هستند. توضیحش سخت است اما اگه شما هم مثل من شده باشد با این افراد برخوردی داشته باشید احتمالا منظورم را درک می‌کنید. اگر بخواهم بهتر برایتان توضیح دهم باید بگویم که آدم‌هایی هستند که در برخورد با آنان می‌بینی و حس می‌کنی که واضحا نگرانی این را دارد که مبادا دل کسی را بشکند و کسی را برنجاند. می‌بینی که با طبیعت، با مظاهر زیبایی وجودی و حقیقی و ذاتی خوشحال و مسرور می‌شوند. می‌بینی که ساده میتواند برای چیزی گریه کند، یعنی اشکی روان دارد آنگونه که پایش برسد میشود پهنای صورتش را در پرده‌ی اشک دید. می‌بینی که آرام صحبت می‌کند، مراقب است دائما، تامل دارد، شیرین است مصاحبت با او. می‌بینی که انگار روی حرکاتش، حرف‌هایش و هر چه از تو می‌بینی تاملی از سوی خودش دارد. این‌ها و بسیار چیزهای دیگر. شما هم به چنین انسان‌هایی در زندگی تان برخورده‌اید؟ من مربی بسیجی داشتم که اینگونه بود به همین خاطر برایتان می‌گویم. بگویم که چمران هم این چنین آدمی بوده است. کتاب را که خواندم نخستین چیزی که به ذهن آمد این بود که این آدم چقدر شفاف بوده است. چه روح بزرگی داشته است و چقدر در عین چریک بودن، روحیه‌ی لطیفی داشت است. یکجای کتاب می‌خوانیم که به خاطر گوسفندی که پیش پایش قربانی می‌کنند می‌نشیند و گریه‌ می‌کند و درباره اش می‌نویسد! می‌نویسد که با دیدن این صحنه چقدر زجر کشیده است!می‌گوید:«درد گوسفند را تا اعماق وجودم احساس می‌کردم. هنگامی که خون از گردنش فوران می‌کرد، گویی که این خون من است که بر خاک می‌ریزد.» این عبارات را مردی می‌گوید که عمرش را در جنگ و خون گذرانده است. چگونه می‌توان اینگونه مردی بود؟ جایی دیگر درباره‌ی مرگ می‌گوید: «مرگ! دوست و آشنای همیشگی من در کنارم بود و به راستی که از مصاحبتش لذت بردم.» بیش از این‌ها چیزی نمیتوانم درباره کتاب بگویم. بخوانیدش. اما چند خط آخر کتاب... چند خط آخر کتاب فکر می‌کنم مقصدی است که علما و پیران راه طریقت عمر خود را وقف رسیدن به آن می‌کنند و سالها ریاضت و عبادت در مسیر آن به جان می‌خرند... شگفت است! 
«من بازیافته‌ام -من رفته بودم- من متعلق به خدایم. من دیگر وجود ندارم. منی و منیتی دیگر نیست. دیگر به کسی عصبانی نخواهم شد. دیگر به نام خود و برای خود قدمی بر نخواهم داشت. دیگر هوا و هوس در دل خود نخواهم پرورد. آرزو را فراموش خواهم کرد. دنیا را سه طلاقه خواهم نمود، همه‌ی دردها و شکنجه‌ها و زخم زبان‌ها را خواهم پذیرفت.»
چیز دیگری نمیتوانم بگویم. مثل نخستین باری که این عبارات را خواندم. 
      

9

سیدطٰهٰ ربیعی

سیدطٰهٰ ربیعی

1403/2/13 - 19:07

        تمامی ما مسخ دنیای مدرن شده‌ایم. هرکدام از ما یک گرگوری سامسا هستیم! 
.
همین اول بگویم که این کتاب را من با همین ترجمه خواندم و به نظرم ترجمه‌ی بدی نبود. البته با ترجمه‌ی صادق هدایت هم خواندم که خب طبیعی است لزوما ترجمه‌ی خوبی نیست و پر از کلمات قدیمی‌تر است. 
.
اما درباره کتاب؛ تجربه‌ی عجیبی بود! چیز زیادی درباره اش نیست که بگویم اما به نظرم الکی نیست که یک داستان به ظاهر ساده انقدر در تاریخ می‌ماند و نسل‌های مختلف می‌خوانندش. بعد از خواندن کتاب چندین یادداشت درباره اش خواندم و کمی بیشتر به زوایا و عمقش پی بردم. جالب‌ترینش را حدودی بازگو می‌کنم؛ در کتاب احتمالا و در این داستان به قول معروف "کافکایی"، احتمال زیاد منظور از "مسخ" و "مسخ شده" گرگور سامسا نیست؛ بلکه خانواده اوست. این خانواده اوست که از ابتدا مسخ شده اند و در پایان ما می‌بینیم که از این حال در می‌آیند آنجا که دیگر شخصیت اصلی به کل به نیستی می‌رسد. البته که این موضوع عمیق‌تر‌ از اینهاست و من فقط در پایان می‌توانم بهتان پیشنهاد کنم کتاب را حتما بخوانید و حتما بعدش یادداشت ها و بازخورد‌هایی که برایش نوشته را نگاهی بیاندازید. همین. 
      

12

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.